جمعه ۰۲ آذر ۱۴۰۳
۱۰:۵۰ - ۱۳ مهر ۱۳۹۸ کد خبر: ۹۸۰۷۰۳۱۴۴
حوزه بهداشت و رفاه

گزارشی از مصیبتی انسانی در روستای چنارمحمودی لردگان

فاجعه در چنار

وضعیت روستای چنارمحمودی لردگان,اخبار پزشکی,خبرهای پزشکی,بهداشت

در میان همهمه همیشگی غروب تحریریه، ناگهان خبری چون پتک بر سرمان خراب شد و در پی آن برای دقایقی بهت و سکوت همه جا را فرا گرفت، خبر این بود، ابتلای تعداد زیادی از اهالی روستایی در چهارمحال و بختیاری به بیماری ایدز. باورش سخت بود وهمه تلاش‌های ما نیز برای تماس با مسئولان برای پیگیری ماجرا بی‌حاصل. از نماینده لردگان در مجلس گرفته تا بخشدار و فرماندار...و داستان تکراری بوق‌های بی‌پاسخ تلفن.

درمیان شوک ناشی از خبر و حس استیصال از عدم پاسخگویی‌ها و بی‌هیچ مقدمه‌ای، شبانه خود را در راه دیدم، راهی که گویی پایانی بر آن نبود و هزارو یک سوال بی‌پاسخ از آنچه بر این مردمان رفته و آنچه که در انتظارم است، تنها همسفر من.

صبحگاه به روستا رسیدم، یک فرعی و بی‌هیچ نام و نشانی. نقشه اما می‌گفت اینجا مقصد است. همه جا به شکل غریبی سوت و کور و خانه‌های خشت و گلی از جنس فقر و محله‌هایی که جای‌جای آن را گرد غم و افسردگی فراگرفته بود.

چندی بعد،بالاخره جوانی به سمتم آمد و پرسید دکتری؟ گفتم خبرنگار...از او حال مردم را جویا شدم و گفت با من بیا.

مردم در بالادست روستا جمع شده بودند، جوان از ماشین بیرون آمد و خطاب به آنان گفت:خبرنگار است. و در چشم به هم زدنی خود را میان مردم و صدای شیون و فریاد دیدم. حرفشان این بود که به رسانه بی‌اعتمادند، چند روز پیش گویا خبرنگار صدا و سیما به اینجا آمده بود برای تهیه گزارش و مردم از دروغ‌پردازی‌ها در مورد آن‌ها گله داشتند.

چند دقیقه‌ای طول کشید تا به هر شکلی که بود تنش‌ها آرام شود که ناگهان جوانی پریشان‌حال و خشمگین که تصور می‌کرد مسئولی به آنجا آمده است با مشت‌های گره کرده به سمتم حمله‌ور شد و فریاد زنان می‌گفت:مادر مرد، حالا آمدی؟! جوان روز قبل مادر بیمارش را به خاک سپرده بود. پدرش با چشمانی پر اشک جوان را آرام کرد که گفت:این آقا خبرنگار است و برای ما آمده است.

آن طرف مردی میانسال به سراغم آمد و سخنش را این گونه آغاز کرد، ما همین حالا هم همگی مرده‌ایم آقای خبرنگار و دیگر چیزی برای از دست دادن نداریم، می‌گوییم و تو بنویس، فقط دروغ ننویس...

«چند ماه پیش بهورز روستا که از اهالی همین جاست، به بهانه انجام تست قند به ما سوزن زد و پس از مدتی، یکی یکی بیمار شدیم، برای درمان به بیمارستان‌های شهرکرد و شیراز مراجعه کردیم که به ما گفتند به اچ‌آی‌وی مبتلا هستید.»

دست پسرک ۷-۸ ساله‌اش را گرفته بود و با بغض به او اشاره کرد و گفت:«این پسرم است،او هم مانند من و همسرم مبتلاست.»

مرد در عسلویه کار می‌کرد، مثل بسیاری دیگر از مردان روستا، گفت که از کار عذرشان را خواسته‌اند و گفته‌اند حضورش برای دیگران خطرآفرین است.

از سرنوشت بهورز بهداشت پرسیدم، گفتند که چند روز پیش بازداشت شده است. و این در حالی است که در فضای مجازی خوانده بودند که وزیر از خدمات وی در روستا تقدیر کرده است!

پرسیدم که دقیقا چند نفر مبتلا شده‌اند؟ هر کس عددی می‌داد، ۲۰۰و۳۰۰و۵۰۰...از هر خانواده چند نفری گرفتار شده بودند.

می‌گفتند که هر کس سوزن زده است بیمار است. از کودک دو ماهه تا پیرزن ۸۰ ساله.

بیماری اما کمترین دردشان بود، آنچه کمرشان را خرد کرده بود بازی با آبرو و عزت نفس‌شان بود. آنجا که رسانه‌ها به نقل از وزیر نوشته بودند که بیست و چند نفری به دلیل اعتیاد و رفتارهای پرخطر جنسی در روستا به ایدز مبتلا شده‌اند و این مسئله به کلی ویرانشان کرده بود.

پس از انتشار خبر بیماری، اهالی روستا منزوی شده بودند، می‌گفتند هرجا می‌رویم و می‌فهمند اهل چنارمحمودی هستیم، مانند جزامی‌ها از ما دور می‌شوند.

از میان جمعیت،جوانی رشید و خوش‌چهره جلو آمد، لباس نظامی ارتش بر تن داشت، سرباز بود، گفت که کاپیتان تیم فوتبال روستا است و حالا مبتلا شده است. می‌پرسید به نظرت من معتادم؟! تزریقی هستم؟!چرا دروغ می‌گویند؟ تزریقی یک نفر، دو نفر. مگر می‌شود تمامی اهالی یک روستا معتاد باشند یا خلافکار؟!

جوانی دیگر می‌گفت که مهندسی دانشگاه تهران قبول شده است. ثبت نامش نکرده بودند. گفته‌اند که برای دیگران خطرآفرین است.

رفته رفته بر تعداد جمعیت افزوده شد و به ده‌ها نفر رسید. زنان و کودکان نیز اضافه شدند. کودکانی قد و نیم قد، از چند ماهه تا ۷-۸ساله، ماسک زده در آغوش مادرانشان. همگی بیمار بودند.

می‌گفتند که ده‌ها کودک مبتلای دیگر نیز هم هستند که در بیمارستان‌های شهرکرد و شیراز بستری شده‌اند.

پیرزنی ۷۰-۸۰ ساله با همان زبان شیرین لری می‌گفت که مبتلا شده و از دروغ‌ها و تهمت‌ها گلایه می‌کرد.چند زن دیگر هم او را همراهی کردند و حرفشان این بود که ما ناموس این روستاییم، بیمارمان کردند، حالا چرا بی‌آبرویمان می‌کنند؟!

همه حرفشان این بود که اگر برایمان کاری نمی‌کنند حداقل شرافت و آبرویمان را نابود نکنند. از غرور بختیاری‌شان می‌گفتند و حرمت نفسی که از آن‌ها دزدیده شده بود و حالا دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند و برای بازپس‌گیری آبرو و شرافت آماده‌ جنگیدن هستیم.

از مسئولین و رسانه‌ها پرسیدم که کجا هستند؟! گفتند که به کلی فراموش شده‌اند، نه مسئولی آمده به سراغشان و نه رسانه‌ای جویای حالشان شده است.

از نماینده لردگان و فرماندار و بخشدار گله مند بودند. می‌گفتند که گویی اصلا ما وجود نداریم. برای چندمین بار و این بار در حضور مردم تلفن نماینده را گرفتم، نتیجه اما تفاوتی با قبل نداشت، بوق‌های ممتد و عدم پاسخگویی.

یکی دو روزی بود که گروهی از بهداشت آمده بودند برای انجام آزمایش‌ها، به اصرار مردم به سراغشان رفتم، به محض آنکه متوجه شدند خبرنگارم؛ مرا بیرون انداختند که با اصرار و فشار مردم مجدد داخل شدم. از وزارت بهداشت آمده بودند، از تعداد مبتلایان پرسیدم و دلایل بیماری و کم و کیف آن...که گفتند اجازه مصاحبه با رسانه‌ها را ندارند و مامورانی معذورند!

پس از چند ساعتی که پای درد دل این مردمان نشستم، از طرف بخشدارخواسته شد که هرچه سریعتر روستا را ترک کنم.

آنچه که در این سفر بر من گذشت،قابل وصف نیست و بدون تردید،این گزارش کوتاه،حق مطلب گوشه ای از رنج بی پایان مردمان روستای چنارمحمودی را هم ادا نخواهد کرد. روایتی پرآب چشم از روزگار مردمانی دردمند و بی پناه اما مغرور و سربلند که با وجود ابتلا به چنین بیماری هولناکی، تنها دغدغه شان حفظ آبرو و شرافتشان است.

و در پایان، اگر کور سوی امیدی در دل این همه تاریکی باقی باشد، آن است که این فارغ از فرافکنی ها، به دنبال مقصر گشتن ها و حراج آبروی انسان ها برای سلب مسئولیت از خود،درد و رنج این مردمان را ببینیم.مردمانی پاک باخته که اگر دیر به دادشان برسیم،بدون شک و خیلی زود، شاهد وقوع فروپاشی اجتماعی و فاجعه انسانی جبران ناپذیری خواهیم بود.

انسانم آرزوست...

نیما آویدنیا

hamdelidaily.ir
  • 24
  • 6
۵۰%
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۷
غیر قابل انتشار: ۱۳
جدیدترین
قدیمی ترین
واقعا برای کشوری که توش هستم متاسفم . واقعا جای حرف نیست . فقط خیلی مردم ایران زیر فشارن
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
ویژه سرپوش