تازه داشتیم گره زلف مامان رو از زلف جلف و زننده فیلمهای کلمبیایی و ترکیهای باز میکردیم که جمبالیوود از پشت شمشادها پرید بیرون و فرمود: «کجا؟ برای شما برنامه ویژهای داریم». هرچه بیشتر نگاه میکنم بیشتر به نظریهام در مورد انتخاب بازیگر این سریالها ایمان میارم. اینکه کارگردان یه وانت برمیداره میره تو میدون اصلی بمبئی و از پشت بلندگو داد میزنه: «سریال ۷۰۰، ۸۰۰ قسمتی، نه نفر، حرکته».
بعد یک سری بازیگر که تو میدون نشستن، فارغ از سن و جنس و شکل دنبال وانت میدوَن و به نُه تا که رسیدن، وانت رفته. کارگردان عین ۷۰۰، ۸۰۰ قسمت رو در سه نسل با همونها کنترات میبنده. بنابر اصل پایستگی بازیگر، هیچ بازیگری به سریال اضافه یا از اون جدا نمیشه و فقط از نقشی به نقش دیگه منتقل ميشه. مثلا قبلا نقش شوهر خانواده رو داشته، بعدا میشه پسر خانواده که از قضا عینهو پدر خانواده هست.
بعد ممکنه حتی نقش غریبهای که باز هم ای دل غافل چقدر شبیه اون آقاهه هست رو بازی کنه. البته مورد بوده ایفای سه نقش در آن واحد رو هم به گرده کشیده. گریم و اینها هم که اصلا سوسولبازیه. همه عین قالی کرمون هرچی پا میخورن بنجامین باتنوار جوونتر میشن.
حالا اینها به کنار، من اگه یک هزارم تواناییهای ماورایی اینها در جادو رو داشتم، جای کرم ریختن بیمایه تو زندگی این و اون یه پیج اینستا میزدم. تو بیو مینوشتم: «طلسم عاشق، بستن دهن مادر شوهر، فلج نیم تنه خواهر شوهر، به کما فرستادن مادر زن، صددرصد تضمینی» و به این ترتیب به اقتصاد خانواده کمک میکردم. تنها نگرانیای که دارم، بابت روح دادا صاحب پالگیه، پدر سینمای هندوستان، با این همه لایک که به قبرش میباره.
فاطمه ناصری
- 9
- 3