وقتــــی از حقوقبشـــر حرف میزنیــم از چــه حرف میزنیـــم؟ فرامین حقوقبشر از کجا آمدهاند و چرا باید آنها را رعایت کرد؟ آیا مفهوم حقوقبشر که در نیمه قرن بیستم تدوین شد، تحولات نوظهور امروزی را هم پوشش میدهد؟ اینها بخشی از سوالاتیاند که در مصاحبه با سوزی کیلمیستر به بحث گذاشتهایم. کیلمیستر استادیار فلسفه و حقوقبشر دانشگاه کانکتیکات است. متن مصاحبه را در ادامه میخوانید.
آنچه به نام حقوقبشر میشناسیم از کجا آمده است؟
بستگی دارد که حقوقبشر را چه بدانیم. تخصص من فلسفه است و در حوزه فلسفی، دو شیوه اندیشه درباره حقوقبشر وجود دارد. یک مکتب قدیمی میگوید حقوقبشر زاییده سنت طبیعی است یعنی حقوقی که داریم برآمده از طبیعت خاص نوع بشر است. از نگاه این مکتب، چنین حقوقی را همه ما در همه زمانها و در همه اجتماعها داریم و مستقل از آنچه میکنیم وجود دارند. یک مکتب دیگر که روزبهروز در محافل فلسفی برجستهتر میشود میگوید حقوقبشر یک برساخته سیاسی است، یعنی چیزی که ما بهطور خاص در واکنش به اتفاقات هولناک جنگ جهانی دوم خلق کردیم.
آیا اصل ایده حقوقبشر، یک تصور رمانتیک از روابط میان انسانها و دولتها نیست؟
اگر حقوقبشر را به شیوه مکتب اول بفهمیم یعنی چیزی طبیعی و ذاتی که در همه زمانها و مکانها داریم، شاید به این نتیجه برسیم که ایده حقوقبشر یک ایده رمانتیک و به یک تعبیر، ایدهآلیستی است. ولی اگر حقوقبشر را یک ساخته سیاسی بدانیم، ما خالق آنهاییم لذا از یک طرف میتوانیم حقوقبشر را پراگماتیک و عملگرایانه کنیم تا پاسخگوی اقتضائات خاص زندگیمان باشند و از طرف دیگر میتوانیم یک تفسیر ایدهآلیستی از آنها بدهیم به این معنا که حقوقبشر ابزاری برای دستیابی به دنیایی منصفانهتر و عادلانهتر است.
این دو رویکرد متفاوت به خاستگاه حقوقبشر چه تاثیری بر نوع برخورد عملی ما با حقوقبشر دارند؟ آیا این دو رویکرد، از لحاظ تعامل حکومت و شهروندان در مسئله حقوقبشر تفاوتی با هم دارند؟
اگر حقوقبشر را حقوق طبیعی انسان بدانیم، وجود این حقوق ربطی به حکومتها پیدا نمیکند و حکومتها فقط در رعایت یا عدم رعایت آنها نقش دارند. در اینجا کار خاصی از دست فلسفه و فلاسفه برنمیآید چون با آن مبنا، خطاست که به خاطر مثلا سهولت پیادهسازی برخی حقوق منکر حقوق دیگر شویم. ولی اگر حقوقبشر را برساخت سیاسی تلقی کنیم، وارد ماجرای پرآشوب سیاستورزی شدهایم چون باید حکومتها و رهبران دنیا را متقاعد کنیم که باید به حقوقبشر احترام بگذاریم. اینجاست که باید به حقوقبشر در قالب روابط قدرت بیندیشیم: یعنی مجبوریم حکومتها را توجیه کنیم که چرا باید حقوقبشر را به رسمیت بشناسیم، چون فقط انگشت گذاشتن روی این حقوق بهعنوان حقیقت اخلاقی کفایت نمیکند. به بیان ساده، باید یک دلیل سیاسی برای احترام به حقوقبشر بیاوریم؛ البته من معتقد نیستم که حکومتها ضرورتا حقوقبشر را نقض میکنند و به نظرم این استدلال در برخی موارد صدق نمیکند. اما فکر میکنم دلایل عملگرایانهای برای رعایت حقوقبشر وجود دارند: وقتی حقوقبشر انسانها رعایت شود دنیا جای صلحآمیزتری میشود، مقاومت سیاسی کمتر میشود. در نتیجه اگر حکومتها مایل به رعایت حقوقبشر باشند، حتی در سطح داخلیشان باثباتتر میشوند.
در اجرای حکومتی حقوقبشر، شاهد دورویی نیستیم؟
به نکته جالبی اشاره کردید. اگر حقوقبشر را یک پروژه سیاسی بدانیم، مسئولیتی بر دوش همه کشورها بهویژه کشورهای قدرتمندتر دنیا است تا تضمین کنند حقوقبشر به صورت درست خود رعایت شوند. لذا اگر دولتها دورویی به خرج بدهند یعنی در حرفهای خود از حقوقبشر برای شهروندان خود تمجید کنند اما توجهی به حال شهروندان دیگر کشورها نکنند، چنین کاری منجر به سرخوردگی از کل پروژه حقوقبشر میشود.
در زمینه حقوقبشر، مسائل نوظهوری هم پیش آمدهاند که شاید اصل این مسائل یا دامنهشان نیمقرن قبل متصور نبوده است، از قبیل بحران آوارگان.
بله، وقتی به وضعیت آوارگان نگاه کنیم، میبینیم که چالشی برای حقوقبشر پیش میآید یعنی به یک معنا روی نقطه آسیبپذیر حقوقبشر دست گذاشتهایم. آوارگان همان دستهای از نوع بشرند که بیش از همه با خطر نقض حقوقبشر مواجهاند. آنها ذیل دایره اقتدار هیچکس قرار ندارند، یا اگر هم در دایره اقتدار کشور میزبان باشند ولی میزبان، آنها را بهعنوان افرادی به رسمیت نشناسد که باید حقوقشان رعایت شود با مشکل جدی مواجهاند. لذا اگر بحث این باشد که آینده حقوقبشر باید به چه شکلی باشد، به نظرم باید سیستمی طراحی شود که رعایت حقوقبشر در محدوده مرزهای ملی منحصرا بر عهده دولت نباشد. در نتیجه باید سیستم بینالمللی استوارتری فراهم شود تا حقوق هرکسی ذیل نظارت یک سازمان بینالمللی گستردهتر رعایت شود. سازمان ملل متحد تلاشهایی میکند اما عطف به مقاومت دولتها، کار چندانی هم از آن برنمیآید.
نظر به بحث دورویی، اگر دولتی از پذیرش حقوقبشر آوارگان امتناع کند، تیشه به ریشه سایر ادعاهای آن کشور در زمینه حقوقبشر میزند. چنین دولتی اگر از سایر دولتها بهخاطر نقض حقوقبشر انتقاد کند، زیر پایش به شدت سست خواهد بود. با این اوصاف، به نظرم بحث آوارگان بسیار مهم است و روزبهروز هم مجادلات حول آن در زمینه حقوقبشر بیشتر خواهد شد.
یک نمونه دیگر از مسائل نوظهور هم که با توسعه فناوریهای نوین ارتباطی و بهویژه پس از افشاگریهای ادوارد اسنودن برجستهتر شده است، حق حریمخصوصی است.
درست است. حق حریمخصوصی هم در زمره آن حقوقی است که اهمیتش روزبهروز افزایش مییابد و ما هنوز فاقد زیرساخت لازم در سطح بینالمللی برای پرداختن به این حق هستیم. به گمانم وقتی بحث حقوقبشر مطرح میشد، حق حریمخصوصی چندان در نظر طراحانش نبود. لذا در ادامه مسیر، نیاز به کار زیادی در این حوزه وجود دارد.
آیا اساسا چیزی مانند حق اتصال به شبکه جهانی یا حریمخصوصی را میشود جزو حقوقبشر قلمداد کرد؟
نظر به حقوق جدید یا نوظهوری که باید مدنظر قرار دهیم، برخی از فلاسفه استدلال کردهاند که حق دسترسی به اینترنت میتواند یک مصداق آن باشد چون اینترنت به ابزار مهمی در زندگی امروزی تبدیل شده است. روشن است که حتی بیست سال پیش همچین چیزی در مخیله کسی نمیگنجید اما اکنون شاید بتوانیم آن را مشابه حق بهرهمندی از خانه یا غذا بدانیم چون برای انسان بودن در قرن بیستویکم، اینترنت نقشی اساسی ایفا میکند. اگر بخواهم به صحبتهای اول برگردم، باید بگویم که اگر حقوقبشر را حقوق اخلاقی بدانیم که فارغ از آنچه میکنیم حق ما حساب میشوند، دفاع از حق دسترسی به اینترنت و بهرهمندی از حریمخصوصی دشوار میشود. اما اگر حقوقبشر را مخلوق انسان بدانیم، بهتر میتوان استدلال آورد که مصادیق حقوقبشر باید متناظر با اقتضائات زندگی روز باشند. در این صورت باید ببینیم که نوع بشر در قرن بیستویکم با چه تهدیدهای مشخصی روبروست. در این بستر، حریم خصوصی یکی از آن مواردی است که دائما با تهدیدهای نوظهور روبهرو میشود. در این صورت، دلیل کافی داریم که از نهادهای سیاسی بخواهیم خودشان را با این واقعیت جدید بهروز کنند.
در شرایط فعلی دنیا بهویژه با رویکارآمدن ترامپ در ایالات متحده، شاهد یک جوّ ملیگرایی انزواطلبانه در نقاط مختلف دنیاییم که یکی از تبعات جانبیاش نقض برخی از موارد حقوقبشر دیگران است. این اتفاقات را چطور باید فهمید؟
به نظرم توصیفتان از رخدادهای فعلی درست است. در سابقه تاریخ شاهد این جزر و مدها هستیم که وقتی کل دنیا یا یک ملت در دوره ثبات به سر میبرد به ارتباط با سایر انسانها نیز بیشتر میاندیشد اما وقتی مردم احساس کنند با تهدید مواجهاند و خطری برای شیوه زندگیشان وجود دارد بیگانهها را خطر حساب میکند. لذا وقتی نسبت به دیگر انسانها بهاصطلاح باز نباشیم و سعی نزدیکی به همدیگر نداشته باشیم، حقوقبشر تهدید میشود. در اینجا مسئولیت سیاستمداران سنگینتر میشود چون آنها هستند که ترس از دیگری و ترس از خارجیها را رقم میزنند؛ البته نمیخواهم تهدیدهای واقعی را کمرنگ جلوه بدهم اما بهتر است به خودمان یادآور شویم که با تقویت ارتباطات جهانی میتوانیم دنیا را جای امنتری کنیم. مشکل آنجاست که گاهی سیاستمداران نگاه فرصتطلبانهای به این ترسآفرینی دارند لذا گاهی انگیزه دارند که روی تفاوتها دست بگذارند و اهمیت حقوقبشر را دستکم بگیرند.
در آخر هم اگر پیغامی برای مخاطبان ایرانی دارید، خوشحال میشویم که منتقل کنیم.
چه سوال غافلگیرکنندهای! به نظرم اکنون در یک برهه دشوار تاریخی به سر میبریم که میل به دیوار کشیدن دور ملتها و ترسآفرینی از دیگران بیشتر میشود. به گمانم ما در غرب، بهویژه در ایالات متحده، وظیفه داریم در برابر این میل مقاومت کنیم. همچنین همه کسانی که در کشورهایشان در موضع قدرت قرار دارند، باید تلاش کنند که این گفتمان را تغییر دهند که میخواهد از بیگانگان یا اقلیتهای درون اجتماعشان دیوسازی کند. این مهمترین وظیفهای است که به صورت فردی در زمینه حقوقبشر داریم.
محمد معماریان
- 11
- 3