آمار دقیقی از تعداد کارواشهای تهران در دست نیست و وقتی در اینترنت جستوجو میکنید نزدیکترین کارواش به محل سکونتتان کجاست، یکی درمیان راهنماییتان میکند و خیلیها فقط جنبه محلی دارند و در کوچه پسکوچههای یک خیابان فرعی واقع شدهاند. معمولا کسی وسط راه بهیاد این نمیافتد که یک کارواش سر راهش ببیند و بدون برنامهریزی به آنجا مراجعه کند. شستوشوی خودرو مثل بنزین نیست که هر دفعه به انتها برسد، هشدار بدهد و راننده خود را به نزدیکترین پمپ بنزین برساند.
هیچوقت این هشدار برای کثیفبودن خودرو وجود ندارد و شاید گاهی اوقات از نظر یک فرد ماشینش خیلی تمیز بهنظر برسد، اما دیگران آن را کثیف میبینند. بارها و بارها دیده شدهاست که رهگذران روی خاک ماشینهای کثیف با دست نوشتهاند: «لطفا مرا بشویید!» چهره شهر با ماشینهای کثیف اصلا قشنگ نیست و هیچ کس دوست ندارد ماشینهای خاکی و کثیف در شهر ببیند. قانون جالبی در کشور روسیه وجود دارد که خودروهای کثیف جریمه میشوند. اگر از آن دسته از رانندگانی هستید که کمتر به کارواش و تمیزی خودرویتان میاندیشید بدانید پلیس مسکو این قدرت را دارد که خودروهایی را که بیشازحد کثیف تلقی میشوند جریمه کند. تصمیم اینکه کدام خودرو کثیف است، به نظر شخصی افسر پلیس ارتباط دارد.
هرچند این دو مقولهای جدا از یکدیگرند، اما اگر پلاک خودروی شما در بریتانیا کثیف باشد، باید هزار پوند بابت آن جریمه پرداخت کنید. در ایران اما اوضاع به این شکل نیست و بدنه، شیشه و پلاک تا هر حدی هم میتواند کثیف باشد و هیچ جریمهای در کار نیست. به کارواشهای مختلف در سطح شهر سر زدیم تا ببینیم آنهایی که در زیبایی شهر با خودروهای تمیز سهیم هستند، نظرشان راجعبه این موضوع چیست!
پایین شهر بیشتر کارگران، افغان بودند و خیلی اهل معاشرت نبودند. کارگران مرکز شهر بیشتر آنهایی هستند که از شهرستان به تهران کوچ کرده و از لهجهشان پیداست که برای کدام شهرستانند. در یکی از کارواشهای مرکز شهر به یکی از کارگران، عمو منصور میگفتند. موهایش را در این راه سپید کرده و میگوید کاری جز این بلد نیست و فقط شستوشوی خودرو است که روزی او را میرساند. اهل مشکینشهر است و با لهجه آذری میگفت:
«اصلا من کار دیگری بلد نیستم. زندگی من خلاصه شده توی همین فضا و چکمه و دستکش! کف بریزم روی ماشینها و با شلنگ فشار قوی ماشین مردم را تروتمیز کنم. یکبار تو همین کار از فشار زیاد آب، پوست دستم رفت ویکماه نتوانستم کار کنم. روزهای خیلی سختی داشتم ولی بعد دوباره برگشتم به همین کار. اصلا به بوی کف و زمینی که بعد از شستن ماشینها خیس میشود، عادت کردم.» از زیبایی شهر با ماشینهای تمیز پرسیدیم و جواب داد: «ما که از صبح تا شب تو همین یک گله جا زندگی میکنیم. اصلا بیرون نمیریم که ببینیم ماشینها چقدر تمیز هستند یا نه.» به بالای شهر که رفتیم، قشر کارگران کمی تغییر کرد. شاید از شهرستان آمده باشند اما همگی یک لباس متحدالشکل پوشیده بودند و کاملا نوع برخوردشان با مشتری متفاوت بود.
روند کاری اما آنجا هم مثل بقیه جاهای شهر بود. نه خبری از حقوق بود نه درآمد ثابت. کارگران آنجا فقط با انعامی که میگیرند، روزگار میگذرانند و دلخوریشان از خساست آدمها بود. معمولا آنها که ساکن بالای شهر هستند، خودروهای گرانقیمتتری سوار میشوند و از وضع اقتصادی بهمراتب بهتری نسبت به بقیه نقاط شهر برخوردارند، اما انعام زیادی بهکارگران نمیدهند. یکی از همین کارگران که دل پری داشت در اینباره گفت: «طرف ۱۰۰میلیون ماشین سوار شده زورش میاد دوهزار بذاره رو پولی که انعام میده. خودمون هم دوست نداریم التماس کنیم به این و اون برای یه ذره پول بیشتر. اگر ما نباشیم، ماشیناشون خاک بگیره خوبه؟ شهر زشت بشه خوبه؟ هوامونو بیشتر داشته باشید دیگه راه دوری نمیره!» آنقدر بنده خدا عصبانی بود که یادمان رفت اسمش را بپرسیم!
- 15
- 3