دانشجویان پیرو خط امام ۳۸ سال پیش که برای تسخیر سفارت آمریکا تصمیم گرفتند و اقدام کردند تا به نوعی خط بطلان به احتمال تکرار کودتادی ۲۸ مرداد بکشند و از این طریق انقلاب اسلامی را از توطئه های آمریکا مصون نگه دارند، فکر نمی کردند که برنامه ۲ روزه آنها برای اعتراض به مقامات کاخ سفید ابعاد جدی تری پیدا کند و تاریخ روابط دیپلماتیک بین دو کشور به مدت نامعلومی قطع شود.
محمد نعیمیپور از دانشجویان مشارکت کننده در تسخیر لانه جاسوسی گفت: بخش عمده ای از مردم نسبت به بازی هایی که ممکن بود آمریکایی ها انجام دهند نگران بودند. یقین و باور داشتیم سفر شاه به آمریکا مقدمه کارهای دیگر است بنابراین تصمیم گرفتیم به یک شیوه اعتراضی نو متوسل شویم تا بازتاب جهانی هم داشته باشد.
مشروح این گفتوگو را در ادامه بخوانید.
*****
قاعدتا تسخیر لانه جاسوسی و سفارت آمریکا یک تصمیم ناگهانی و لحظه ای نبود که صبح دانشجویان از خواب بلند شوند و بخواهند که یک اقدام انقلابی انجام دهند و به ذهنشان برسد که سفارت آمریکا را تسخیر کنند. حتما برنامه ریزیهایی داشتند. از آن برنامه ریزیها بگویید که چطور مطلع شدید و پذیرفتید که در اجرای این برنامه مشارکت داشته باشید؟ چه کسی شما را از این برنامه مطلع کرد و به شما پیشنهاد مشارکت داد؟
من از موضع خودم ماجرا را روایت می کنم و هر آنچه دیدم را می گویم. من به خاطر فشارهای زیادی که در نیمه اول سال ۵۸ تحمل کرده بودم، تصمیم داشتم مدتی به تحصیل بپردازم تا کمی فضایم تغییر کند چون دوره خیلی پرتنشی را گذرانده بودم. من جزو شورای دانشجویان مسلمان دانشگاه صنعتی شریف بودم و در آنجا دوره پرچالشی هم با جریانات چپ و مجاهدین خلق داشتم. به هر حال به لحاظ فعالیتهای تشکیلاتی و سیاسی شناخته شده بودم. دوستان سراغ من آمدند تا در مورد برنامه شان با من صحبت کنند. البته پیش از اینکه دوستان سراغ من بیایند، کارهایی انجام شده بود و آن کارها این طور برای من روایت کردند که «فضای سیاسی نگران و ملتهب از سفر شاه به امریکا است و این اتفاق می تواند مشابهتی با ۲۸ مرداد سال ۳۲ داشته باشد. لذا ما تا آخرین لحظه باید مراقب باشیم که نکند دوباره واقعه ۲۸ مرداد تکرار شود».
در عین حال تقریبا اکثر نقاط مرزی کشور دچار آشوب و حتی جنگ هایی شده بود که نوعا گروه های چپ مارکسیستی به آن دامن می زدند، البته بعضی از قومیت ها هم در این زمینه دخیل بودند. اما محوریت کاملا با جریانات چپ مارکسیستی، قمر شوروی یا قمر چین بود. حرف دوستان این بود که «با یک راهپیمایی صدای مردم ایران و نگرانی هایی که دارند نمی تواند منعکس شود»
خصوصا که آن روزها راهپیمایی خیلی باب بود. لذا تصمیم گرفتند کاری کنند که بازتاب بین المللی هم داشته باشد. آقایان اصغرزاده، میردامادی و بیطرف که هر کدامشان نماینده یک دانشگاه بودند نظر آنها به علاوه دانشجویان و دوستان دیگر این شد که سفارت آمریکا را یکی، دو روز بگیرند و به این وسیله اعتراض کنند تا بازتاب جهانی هم داشته باشد. بخش عمده ای از مردم نسبت به بازی هایی که ممکن بود آمریکایی ها انجام دهند نگران بودند. یقین و باور داشتیم سفر شاه به آمریکا مقدمه کارهای دیگر است بنابراین تصمیم گرفتیم این اعتراض را پیش ببریم.
یعنی در همان ۳۰ مهر ۵۸ که کارتر مجوز پذیرش شاه را به آمریکا داد، شما به این فکر افتادید؟
بله. یعنی وقتی که شاه بعد از مدتی اقامت در مصر، مغرب و آمریکای جنوبی، وارد آمریکا شد. ضمن اینکه برخی آمریکایی ها هم این ملاحظه را داشتند که حتی الامکان برای اینکه سوءتفاهم ایجاد نشود، شاه به آمریکا نیاید اما بالاخره تحت لابی هایی که بود، اعلام شد حال شاه خوب نیست و احتیاج به معالجه دارد. از طرفی در مردم یک ذهنیت تاریخی وجود داشت که همه اینها می تواند یک نوع بازی سیاسی برای سناریوهای بعدی باشد. فلذا آنها تصمیم می گیرند این کار را بکنند.
مقدمتا در جمع شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت که تازه آغاز به کار کرده بود، بحث تسخیر سفارت آمریکا مطرح شد. در آن جمع، آقای احمدی نژاد نماینده دانشگاه علم و صنعت و آقای سیدزاده نماینده دانشگاه تربیت معلم مخالفت کردند و گفتند «باید اول سفارت شوروی را بگیریم. در ثانی اگر هم بخواهیم سفارت های روسیه یا آمریکا را بگیریم باید برویم دولت را در جریان امر قرار دهیم و بعد این اقدام را کنیم».
تحلیل طرف مقابل هم این بود که «در این صورت دولت حتما ما را از این کار منع می کند. به امام هم بگوییم، حتما منع مان می کند چون مداخله حکومت محسوب می شود. حال آنکه ما می خواهیم یک کار دانشجویی انجام دهیم و نه یک کار سیاسی از نوع مُد چپ مبارزه طلب و حتی مسلح». لذا این بحث کمی بالا گرفت و به این جمع بندی رسید که بحث منتفی است و دیگر نباید آن را دنبال کرد.
چه روزی به این تصمیم رسیدید؟
همانطور که گفتم من حضور نداشتم و یادم نیست. تقریبا همان آبانماه ۵۸ بود. نکته ای که وجود داشت هم جریان چپ موسوم به چریکهای فدایی خلق و هم جریان چپ موسوم به مجاهدین خلق، بسیار تلاش می کردند که این کار را به نام خودشان انجام دهند.
کما اینکه در ۲۵ بهمن ۵۷ هم می خواستند چنین کاری بکنند.
بله، یکبار این کار را انجام دادند که مرحوم دکتر یزدی مداخله و قضیه را جمع کرد. چون به هر حال فضایی بود که فعالیت جریان چپ به نام مسکو و قمر شوروی ثبت می شد و خود این برای مسئولین کشور مسئله دار بود. یعنی مسئولین کشور هیچ دلیلی نمی دیدند که ایران کاری کند که خوش بحال مسکو شود.
آن طور که شنیدم بعد از آن جلسه دفتر تحکیم وحدت بحث را متوقف کرد تا اینکه بعد از حدود یک هفته دوباره اعضا دور هم جمع شدند و صحبت کردند. این بار دیگر آقایان احمدی نژاد و سیدزاده نبودند و فقط موافقین طرح تسخیر سفارت آمریکا حضور داشتند که تعدادشان اکثریت قریب به اتفاق بود. در آن جمع صحبت می شود و تشخیص می دهند که اجرای این طرح خوب است و مشغول فراهم آوردن مقدمات کار می شوند که «بالاخره کجا می خواهیم برویم و چکار می خواهیم بکنیم و موقعیت سفارت چیست؟»، در واقع یک مقدار تحقیقات اولیه به روش های مختلف صورت پذیرفت. مثلا فرض کنید آن موقع اتوبوس دوطبقه بود. سوار اتوبوس دوطبقه می شدند و از آنجا فضا را می دیدند.
عکسبرداری هم می کردند؟
نه شما ژیگولید، آن موقع از این خبرها نبود. یا مثلا از پشت بام ساختمان معروف به اسکاچ برایت کارهایی کرده بودند. می خواهم بگویم مقدمات جدی فراهم شد.
این مقدمات از ۱۰ آبان ۵۸ که آقای بازرگان در الجزایر با آقای برژِنسکی دیدار داشتند، جدی شد. درست است؟
نه، هیچ ربطی به آن نداشت.
یعنی این تحلیل وجود نداشت که دولت موقت دارد هم پیمان آمریکا در برگرداندن شاه می شود؟
این مسئله، حاشیه این متنی است که من برای شما می گویم. اما متن این است که دانشجویان کار و تحقیقاتشان را انجام دادند و دنبال این بودند که ببینند «چه فرصتی خوب است تا بتوانند یک عمل غافلگیرانه انجام دهند». به همین دلیل ۱۳ آبان را انتخاب کردند که روز دانش آموز بود و دانش آموزان به سمت دانشگاه تهران راهپیمایی می کردند. از جمله یکی از مسیرها، از ابتدای خیابان بهار یا شریعتی به سمت سفارت آمریکا و بعد دانشگاه تهران بود. می خواهم بگویم خیلی قبل از این حرف ها تصمیمات گرفته شده بود اما تدارکش هم اهمیت داشت که چگونه باشد. از همه مهمتر این بود که در سفارت را باز کنند و داخل شوند.
سئوال اصلی این بود که «چه کسی خودی است و چه کسی نُخودی است؟» چون نُخودی ها می توانستند مشکل ایجاد کنند. خصوصا که مجاهدین خلق و چریک های فدایی هم مترصد چنین کاری بودند. فلذا تمهیدات تسخیر سفارت خیلی پیش از دیدار مرحوم بازرگان و برژینسکی انجام شد.
اما گفته می شود آن زمان اینطور برای دانشجویان خط امام تداعی شده بود که دولت موقت بازرگان با آمریکا در فروپاشی نظام جمهوری اسلامی قصد همپیمانی دارد.
اجازه بدهید این بحث را تمام کنیم بعد راجع به حواشی آن حرف می زنیم. اولا بدون اینکه کسی بداند، فقط آن دانشجویانی که وفاداری شان به جمهوری اسلامی و امام شناخته شده بود، را وارد این ماجرا کردند. دو روز قبل از ۱۳ آبان در هر دانشگاه تعدادی از دانشجویان شناخته شده را در یکی از اتاق های درس جمع و نحوه اجرای کار را به آنها توضیح دادند. در واقع همه دانشگاه ها خودشان سرتیم داشتند. قرار شد، کسانی که وارد سفارت می شوند، فتوکپی عکس امام را داشته باشند، در غیر اینصورت اجازه راه یابی نداشتند یا مثلا فرد مورد اعتماد هر دانشگاه دم دست بود که اگر کسی ادعا می کرد، از فلان دانشگاه است، صحت ادعای آن فرد مشخص شود.
در آن روز خیلی از مردم عادی داخل سفارت آمدند اما همه آنها به بیرون هدایت شدند که کار کاملا در دست دانشجویان باشد. حتی نحوه باز کردن در سفارت هم مشخص بود، خانم ها زیرچادر زنجیربُر را حمل کردند و به فردی که باید قفل را بشکند تحویل دادند، در واقع همه این مراحل طراحی شد. چون دانشجویان سوابق کار تشکیلاتی و سیاسی در مبارزات دوره شاه داشتند؛ بلد بودند که چگونه سازماندهی کنند و تشکیلات داشته باشند. وقتی هم وارد سفارت شدیم معلوم بود که چه دانشگاهی باید به کدام سمت برود. همه اینها با یک برنامه دقیق حساب شده پیش رفت.
قضیه دیدار برژینسکی و بازرگان را هم تشریح بفرمایید که چقدر تاثیرگذار بود ظاهرا به صورت تلویزیونی هم پخش شده بود و شائبه خطر بازگشت شاه و تداعی تکرار کودتای سال ۳۲ در اذهان شکل گرفته بود.
تقریبا می توان گفت که بعد از استقرار دولت موقت، مرحوم مهندس بازرگان نقطه نظرات خاصی برای اداره کشور داشت. لذا با آن رُکی و صلابتی که داشت همان فروردین ماه یا اسفندماه اعلام کرد همه باید به خانه بروند و اجازه دهند، کار اداره کشور روی غلطک خودش بیفتد.
این هم یادم است مجموعه ای که بعداً دفتر تحکیم نام گرفت جزو اولین اقداماتش این بود که مسئله رفع محرومیت ها در نواحی مختلف را پیگیری کند. لذا در محل نخست وزیری خدمت مرحوم بازرگان و مرحوم ابراهیم یزدی رسیدیم و گفتیم «طرح ورود به مناطق محروم را داریم». فکر می کردیم شاید این ایده بتواند درتلطیف فضا موثر باشد. لذا دانشگاه های مختلف به مناطق زیادی رفتند، از جمله سهم دانشگاه صنعتی شریف، ترکمن صحرا شد که به آنجا رفتیم. البته به محض اینکه رسیدیم جنگ ترکمن صحرا بوجود آمد و شهر سنگربندی شد. علی ایحال این مجموعه از سال ۵۴ به بعد-یعنی بعد از اقدامی که در سازمان مجاهدین خلق تحت عنوان «کودتای ایدئولوژیک» افتاد- صف خود را از جریانات چپ مارکسیستی و اسلامی متمایز کرد و تقریبا نحله ای برای خود در دانشگاه ها شد.
با وقوع انقلاب، این مجموعه دانشجویان به خانه رفتن را برنتابیدند و آرام آرام بر اثر نوع برخوردهای دولت موقت، دلسرد شدند که از کانال دولت بتوانند فعالیت های انقلابی یا جهادی انجام دهند. همین دانشجویان خرداد ۵۸ بعد از انجام یک سری کارها در مناطق محروم، جهاد سازندگی را بنیاد نهادند. اینجا هم چالش ها زیاد بود. یعنی تقریبا دانشجویان به این جمع بندی رسیدند که مشی دولت خیلی با فکر انقلابی همخوانی ندارد. لذا به تدریج بین دولت و ملت (انقلابی) فاصله ایجاد شد.
شاید یکی از دلایلی که می گفتند «اصلا به هیچ وجه دولت در جریان تسخیر سفارت آمریکا نباشد» این بود که غیر از وظایف دیپلماتیک دولت، اساسا مرحوم بازرگان و همکاران او با این فکر مخالف بودند. در واقع دانشجویان می خواستند یک کار اعتراضی و انقلابی نو انجام دهند که اساسا با کار دولت هیچگونه همخوانی نداشت. البته وقتی قضیه دیدار برژینسکی و بازرگان پیش آمد، این تحلیل را تقویت می کرد. اما این ادعا که تسخیر سفارت به دلیل ملاقات مرحوم بازرگان و برژینسکی انجام شده باشد، بی پایه و اساس است چون تاریخ هم همین را نشان می دهد.
بین دانشجویان پیرو خط امام این تحلیل وجود داشت که برژینسکی و بازرگان برای فروپاشی نظام جمهوری اسلامی هم پیمان شده باشند؟
نه اصلا، به هیچ وجه چنین حرفی نشنیدم. شما باید به آن فضا برگردید. آن فضا چه بود؟ فضای دوقطبی امپریالیسم- سوسیالیسم یا کمونیسم بود. در آن شرایط و ادبیات بسیاری از گروه ها بودند که به هر حال قصدشان این بود که جمهوری اسلامی را تخریب کنند و بنیادهایش را بزنند. از جمله اینکه هرگونه صحبت با آمریکا را یک جریان امپریالیستی یا یک جریان مقابل جریان انقلابی می دانستند. لذا آنها علی القاعده از این حرفها زدند. اگر از دوستان ما هم صحبت هایی شده، در واقع بر تقویت این موضوع بوده است اما به طور اصولی و کلی جریان چپ مارکسیستی شدیدا مخالف بود و این مطالب را به آقای بازرگان نسبت می داد.
در بدو ورود به سفارت آمریکا مقاومتی هم مقابل شما انجام شد؟
آمریکایی ها کامل آمادگی داشتند و اسناد هم این را نشان داد که نگران بودند. به محض اینکه دانشجویان وارد سفارت شدند، آمریکایی ها درب های ساختمان مرکزی را بستند اما یکی، دو تا از محافظانشان تحت عنوان «مارین» با تیر و تفنگ و ماسک آمدند که این مسئله سبب تحریک دانشجویان شد. راه نفوذی هم به ساختمان نبود اما از همان نقطه ای که سروکله اینها پیدا شد به این نتیجه رسیدند که از همان نقطه وارد شوند. حتی این نگرانی وجود داشت که ممکن است از داخل به بیرون تیراندازی کنند. لذا با یک مرارت و سختی توانستند حفاظ آنجا را بکنند و وارد شوند.
دانشجویان با شور انقلابی جلو می رفتند و طرف مقابل هم تا توانست گاز اشک آور زد، بالاخره پیش رفتند و درها را باز کردند. کارمندان سیاسی اصلا مقاومتی نداشتند و خیلی سریع جمع و جور شدند اما در طبقه فوقانی مواردی وجود داشت که بچه ها از آن سر درنمی آوردند. به هر حال جمع و جور کردند و بعد از یکی، دو ساعت دیدند که در اتاقی صدای تلق و تلوقی می آید اما در اتاق بسته بود. در این اثناء رئیس حفاظت سفارت که در ساختمان رزیدانس سفیر بود، با اعتماد به نفس آمد جلو و گفت «چه خبره و چرا آمده اید؟»
دانشجویان هم یقه اش را گرفتند و جلوی در همان اتاق بردند. به او گفتند، از آمریکایی های درون اتاق بخواهد در را باز کنند؛ در واقع به روش فیلم های اکشن که می گویند «اگر بیرون نیایید گروگان را می کشیم» با هر دوز و کلکی که بود، بالاخره آمریکایی های درون اتاق در را باز کردند. در که باز شد، دیدیم آن اتاق شعبه منطقه ای CIA بود که کل منطقه را پوشش می دادند. در واقع آمریکایی ها چه اطمینان خاطری داشتند که این مرکز را نگه داشته بودند. چون در یک چنین شرایط انقلابی طبیعی بود که آنجا را تخلیه کنند اما با اطمینانی که داشتند، مرکز اطلاعاتشان در سطح منطقه را در تهران حفظ کرده بودند.
البته کار بسیار مهم CIA در آنجا استراق سمع روسیه بود. علت این اتاق شیشه ای هم این بود که آنها هم حدس می زدند مسکو آنها را استراق سمع می کند. لذا جای ویژه ای داشتند و موارد سرّی را درون آن محفظه شیشه ای که در درون دیوار بتنی محصور شده بود، نگهداری می کردند. این اتاق شیشه ای هیچ جای پنهانی نداشت و اگر یک ارزن در جایی می گذاشتید دیده می شد. پس قابلیت اینکه میکروفن گذاری شود را نداشت.
آن اتاق یک مرکز فوق العاده مهم بود که واقعا جای تعجب داشت که چطور آمریکایی ها این مرکز را تخلیه نکرده بودند. در آن دو، سه ساعتی که فرصت داشتند و در را هم بسته بودند فقط کسانی که آموزش های مخصوص دیده اند، می توانستند چنین کاری کنند وگرنه کارمندانی که آنجا بودند فایل هایشان دست نخورده بود. لذا آن قسمت ساختمان واقعا یک محل بسیار مهم و مدیرش، جزو مدیران ارشد CIA بود. البته بخش مهمی از اسناد کشف نشد و تنها اسناد در سطح دیپلماتیک و خیلی کم در سطح اطلاعاتی بود. جهت اطلاع تان بگویم که بعدا این مرکز CIA به یونان منتقل شد و در آن کشور استقرار پیدا کرد.
تعداد کارمندان CIA در سفارت هم کم نبود و بسیار آدم های کارکشته ای بودند. یک موردشان آدم مغروری بود که فارسی و کردی را به خوبی حرف می زد و عربی هم بلد بود. در واقع یکی از ماموریت هایش این بود که مسائل مربوط به کردستان عراق را پیگیری می کرد و از آنجا که فوق العاده آدم پرخاشگری بود، او را از جمع بقیه دور نگه داشتند. به عبارت دیگر اگر آمریکایی ها این بازی را در نمی آوردند که تفنگ بیاورند، شاید اصلا به ذهن بچه ها هم خطور نمی کرد که بخواهند به آن ساختمان وارد شوند.
تقسیم کار داخل سفارت آمریکا چه فرآیندی داشت؟ همان موقع چه کسی تصمیم گرفت که آقایان میردامادی و اصغرزاده سخنگو باشند؟
اولا حلقه مرکزی که کارها را انجام می داد، مشخص بود. بعد که در سفارت مقداری شرایط تثبیت شد، همان نمایندگان، شورای تسخیر سفارت شدند و دیگر مدیریت کار برعهده آنها قرار گرفت. لازم است که در اینجا توضیح بدهم برنامه ما برای حضور در سفارت حداکثر دو روز بود یعنی قرار داشتیم یکی، دو روز اعتراض کنیم و بعد از سفارت خارج شویم. منتها در عین حال برای اینکه این اعتراض صدمه نبیند و بتواند موفق باشد، سازمان دهی شد که مسئولین کشور در همان ساعت هایی که می خواست این کار اتفاق بیفتد در جریان قرار گیرند تا آنها بدانند، دانشجویان مسلمان دانشگاه با هویت مشخص هستند و اقدام انجام شده نباید به جریانات دیگر منتسب شود.
به همین دلیل یادم است که خدا رحمت کند مرحوم دادمان مسئول صحبت با مرحوم منتظری و مرحوم بهشتی در مجلس خبرگان بود. یا مشخص بود چه کسانی با دولت ارتباط بگیرند یا چه کسانی به بیت امام بروند و با حاج احمدآقا صحبت کنند.
مجموعا حکومت به این نتیجه رسید دانشجویانی که سفارت آمریکا را تسخیر کردند، عوامل جاهای دیگری نیستند و مثل همه مردم انقلابیاند. به یاددارم که حاج احمد آقا به دلیل ازدحام جمعیت با شرایط سختی وارد سفارت شد که خودش قصه هایی دارد. حاج احمد آقا که آمد و از این مسئله اطمینان پیدا کرد بعضی دانشجویان را می شناخت که چه سابقه ای دارند و این دیدگاه را به امام منتقل کرد.
امام بیانیه دادند «شما خوب جایی را گرفتید». به نظرم از آن تاریخ به بعد دیگر دانشجویان نبودند و امام بود که رهبری کار را برعهده گرفت و خیلی هم طبیعی بود چون دانشجویان علاقمند به امام بودند و براساس نظر امام عمل کردند. لذا تقسیم کار همین شد. این را گفتم تا عنوان کنم از آن موقع دیگر موضوع خیلی جدی تر از آنی شد که برنامه ریزی کرده بودیم. فلذا آنجا شورای تسخیر سفارت مستقر و تقسیم کار شد؛ یک گروه مسئول جمع آوری اسناد، یک گروه مسئول انتظامات و نگهبانی، یک گروه مسئول نگهداری از گروگان ها و به همین ترتیب مسئولیت ها را تقسیم کردند.
چون آن موقع همچنان اسلحه به وفور پیدا می شد احتمال ورود نیروهای دیگری به ویژه طرفداران سلطنت و آمریکا بود. مثلا نماینده دانشکده فنی اعلام کرد ۲۰، ۳۰ نفر برای نگهبانی لازم است. از دیگر کارهای مهم این بود که جمعیت کجا بخوابد یا غذا بخورد؟ مسئولین این امور مشخص بودند چون ما برای تغذیه دو روز فقط خرما تدارک دیده بودیم.
دانشجویان به طور طبیعی گرایش های سیاسی مختلفی داشتند چون بعدا عده ای به جناح چپ و عده ای به جناح راست پیوستند. آیا اختلافات سیاسی طوری بود که در تصمیم گیری ها با هم بحث کنند؟
باید بگویم دانشجویان حامی انقلاب و امام بودند بنابراین این مسئله بیشترین نقطه وصلشان بود. اما دانشجویانی که سابقه کار تشکیلاتی و سازماندهی نداشتند و دور هم جمع نشدند که مباحث نظری، تئوریک یا حتی تحلیل مسائل را انجام دهند، طبیعی است که بین شان اختلاف نظر هم باشد اما حامی انقلاب و امام بودن چسب خیلی قوی بود. تصور آنکه آمریکا می خواهد این انقلاب را در مظان خطر قرار دهد انگیزه شان را بیشتر می کرد. لذا بروز برخی اختلافات خیلی طبیعی بود اما اصلا برجسته نمی شد. بجز یکی دو مورد که یک مسئله ای بین نهضت آزادی و سوسیالیست های خداپرست اتفاق افتاد. مرحوم آقای دکتر کاظم سامی مجموعه ای تحت عنوان «جاما» داشت.
برخی در این جاما کمی تحلیلگرانه و سامان یافته عمل می کردند و بعضا اعتراضاتی داشتند. از جمله آنها پسر مرحوم آقای سامی بود که در اینجا اختلاف نظری پیش آمد، بخشی از دوستان ما که تندتر بودند و تعصب بیشتری داشتند، به زور اینها را از سفارت بیرون کردند تا سفارت مرکز اختلافات نشود. در جریان کار هم وقتی دعای کمیل یا نشست های تحلیل سیاسی بود، انسجام برقرار بود. در عین حال طبیعی است که دانشجو سوالاتی در ذهن داشته باشد.
یادم است که بچه های دانشگاه صنعتی شریف نکاتی را که مطرح شده بود پاسخ دادند اما اینکه جریانی راه افتاده باشد که چپ یا راست شود، این اتفاق هیچ وقت تا روزهای آخر که گروگان تحویل داده شدند، نیفتاد. یعنی این طور نشد که گروه این طرفی و آن طرفی تقسیم شوند. اما به صورت طبیعی اختلاف نظراتی بود که معمولا با گفتگو حل و فصل می شد. هرچند که آن کار هم اشتباه بود و آنها هم می توانستند در این قضیه پیش بروند اما برخی دوستان قدر قدرت تر بودند و از زور بازویشان استفاده کردند، برای اینکه این چهار، پنج نفر در سفارت نباشند.
بین تیمی که اسناد را برای انتشار گزینش می کرد، اختلافی پیدا شد که مثلا چرا این پیام سانسور شد و هدف اصلی را نرساند؟
در آن شرایط التهاب و اینکه آمریکایی ها با برنامه ریزی هایی دنبال بهم ریختن کشور بودند تا دوباره بتوانند شاه را برگردانند و دوران اقتدارشان را احیاء کنند، خیلی طبیعی بود که هرکسی بدبین باشد اما دانشجویان کلا تجربه ای در این زمینه ها نداشتند. الان بعد از ۳۹ سال فعالیت وزارت خارجه در نظام جمهوری اسلامی مسائل روشن است. ولی ظرافت اینگونه مسائل آن زمان برای کسی مشهود نبود که مثلا بگوید یادداشت از منظر چه کسی است؟ کسی که طرف مذاکره است مثل صحبت های خیلی عادی سفیر و کاردار یا بقیه در وزارت خارجه راجع به مسائل فیمابین صحبت می کند و تمام اینها گزارش می شود.
مهارت دانشجویان در این موضوع کافی نبود و باعث شد که بعضی اشتباه ها صورت بگیرد. اما واقعیت این است که شاید کمتر از ۵، ۶ مورد افشاگری تلویزیونی بود و بعد از آن شورا به این نتیجه رسید که این کار نباید ادامه پیدا کند. الان هم هنوز بسیاری دوستان ما به شدت به این بحث ها انتقاد دارند، افشاگری را اشتباه می دانند و می گویند نباید اصلا وارد این فاز می شدیم. به این دلیل بعدا سالها مجموعه ای ماندند و این کار ترجمه را انجام دادند و در چندین مجلد پخش کردند.
به هر حال برای کسانی که سیاست خارجی از منظر امنیتی و حفاظتی را دنبال می کردند، درسهای خوبی داشت و بدون اینکه هیاهویی شود، این کار انجام شد. منتها آن موقع رقابت با آقای بنی صدر بود و اینها تفسیر شد که مثلا این افشاگری می خواسته بنی صدر را خراب کند یا امیر انتظام را بهمان کند. یعنی این بحثها پیش آمد. همین بحثها باعث شد که جمع بندی دانشجویان به اینجا ختم شود که افشاگری باید متوقف شود و کار درستی نیست.
الان هم واقعا خودم شخصا فکر می کنم اگر نقدی به کار وارد باشد، در این قسمتهای افشاگری است که البته بعضا در بیرون هم دیگر از دست دانشجویان خارج بود. مثلا من فکر می کنم در حق امیر انتظام واقعا ظلم شد و از آنجا که او فردی غُد بود، تبدیل به یک اتفاق بد شد. درحالی که می توانست اینطوری نباشد. دانشجویان هم در این موضوع دخیل نبودند. آن موقع مرحوم بهشتی فوق العاده موثر و بسیار هم توانمند بود، تا جایی که بسیاری از جریانات از ایشان خوششان نمی آمد؛ به خاطر اینکه واقعا یک فرد شایسته و قوی از لحاظ فکری، بیان و سیاست ورزی بود. همه افشاگری ها به بد و بیراهه گفتن به هم تبدیل شد که دیگر ربطی به درون سفارت نداشت.
یعنی افشاگری دانشجویان به اختلافات سیاسی دامن زد؟
آنها که بیرون و سیاسی بودند از این مسئله سوءاستفاده کردند و به همین دلیل باعث شد، تصمیم گیری شود که دیگر به این شکل اسناد به بیرون درز نکند.
در تسخیر سفارت آمریکا نام آقای موسوی خوئینی ها هم به چشم می خورد. آیا آقای موسوی خوئینی ها در جریان فرآیند تصمیم گیری برای تسخیر سفارت بود یا در آخر که دانشجویان تصمیم شان برای تسخیر جدی شد، از تصمیم آنها اطلاع یافت؟
داستان آقای موسوی خوئینی به تشکیل دفتر وحدت و جمع انجمن های اسلامی دانشگاه ها بر می گردد. دانشجویان اردیبهشت و فروردین سال ۵۸ بحث می کنند که بهتر است کسی نزدیک به امام در جمع ما باشد تا اگر در بحثها نکاتی بود به ایشان منتقل کند. الان بعد از ۴۰ سال می گویند که روحانیت فلان و بهمان است، آن موقع خیلی عاشق روحانیت بودند. فکر می کردند که اگر روحانیت در جلسات باشند، یک اکسیر تقوا وارد جمع می شود لذا خیلی دنبال یک نماینده از طرف امام بودند.
دانشجویان چند نفری را از جمله مقام رهبری، بنی صدر، مرحوم حسن حبیبی، موسوی خوئینی و یکی دو نفر دیگر را در نظر گرفتند. بعد خیلی جر و بحث درمی گیرد و نهایتا دوستان به آقای موسوی خوئینی ها می رسند. آقای موسوی خوئینی ها هم کسی بود که قبل از انقلاب تفسیرهای خیلی نویی از قرآن داشت و به همین دلیل در میان تیپ دانشجویان و روشنفکران شناخته شده بود. برخوردش هم برخورد بهتری بود. این تیپ بچه ها با بنی صدر از وقتی وارد ایران شد، کاملا فاصله پیدا کردند. چون خصلت های شخصی جدی ای داشت که کاملا بروز می کرد.
من از ترتیب دهندگان اولین سخنرانی بنی صدر در ایران بودم که در دانشگاه صنعتی شریف برگزار کردیم و بسیار هم مورد استقبال قرار گرفت. اما در همان نشست و نوع رفتار بنی صدر توی ذوق همه مان زد و از آن به بعد دیگر او را از برنامه ها حذف کردیم. علی ایحال می خواهم بگویم که آقای موسوی خوئینی ها با یک چنین مکانیزیمی وارد بحث های دانشجویی شد. دانشجویان هم بعضا بحثهایشان را می کردند و یک وقت احتیاج به کمک فکری یا صلاح مشورت داشتند سراغ آقای موسوی خوئینی ها می رفتند چون آقای موسوی خوئینی ها در این زمینه واقعا باهوش است. یعنی یکی از باهوش ترین سیاستمداران ایران است . از جمله مواردی که با ایشان مطرح شد و از جزئیات آن بی خبر هستم این بود که «آیا تسخیر سفارت آمریکا کار خوبی هست یا نه؟» ایشان می گوید «برای اعتراض کار خوبی هست». دانشجویان می پرسند «امام چه خواهد گفت؟» می گوید «اگر به امام بگویید شک نکنید که می گوید انجام ندهید».
پس آقای موسوی خوئینی ها در پایان تصمیم گیری مطلع می شوند؟
بعد از اینکه پخت و پز کارها انجام شد دانشجویان با آقای موسوی خوئینی ها رایزنی کردند که «به نظر شما این شیوه اعتراض خوب هست یا نیست؟» حرف ایشان این بود «به عنوان اعتراض دانشجویی می تواند محلی داشته باشد». اما در عین حال گفت «مقامات مخالف این کار خواهند بود چون هیچ مقام مسئولی در جمهوری اسلامی نمی تواند بگوید که این کار را بکنید. چون طبیعی است که این قضیه بعد از یک مدت رو می شود». لذا به همین دلیل هم بعدا این قضیه به نحوی پیش رفت که کاملا دانشجویی و محرمانه باشد.
امید کرمانیها
- 11
- 2