حسن عشایری بهعنوان یک روانشناس به آثار روانی رشد روزافزون قشری از جامعه میپردازد که خود به آنها عنوان تومور سرطانی میدهد؛ قشری که از قِبَل رسیدن نابجا به قدرت برعکس آنچه روال است به ثروت و موقعیت رسیدهاند و مانند سرطان در حال آلودهکردن روان، باورها و امید جامعه ایرانی هستند.
چرا بعد از انقلاب نوکیسگی در ایران افزایش یافت؟ چه چیز شرایط رشد آن را مهیا کرد؟
قبل از انقلاب کسانی بودند که یکباره به پول و ثروت میرسیدند و فرهنگهای خاص خودشان را داشتند که به نوکیسهها معروف میشدند، اما بعد از انقلاب و ایجاد مناسبات تازه، افراد بسیاری ناگهانی به قدرت و بعد به ثروت رسیدند.
مناسبات ثروت و قدرت باید مبتنیبر دلایل موجه باشند؛ مثلا در آمریکا میبینیم خانوادههای مشهور با کشاورزی به پول رسیدهاند و بعد از طریق دادوستد و روابط، کمکم وجهه اجتماعی به دست آوردند و از این روابط به قدرت رسیده و میتوانستند وارد حزب شوند یا درنهایت رئیسجمهوری شوند، اما آنچه در ایران اتفاق میافتد برعکس این است؛
یعنی تا تو به قدرت برسی میتوانی به پول هم برسی و نیازمند هوش اقتصادی نیستی، بلکه اگر ژن خوب داشته باشی کار تمام است. وضعیت اقتصادی بعضی خانوادههای بهقدرترسیده در ایران قبل و بعد از قدرت بهقدری اختلاف دارد که نیاز به موشکافی دقیق نیست. جنگ هم یکی از عواملی بود که باعث شد عدهای با سوءاستفاده از موقعیت به ثروت و قدرت برسند. دسترسی و رانت اطلاعاتی هم از عوامل مهم بهقدرترسیدن بیدلیل عدهای بود،
اینکه از اطلاعاتی که داشتند سوءاستفاده میکردند؛ مثل اینکه الان در کشور چه چیز کمیاب شده آن را وارد کنند؛ از این رو یکسری از القاب که تاکنون نشنیده بودیم سر برآوردند مانند سلطان شکر. اینها واقعیتهای عینی جامعه ماست و ربطی هم به دشمنانمان ندارد. ویژگی فرهنگی تازهبهدورانرسیدهها در «داشتن» خلاصه میشود، نه در کیفیت بودن. همانهایی که به ناگهان فرزندانشان پورشهسوار میشوند؛ اینها همانهایی هستند که در ارتباط با قدرت به ثروتهای کلان میرسند، نه با لیاقت، کار و تلاش؛ البته تازهبهدورانرسیدگی به سرمایهدار بودن ربطی ندارد، سرمایه داشتن چیز نکویی است. آنکه از کار به سرمایه میرسد بسیار ارزشمند بوده؛ چون کار شرف انسان است.
این افراد چه بار روانی را بر جامعه تحمیل میکنند؟
بخشی از جامعه که فقیر است و متاسفانه احساس حقارت هم میکند با دیدن این همه اختلاف در قدرت و ثروت خشمگین میشود. این قشر تازهبهدورانرسیده الگوی بسیار بدی در جامعه هستند.
اولین نمودی که وضعیت نوکیسهها در جامعه، بهخاطر قدرت و ثروت فاقد منشأ به وجود میآورد، ناامیدی از زحمت و تلاش است. با دیدن تحصیلکردههای بیکار و بیسوادهای پولدار، با دیدن زحمتکشهای بیجیره و مواجب و قدرتمدارهای یکشبه، زندگی برای افراد جامعه نمود قمار را پیدا میکند. اینکه زندگی نوعی قماربازی است، پس چرا من زحمت بکشم قمار میکنم تا یکشبه به همهچیز برسم. نتیجه این تفکر همه مشکلاتی میشود که اکنون در جامعه شاهد آن هستیم؛ مانند دلالی، بیکاری، دزدی، دروغ، نبود نیروی متخصص و کارآمد و...
امتیازات وقتی بهدرستی به افراد جامعه اعطا نشود و بهجای تلاش و تحصیل، ضوابط و روابط معیار کسب امتیاز شود؛ در نتیجه این باور در ذهن و مغز افراد نهادینه میشود که نتیجه زحمت و تلاش پوچ است، پس ناخودآگاه فرد مسیرهای میانبر و انحرافی را در ذهنش برای رسیدن به امتیازات جایگزین میکند. بر همین اساس، جوانان ما بهسرعت میخواهند به مقام و پول برسند؛ آن هم بدون زحمت.
رشد روزبهروز قشر نوکیسه، قدرتمند و ثروتمند شدن روزبهروز آنها و بیشتر شدن آثار منفی روانی حاصل از تماشای این رشد، در حس مسئولیت فردی، امید به آینده، حس خوشبختی و حتی امید به زندگی چه تاثیری میتواند داشته باشد؟
انسان با هیجاناتش زندگی میکند و با احساساتش زنده است، ما احساس تعلق به خاک، فرهنگ و باورهای فرهنگی داریم که از آنها برآمدهایم و شرف و مسئولیتپذیری ما را توجیه میکند، اما دیدن موفقیت قشر نوکیسه همه این احساسها را زیر سوال میبرد و حس تعلق و افتخار به آن را از ما میگیرد. این مهمترین آسیب نوکیسگی به جامعه است. یک جوان با دیدن نوکیسهها، حس تعلق و احساس مسئولیتش زیر سوال میرود، او بارها از خود میپرسد که چرا اینجا به دنیا آمده است؟ چرا باید در این فرهنگ بزرگ شود؟ یا چرا مجبور است در جامعهای با این ویژگی زندگی کند؟
اختلاف طبقاتی به بیشترین حد خود رسیده، طبقه متوسط هم تقریبا از بین رفته است؛ طبقهای که روشنفکران و فعالان عرصه فرهنگ و جامعه در آن طبقه رشد میکرد و بهشدت در توسعه فرهنگی کشور نقش داشتند، اما الان طبقه متوسط هم بخشی از طبقه پایین و فقیر جامعه شده که دیگر وقت و توانی برای حرفزدن، روشنکردن اذهان و مخالفت با سیاستهای اشتباه را ندارند. آنچه من از منظر آسیبشناسی میتوانم بر آن تاکید کنم، تشبیه رشد قشر تازهبهدورانرسیده به رشد یک تومور سرطانی است؛ آن هم از نوع بدخیم.
این تومور و سرطان بهگونهای است که همراه با رشد و توسعه، رشد میکند و بزرگ میشود. رشد این تومور آینده تاریکی را برای بدنه جامعه ایران بهدنبال دارد. من بهعنوان یک حقوقبگیر پیش از اینکه حقوقم به دستم برسد مالیاتها از آن کسر میشود، اما اعضای تشکیلدهنده این تومور با بلد بودن همه شیوههای فرار مالیاتی، از زیر بار پرداخت آن شانه خالی میکنند. آنها حتی بهراحتی قانون را هم زیر پا میگذارند و زیر بار اجرای آن نمیروند؛ از این رو قدرت کمکم به جباریت تبدیل میشود. در چنین شرایطی، شما حتی جرئت ندارید نام افراد فاسد و خلافکار را هم در روزنامهتان افشا کنید.
در این جَو بیفردایی، فرد در جامعه با ناامیدشدن از آینده نمیداند اسلحه خشونت خود را که از هیجانات منفی پر شده است، به بیرون شلیک کند یا به درون؛ اگر به درون بزند، افسرده و در خود فرورفته میشود، حالتی است که به آن درماندگی آموختهشده میگویند. فرد باور میکند دیگر تلاش و زحمت فایدهای ندارد و سرنوشتش درنهایت همین است، به پوچی میرسد و به یک فرد زامبی بدون احساس و واکنش تبدیل میشود. فردی که از این اسلحه برای شلیک به بیرون استفاده میکند به یک فرد آسیبرسان به جامعه تبدیل میشود؛ کسی که برای جبران مشکلاتش به دیگری آسیب میزند.
اصل سرمایهداری اصلا چیز بدی نیست، اما تازهبهدورانرسیده آن قشری است که همهچیز را زیر پا میگذارد، بین آنها فرهنگ و تفکر رشدی ندارد و فقط داشتن است که مهم است. تومور سرطانی نوکیسگی فقط مسئلهاش با ثروت و سرمایه نیست، بلکه به دیگر سلولها و بخشهای بدنه جامعه متاستاز زده و آنها را هم آلوده کرده است؛ بهگونهای که در هنر، در سیاست حتی در دانشگاهی که برای ما جایگاه مقدسی است نفوذ آن را میبینیم که چگونه آنجا را هم سرطانی کرده است. حتی تاثیر این قشر کلمات، ادب و فرهنگ را هم آلوده کرده است.
مثلا قناعت که کلمهای بسیار مهم در سبک زندگی است ازسوی این جماعت بار منفی گرفته است.
بله، به جوان امروزی بگویید قناعت کن، مسخره میکند و حق هم دارد چون قناعت برای این قشر تازهبهدورانرسیده معنا ندارد؛ وقتی داشتن به هر بهایی برایشان ارزش شده است. جوانان هم وقتی امکان دستیابی به چنین ثروت و قدرتی را بدون زحمت و تلاش میبینند، دیگر قناعت برایشان کلمهای مسخره است، چون آنها فقط اختلاف را میبینند. از جوانان آیندهشان گرفته شده است؛ از این رو دیگر نمیخواهند به گذشته هم نگاه کنند و این یعنی نابودی فرهنگ، هنر و تاریخ.
قشر جوان ما حتی تفکر انتقادی به گذشته هم ندارد و فقط درباره آن منفیبافی میکند. آنها پیش خود میگویند مگر پدران و مادران ما چه کرده و چه شدهاند، آنها با پوچ یافتن زندگی و ندیدن ثمره تلاش والدینشان دیگر از آنها هم الگو و تربیت نمیپذیرند. درواقع، آثار سوء نوکیسگی را اینگونه در ادب، فرهنگ و هنر به نمایش میگذارند
چرا نیاز شدید به مورد توجه واقع شدن از مهمترین مشخصههای جماعت تازهبهدورانرسیده شده است؟
ایجاد تعادل فرهنگی و اجتماعی نیازمند فرهنگ است؛ چون این قشر فرهنگ چنین تعاملاتی را نیاموخته نمیتواند با محیط خود آشتی کند؛ از این رو برای ابراز وجود از تنها هویتی که دارد بهره میبرد؛ آن هم هویت «داشتنها» است؛ مثل ماشین، خانه، ویلا، مُد، سفرهای آنچنانی رفتن، میهمانی دادن و... این جماعت با ابراز وجودهای اینچنینی متاسفانه الگوی اشتباه زندگی خود را هم وارد فرهنگ مردم میکنند. اعتمادبهنفسی هم که از چنین رفتارهایی برمیآید از فرهنگ اشتباه دارندگی و برازندگی سردرمیآورد و باعث میشود افراد را تحت تاثیر دارندگی خود قرار دهند. درصورتیکه این وجه اجتماعی کاملا یک شخصیت کاذب است.
همین آثار کمکم در نوع رفتارها و نگاههای مردم نسبت به یکدیگر هم تاثیر میگذارد و چنین میشود که یک فرد تحصیلکرده مثل پزشک نگاهش به کسی که منصب و پول و قدرت دارد با کسی که یک کارگر ساده است کاملا متفاوت بوده و در مطب خود فرد دارای قدرت را بیشتر تکریم میکند و تحویل میگیرد، درصورتیکه این رفتار برای یک پزشک بسیار رفتاری حقیرانه است. این تفاوت در نگاه به افراد در سیستم بهداشت و درمان و حتی آموزشوپرورش ما هم نفوذ کرده است؛ سیستمهایی که در آرمانهای ما بود به مکانی برای خدمت به همه اقشار جامعه تبدیل شوند.
- 17
- 6