ژانپل سارتر روشنفکر را به ریگی در کفش جامعه تشبیه میکند که باید وجدان جامعه را در برابر پندارها و تعصبهای چیره به چالش بکشد، اما گویا سنگینی سایه گذشته ما بر امروزمان آنقدر سنگین هست که قادر باشد یارای نقد را از روشنفکران جامعه بگیرد. این همان مسئلهای است که پیش از این عباس عبدی، در یادداشتی به آن انتقاد کرده و معتقد است که «دانستههای ما از گذشته بسیار بیشتر از ایدههای ما برای آینده است» و این نبود تعادل را نیز خطرناک میداند.
او با اشاره به اینکه «نگاه به گذشته نه فقط در توده مردم، بلکه در روشنفکران و کنشگران سیاسی نیز تا حد زیادی وجود دارد» معتقد است نسلهای قدیمی ما اساسا در گذشته منجمد شدهاند. عبدی بر اینکه شاید لازم باشد در جامعه روشنفکران و کنشگران، یک نهضت آیندهنگری به وجود بیاید، تاکید میکند و میگوید آنها فقط تا حدی باید به گذشته بپردازند که بتواند به تفاهمشان درباره آینده کمک کند. متن کامل گفتوگو با عباس عبدی، پژوهشگر اجتماعی و روزنامهنگار اصلاحطلب را در ادامه میخوانید.
شما اخیرا در یادداشتی عنوان کرده اید «دانستههای ما از گذشته بسیار بیشتر از ایدههای ما برای آینده است» و این نبود تعادل را خطرناک دانستهاید. خود شما دلیل این نبود تعادل را چه میدانید و فکر میکنید چرا بهجای آینده، اغلب نگاه ما به گذشتهمان است؟
بخشی از آن به این دلیل است که برداشت ما از کارکرد و هدف سیاست، برداشت دقیقی نیست و اغلب، سیاست را با قضاوت اشتباه میگیریم. قضاوت همیشه ناظر به گذشته است؛ قصد دارد پرونده گذشته را باز کند، فردی را محکوم یا کسی را حاکم کند یا شخصی را مسئول بداند و دیگری را تبرئه کند، درحالیکه هدف اصلی سیاست این نیست؛ هدف اصلی سیاست کاهش آلام و دردهای جامعه و بهبود زندگی و رفاه شهروندان است که همه اینها ناظر به آینده است؛ البته برای رسیدن به چنین نقطهای لازم است که با گذشته آشنا باشیم و از آن درس بگیریم، اما مهمتر از آن این است که نگاهمان به آینده باشد؛ مانند یک زن و شوهر که با یکدیگر دعوا دارند؛
اگر بخواهند با استفاده از رویههای قضایی مشکل را حل کنند، به دادگاه مراجعه میکنند، هر یک ادعای خود را مطرح میکند و بالاخره یکی محکوم و دیگری تبرئه میشود و ماجرا خاتمه مییابد، اما اگر همین دو فرد بخواهند با یکدیگر زندگی کنند، وقتی اختلافی بینشان به وجود میآید، کسی که میان آنان حَکَم میشود خیلی به گذشته نگاه نمیکند و مته به خشخاش نمیگذارد، بلکه نگاهش این است که چگونه میتوان شرایط بعد از این و آینده را بهبود بخشید.
متاسفانه ما بهدلیل همین نگاهی که به سیاست داریم، یکصدم آنچه از گذشته حرف میزنیم و نقد میکنیم، درباره آینده فکر نمیکنیم. این موضوع را میتوانید در مطالب بسیاری از فعالان ببینید؛ نگاه اکثر افراد به آینده یک نگاه کلی، نامتعین و تا حد بسیار زیادی غیردقیق است؛ البته افراد از اینکه درباره آینده صحبت کنند تا اندازهای نیز میترسند. همه ترجیح میدهند از گذشته حرف بزنند و هرچه به گذشتهتر هم رفته بیش از پیش در آن فرو میروند، درحالیکه در اروپا و کشورهای پیشرفته میبینید افرادی که دوسه سال پیش با یکدیگر دعوا داشتهاند، بهراحتی خصومت را کنار میگذارند؛ زیرا میخواهند درباره آینده خود به تفاهم برسند.
نظامهای سیاسی چگونه از این موضوع استفاده میکنند و وضعیت حال و آینده را شکل میدهند؟
مسئله نگاه به آینده امری عمومی بوده و فقط مخصوص نظامهای سیاسی نیست. در کشورهای توسعهیافته، کمتر میبینیم به گذشته بپردازند؛ البته بدون شک، گذشته را هم مطالعه میکنند و از آن درس میگیرند...
اما اینگونه نیست که دائما مسائل گذشته را بهروز کرده و مچ یکدیگر را بگیرند که برای مثال، شما پارسال یا ۱۰سال پیش این کار را کردید یا این اشتباه را مرتکب شدید، چه برسد به اینکه بخواهند به ۵۰سال قبل برگردند و گریبان یکدیگر را بگیرند؛ بنابراین وضعیت آنها بیشتر به حال معطوف است و عبور از حال برای رسیدن به یک آینده مطلوبتر.
درواقع، گذشته تا آنجایی در دستورکار آنها قرار میگیرد که بتوانند تجربیاتی برای آینده کسب کنند، اما فراموش نکنیم گذشته دقیقا در آینده تکرار نخواهد شد و آدمها همانهایی نخواهند بود که در گذشته بودهاند. همانطور که جامعه تغییر میکند، افکار و رفتار افراد نیز بهکلی تغییر میکند؛ بنابراین ما صرفا براساس گذشته افراد نمیتوانیم خیلی صریح و قاطع نتیجهگیری کنیم که آینده آنها نیز لزوما مانند گذشتهشان خواهد بود.
این نگاه به گذشته که در جامعه ما وجود دارد، چه تاثیراتی را بر برنامهریزیهای ما برای آینده خواهد گذاشت؟
نگاهی که گفته شد تاثیر منفی خود را روی گفتوگوی ملی میگذارد. اگر شما بخواهید درباره گذشته صحبت کنید، بههیچوجه ممکن نیست به نتیجه برسید. شما در ایران نمیتوانید هیچ موضوع تاریخیای را پیدا کنید که همه نیروها درباره آن به نتیجه مشترک برسند؛ زیرا در وهله اول، دادگاه بیطرفی برای قضاوت تاریخی وجود ندارد و این طرفداران گرایشها و اتفاقات مختلف هستند که برای مجادله تاریخی در برابر یکدیگر صفآرایی میکنند و آنها نیز هیچگاه به نتیجه نخواهند رسید؛ در نتیجه، در چنین شرایطی، گفتوگوی ملی اصلا شکل نمیگیرد؛ زیرا گفتوگوی ملی درباره آینده است. درواقع، آنجا که میخواهیم بسازیم و ایجاد کنیم، شاید بتوان درباره آن تفاهم بیشتری را شکل داد؛ بنابراین یکی از عوامل تخریبی گفتوگوی ملی همین تمرکز نگاه ما بر گذشته و بیتوجهیمان به آینده است.
به نظر شما، روشنفکران و کنشگران سیاسی چگونه میتوانند با نگاه به آینده و برای ایجاد تعادل در دانستهها و ایدهها به نقد گذشته بپردازند؟
مشکلی که عنوان شد نه فقط در توده مردم، بلکه درباره روشنفکران و کنشگران سیاسی نیز تا حد زیادی وجود دارد.اگر شما با نسلهای قدیمی گفتوگو کنید، متوجه میشوید آنها اساسا در گذشته منجمد شدهاند و همیشه از گذشته صحبت میکنند. این افراد روحیه کسلکننده و انعطافناپذیری دارند؛ زیرا هویت خود را با تفسیر خاصی از گذشته تعریف میکنند؛ بنابراین تعامل با این افراد کار بسیار سختی است، اما به میزانی که روشنفکران و کنشگران آیندهنگر شده و آینده برای آنها مهم میشود، ارزیابی گذشته نیز برای آنان تا آنجا اهمیت دارد که به نگاه و درکشان از آینده کمک کند.
در این صورت نیز آنها افراد فرهیختهتر، قابلتحملتر و خوشمشربتری خواهند شد و خیلی راحتتر میتوان با آنها کنار آمد؛ بنابراین شاید لازم باشد در جامعه روشنفکران و کنشگران یک نهضت آیندهنگری به وجود بیاید و فقط تا حدی به گذشته بپردازند که بتواند به تفاهمشان درباره آینده کمک کند.
آیا رویآوردن به تاریخنگاری انتقادی در همه عرصهها بهویژه در عرصه سیاسی برای ما امکانپذیر است و موفقیتی برای آن قابل تصور است یا خیر؟
بهتر است پرداختن به تاریخ را بهعهده تاریخنگاران بگذاریم. سیاستمدار قرار نیست متخصص تاریخ، اقتصاددان یا فقیه باشد یا در همه زمینهها تخصص داشته باشد. درواقع، اینها تخصصهایی بوده که برای سیاستمداران در یک اندازه معمول قابل استفاده هستند. اتفاقا سیاستمدارانی که خیلی تاریخ بدانند، از آنجا که ممکن است تا حد زیادی در آن غرق شوند، نمیتوانند نگاه به آینده خوبی داشته باشند.
سیاستمدار کنشگری است که بیشترین دغدغه و مسئله او آینده است، اما تاریخنگاران و تحلیلگران تاریخی نقد خود را به گذشته در عرصه عمومی انجام میدهند و یک کار حرفهای و تخصصی را هم ارائه میکنند؛ بنابراین تاریخنگاری انتقادی یا هر شکل دیگری از تاریخنگاری را باید به تاریخنگاران و کارشناسان تاریخ احاله داد، برای سیاستمداران در همین حد که تاریخ را مطالعه عمومی کرده باشند کافی است. این چه سنت زشتی است که همه سیاستمداران میخواهند درباره تاریخ همان قدر قاطعانه اظهارنظر و برداشت کنند که یک تاریخنگار متخصص در آن مورد نظر میدهد! به نظر میرسد اینها تا حدی بازتاب همان فرار از سیاست و فرار از رکن و هسته اصلی سیاست یعنی آیندهنگری، کاهش آلام، بهبود روابط و توسعه رفاه اجتماعی است.
- 10
- 3