جوری در ارتفاع ۱۲هزار پایی از هواپیما بیرون میپرند و ۶۰ ثانیه بعد، چترهایشان را باز میکنند که انگار نه انگار هنوز هم از پل عابر و هرجای مرتفع دیگری میترسند. به گمان خیلیها بهاره و گلناز دل شیر دارند و ترس حالیشان نمیشود، درحالی که اگر نگویم فوبیا، اما راستش را بخواهید آنها هنوز هم با ترس از ارتفاع و سقوط کنار نیامدهاند.روی زمین و در گوشه دنج یک کافه باهم صحبت میکنیم اما همه حرفمان آسمان است.
بهاره ساسانی و گلناز سلطانیان از اسکای دایورهای ایرانی هستند که صدها مرتبه پرش با چتر را تجربه کردهاند و سخت حاضر میشوند آرامش و رهایی آسمان را با چیز دیگری عوض کنند.
دلیل علاقهمندیشان به این ورزش پرهزینه، قبل از هرچیز مقابله با ترس بود. بماند که گلناز هنوز هم از راه رفتن روی پل عابر پیاده و ایستادن در بالکن خانهاش میترسد.
هنوز از پل عابر پیاده میترسم
گلناز میگوید: «از وقتی یادم میآید مادرم در پستهای مختلف ورزشی کار میکرد. همیشه به اینکه ورزشی را حرفهای دنبال کنم انتقاد داشت، برای همین خیلی از ورزشها را تجربه کردم اما حرفهای نه، چه برسد به اینکه بیشتر از ۳۶۰ مرتبه ارتفاع چند ۱۰ هزار پایی را به سمت زمین پرواز کنم. آن هم کسی مثل من که فقط وقتی راه دیگری وجود نداشته باشد، از پل عابر پیاده و البته با چشمهای بسته عبور میکنم. عبور نه میدوم.»
گلناز از دوبی به تهران آمده تا بهعنوان یک دختر ایرانی از تجربههای پروازش بگوید. او زمانی که برای کار و تحصیل به دوبی رفته بود، دوستانی پیدا کرد که کارشان پرواز بود. از صبح تا بعد از ظهر همراهشان بود ولی آنها در آسمان و گلناز روی زمین. از هواپیما که بیرون میپریدند، گلناز آن پایین از ترس زهره ترک میشد. این دوستی بیربط یکسال ادامه پیدا کرد و او جمله «وای چه کیفی داشت» را بارها شنید تا اینکه بالاخره با خودش کنار آمد وارد هواپیما شود با این شرط که اگر جرأتش را نداشت، از پریدن منصرف شود.
سال ۲۰۱۴ این اتفاق افتاد؛ در هواپیما باز شد، صدای هولناک باد داخل کابین پیچید و تا گلناز خواست بگوید نمیپرم، یک نفر او را از پشت هل داد. خودش را که میان آسمان و زمین دید همه ترسش از ارتفاع ریخت. تفاوت آسمان با زمین برایش از زمین تا آسمان بود: «آن بالا آنقدر حس رهایی خوبی داشتم که اصلاً ارتفاع چند هزار متری به چشمم نمیآمد. دلم نمیخواست پایین بیایم. تا پاهایم زمین را حس کرد، گفتم دوباره میخواهم بپرم. یادم رفته بود یکسال طول کشید تا راضی شوم.»
زمین و آسمان برایم فرقی ندارد
شبیه همین حال گلناز را بهاره داشت، با این تفاوت که برای او زمین و آسمان باهم فرقی ندارد. از دلیلش برای علاقهمند شدن به اسکای دایوینگ که میپرسم او هم از ترس میگوید: «دیدن زمین از ارتفاعی نه چندان زیاد ترس غیرقابل انکار من بود. البته همه جور ورزشی را از کاراته تا بدمینتون تجربه کرده بودم اما محال بود به بانجی جامپینگ حتی فکر کنم. با چند نفر از دوستانم رفتیم بلغارستان از قضا هم اتاقیام بشدت مریض شد و برنامههایی که داشتیم به هم خورد. به پیشنهاد چند دوست با آنها همراه شدم تا بانجی جامپینگ را امتحان کنند. در طول مسیر متوجه شدم یکی از آنها به اندازه من بلکه بیشتر، از ارتفاع میترسد اما تصمیم گرفته به ترسش غلبه کند.»
یک جورهایی بهاره غیرتی شد و خودش را لبه پل دید و زیر پایش آب. یادش آمد فوبیای آب هم دارد اما کار از کار گذشته بود: «چون میخواستم فرصت هر تصمیمی را از خودم بگیرم به دوستم گفتم هلم بده؛ معلق بودم. جای آسمان و دریا عوض شده بود. یک کشتی وارونه به سمتم میآمد. جیکم در نمیآمد، آرامشی به جانم ریخته شده بود که نگو و نپرس. دلم نمیخواست طناب را از پایم باز کنند. به قدری از آدرنالین سرمست شده بودم که آن حال خوب تا یک هفته با من همراه بود.
همان سفر با اسکای دایوینگ آشنا شدم. مطمئن بودم خیلی بیشتر از بانجی جامپینگ حالم را خوب میکند اما فرصت تجربهاش پیش نیامد. آن زمان در یک خانه ۱۲ متری زندگی میکردم و از پس هزینههای اسکای دایو برنمیآمدم. راهی نداشتم جز اینکه از همه مخارج اضافه بزنم و سخت کار کنم تا پول این ورزش جور بشود.اینها را برای کسانی میگویم که ما را آدمهای پولداری فرض میکنند در صورتی که واقعاً اینطور نیست. در مورد من یکی که صدق نمیکند چون به جای تفریحهای دیگر، خرید و سفر، پولم را پسانداز میکنم و از دو سال قبل هرچند وقت یکبار به میهمانی آسمان میروم.
برای من دلیل انتخاب اسکای دایو رها شدن از یک ترس بود که حالا این اتفاق افتاده و از این به بعد همه تلاشم درست انجام دادن حرکات و لذت بردن از لحظهای است که در آسمان هستم. آن بالا به جای اینکه مثل خیلیها به پایین و مناظر اطراف نگاه کنم، شبیه بچگیهایم جلوی پایم را میبینم. حواسم به اتفاقهایی است که در چند متریام میافتد؛ اینکه بقیه بچهها کارشان را درست انجام بدهند، برای کسی مشکلی پیش نیاید و همه چیز به دقیقترین و درستترین شکل ممکن انجام بشود. درست مثل وقتی که روی زمین هستم و بواسطه کارم که در حوزه حسابرسی و مالی است باید همه چیز دقیق و سرجایش باشد.
برای اسکای دایوینگ از خواب صبح هم میزنم
«در حالت عادی من را بُکشند حاضر نیستم از خواب صبحم بزنم، اما برای اسکای دایوینگ هر کاری لازم باشد انجام میدهم حتی بیدار شدن ساعت ۵ صبح که از بهترین تایمهای دوبی برای سقوط آزاد است. «گلناز که حس رهایی در آسمان را هیچ جای دیگری تجربه نکرده، صفر تا صد این ورزش مهیج را در شهر دوبی آموخته و صدها پرش خود را در همین شهر و کشورهای اروپایی ثبت کرده با این حال او هم حرفهای بهاره را تأیید میکند: «دوبی زندگی میکنم ولی من هم پسانداز میکنم و از تفریحهای دیگرم میزنم تا اسکای دایوینگ شهر یا کشورهای اطراف را تجربه کنم. بخصوص سوئیس که به بهشت اسکای دایورها معروف است و هزینه رفت و آمد به آنجا برابری میکند با همان هزینهای که جوانهای ایران میدهند تا بروند استانبول برای خرید.
گلناز که مدرک مربیگری A، B و C Lincence uspa دارد سقوط آزاد در آسمان را در دوبی، اتریش، دانمارک، آلمان، اسپانیا وسوئیس تجربه کرده است اما بهاره که مدرک Lincence uspa B دارد، ۲۶۵ مرتبه سقوط آزاد را در آسمانهای ایران، دوبی، روسیه و کنیا تجربه کرده اما جالب اینکه هیچ کدام اسکای دایوینگ را نه بهعنوان یک ورزش جدی که بهعنوان یک کار پرهیجان که زندگیشان را تغییر داده دنبال میکنند با این تفاوت که گلناز یک جورهایی به این ورزش اعتیاد پیدا کرده و هر بار که میپرد تا یک هفته بعد انرژی دارد و از اینکه آن بالا حرکاتی انجام داده که روی زمین نمیتواند.
از هرچه انرژی منفی است خالی میشود و لذت میبرد، درصورتی که بهاره زمین و آسمان برایش چندان فرق ندارد و هرجایی که باشد میخندد اما خوشحال است که در حالت عادی زیاد غذا نمیخورد ولی زمانی که برای اسکای دایو میرود از بس کالری میسوزاند به قول خودش غذای پدر مادرداری میخورد و از صبح تا شب شکلات و اسنیکرز بجود بدون اینکه نگران چاق شدن باشد.
با اینکه این دخترها روی ترس را سفید کردهاند و کاری انجام میدهند که خیلیها از یک دختر انتظار ندارند اما قلب گلناز بعد از این همه پرش هنوز وقتی در هواپیما باز میشود و صدای باد، کابین را پر میکند تند میکوبد و ریتم قلب بهاره لحظه باز کردن چتر؛ با فکر اینکه سالم است یا نه، دیوانهتر از هر زمانی میشود.
سهیلا نوری
- 15
- 4