بحث دوره طلائی امام و دهه شصت زمانی که مطرح می شود بیشتر از زاویه سلامت نفس مدیران، خلوص انگیزه ها و حرکت فداکارانه به سمت اهداف متعالی آن روزها مورد توجه قرار می گیرد. اما به لحاظ حوادثی که پیش آمد، بالاخص ترورها، تحریم ها، هشت سال جنگ و... دستیابی به اهداف و آرمان هایمان یا متوقف شد یا آسیب های جدی دید.
به تعبیر دیگر اگر جنگ یا سایر این بحران ها به ما تحمیل نشده بود، با وجود همه برکاتی که در زمینه خودکفائی، خودرفاهی، خودباوری، روح سلحشوری در مردم و... به دست آوردیم، اما آسیب های جدی نیز بر پیکره کشور وارد شد و توسعه و آبادانی آن را سال های سال به عقب انداخت.
من که از سال ۵۹ به عنوان جوانترین نماینده، وارد مجلس شورای اسلامی شدم، حدود ۲۵ سالگی، فضای آن زمان را فضای کار برای مردم و خدا می دیدم؛ نیت ها خیلی خالص بود. من هر وقت به فضای آن روزهای مجلس فکر می کنم، نگاهی که نمایندگان به کرسی نمایندگی داشتند، می بینم که دقیقا همان چیزی بود که رزمنده ما به سنگر دفاع از کشور، مرزبان به وظیفه اش در صیانت از مرزها، استاد انقلابی دانشگاه به کرسی تدریس و هر خدمتگزار دیگر به وظیفه انقلابیش بود که همه و همه هدفشان را توسعه کشور و حفظ انقلاب می دانستند.
اینکه تصور شود کسی انگیزه شخصی داشته باشد، واقعا دور از ذهن بود و در کمترین حد خود بود. حتی کمتر کسی به دستمزد کار فکر می کرد؛ چه برسد به مزایا و سمت و عنوان و درجه و... چون این فکر در میان نبود و همه خالصانه کار می کردند کار نیز شبانه روزی بود و جهادگونه. کسی سودای باندی و گروهی نداشتند، همفکری و همکاری در اوج خود بود و همه در کنار هم بودند؛ در ادعاها صادق بودند و در عمل ها هم به همین صورت و مردم هم این را حس می کردند. لذا ملت نیز به خوبی مشکلات را تحمل می کرد.
در دهه شصت شرایط به صورتی بود که مردم می دانستند امام و مسئولین و دولتی ها همان جنس مشکلاتی را داشتند که بر آن ها بار می شد. حتی فرزندان و نوه های بزرگان را می دیدند که در جبهه های جنگ هستند. خود سید حسن آقا نوه امام یا فرزندان مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی در صحنه جنگ بودند. وقتی مجلس تعطیل می شد می دیدیم که نمایندگان خود در سنگرهای جنگ حضور می یافتند.
تعداد شهدای مجلس را اگر ببینیم بر این مسئله پی می بریم. خود رییس جمهور وقت، آیت الله خامنه ای، نخست وزیر، آقای مهندس موسوی و فرمانده عالی جنگ و رییس مجلس شورای اسلامی، آیت الله هاشمی رفسنجانی در جبهه ها حضور داشتند و این شکل نبود که از دفتر کارشان فقط فرمان صادر کنند. وزرا، استانداران، مدیران و... بسیاری در جنگ حضور می یافتند و حتی تفنگ دست می گرفتند و اسیر و شهید می شدند. به نظر من آن روزها صرفا مهم آن بود که کسی چیزی برای خود نمی خواست و باندبازی نمی کرد.
پس از یک جانب خلوص و سلامت نفس بود و از جانب دیگر اتحاد عمومی. آن زمان آنقدر خط کشی های مختلف در کشور وجود نداشت و کسی خودی و ناخودی نمی کرد. البته منظورم این نیست که همه چیز عالی بود و کسی مشکلی نداشت و درها برای همه جناح ها باز بود؛ اما این صف کشی ها بسیار محدودتر از الان بود. بله، کسانی که وابسته به حکومت شاه بودند یا وابسته به گروه های معاند محدود و عاقبت کنار گذاشته می شدند اما میان کسانی که در مسیر امام و خط امام بودند مرزی وجود نداشت. اگر مرزی بود با ضدانقلاب واقعی بود نه هر کس که با اندیشه ما مخالف باشد.
آن زمان سعه صدر انتخابات ها بسیار بیشتر بود. این شکل ردصلاحیت و این شکل محدودیت بسیار کمتر بود. در جنگ همه مردم با هم پای کار آمدند، مسئولین هم به همین شکل. مسئولین و قوا با هم متحد بودند و تحت اشراف و نظرات کلی حضرت امام کشور را به خوبی اداره می کردند و در برابر فشارها و کمبودها هیچ گاه تسلیم نمی شدند و هیچ گاه نمی ترسیدند. واقعا شجاعت کم نظیری که مردم و مسئولین در برابر امواج مشکلات از خود نشان می دادند کشور را به ثبات رساند وگرنه شاید اگر برای ملتی دیگر این حجم اتفاقات رخ می داد باعث متلاشی شدن آن نظام و کشور می شد.
آن زمان همه قوا وظیفه خود را راهبری جامعه می دانستند. هیچ وقت قوه قضائیه علیه دولت کاری انجام نمی داد، قوه مجریه مجلس را تضعیف نمی کرد و مجلس نمی خواست قوه قضائیه را تخریب کند. صدا و سیما واقعا آن روزها ملی بود و در مسیر اهداف ملی گام بر می داشت و در خدمت مردم بود. نهادهای انقلابی خود را موظف به انجام وظایف خود می دانستند و در کار سایرین دخالت نمی کردند.
در آن دهه سپاه و بسیج واقعا سپاه و بسیج بودند و دربست در عرصه دفاع از کشور کنار ارتش می جنگیدند. هرکس وظیفه خاص خود را انجام می داد. دنیا طلبی بسیار کم بود میان مسئولین. ساده زیستی سکه ای رایج میان دست اندرکاران بود و تجملات بیهوده به معنای واقعی کلمه کم بود.
در دهه شصت از همه مهمتر اخلاق بر جامعه حاکم بود. ما این پدیده زشتی که از انتخابات سال ۸۴ شروع شد و در مناظره ها و بعد اداره کشور، یعنی اتهام زنی و برچسب زنی و تخریب شخصیت ها را واقعا نداشتیم. اوایل انقلاب این اتفاقات می افتاد اما صرفا از جانب گروه های برانداز مانند منافقین بود. یادم هست آنها ددر نشریاتشان مدام شهید بهشتی را به دزدی، غارت اموال، استبداد، استثمار نیروهای انقلابی، انحصارطلبی و... متهم می کردند ولی عامه مردم می دانستند که دروغ است و اعتنایی نمی کردند.
اما بداخلاقی سیاسی در صفوف انقلابیون بدعتی بود که از سال ۸۴ در کشور گذاشته شد و هیچ کس هم با آن برخورد نکرد. تبعیض های زیاد هم از کنار آن به وجود آمد که می بینیم امروز این رفتار سکه رایج جامعه شده است. این مقوله حذف و طرد یکدیگر ماجرایی بوده که از سال ۸۴ رایج شده وگرنه اگر آن زمان این اتفاق می افتاد همه می خواستند که جلوی آن را بگیرند. جریان چپ و راست بود، رقابت های انتخاباتی بود ولی موازنه سیاسی بین جناح ها به شیوه های مختلف سعی می شد حفظ شود.
من فکر می کنم ویژگی عمده دهه شصت اصول ارزشی اخلاقی ای بود که در میان همه جاری شده بود. اما هر چه جلوتر آمدیم آسیب های بیشتری این اصول وارد شد. باید گفت ما نتوانستیم ارزش ها را در عمل به نسل های بعد منعکس کنیم. گرچه نسل امروز هم نسل بالنده ای است، اما ما ادبیات این نسل را نمی شناسیم و سخنانشان را گوش نداده ایم.
ما نتوانستیم خود و اداره کشور را به تناسب دستاوردهای جهان به روزرسانی کنیم. این مسئله به نظر من بحران این روزهای کشور است که امیدوارم روزی جبران شود.
- 12
- 1