اسامي افرادي که در اين گزارش آمده تغيير داده شده تا از هويت واقعي آنها محافظت شود.
نزديک عصر است، وفا در آپارتمان ساده خود در حوالي آمستردام نشسته، موبايلش را روشن و واتساپ را باز ميکند، غرق در آميزهاي از اميد و هراس است. صورتش را با حجاب پوشانده است، وفا ۴۰ سال دارد، ميگريد و منتظر است دو تيک آبي رنگ روي مسيجي که فرستاده بيايد که نشان ميدهد پيامش ديده شده، تنها نشانه براي اينکه بفهمد دختر ۲۳ سالهاش هنوز زنده است. مها و پسر دو سالهاش عدي، در رقه به دام افتادهاند، پايتخت خودخوانده داعش در سوريه و يکي از منزوي شدهترين نقاط جهان. مها هر موقع به دور از چشمان ناظران به اينترنت دسترسي داشته باشد، از طريق واتس اپ، پيام صوتي براي مادرش ميفرستد.
وفا ميگويد: «وقتي هيچ نميشنوم، وقتي خبري نيست، مثل اين است که چيزي درون من در حال مردن است.»
وقتي وفا در سال ۲۰۱۴ از رقه به هلند ميگريخت، عاجزانه از دخترش خواست تا همراه او بيايد. اما مها کنار شوهر و فرزندش ماند، به مادرش قول داد بعدا به او ملحق خواهد شد. اما اين شانس را به دست نياورد. پليس مذهبي داعش زماني که در موبايل همراه شوهرش پيامي به يکي از سربازان حکومت سوريه پيدا کرد او را گردن زد. اينک، همزمان که ائتلاف به رهبري ايالاتمتحده دژ داعش را محاصره کرده، گريختن از رقه خطرناکتر هم شده و پيام صوتي مها براي مادرش بهطور فزاينده مملو از استيصال شده است. چنان احساساتي در کلماتشان است که برخي بخشها قابل انتشار نيستند. مکالمهاي که در پايين ميخوانيد برگرفته از پيامهاي صوتيای است که از ژانويه ميان مها و وفا رد و بدل شده است. وفا اين پيامها را با سي اِن اِن به اشتراک گذاشته است.
۴ ژانويه ۲۰۱۷
مها: مامان، عدي آب مسموم خورده و ويروس گرفته، توانستيم او را به اورژانس برسانيم، دکتر گفت بينهايت مهم است که آب سالم بخورد اما پيدا کردنش اينجا سخت است. مامان، بيچاره شدهام، نميدانم چيکار کنم. به خدا، نميدانم.
۵ ژانويه
وفا: عزيزم، سعي کن آب تميز پيدا کني و به او بدهي. عزيزدلم، به من بگو حالت چطور است، خدا ما را بس است و او ادارهکننده امور است (آيهاي از قرآن).
۱۰ ژانويه
مها: مامان، خسته شدهام و اوضاع وحشتناک است، ديگر نميتوانم اين زندگي را تحمل کنم، بچهام مريض است و هيچ دارو و آب سالم و هيچ چيز براي بچهام نيست. ديروز پيداکردن شير هم برايش سخت بود.
وفا- عزيزم قسم ميخورم، هيچکس نبوده که باهاش براي آمدن تو حرف نزده باشم. با رسانهها حرف ميزنيم، با دکتر حرف ميزنيم، با کل دنيا حرف ميزنيم.
سه هفته ميگذرد و خبري از وفا نميشود.
۲ فوريه
مها: سلام مامان، لطفا بگو حالت چطور است. اميدوارم خوب باشي، خيلي سخت توانستم آنلاين بشوم، کافي نتي که پيدا کردم خيلي از جايي که ما هستيم دور است. نميدانم ميتوانم باز هم اينجا بيايم يا نه. شايد تعطيل شود.
وفا: عزيزدلم- سعي کن فرار کني، سعي کن آنجا را ترک کني، به يک روستاي ديگر برويد، راهي پيدا کني که به ترکيه برسي.
۵ فوريه
مها: مامان، چرا جواب نميدي؟ لطفا جواب بده. لطفا جواب من را بده. به من بگو اوضاعت چطور است.
وفا: عزيزم، جواب دادم. پيش دکتر هستم. نميدانم کي دوباره ميتواني آنلاين شوي. چرا آخر جوابت را ندهم عشق من، زندگي من. اوضاع تو باعث شده کار من به دکتر بکشد، چندين بار بستري شدم، قرص خواب ميخورم و چندين بار فروپاشي عصبي داشتهام.
بيش از يک ماه ميگذرد
۱۰ مارس
مها: مامان، قول دادي مرا از اين خراب شده خارج کني، مامان من کابوس ميبينم، خواب ميبينم دنبالم هستند که من را بکشند. بعد از اينکه برايت پيغام صوتي گذاشتم همه چيز را پاک کردم، خيلي ترسيده بودم. داعشيها را همه جا ميبينم اين روزها، اين زندگي امانم را بريده است.
وفا: عزيزم، به خدا، هيچکس نيست که باهاش صحبت نکرده باشم، دکترها، وکلا، خبرنگارها. هيچکس در اين دنيا نيست که درباره تو و عدي با او صحبت نکرده باشم. هر غيرممکني را انجام ميدهم تا تو را از آنجا خارج کنم.
۱۵ مارس
مها: مامان، من بايد برگردم، نميتوانم اينجا بمانم، ميترسم دستگيرم کنند. ميترسم اگر بفهمند براي تو صوت ميفرستم و جزئيات ناامني اينجا را ميگويم اذيتم کنند. داعشيها صحبتکردن با خارج از رقه را جرم ميدانند. سعي ميکنم دوباره آنلاين شوم.
وفا: عزيزم، کجا هستي؟ جواب من را بده، جواب بده. بگذار صدايت را بشنوم.
۳۱ مارس
مها: مامان، اينجا هيچي نيست، غذا نداريم، آب و برق نداريم. هيچي نداريم. داعشيها هر چه دلشان بخواهند دارند و زندگي خيلي خوبي دارند. خدا براي ما بس است و او ادارهکننده امور است.
وفا: ميدانم چه جور آدمهايي هستند، مادر به خطاهايي که اوضاع به کامشان است. از داعش و آنهايي که داعش را به جان ما انداختند بيزارم.
دو ماه ميگذرد و وفا هيچ خبري از مها نميشنود. وقتي برايش پيغام ميفرستد به منطقه ديگري از رقه رفته است.
۲۳ می
مها: مامان جواب بده، مامان چرا جواب نميدهي؟ امروز به جاي ديگري رفتيم. نميدانم دوباره کي آنلاين ميشوم. داعشيها همه جا هستند. ميترسم ديگر نتوانم برگردم و آنلاين شوم. ميترسم و عدي خسته شده است.
وفا: مادر جان، اگر فکر ميکني جايي که هستي خطرناکتر است آنجا را ترک کن. من ديگر تحمل ندارم صدايت را نشونم.
۲۶ می
مها: مامان جان رمضان مبارک، بهترينها را آرزو ميکنم (آه ميکشد). مامان خيلي پريشان هستم. روستايي که به آن نقل مکان کردهايم خيلي متروکه و منزوي است و همه چيز خيليگران است، غذا، سبزي، ميوه، شير، مرغ. پول ندارم براي عدي شير بخرم. نوار بهداشتي خيليگران است. واقعا سخت است، واقعا سخت است بتوانم براي عدي شير بخرم.
وفا: رمضان مبارک عزيزم، اي کاش الان پيش من بودي، با عزت و افتخار. خداوند ما را دوباره به هم بازگرداند. تو و عدي را، خدا دوباره مرا پيش تو بگذارد. رؤيايم است. رؤياي من همين است.
۳۱ می
مها: امروز يک نفر پليس مذهبي ديديم که کمربند انتحارياش را منفجر کرده بود، يک عالمه خونريزي داشت، در روستايي که ما هستيم اين اتفاق رخ داد، بعدش رفت و بردنش، ما تا سر حد مرگ ترسيديم.
۱ ژوئن
مها: خيلي خسته شدهايم. ميترسم خودکشي کنم. بچهام مريض است، خودم مريض هستم، در هم شکستهام (به گريه ميافتد) ، از غروب تا الان که توي رختخواب هستم همين حس را دارم.
۲ ژوئن
مها: سلام مامان، چطوري- من را از اين اوضاع وحشتناک خارج کن: ما در وضعيت خيلي هولناکي هستيم. خسته شدهام، بچهام خسته است. (ميزند زير گريه.) من را از اينجا خارج کن، التماس ميکنم. نميتوانم زياد صحبت کنم. نميتواني هيچ درکي کني اوضاع اينجا چطور است. تو را به خدا من را از اينجا بيرون ببر. خدا خيرت بدهد، اگر نتواني مرا از اينجا خارج کني ميترسم به زندگيام پايان دهم. تا آخرين نفس به تو التماس ميکنم، لطفا من را از اينجا بيرون ببر.
وفا: آه عزيزم، ميدانم از همه چيز بريدهاي، به خدا ميفهمم. به خدا دستم خالي است (به گريه ميافتد) به خدا دارم اينجا ميميرم. خستهام که اين حرفها را تکرار ميکنم.
۱۶ ژوئن
مها: مامان، من را از اين وضع نجات بده. نجاتم بده. نجاتم بده. در جهنم زندگي ميکنيم، در جهنم. مرا از اينجا نجات بده. بچهام کنارم دارد ميميرد. نجاتم بده، نجاتم بده. اگر من را دوست داشتي نجاتم ميدادي. اگر دوستم داشتي نجاتم ميدادي. من را در اين وضعيت رها نکن. (غير قابل انتشار) نجاتم بده، نجاتم بده.
وفا: آه جگرگوشهام، کسي نيست که با او حرف نزده باشم. با رسانه حرف زدم. با دکتر دارم حرف ميزنم. با اداره مهاجرت هلند حرف زدهام. لطفا صبور باش، عزيزدلم، به خدا قسم دارم کاري ميکنم که نجات ات دهند.
۱۸ ژوئن
مها: مامان، لطفا همه چيز را امتحان کن، همه چيز را. ما اينجا هيچي نداريم. نه غذايي داريم نه آب. اوضاع (غير قابل انتشار است) مامان. احتياجات اوليه زندگي اينجا موجود نيست. همه چيز را امتحان کن. هر کاري بکن. من و عدي را نجات بده. اگر عاشق من هستي، به همه التماس کن. به خبرنگارها. به دکترها. همه را امتحان کن.
مها: بچهام بدنش خشک شده است، اين آب باعث شده اسهال خوني بگيرد. هيچ تغذيهاي اينجا نيست. تلاش کن، بچهام دارد جلوي چشمهايم ميميرد. سعي کن، سرنوشت من در دست تو است، سعي کن، لطفا سعي کن. (غير قابل انتشار) ميداني کاري که من ميکنم چقدر خطر دارد اما اين خطر را ميپذيرم و برايت پيغام ميفرستم.
۲۰ ژوئن
وفا: خدا لعنت شان کند عزيزم، خودشان مثل شاهزادهها زندگي ميکنند، پول همه چيز را دارند بدهند. ما تنها افرادي هستيم که عذاب ميکشيم. ما داغان شدهايم. ما مردهايم.
مها هنوز هر موقع بتواند از رقه براي مادرش پيام صوتي ميفرستد. شهر هنوز در کنترل داعش است.
سامان صفرزائي
- 12
- 2