پنجشنبه ۰۱ آذر ۱۴۰۳
۱۷:۵۲ - ۲۷ آذر ۱۳۹۸ کد خبر: ۹۸۰۹۰۶۱۳۷
آموزش و پرورش

گزارشی از مدرسه خودگردان در گلشهر مشهد با ٣٠٠ دانش‌آموز

پناه همسایه‌های از «طالب»بریده

مدرسه خودگردان در گلشهر مشهد,نهاد های آموزشی,اخبار آموزش و پرورش,خبرهای آموزش و پرورش
غلامرضا کریمی، قائم‌مقام وزیر آموزش‌وپرورش در امور بین‌الملل: همه بچه‌ها باید در مدارس رسمی ثبت‌نام شوند احمد خاوری، مدیر مدرسه صاحب‌الزمان(عج) مشهد: امسال هم کتاب نداشتیم و مجبور شدیم کتاب‌های‌ سال ٩٥ را با قیمت بالاتر از تهران برای بچه‌ها بیاوریم

طالب‌ها نزدیک مزارشریف بودند، نزدیک روستاهای اطراف که تا خانه «حفیظ» چند کیلومتری بیشتر راه نبود. او طالب‌های بسیاری را دیده و حالا نشسته بر نیمکت‌های مدرسه‌ «صاحب الزمان (عج)» در محله گلشهر مشهد، ٧٥٠ کیلومتر دورتر از مزار، از روزگار رفته بر ولایت و خانواده‌اش می‌گوید. از روزی که طالب‌ها برق منطقه را قطع کردند و پدرش رفت روی نردبان که برق را درست کند. برق او را گرفت و جنازه‌ خشک‌شده‌اش ماند روی دستان خانواده. همان شب مادربزرگ گفت باید از این دیار برویم. «دو‌سال قبل آمدیم مشهد و همین‌جا ساکن شدیم. در گلشهر.» از میان اطرافیان حفیظ، کسی طالب نشد و طالب‌ها هم در این سال‌ها فقط به آنهایی که کار دولتی داشتند، خشم گرفتند، ولی همه  اینها دلیلی نشد بر ماندن‌شان در خاک افغانستان. دو‌سال قبل به ایران آمدند و او‌ سال قبل به مدرسه رفت؛ نزدیکترین مدرسه‌ای که یکی چون او را می‌پذیرفت همین‌جا بود، ساختمانی دو طبقه با ١٠ کلاس و حیاط کوچکش در خیابانی باریک در محله گلشهر. «روزها خیاطی می‌کنم. هرچقدر کار کنم، پول درمی‌آورم، ولی معمولا هفته‌ای ٢٥٠‌هزار تومان می‌شود.» او روزهای مدرسه را ندیده. نمی‌داند آفتاب صبح در حیاط چند متری مدرسه چه حال خوشی دارد، اما درس خواندن برای او در شب تکراری نشده و هر شب سر کلاس حاضرمی‌شود. «دوست دارم دکتر شوم.»

هیئت‌الله با جثه‌ای درشت درِ کلاس را باز می‌کند و روی نیمکت کنار حفیظ می‌نشیند. او در ایران به دنیا آمده، همین‌جا در گلشهر زندگی کرده و تا دو‌سال قبل که تصمیم بگیرد با دوستش به ترکیه مهاجرت کند هم در همین مدرسه درس خوانده و حالا در ٢٠ سالگی دانش‌آموز کلاس دوازدهم است. «برای کار رفتیم ترکیه. خیلی بدبختی کشیدیم.» او یک‌سال در ترکیه بود، در یکی از شهرهای غیرتوریستی و همان اول هم یک کارت شناسایی به نام کیملیک به آنها دادند. آنجا کارگر باغی شد تا سیب‌هایش را بچیند. سیب‌های باغ که تمام شد، کار او هم پایان گرفت. به استانبول رفت و آنجا آشنایی پیدا کرد که آدم‌ها را به یونان می‌برد. اما لب مرز او را گرفتند و دولت یونان دو هفته‌ای هم او را به زندان انداخت. «خیلی کتک‌مان زدند. وضع بدی بود.»

بعد از آن دوباره به استانبول برگشت و این بار در خیاط‌‌خانه‌ای کارگرفت. «باز هم شانس نیاوردم. یکی از هموطنان ما با چاقو چند نفر را لب ساحل کشت. مردم عصبانی بودند و می‌گفتند مهاجر نمی‌خواهیم. اردیبهشت‌ماه برگشتم ایران.» او حالا روزها سنگ‌تراشی می‌کند و شب‌ها به مدرسه می‌آید؛ اینجا خانه امیدش است. می‌خواهد درس بخواند و شاید هم کنکور بدهد و به دانشگاه برود. «معلم‌های اینجا خوبند. فضا خوب است. همه ما آقای خاوری را دوست داریم.» منظورش احمد خاوری، مدیر مدرسه است که در راهرو ایستاده و با پسر جوانی خوش‌وبش می‌کند. پسری که مثل بسیاری دیگر از بچه‌های مدرسه حتی بعد از رفتن از اینجا هم دل نکنده‌اند و هرازگاهی به مدرسه و خاوری سر می‌زنند.

خدا معلم‌های ایرانی را حفظ کند

خاطرات احمد خاوری از چهار سالگی شروع می‌شود. ‌سال حمله نیروهای شوروی به افغانستان. ‌سال پناه‌گرفتن نیروهای مجاهد در خانه‌شان و‌ سال مهاجرت به ایران. با دست نقشه افغانستان را نشان می‌دهد که به دیوار زده است و می‌گوید: «ببینید ما از مرز قندهار-نیمروز آمدیم. یک هفته در راه بودیم تا برسیم مشهد، محله گلشهر.» زندگی در کابل برای آنها سخت شده بود. نیروهای شوروی می‌دانستند خانه‌شان مأمن نیروهای مجاهد است. تحت تعقیب بودند و همین هم رنج سفر یک هفته‌ای تا ایران را بیشتر کرد. پسرعمویش در راه مُرد و وقتی به ایران رسیدند که ایران هم درگیر انقلاب بود. «تازه انقلاب شده بود. ما اسفند ٥٧ آمدیم.»

گلشهر آن روزها نه خیابان آسفالتی داشت و نه کوچه و مغازه درست و درمانی. آن سال‌ها به اینجا می‌گفتند گِلشهر. نخستین آسفالت را ‌سال ١٣٦٠ و در خیابان شفیعی خالی کردند و بعد هم ‌سال‌به‌سال کوچه ساختند و خیابان به خیابان‌هایش اضافه شد. مهاجران هم هر‌ سال بیشتر از ‌سال قبل آمدند. «آن زمان تعداد مهاجران خیلی کم بود. در حد چند خانوار و بعد که اوضاع زندگی در افغانستان سخت و سخت‌تر شد، خانواده‌های زیادی آمدند.» آنها اوایل در کوره‌های آجرپزی کار کردند. همه خانواده در چند آجرپزخانه اطراف گلشهر بودند و احمد هم پنج سالگی و سال‌های بعد را اینطور گذراند. کارت اقامت را که گرفتند، احمد به مدرسه رفت و حالا با چشمانی که از یادآوری آن روزها می‌درخشد، می‌گوید: «خدا معلم‌های ایرانی را حفظ کند. خیلی رفتارشان با اتباع خوب بود. می‌گفتند شما باید درس بخوانید و آدم‌های بزرگی ‌شوید. اگر چیزی یاد گرفتیم از مدرسه ایران یاد گرفتیم و این را فراموش نخواهیم کرد. همانجا دلم خواست معلم شوم.»

از همان روزها شوق معلم‌شدن در دلش زبانه کشید. هم کار کرد، هم درس خواند تا روزهای برگزاری کنکور. یکبار کنکور را از دست داد. با دوچرخه به محل برگزاری آزمون می‌رفت که جلوی او را گرفتند و کارت اتباع خواستند. همراهش نبود. آن‌قدر او را معطل کردند که کنکور تمام شد. بعد از آن خودش چند سالی در کلاس‌های آزاد شرکت کرد و دوره دید، درنهایت ‌سال ٧٤ در رشته علوم تربیتی به دانشگاه رفت. «کار را که شروع کردم دیدم مشکلات بچه‌های مهاجر چقدر گسترده است و آنها فقط مشکل آموزش ندارند، بلکه مشکل تربیتی هم خیلی عمیق است. بچه‌ها با سختی به ایران رسیده بودند. از جنگ و کشتار گذشته بودند و نیاز بود بر روح و روان‌شان هم کار کنیم.»

از‌ سال ٨٠ درس دادن در مدرسه را رها کرد و با یک تخته سیاه و چند گچ در یکی از اتاق‌های خانه‌اش شروع به تدریس بچه‌های هموطنش کرد که در دیگر مدارس جایی نداشتند. جمعیت رفته‌رفته زیاد شد. تنها همراه او آن سال‌ها همسرش بود که صبوری کرد تا هر روز بچه‌ها از ٧ صبح تا ٩ شب به خانه‌شان بیایند و درس بخوانند. «بعد از یکی دو‌سال کار را گسترش دادیم و دیدیم در خانه نمی‌شود، چون هر‌سال که می‌گذشت جمعیت بیشتر می‌شد. تا اینکه بالاخره جایی را اجاره کردیم و‌ سال ٩٠ هم آمدیم اینجا.» کار رونق گرفت و حتی آنهایی که پاسپورت داشتند هم به این مدرسه آمدند. تعداد مدارس دولتی اطراف گلشهر آن‌قدر کم بود و هست که اغلب جایی برای درس خواندن بچه‌های اتباع نباشد و همیشه ظرفیت‌شان پر می‌شد: «علاوه بر آن، هر که آمده بود از فضا و نوع درس دادن معلم‌ها راضی بود. بچه‌های ما باید با فرهنگ ایران آشنا می‌شدند و مدرسه نخستین گامش بود، یعنی همین‌جا.»

به اتاقی که در آن نشسته‌ایم، اشاره می‌کند، به میز و چند مبلش که حالا برای حضور معلمان مرد آماده است و اتاق دیگری که معلمان زن می‌توانند در زنگ‌های تفریح آنجا استراحت کنند، بعد هم زنگ تفریح را  می‌زند.

امسال هم کتاب نداشتیم

از روز نخست که کار مدرسه شروع شد، به اداره اتباع رفتند که مجوز بگیرند. رفت‌وآمدهای این سال‌ها هنوز نتیجه نداشته است. خاوری می‌گوید :«گفتم فقط می‌خواهیم بچه‌ها درس بخوانند و این یعنی در آینده بچه‌های اتباع ساکن ایران تحصیل‌کرده‌اند و از بزهکاری هم دور خواهند ماند. از سه‌سال قبل تلاش‌هایمان برای گرفتن مجوز مدرسه بیشتر شد، اما تاکنون به نتیجه‌ای نرسیده‌ایم. در این سال‌ها به شکل غیررسمی از سازمان‌های مختلف به ما سر می‌زدند. هرکجا که فکرش را کنید.»

بعدها پیگیری‌هایشان بیشتر شد، اما نتیجه‌ای نداشت. گفتند مرکزی به نام روابط بین‌الملل در تهران باید مجوز را صادر کند و برای گرفتن مجوز باید فردی ایرانی را معرفی کنید که حداقل لیسانس داشته باشد. نداشتن مجوز عاملی بود که خیرینی که برای کمک می‌آمدند هم پا پس بکشند. «شوهرخواهرم ایرانی است و فوق‌لیسانس حقوق دارد. او را هم معرفی کرده‌ایم.» غیر از مدرسه صاحب‌الزمان(عج) در مشهد، حدود ٩ مدرسه دیگر هم به شکل خودگردان اداره می‌شوند، اما نمی‌خواهند جایی نام‌شان گفته شود و آن‌طور که خاوری می‌گوید مدرسه صاحب‌الزمان (عج) تنها جایی است که دنبال مجوز است. «بعضی به آنها می‌گویند مدارس زیرزمینی. این کار مخفی‌کاری نیست. هر روز ٥٠-٤٠ نفر به این مدارس رفت‌وآمد دارند و در نتیجه نمی‌شود این کار را مخفی کرد.»

چند‌سال قبل هم سازمان مردم‌نهاد و جهانی ریلیف با همکاری جمعیت بهبودیافتگان کلاس‌هایی را برای اتباع بازمانده از تحصیل برگزارکرد. در کلاس‌ها هم کودکان می‌نشستند و هم بزرگسالان برای همین استقبال اندکی از آن شد و درنهایت جمع شد. «این کلاس‌ها رایگان بود و با اینکه ما از بچه‌های دبستان ماهی ٤٠‌هزار تومان و از پایه‌های بالاتر ماهی ٥٠‌هزار تومان دریافت می‌کنیم، اما باز هم دوست دارند به مدرسه ما بیایند.»

آنها غیر از مشکل مجوز، با مشکل دیگری هم روبه‌رویند و آن مشکل قدیمی کتاب بچه‌هاست. از‌ سال ٨٠ تا ٨٧ ابتدا کتاب مدارس دولتی داده می‌شد و بعد اگر کتابی باقی می‌ماند، به اتباع می‌دادند. «مهاجران باید کتاب را آزاد بخرند و اگر نباشد، دست دوم تهیه کنند.» بعد از ‌سال ٨٧، چند سالی اوضاع بهتر شد. آمار می‌دادند و کتاب‌های مانده را که قرار بود برای خمیرشدن به تهران برگشت داده شوند، می‌گرفتیم، اما از دو‌سال قبل که ثبت‌نام دریافت کتاب اینترنتی شد، اوضاع دوباره سخت شد و حالا باز هم بی‌کتاب مانده‌ایم.» او می‌گوید ‌سال گذشته رضوان حکیم‌زاده، معاون آموزش ابتدایی وزارت آموزش‌وپرورش کمک کرد تا کتاب بگیرند، اما امسال گفتند هیچ راهی نیست. خاوری آمد تهران و کتاب‌های سال ٩٥ را برای بچه‌ها پیدا کرد، اما هزینه‌اش دو برابر شد. «قیمت واقعی کتاب‌های دبستان ١٥‌هزار تومان بود، اما هزینه‌اش برای ما ٣٠‌هزار تومان شد.»

صد دختر و ١٥٠ پسر مدرسه، به همراه ٢٠ معلم مرد و ٤٠ معلم زن در ١٠ اتاق مدرسه، روزهای شروع‌ سال را با دلهره نداشتن کتاب گذرانده‌اند و هنوز هم وضع بر همان منوال است. پسرها دو شیفت کلاس دارند. عده‌ای از آنها صبح می‌آیند و عده دیگر شب. ظهر تا عصر هم نوبت دخترهاست که تعدادشان کمتر است و هنوز میان اهالی گلشهر کسانی هستند که می‌گویند دخترها تا کلاس پنجم درس بخوانند، کافی است، اما معلم‌ها حواس‌شان هست. هر روزی که دختر یا پسری به مدرسه نیاید، به خانه‌اش زنگ می‌زنند و با مادر یا پدر و بچه صحبت می‌کنند. «می‌گوییم عزیزجانم، چرا امروز نیامدی؟ دلم برایت تنگ شد دخترم، پسرم. من چشم انتظار تو هستم. معلم‌های ما این‌طور افرادی هستند و بچه‌ها هم خیلی دوست‌شان دارند.»

گودی‌پران، همان بادبادک است

ساعت هشت و نیم شب است و زنگ تفریح آخر را زده‌اند. پسرها، آرامش حیاط کوچک مدرسه را به هم ریخته‌اند و زهرا، معلم پایه هشتم مدرسه همچنان که پوشه حضور و غیاب را روی میز دفتر می‌گذارد، می‌گوید این مدرسه را از قدیم می‌شناسد. از روزهایی که خودش محصل بود و هم‌کلاسی‌هایش اتباع بودند. هم‌کلاسی‌هایی که بعدا دوست شدند. زهرا ازجمله ٩ معلم ایرانی مدرسه است که با ذوق سه روز در هفته به اینجا می‌آید و به بچه‌ها ریاضیات کاربردی درس می‌دهد. «خانه ما نزدیک گلشهر است. آن زمان که درس می‌خواندم، معلم ریاضی ما اینجا درس می‌داد و چند باری برای کلاس تقویتی به این مدرسه آمدم.

از همان زمان اینجا را دوست داشتم و با خودم می‌گفتم باید یک روز به اینجا بیایی و درس بدهی.» او حالا یک سالی می‌شود که در این مدرسه درس می‌دهد و روحیه هرکدام از بچه‌ها را می‌شناسد، به‌ویژه بچه‌های شیفت شب را. آنهایی که پیش از آنکه بچگی کنند، مرد شده‌اند و حالا روزهایشان به کار می‌گذرد و شب‌ها به درس خواندن. «روحیات جالبی دارند. از خیلی از آنها انرژی می‌گیرم و لذت‌بخش است وقتی می‌بینم خودشان هزینه درس خواندن‌شان را می‌دهند. بعضی از آنها بار یک زندگی روی دوش‌شان است.» او می‌گوید دوست دارد سال‌ها اینجا تدریس‌کند و بعدها که خاطراتش را مرور می‌کند، یاد رقیه و مریم و محمد و رشید بیفتد.

مریم به میان حرف‌هایش می‌آید و می‌گوید باید بیایید و ببینید بچه‌های دبستانی چقدر بامزه‌اند. شروع کار کلاس با خاطرات شب گذشته آنهاست. دوست دارند از تمام لحظات بعد از مدرسه حرف‌بزنند. او معلم کلاس اولی‌ها در شیفت صبح است و ٢٤دانش‌آموز دارد، عصرها هم مسئول دفتر مدرسه است.

«کل روز من اینجا می‌گذرد و از این بابت خیلی هم راضی هستم.» مریم متولد ایران است. پدر و مادرش از اهالی دره بامیان بودند. او در این بیست‌وچند سالی که از عمرش می‌گذرد، هرگز به افغانستان نرفته و یکی از آرزوهایش همین است. «آرزوی دیگرم این است که در دانشگاه پزشکی بخوانم. پارسال دانشگاه فردوسی قبول شدم، اما چون ما باید ٨٠‌درصد هزینه دانشگاه را بدهیم، نتوانستم بروم. هزینه پزشکی خیلی بالاست. حالا بعد برنامه‌‌ریزی کرده‌ام.» او در مدرسه دولتی درس خوانده است و دوستان ایرانی زیادی دارد، می‌گوید همیشه جزو المپیادی‌ها بوده و تا مرحله استانی هم بالا آمده، اما امکان شرکت در المپیاد کشوری را نداشته است. «من دوست دارم این بچه‌ها زندگی‌شان تغییر کند. درس بخوانند و سعی کنند زندگی آرامی را تجربه کنند. این تنها امید من برای بچه‌های هم‌وطنم است.»

مریم می‌گوید بچه‌هایی که با آنها سروکار دارند، هنوز خیلی از کلمات و تعارف‌های مرسوم ایران را نمی‌دانند. آنها تازه مهاجر خاک ایران شده‌اند و زبان دری برایشان هنوز خیلی زنده است. «آنها باید چیزهای زیادی بیاموزند. باید یاد بگیرند گودی‌پران همان بادبادک است و بَمبیرَک همان سنجاقک.»

 

نمی‌توانیم مجوز صادر کنیم

غلامرضا کریمی، قائم‌مقام وزیر آموزش‌وپرورش در امور بین‌الملل به «شهروند» می‌گوید ماجرای تحصیل دانش‌آموزان اتباع کشورهای خارجه از سال ٩٤ و با فرمان تاریخی رهبر معظم انقلاب فرق کرده است. آن زمان اعلام شد هیچ کودک افغانستانی، حتی مهاجرانی که به‌صورت غیرقانونی و بی‌مدرک در ایران حضوردارند، نباید از تحصیل بازبمانند و همه آنها باید در مدارس ایرانی ثبت‌نام‌شوند، بعد از آن آموزش‌وپرورش موظف شد همه دانش‌آموزان را ثبت‌نام کند. «به همین دلیل ما دیگر سایر مدارس را به رسمیت نمی‌شناسیم و طبق دستور همه بچه‌ها باید در مدارس رسمی ثبت‌نام شوند.»

به گفته او دلیل صادر نشدن مجوز برای مدارس خودگردان هم همین است: «اغلب این مدارس استانداردهای لازم را ندارند. استاندارد فضای آموزشی برای ما خیلی مهم است، همچنین معلمانی که در این مدارس تدریس می‌کنند. ما نمی‌توانیم با این شرایط بر معلمان این مدارس نظارت داشته باشیم.» به گفته او از میان دانش‌آموزان ثبت‌نام‌شده برای ‌سال تحصیلی ٩٩ -٩٨، ٥٠٣ هزار نفر جزو اتباعند. او درباره کمبود فضاهای آموزشی که باعث می‌شود بسیاری از اتباع به سایر مدارس بروند هم می‌گوید:   «باید تقاضا بدهند تا رسیدگی شود. اگر مدرسه کم است یا دور است، باید درخواست سرویس بدهند و ما هم رسیدگی می‌کنیم، اما نمی‌توانیم مجوز صادر کنیم، چون این کار قانونی نیست.»

کریمی تأکید می‌کند که در سیستم فعلی تلاش بر این است که همه بچه‌ها، چه داخلی و چه اتباع  در سیستم رسمی درس بخوانند و از امکانات مدارس استفاده کنند، نه آنکه در مدارس دیگری با عنوان خودگردان حاضر شوند. «اگر بزرگسالند هم به نهضت سوادآموزی مراجعه کنند. درحال حاضر بسیاری از اتباع در نهضت سوادآموزی تحصیل می‌کنند.»

فروغ فکری

  • 22
  • 2
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
ویژه سرپوش