جلوی اشک ریختنش را گرفت. آخرهای سخنرانی اش بود. دست به دامن خدا شد آنجایی که گفت، "پروردگارا! این ملت شایسته بهترینهاست و حال که بنده کوچک را برای خدمت برگزیدهاند پرتو عنایتت را برسان.... یاری ام کن تا در تحمل سختیها صبور و جسور باشم.... از تو عزت میخواهم نه خود خواهی... ای شنونده همه شکوهها، کینهتوزیها را به مهربانی و حسادتها را به همکاری و همراهی تبدیل کن.... "
صدایش هر بار در میان این جملات، آرام و منقطع میشد... آن هم به خاطر بغض حبس شده در گلویش، بغضی که خیلی آشناست. بغضی از جنس بغضهای تاریخی پس از انقلاب.
مراسم تنفیذ حسن روحانی حاشیه کم نداشت؛ از غایبینی که جایشان خالی بود تا حاضرینی که با تغییر جای نشستنشان، شبکههای اجتماعی را تحت الشعاع قرار دادند. اما در میان همه اینها، بغض حسن روحانی در قرائت جملات آخر سخنرانی در مراسم تنفیذ سوژهای متفاوت شد.
در این چهار سال بغض او را ندیده و نشنیده بودیم ولی حالا در پایان دولت یازدهم و در آغاز دولت دوازدهم او نیز مثل بعضیهای دیگر صدایش برای ایران لرزید و دل آشوب برای آینده این ملت شد.
گریههای ماندگار
گریههای سیاستمداران در طول تاریخ بیشمار هستند، گریههایی که بیشتر اوقات حربهای برای جلب نظر مردم اند و صرفا یک نمایش برای وانمود کردن اینکه آنها دلسوز و همدرد ملتشان هستند، ذخیره اشک و به کارگیری آن در برابر دوربین، یک شگرد خوب تبلیغاتی است؛ کاری که از آدمهای با تجربه سیاست به خوبی برمیآید.
اما بعضی اشکهای سیاسی هم با خود کلی حرف دارند، اشکهایی که واقعیاند و برای همین واقعیبودنشان در تاریخ ثبت میشوند.
روزی که نیکسون بعد از رسوایی واتر گیت، ناخودآگاه روبه دوربین کرد و با بغض از مردمش عذرخواهی کرد از خاطرهها نخواهد رفت... اشک نیکسون به دلیل آن که صرفا یک آبغوره گیری سیاسی نبود در اذهان ماند و در تاریخ جاودان شد، شاید وقتی باب هوک نخست وزیر وقت استرالیا، درباره موادمخدر قرار بود به مردم توضیح دهد، نمیدانست اگر در برابر دوربینها به اعتیاد دختر خود اذعان کندو بگرید عنوان صادقانهترین اشکهای یک سیاستمدار در نیمقرن اخیر را از آن خود کند. یا وقتی حامد کرزای درباره افغانستان میگفت:" والله درد دارم به خدا ازاین همه جنگ درکشورم خسته شدم... "اشکش نماد درد افغانستان شد.
چه کسی فکرش را میکرد حتی مارگارت تاچر بانوی آهنین انگلستان نیز نتواند گریستن خود را موقع گم شدن فرزندش و یا ترک مقام نخستوزیری انگلیس از دید خبرنگاران پنهان کند؟
هرچند هنوز که هنوز است، کسی اشکهای سرد پوتین بر گونه اش را باور نمیکند.
در همین چند ماه
نمونههای گریستنها و بغضهای سیاسی در ایران نیز بسیارند، بغضهایی که واقعی یا دروغین در مقابل رسانهها و دوربینها شکل گرفته اند. درهمین چند ماه از گریه محمود صادقی نماینده مجلس موقع یادکردن از راه امام تا اشک وزیر راه بعد از یک سانحه، تا یک کلیپ معروف بعد از فوت آیت اللههاشمی در آمبولانس که در آن دو سه نفر از مسئولین به محض دیدن دوربین اشک میریزند، همه و همه بیانگر این است که سیاستمداران ما هم ذخایر اشک خود را دارند.
بغضهای ایرانی
ولی در این بین هستند اشکهایی که برای همیشه ماندگار شدند. بغض روز پنجشنبه حسن روحانی در مراسم تنفیذ، بی اختیار خیلیها را به ۲۸ سال قبل بازگرداند. به زمانی که آیت اللههاشمی رفسنجانی بعد از رحلت حضرت امام، حکم خود را از دست حاجاحمد خمینی گرفت و بعد گفت به مخیلهام خطور نمیکرد که حکمم را از دست امام نگیرم.
هاشمی دوبار دیگر هم در مقابل دوربینها گریهای کرد که به دل نشست یکبار در مستند انتخاباتیاش که یک دختر به انتقاد از وضعیت ایران پس از انقلاب در مقابل او پرداخت،هاشمی اشک ریخت و گفت: "ناامید نشوید... ما فقط شماها را داریم..." همان مستندی که در آن، جمله معروف: " چه ساده میتوان دل این مردم را شکست و چه ساده تر میتوان دلشان را به دست آورد " را بر زبان آورد.
بار دیگر زمانی بود که بخشی از کتاب روایت عزل امیرکبیر را در دیدار با جمعی از مسئولین میخواند. او در میان خواندن این کتاب بغض کرد و در مقابل دوربینها گفت:" وقتی میبینم بر این مملکت چه گذشته.... " اشک وی به حال مظلومیت امیرکبیر بود.
گریههای رفسنجانی بوی یک دغدغه ملی را میداد، بوی حسرتهای گذشته، وعدههای انجام نشده و اتفاقات ناخوشایند این سالهای آخر عمر که به سادگی نمیتوانست از آنها بگذرد، همه آرزویش این بود که مبادا ناامیدی بر مردم چیره شود.
اما شاید جدیدترین بغضهای سیاسی، پیش از بغض روحانی، مربوط به اسحاق جهانگیری معاون او در فیلم انتخاباتی اش باشد، اسحاق جهانگیری در بخشی از صحبتهای خود وقتی که میخواست به کارها و تلاشهای جنگ اشاره کند، نتوانست جلوی خودش را بگیرد و صدایش لرزان شد، وقتی میگفت:" در زمان جنگ کار خیلی سخت بود اما با همدلی توانستیم کار را انجام دهیم... "
چرا متفاوت است؟
در این ۳۷ سال، در میان دهها چهره سیاسی اصلاحطلب یا اصولگرا، تنها اشکها و بغضهایهاشمی رفسنجانی، اسحاق جهانگیری و امروز حسن روحانی ماندگار و باور شدهاند. اشکهایی که همه یک وجه مشترک داشتند و یک دغدغه مشابه:"ای کاش مردم با همه سختیها همدل و متحد بمانند."
شاید همین موضوع است که باعث باور بغضهای این عزیزان میشود؛ کسانی که علی رغم همه ضعفها و قوتها، راستیها و اشتباهات، درد مردم داشتند و دلسوز ایران بودند.
- 13
- 4