من میخواهم درباره یک آزمایش مهم که در چند سال گذشته انجام و نتایج آن منتشر شده است، صحبت کنم. این آزمایش روی درک ما نسبت به ذهن و مغز تأثیر بسیار مهمی داشته است. موضوع ذهن و بدن، مسئله این آزمایش است. حافظه و چیستی ماهیت آن، موضوعی است که ذهن بشر را همیشه به خود مشغول کرده و دانشمندان بزرگی ازجمله «دکارت» در کتاب خود با نام «تأملات» درباره آن سخن گفتهاند. جمله «میاندیشم، پس هستم» از «دکارت» را همه ما شنیدهایم. پرسش اصلی این است که آیا چیزی به نام ذهن، خارج از بدن ما وجود دارد یا خیر؟
نکتهای که باید تأکید کرد این است همه آن چیزهایی که ما درباره مغز یا ذهن میدانیم، در مرحله «پیشاعلم» قرار دارد. یعنی مجموعهای از شواهد داریم که در برخی از تعاریف میگنجد و در برخی از تعاریف هم نمیگنجند. یعنی هنوز هم نتوانستهایم همه این مفاهیم را در یک تئوری واحد و جامع و مدون توصیف کنیم. در حقیقت علوم اعصاب با این فرض به دنبال پاسخ پرسشهای مختلف ذهن است که چیزی بیرون از بدن ما وجود ندارد و ذهن با همه پیچیدگیهایش، بر بستر مغز و سلولهای آن سوار است. این آزمایش را «رامیرز» و «لیو» در امآیتی انجام دادهاند.
آنها به دنبال این بودند که بدانند خاطره بهعنوان یکی از اجزای سازنده ذهنیت ما چیست و در کجای مغز قرار دارد؟ میدانیم که ذهنیت بر بدن ما تأثیر میگذارد و آنها میخواستند نقطه تأثیر آن را بیابند. ما چون در علوم شناختی، نمیتوانیم روی انسانها پژوهش کنیم، معمولا موش یا میمون را انتخاب میکنيد. البته در اروپا انجام چنین پژوهشهایی حتی روی شامپانزه و اورانگوتان هم ممنوع شده است. این دو دانشمند به دنبال آن بودند که خاطرهای را از مغز موش استخراج کنند. برای توصیف بهتر خاطره هم باید برداشتی از مغز داشته باشیم. مغز شبکهای از سلولهای عصبی است که با یکدیگر تعامل دارند و نحوه تعامل آنها هم نشان میدهد که جریان فکر چگونه برقرار میشود.
خاطره در حقیقت فعالیت بخشی از مغز است که بر اثر یک محرک بیرونی یا درونی تحریک میشود. اینکه با استفاده از دستگاههای یا فناوریهایی شبیه FMRI دریابیم کجای مغز تحریک شده است، الزاما به ما کمک نمیکند که دریابیم این تحریک مربوط به کدام خاطره است. این دو نفر ایده هوشمندانهای به کار بردند. در مغز نواحی خاصی وجود دارد که بر اثر فعالیت شدید ذهنی، بهشدت تحریک میشود و ما میتوانیم این را به محرکهای خاصی که دست خودمان هست، نسبت دهیم. مثلا در طول یک پیادهروی به موضوعات مختلفی فکر میکنیم و اصلا به محرکهای پیرامون خود توجهی نداریم اما زمانی که خطر را حس کنیم (مثلا با شنیدن صدای بوق یک خودرو)، تمام آن افکار متوقف میشود.
پس میتوان با عواملی مانند ترس، یک ناحیه بسیار تحریکشده مغز را تشخیص داد و احتمالا درک کنیم که ذهن موش در این قسمت در حال فکرکردن است. ایدهای که به ذهن این دو نفر رسید این بود که موشی را در اتاقی قرار دهند و او را تحریک کنند و ببینند این خاطره در کجا ثبت میشود. نکته بسیار مهم این است که پیداکردن این خاطره بسیار دشوار است. موقعی که یک سلول عصبی تحریک میشود، مواد شیمیایی خاصی آزاد میشود که میتوان آنها را شناسایی کرد و به نمایی از ارتباط و فعالیت سلولهای مغز دست یافت.
این وضعیت درست مانند حالتی است که در یک شب از بالا به ساختمانهای یک شهر نگاه میکنیم. زمانی که چراغ خانهای یا مکانی دیگر روشن باشد، میتوان نتیجه گرفت در این مکان خاص، افرادی حضور دارند و در آن فعالیتهایی صورت میگیرد. علاوه بر این، یک مولکول خاص هم ساخته شد که میتواند به سلول تحریکشده وارد شود. اکنون موش را درون اتاق یا قفس قرار میدهند و سپس صدای گربه را پخش میکنند.
چون صدای گربه محرکی قوی است، سلولهایی از مغز موش که با خاطره ترس از گربه درگیر هستند، فعال میشوند و بخش زیادی از مولکولهای دستسازی را که آنها وارد مغز موش کردهاند، جذب میکنند. بهاینترتیب آنها با انجام این آزمایش در ذهن موش خاطره ساختند و سپس مولکولهای ویژهشان را وارد سلولهای تحریکشده کردند. اکنون میتوان حدس زد که با تحریک آن دسته از سلولهای خاص مغز با استفاده از آن مولکولها، بتوان خاطره ترس در ذهن موش را دوباره زنده کرد.
حال فرض کنید این مولکولهایی که سلولهای مغزی را تحریک میکنند، به نور خاصی حساس باشند. اکنون با تاباندن نور به این مولکولها و واردکردن آن به سلولهای مغز، آن دسته از سلولهایی که درگیر خاطره ترس بودند، تحریک میشوند و موش دوباره میترسد، بدون اینکه واقعا عامل خارجی ترسآوری وجود داشته باشد.
نتیجه این آزمایشها بسیار شگفتآور بود. با تاباندن نور، موش ترسید و واکنشهای مربوط به ترس را از خود نشان داد. پس ما یک خاطره در ذهن موش ساختیم و سپس با استفاده از یک محرک، آن خاطره را دوباره زنده کردیم، اما این مورد، همه اهداف این آزمایش نبود. دانشمندان تا اینجا فقط یک خاطره ساختند و در مرحله بعد تصمیم گرفتند این خاطره را دستکاری کنند. این دانشمندان برای ادامه آزمایشهای خود، موش را به مکانی دیگر بردند که با مکان آزمایش قبلی متفاوت بود.
ایده این بود که در محیط و مکان دوم، احساس دیگری را به موش القا میکنیم و همزمان بخشی از سلولهای مغز موش را که درگیر خاطره ترس بودند، تحریک میکنیم. البته میدانیم با گذشت زمان، ممکن است برخی خاطرهها در ذهن انسان دستخوش تغییر شود یا برخی خاطرات شکل بگیرند که اصلا واقعیت ندارند. در آزمایش بعدی موش را وارد محیط دیگر کردیم و همزمان بخشی از سلول مغز درگیر ترس را فعال کردیم. اما در آزمایش سوم دوباره موش را به همان قفس اول برمیگردانیم، اکنون بدون اینکه عامل خارجی وجود داشته باشد، موش تحریک میشود.
این آزمایش اولین بار در سال ٢٠٠٦ انجام شد اما در سالهای بعد نسخههای دیگری از این آزمایش را انجام دادند. با توجه به این اولین آزمایش مربوط به تشکیل یک خاطره و تغییر آن که انجام شده بود، بارها از دانشمندانی که این آزمایش را انجام داده بودند، تقدیر کردند.
مهدی صارمیفر
- 19
- 7