خبرآنلاین نوشت: بیش از ۱۰۰هزار در سال. چیزی بین ۱/۵ تا ۲برابر میانگین آمارهای جهانی. و غمانگیزتر اینکه چهره سکته مغزی در کشورمان جوان شده. یعنی سن ابتلایمان پایین آمده. تقریبا ۱۰سال پایینتر از میانگین سنی ابتلا به این بیماری در دنیا.
این آمارها را در پانزدهمین کنگره بینالمللی سکته مغزی که همین چند روز پیش در هتل قلب بیمارستان شهید رجایی برگزار شد، شنیدم. و دیدم. دیدار با هانیه یوسفیان در مراسم افتتاحیه، وجه تمایز کنگره امسال بود. اواسط دهه ۹۰ بود که شناختمش. سال ۹۵ یا ۹۶. با مستند جذابش (پدر، مادر، علی، رضا و من) در جشنواره فیلم سلامت شرکت کرده بود و جایزه بهترین فیلم مستند را برده بود. با روایتی روان و درخشان از آلزایمر پدرش. آگاهیبخش و اثرگذار. فیلمش در بسیاری از جشنوارههای داخلی و خارجی دیده شد و تحسین شد و جایزه گرفت.
حالا اما حضورش در کنگره سکته مغزی، دلیل دیگری داشت. آمده بود در افتتاحیه کنگره سخنرانی کند و از تجربه زیستهاش بگوید؛ از اینکه ۲سال پیش در اوج ناباوری در سن ۳۵سالگی دچار سکته مغزی شده ولی کمکم خودش را بازیافته و بهتدریج به زندگی و فعالیت حرفهای برگشته است. سخنانش با فیلم کوتاهی همراه بود که از روند درمان و توانبخشی خودش ساخته بود. کلام و کلیپ هنرمندانهاش آنقدر تاثیرگذار بود که مسئولان کنگره از او خواستند سفیر سکته مغزی شود و با فیلمسازی و سخنرانی درباره این بیماری به ارتقای سواد سلامت جامعه درباره این بیماری کمک کند.
این ارتباط هنر-سلامت، یکی از حلقههای مفقوده در نظام سلامت ماست که تولد و توسعه ساختارمندش میتواند به ارتقای سلامت جامعه منجر شود. متاسفانه نهاد هنر و نظام سلامت در کشور ما ارتباط سازمانیافتهای ندارند؛ که اگر داشتند، دستکم یک فیلم مستند تاثیرگذار و اطلاعرسان درباره سکته مغزی داشتیم که مردم را با علایم هشدار سکته مغزی آشنا کند، زمان طلایی و قدم اول درمانش را بگوید و... در حالی که درباره بیماریهایی با شیوع بسیار کمتر، فیلمها و مستندهای متعدد و موثری ساخته شده؛ درباره بیماریهای مهم و شایعی مثل سکته مغزی، آه در بساط نداریم. جای سازمان یا سازوکاری که این نقایص میانرشتهای سینما-سلامت را شناسایی و تدبیر کند، بدجوری خالیست.
وقتی سازمانهای بینالمللی، ایران را به عنوان یکی از ۱۰کشور برتر در زمینه درمان سکته مغزی معرفی میکنند و توأمان هشدار میدهند که آمار بروز سکته مغزی ما ۲برابر میانگین جهانی است؛ یعنی یک جای کار میلنگد. یعنی حواسمان به پیشگیری نیست. راه پیشگیری از سواد سلامت میگذرد. سواد سلامت به آگاهی عمومی نیاز دارد و آگاهیبخشی عمومی دقیقا همان حلقه اتصالی است که نهاد هنر و نظام سلامت را بهمیانجیگری رسانه به هم پیوند میدهد و به همافزایی منجر میشود.
گرههای سلامت ما یکیدوتا نیستند. کنگرههایمان برای گرهگشایی باید علاوه بر توجه به مخاطب خاص، نگاهی نیز به مخاطب عام داشته باشند. ما در کنگرههای علمی علاوه بر توجه به تازههای علمی، به فضاسازی مناسب برای اطلاعرسانی عمومی نیاز داریم. پانزدهمین کنگره سکته مغزی این قدم را با نگاهی هنرمندانه برداشته است. کاش کنگرههای دیگرمان نیز حواسشان به این گرهگشایی باشد.
دکتر محمد کیاسالار
- 9
- 3
کاربر مهمان
۱۴۰۲/۹/۲۹ - ۳:۰۸
Permalink