یکشنبه ۰۲ دی ۱۴۰۳
۰۷:۲۲ - ۰۵ دي ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۱۰۰۱۱۵۴
سایر حوزه های اجتماعی

پس از عروسی چه گذشت

عروسی,اخبار اجتماعی,خبرهای اجتماعی,جامعه

اسماء از زلزله وحشت داشت. به خلیل گفته بود نکند روز عروسی‌مان زلزله بیاید. زمین که می‌لرزید، دست همدیگر را می‌گرفتند. خلیل با عروس ترسیده شوخی می‌کرد و می‌خندید. چهارماه بعد از عقد هربار، اتفاقی عروسی را عقب می‌انداخت. تا چهلم این فامیل را برگزار می‌کردند، یکی از قوم و خویش عروس به رحمت خدا می‌رفت. اسماء و خلیل چند ماهی درگیر این مرگ‌ها بودند تا تاریخ ازدواجشان قطعی شد برای پنجم دی ١٣٨٢.

 

مادر اسماء خواب دیده بود. حضرت علی به خوابش آمده بود با شمشیر دو لب ایستاده بود مقابلش و می‌گفت می‌خواهم عروس و داماد را با خود ببرم. التماس کرده بود که بگذارید عروسی‌شان را برگزار کنند، بعد قسم خورده‌ بود سه‌روز روزه بگیرد. سه‌روز روزه گرفت.

 

اسماء لباسش را پسندیده بود و خواهر و برادرهای داماد در تدارک برگزاری مراسم باشکوهی در خانه بزرگ پدری بودند. کلبه سفیدی که در اتاق عروس ساختند، با پرده‌های یاسی و کاغذدیواری خوب جور درآمده بود. جعبه میوه‌ها را خواهرها یک روز قبل شستند و چیدند. به آشپز سفارش کردند صبح پنجشنبه خود را برساند که کار زیاد است و میهمان بسیار.

 

همه ‌چیز به خوبی جلوی چشم‌‌های اسماء پیش رفت. میهمان‌های زیادی از کرمان و شهرهای دیگر آمدند. عروس با لباس عروسی از آرایشگاه به خانه آمد و در کلبه نشست. صدای موسیقی شاد خانه را پر کرد. چین‌های دامن عروس چرخ می‌خورد و بر زمین می‌سایید. ساعت از ١٠ گذشته بود که زمین لرزید. دیوارها لرزید.

 

اسماء می‌خواست به سمت در بدود که خلیل دستش را گرفت. زمین آرام گرفت و خنده‌ها به صورت‌ها برگشت. شام عروسی را با دستپاچگی خوردند و عروس و داماد را با کِل و صلوات از خانه داماد در میدان بسیج به محله مادر عروس در میدان پنجعلی‌زاده بردند. خواهر بزرگ لحظه آخر به شوخی گفت: «داداش، حالا از فردا صبح ما را فراموش نکنید!» صورت خلیل خسته‌تر از آن بود که بخندد.

 

 

شادی هنوز درهوای خانه منتشر بود و لب عروس و داماد به قدردانی از میهمان‌ها می‌جنبید. میهمانی تا پاسی از شب ادامه داشت. عده‌ای دل کندند و رفتند و گروهی ماندند. خلیل و اسماء صبح را ندیدند. ندیدند که دنیا زیرو رو شد، آب قنات‌ها گرم شد، چاه‌های کم آب جوشیدند. چاه‌های سیراب خشکیدند. زمین ناله می‌کرد، اما ناله‌های تن‌آزردگی‌ اسماء را کسی نشنید که بی‌مهری زمین را باور نمی‌کرد و نوازش پرخاشگرانه را تاب نمی‌آورد. هزاران زنده به دنیای مردگان پا گذاشتند و آنها که زنده ماندند، دیگر زندگان دیروز نبودند.

 

در آن ساعت‌های وحشت که پدر و مادر و برادرها و خواهرها زیر آوار بودند، مهری، چشم‌انتظار برادرش خلیل بود، اما خلیل که بنا بود چند سالی در گوشه‌ای از خانه بزرگ پدری زندگی کند، دیگر نیامد. برادرانی که جان به در برده‌ بودند، حجله عروس و داماد را ویران یافتند. طلسم یکی‌شدن شکسته بود.

 

صدیقه خانم، غسال شهر فرصت نکرد نوعروس را غسل کند. از میهمان‌های عروسی در خانه عروس ١٠نفری و در خانه پدری داماد بیش از ٥٠نفر جان دادند و در شهری که آن شب دی‌ماه چندین عروس داشت، هزاران تن مردند و هزاران تن زخم برداشتند. از آن شب فقط خاطره‌ای گریان ماند که هر دی‌ماه یادآوری می‌شود. پیش از طلوع آفتاب جمعیتی با شمع‌های روشن گورستان بزرگ شهر را نورانی می‌کنند و انگشتان لرزان بر گورهای سرد می‌لغزد.

 

 

میان جمعیت عروسی آن شب عروس و داماد دیگری هم بودند. علی از دوستان نزدیک خلیل بود. یک‌ماه از عقد ازدواجشان می‌گذشت. قرار بود بعد از مراسم عروسی به خانه‌ پدر علی در رستم‌آباد بروند اما تقدیر به دست زمین بود. قربانی می‌خواست انگار. لرزش زمین در ساعت ١٠ میهمان‌ها را ترسانده بود. هوا سرد بود و علی سختش آمده بود در آن ساعت شب تا رستم‌آباد بروند. ماندند و مردند.

 

فاطمه از آخرین دیدار با پسر و دامادش صورت با طراوت جوانش را به خاطر دارد و عروسش را در لباس میهمان و خز پالتویی که گردنش را پوشانده بود. فاطمه با فکر این‌که عروسی‌های بم تا نیمه‌شب طول می‌کشد، به رختخواب رفته بود. هر صبح با صدای بلند پدرشوهر که نماز می‌خواند، بیدار می‌شد. آن صبح انگار به خواب مرگ رفته بود. فاطمه با غرش زمین از خواب پرید و ناگهان احساس خفگی کرد. دستانش نمی‌توانست همسرش را در بسترش جست‌وجو کند. پاها حرکت نمی‌کرد. لگنش شکسته بود. ناگهان صداهای مبهمی شنید و برادرش آوار را کنار زد. فاطمه را به زحمت بیرون کشیدند. زمین سرخ و سیاه را دید و بیهوش شد فاطمه.

 

ساعت‌ها طول کشید تا فاطمه و دخترش وجیهه را به زحمت در عقب یک پراید به بیمارستان باهنر کرمان برسانند. بهوش آمد و روزها در بیمارستان بستری بود. دختر ١٢ساله‌اش ریحانه و شوهر و پدرشوهرش به عیادتش نیامدند. آنها که می‌آمدند هم، در هر ملاقات خبر مرگ داشتند که دایی و خاله و عمه و فلانی و فلانی هم رفتند. اینها درآمدی بود برای آن‌که بگویند مرضیه و علی هم در خانه دیوار به دیوار تو بودند و رفتند.

 

خانواده علی می‌خواستند پسرشان را به رستم‌آباد ببرند. برادر و پسرفاطمه می‌گفتند مرضیه بهتر است در زادگاهش دفن شود تا فاطمه که حالا کسی را ندارد، بتواند هر پنجشنبه به خاکستان برود. مرضیه و علی جدا از هم در زمین کرمان آرام گرفتند.

 

آن‌شب پنجم دی‌ماه در شهر عروسی بود. آن پنجشنبه‌شب در تالار شهر و در خانه‌ها جشن برپا بود. صدیقه خانوم غسال بم بعد از زلزله در بهشت‌زهرا چادر زد تا برای دفن زنان مرده کمک کند. پليس از تن‌هاي متلاشي و چهره‌هاي خاك‌گرفته‌ عكس مي‌گرفت و بعد آنها خاكشان مي‌كردند. او صورت عروس محله‌شان را فراموش نمی‌کند. او گفته؛ اگر زمان به چهارم دی‌ماه برمی‌گشت و می‌شد کسی زنده بماند. او دوست داشت آن عروس به زندگی برگردد.

 

پنجشنبه خیلی از بمی‌ها به صرف شيريني و شام دعوت بودند. خبرنگاران میان خرابه‌های شهر كارت‌های خاک‌گرفته عروسی را دیده بودند. عروسی طاهر و سعيده که مي‌گفتند از خانواده‌هاي اصيل شهر بودند. مردی که در مراسم‌ دهل‌زده بود، آوار خانه عروس را نشان داده بود، اما زمین زمین ستمگری بود آن روز و تن عروس و داماد را بی‌جان به دستشان داد. شب‌های دیگری هم در شهر قرار عروسی داشتند، اما کارت‌های عروسی به دست میهمان‌ها نرسید. یکشنبه عروسی معصومه بود.

 

معصومه ٨ماه بعد عروس شد اما ٢٠٠نفر از میهمان‌ها در گور‌ها به خواب بودند. در ماه‌های بعد از زلزله چندین عروس و داماد زندگی مشترک را آغاز کردند با غمی که دل‌هاشان را چنگ می‌انداخت تا بگویند زندگی ادامه دارد و زمین را شرمسار کنند.

 

نرگس جودکی

 

shahrvand-newspaper.ir
  • 20
  • 1
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
ویژه سرپوش