نشست «درسهای خیزش اعتراضی دیماه ۹۶» طی روزهای اخیر با حضور اعضای دفتر سیاسی حزب اتحاد ملت ایران اسلامی و جمعی از اعضای شورای مرکزی حزب در محل دفتر این حزب برگزار شد. در این نشست، دکتر محمدمهدی مجاهدی، استاد علوم سیاسی دانشگاه علوم تحقیقات، عباس عبدی، پژوهشگر اجتماعی، روزنامهنگار اصلاحطلب و فعال سیاسی و عماد بهاور، فعال سیاسی اصلاحطلب، تحلیلهای خود از اتفاقات اخیر را بیان کرده و بر تفکیک اعتراضات بهحق و برخی حرکات تخریبی تاکید کردند. چکیدهای از مباحث مطرح شده در این نشست را در این شماره از آسمان آبی میخوانید.
اولین نکتهای که عرض میکنم جنبه روش شناسانه دارد. موضوع این جلسه یک تجربه و درسهایی است که از این تجربیات میتوان آموخت. تجربیات به خودی خود با ما سخن نمیگویند و ما برای اینکه تجربیات را به سخن بیاوریم، باید این تجربیات را استنطاق کنیم. تنها روش معتبر استنطاق در این زمینه، عرضه کردن مدلها و نظریهها هستند، یعنی از خلال پرسشهایی که این مدلها و نظریهها در ذهن ما میگذارند، تجربهها با ما سخن میگویند و در ذهن ما به سامان میشوند و گاهی اوقات تقدم و تاخر علی پیدا میکنند. گاهی زمینهها از عوارض و لوازم و پدیدهها تفکیک مییابند و بصیرتهای روشنگرانهای به ما میدهند. بنابراین ما از خلال آزمودن تجربیات از طریق نظریهها و مدلها از آنها میآموزیم.
اهمیت علوم انسانی مواجه شدن با تجربیات است. اگر ذخیره دانش علوم اجتماعی و علوم سیاسی را نداشته باشیم، چیزی یاد نمیگیریم. در غیاب خوانش روشمند تجربیات و یاد گرفتن از آنها، تجربیات میآیند و میروند و گاهی ما را نیز با خودشان میبرند. همین امروز مهمترین مطالعاتی که در زمینه پدیده مهمی مثل انقلاب اسلامی انجام شده است، از جای دیگری میآید. ما یا خیلی حوصله نداریم یا شاید امکانش را نداریم، یا دوست نداریم که از علوماجتماعی و انسانی استفاده کنیم.
خوشبختانه دکتر روحانی درباره علوم انسانی گفتند، علوم انسانی میتواند ما را نجات بدهد و اگر امروز کشور سرپای خودش است، برای این است که ما در مذاکرات هستهای به نتیجه نسبتا قابل قبولی رسیدیم و توانستیم از درگاه علوم انسانی کمک بگیریم و از آن استفاده کنیم. این خیلی خوب است که مسئولان ما بعد از سالها چنین اظهار نظری میکنند و این را باید به فال نیک گرفت. گرچه نمیدانیم چقدر این موضوع به مقام عمل در میآید.
در کشور ما گاهی بدون مراجعه به علوم انسانی و با بیاعتنایی به تجربیات دیگران، افراد چنان سخن میگویند که گویی دارند علمی سخن میگویند، اما این مواضع شبه علمی هستند. امروز بیش از هر زمان دیگری به فکر کردن نیاز داریم، زیرا راز بقای ما فکر کردن است، چون تجربیاتی که ما داشتهایم اگر تکرار شود، آن وقت معلوم نیست که چه نسبتی با ما برقرار کنند. بیاعتنایی به تجارب ما را در دام فنا میاندازد.
یکی از اموری که بسیار بر سر زبانها افتاده است، نگاه دوگانه مکانیکی یا اندامواره به اجتماع است. اشکال این نگاه این است که چه انسان را بهعنوان ماشین فرض کنیم و چه بهعنوان اندام انسان، این ایراد را دارد که فکر میکنیم این مثلا اندام، سیکل حیاتی دارد و ما باید متوجه شویم که امروز کجای این سیکل حیاتی هستیم.
برخی اقتصاددانان و برخی از علوم سیاسی یا برخی علوم اجتماعیدانان چنین الگوهایی پیشنهاد کردند تا بگویند ما کجا هستیم. اشکال مشترک این الگوها این است که این الگوها بهشدت جبرباورانه هستند.
اگر پیشفرضهای ماشینباورانه یا اندامباورانه را بپذیرید، عاملیت انسان نفی میشود، یعنی ما در چرخه حیات هستیم و این چرخه کار خودش را میکند و ما فقط میتوانیم امور را تحلیل کنیم و کار بیشتری از دستمان بر نمیآید. اینها شبه تفکر است و از آن فهم و تجربه به دست نمیآید، یعنی دست و چشم ما را برای مداخله در وضع موجود باز نمیکند.
از منظر اصلاحطلبی باید بپرسیم با این تجارب چه میتوان کرد؟ بدون اینکه بحثی صرفا آکادمیک یا صرفا کنشگرانه کنیم، باید این پرسش را مطرح کنیم که در وضعیت در هم تنیده نظر و عمل تحققیافتگیهای اصلاحطلبی در این ۴۰ سال چه بوده است؟ و توانشهایش چه بوده است؟ توانش با توانایی فرق دارد. توانش وضعیتی دینامیک و پویاست و کم و زیاد میشود.
نسبت توانشهای سامان سیاسی با تحقق سامان سیاسی چیست؟ گاهی استعدادهایی در جامعه سیاسی یا روابط سیاسی وجود دارد که هنوز فرصت بروز و تحقق پیدا نکرده است. مانند شیئ زیر خاکی باید کشفش کرده و از آن استفاده کنند. از منظر اصلاحطلبی معمولا پاسخ این است که توانشهای منظومه سیاسیای که ما در آن زندگی میکنیم بسیار بیشتر از میزان تحققیافتگیهایش است. پس آنچه اتفاق افتاده است، سرنوشت محتوم سیاسی نیست، یعنی هنوز ظرفیتها و امکانات بسیاری وجود دارد که با آن میتوان مسائل را حل کرد. اصولا اصلاحطلبی به این معناست. وظیفه اصلاحطلبی فعال کردن ذخایری است که هنوز فعال نشده است و اگر فعال شود، خیلی از مشکلات حل میشود. رویکرد مقابل «رویکرد انسدادی» است. در این رویکرد نظام سیاسی مستقر در وضعیت تحققیافتگیاش است، یعنی هر هنری که داشته، نشان داده است. اینجا مدام نظام دچار بحران میشود و بحرانهای بزرگتری را نیز تجربه میکند و نهایتا متلاشی میشود. اینجا ما با یک انتخاب بنیادین سروکار داریم. باید تصمیم بگیریم که میخواهیم اصلاحطلب، یا انسدادطلب باشیم. شما چه در نظام سیاسی باشید و چه خارج از نظام سیاسی میتوانید ادبیاتتان اینطور باشد که همین است که هست. در اولی بگویید همهچیز درست است و در دومی بگویید که با این نظام نمیتوان کاری کرد و اصلاحپذیر نیست.
موضع اصلاحطلبی موضع یک جریان خاص نیست، بلکه موضع اصلاحطلبی یک موضع اصیل سیاسی است. اصیل یعنی حاصل یک انتخاب بنیادین است و ریشه اخلاقی و روانی دارد. ریشه اصلاحطلبی به نظریات فیلسوفان دموکراسی که حدود ۶۰ سال پیش بیان کردند، بر میگردد، یعنی «بهبودباوری یا بهبودگرایی». این مفهوم بنیاد «امیدسیاسی» است، یعنی امید به اینکه مداخله ما در سیاست توانشهایی ایجاد میکند که آن توانشها میتواند وضعیت ما را بهبود بدهد و سطح امکانات نظام سیاسی را ارتقا داده و مسائل بیشتری حل بشود و از بنبستهای بیشتری عبور کنیم.
بنابراین اگر در چرخه اصلاحگری باشیم و معتقد به بهبودباوری، آن وقت فکر میکنیم اگر ما کنش و مداخله نکنیم، اوضاع بهتر نمیشود و توانشهایی که میتواند حاصل شود، ایجاد نمیشود؛ بنابراین با موضع امید شما به چرخه اصلاحطلبی و اصلاحجویی وارد میشوید. مکانیزم این چرخه کشف و رفع خطاهای سیستم است. اینجا دیدگاههای یوتوپیایی و ناکجاآبادی مطرح نیست، یعنی قرار نیست جامعهای آرمانی محقق شود. بلکه این جریان جزء به جزء و اقتضایی است که دائما سعی میکند خطاها را کشف و حذف کند تا به وضعیتی کم خطاتر برسیم.
یکی از منابع ناامیدی خود اصلاحطلبی از جا در رفتن است. از جا در رفتگی هم به این دلیل است که وعده جامعه آرمانی میدهد و در سیکل خیالبافی میافتد. آن وقت جامعه هدفی که این خیالبافیها را باور میکند، چون فاصله تحقق و خیال هرگز پر نمیشود، ناامید میشود. از طرفی اگر در چرخه انسداد بیفتید وارد چرخه خود ویرانگری میشوید. شما برای بقای خودتان و جامعهتان، کارهایی میکنید که خود آن کارها علت فنا میشود، یعنی مکانیزم بقا و فنا بر هم منطبق میشود. بنابراین شما به دست خودتان سیستم را نابود میکنید. محققان ویژگیهای رفتاری نظامات خودویرانگر را استخراج کردهاند. سوریه شدن یا کرهشمالی شدن مثالی از وضعیتهای خودویرانگر است.
نکته دیگر این است که گاه ما حرفهایی به ظاهر عمیق و مهم میزنیم، یعنی روی تحلیلهایی متمرکز شویم که چشم ما را میبندند. گاهی این تحلیلها میتواند غلط هم نباشد، ولی بهمحض تمرکز روی این تحلیلها، از تحلیلهای تقلیلگرایانه سر در میآوریم.
میگوییم علت این ماجرا این است و جز این نیست. در این سیکل وقتمان تلف میشود ولی مسئله روی زمین باقی میماند. باید عوامل خارج از کنترل خودمان را بشناسیم و سوالاتی نپرسیم که وقت ما را تلف کرده و گرهی از مشکل ما را باز نمیکند. در این زمینه بحث مداخله سرویسهای جاسوسی کشورهای دیگر در آشوب اخیر طرح میشود. چیزی که همواره در خاورمیانه گرچه اتفاق افتاده است، اما ما اطلاعات دقیقی نداریم و لاجرم باید به اموری بپردازیم که حداقل بتوانیم اطلاعاتی درباره آن داشته باشیم.
تحلیل دیگر این بود که زورآزمایی دو گروه رقیب سیاسی علت این آتش بر خرمن در حدود ۸۰ شهر کشور بود، اما اطلاعات درباره باندهای رقیب هم در اختیار ما نیست. راه دیگری هم وجود دارد؛ این راه درست کردن دایرهالمعارف مشکلات است. برای مثال در بیانیه حزب اتحاد که خیلی مفصل بود، نکات درس آموزی درباره مشکلات کشور وجود دارد، اما واقعیت این است که این مشکلات مال امروز و دیروز نیست. این مشکلات ساختاری کشور ما از گذشته است. برخی از این مشکلات به زمان ساخت دولتها در دوره رضا شاه برمیگردد.
اما سوال اصلی این است که دقیقا تحت چه شرایطی این مشکلات به بحران تبدیل میشوند و گسلهای فعالی میشوند که کل ساخت سیاسی را میتواند بلرزاند. بنابراین گرچه میتوان فهرست ۴۵ مشکل اساسی کشور را نوشت، اما ارائه چنین فهرستی فایده ندارد. این فهرست نشاندهنده این است که سامان سیاسی بخواهد یا نخواهد هر روز گرفتار یک مسئله است. چنین سامان سیاسیای با ۴۵ مشکل روز خوش نخواهد دید. بنابراین گرچه این را میتوانیم بگوییم، اما درباره این اتفاق خاص باید خیلی دقیق سخن بگوییم و عوامل موثر در آن را به طور مشخص نام ببریم.
به نظر من به طور برجسته باید به این نکته پرداخت که در جامعه ما چیزی موج میزند که خیلی واضح است و مطالعه خاصی هم نمیخواهد. گرچه مطالعات خیلی جدیای مثل سنجش نگرش ایرانیان نیز آن را تایید و تقویت کند. این پیمایشهای ملی نشان میدهند جامعه ما در لایههای مختلف دچار نومیدی است. به نظر من این نومیدی میتواند به اصلاحطلبی بیش از هر مشکل دیگری ضربه بزند. همه مشکلات ما اگر با نومیدی دیده شوند به بنبست میرسند. نکته آخر این است که ما در وضعیتی هستیم که فرصت تنفسی پیدا کردهایم. اتفاقی که در کشور ما افتاد این بود که این مشکلات دائما رجعت میکنند. ما با وضعیتی آکاردئونی که قبض و بسط پیدا میکند روبهرو شدهایم. گاهی گسترش مییابد و نوبت بعد که این جریان رجعت پیدا میکند، نمیدانیم به چه شکلی این ماجرا این بار چهره عوض میکند. بنابراین مسائل کشور ما نه فقط رجعی بلکه تناسخی است. عاملان و خواستههای آن مشکل تغییر میکند، بنابراین فقط رجعی نیست.
- 14
- 6