بدون شک حلقه مفقوده فرهنگ سیاسی ما «گفتوگو»، «تعامل»، «احترام به عقاید دیگران» و از همه مهمتر «نقد» و «نقدپذیری» است. به همین دلیل نیز اگر به تاریخ ایران از مشروطه تا امروز نگاه کنیم متوجه میشویم که مصلحانی مانند عباس میرزا، قائم مقام فراهانی، امیرکبیر و یا حتی دکترمحمد مصدق در دورانی که قصد تحول در جامعه را داشتهاند با مانع مرتجعان و جزماندیشان مواجه شدهاند که در نهایت نهضت آنها را با ناکامی مواجه کرده است. اتفاقی که ریشه در جامعهشناسی تاریخی ایرانیان دارد و پیامدهای آن تا به امروز در فرهنگ سیاسی جامعه ایران وجود داشته است. به همین دلیل و برای تحلیل و بررسی ریشههای این چالش تاریخی در جامعه ایران با آیتا... محسن غرویان استاد حوزه علمیه قم گفتوگو کردیم که در ادامه متن این گفتوگو را از نظر میگذرانید.
چرا در جامعه ما «نقد» و «اصلاحگری» همواره بهصورت سلبی پاسخ داده شده و هنوز در اجرای فرهنگ «گفتوگو» دارای مشکلات هستیم؟
ما در جهانبینی خود دارای مشکلات زیادی هستیم. هنوز برخی از گروههای اجتماعی با تغییر و تحول جامعه مشکل دارند و نتوانستهاند خود را با تحولات اجتماعی همراه کنند. این افراد گمان میکنند قدرت، ریاست و حتی اقتدار همیشگی است و هیچگاه زوال نمیپذیرد. اگر ما به تاریخ اندیشه نگاه کنیم متوجه میشویم که در یک مقطع زمانی اندیشمندی مانند ابن سینا ظهور کرده، سپس سهروردی و پس از آن ملاصدرا که هر کدام نیز دارای اندیشههای جدیدی بودند و سبب تغییر و تحول در اندیشههای گذشته شدهاند. این وضعیت در فضای سیاسی نیز وجود دارد و اقتدار حکومتها به مرور زمان دچار تغییر میشود.
این در حالی است که برخی دچار جزماندیشی هستند و حاضر نیستند این تغییرات را بپذیرند. به همین دلیل نیز جزماندیشی به یک آفت بزرگ در جامعه ما تبدیل شده است. جزماندیشی سبب میشود که برخی خود را حق و اسلام مطلق بدانند و کسانی که با آنها همراه نیستند را بهعنوان منحرف معرفی کنند. نقدپذیری دارای یک زیربنای فکری و عقیدتی است و آن این است که ما باید باور کنیم حق مطلق نیستیم. همه ما دارای شناخت ناقص هستیم و تنها از یک موضع خاص به حقیقت نگاه میکنیم. به همین دلیل نیز نمیتوانیم مدعی شویم که حقیقت مطلق در اختیار ماست. بدون شک اگر همه گروههای فکری و سیاسی به این نتیجه برسند که حقیقت مطلق در اختیار آنها نیست فرهنگ نقدپذیری در جامعه ما افزایش پیدا میکند و جزماندیشی به حاشیه رانده میشود.
اگر ما به جنبش اصلاحی ایران از مشروطه تا امروز نگاه کنیم، متوجه میشویم که در مقاطع مختلف که مصلحانی مانند عباس میرزا، قائم مقام فراهانی، امیرکبیر و یا حتی دکترمحمد مصدق ظهور کردهاند، با مانع مرتجعان و جزماندیشان مواجه شدهاند که در نهایت نیز ناکام بودهاند. جزماندیشی و مرتجعان چه آسیبهایی به دموکراتیزاسیون در ایران و فرهنگ نقدپذیری وارد کردهاند؟
ریشه جزماندیشی در ناآگاهی و دانش کم است. دانش و مطالعه کم بهصورت طبیعی انسان را جزماندیش میکند. با این وجود هنگامی که انسان میزان مطالعات خود را افزایش میدهد و با مکاتب فکری و سیاسی جوامع دیگر آشنا میشود قدرت تجزیه و تحلیل پیدا میکند و به این نتیجه میرسد که جهان بسیار بزرگتر از آن است که وی فکر میکرده است.
مرتجعان کسانی هستند که در یک مقطع زمانی به چارچوب و پارادایم فکری خود رسیده و گمان میکنند با همین پارادایم فکری میتوانند به همه مطالبات جامعه پاسخ دهند و چارچوب فکری آنها برای همه انسانهای جامعه کاربرد دارد. این در حالی است که در واقعیت چنین نیست و رویکردهای اجتماعی و سیاسی در جوامع مختلف همواره در حال تغییر و تحول هستند. ما باید عالم زمان خود باشیم و به احوالات زمان خود آگاهی داشته باشیم. اسلام امروز با اسلام۴۰۰ سال قبل متفاوت است و کسی نمیتواند اسلام گذشته را برای امروز تشریح و تبیین کند. این وضعیت در حوزه فلسفه نیز وجود دارد و فلسفه امروز تفاوتهای جدی با فلسفه گذشته پیدا کرده است. با این وجود مرتجعان تغییرات جامعه را نمیپذیرند و همواره روی موضع خود پافشاری میکنند. نگاه مرتجعان همواره به گذشته است و تلاش میکنند پاسخ به سوالات را در گذشته جستوجو کنند. این در حالی است که یک متفکر واقعبین همواره نگاهش به سمت آینده است.
چرا جریانهای فکری و فلسفی پس از انقلاب به سمت محافظهکاری پیش رفت و تفکرات دگراندیشانه نتوانست به پارادایم فکری جامعه تبدیل شود؟ آیا مشکل از نوع قرائت تفکر مدرن بود و یا اینکه فشارهای بیرونی اجازه نمیداد دگراندیشی در جامعه رونق پیدا کند؟
روشنفکری دینی با متفکرانی مانند شریعتی، مطهری و بهشتی آغاز شد و در دوران جمهوری اسلامی نیز به شکلهای مختلف ادامه پیدا کرد. با این وجود در یک دهه اخیر روشنفکری دینی در ایران مرده است. در شرایط کنونی روشنفکری دینی راکد شده و ما اصلا چیزی به نام روشنفکری دینی نداریم. این در حالی است که ما در بخشهایی با نوعی واپسگرایی و جزماندیشی به جای روشنفکری دینی مواجه شدهایم. نکته بسیار مهم در این زمینه این است که با مرگ این متفکران رویکرد تفکر نیز در جامعه ما شکل دیگری به خود گرفت. بدون شک دلیل جایگزین شدن واپسگرایی به جای روشنفکری دینی توقف تفکر فلسفی بود. به همین دلیل نیز باید با تفکر فلسفی باز و آزاداندیشانه، جامعه را مدیریت کرد. امروز نمیتوان با جزماندیشی و تفکر بسته جامعه را مدیریت کرد، بلکه باید پنجرهها را برای ورود تفکرات دیگر باز گذاشت. متاسفانه در شرایط کنونی در سیاستگذاریهای فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی جامعه ما نوعی تفکر بسته مشاهده میشود که در آنها توجه به تحولات جامعه و جهان پیرامون مشاهده نمیشود.
به چه دلیل روشنفکری دینی در ایران «مرده» است؟ مرگ روشنفکری دینی بهعنوان یکی از پشتوانههای اصلی تفکر اصلاحی در ایران چه تاثیری در رویکرد اصلاحی جامعه خواهد گذاشت؟
مرگ روشنفکری دینی در ایران به معنای این است که امروز در مراکز تصمیمگیری جامعه در زمینههای مختلف توجه به مباحث فلسفی باز و مطالعات تطبیقی وجود ندارد. در یک مقطع زمانی شهید مطهری منظومه ملاهادی سبزواری را تدریس میکردند اما در عین حال مکاتب فکری غربی مانند فلسفه کانت و دکارت را نیز تدریس میکردند. ایشان تلاش میکردند هر دو نوع تفکر را با یکدیگر تطبیق بدهند تا بتوانند به نتیجه مطلوب در زمینه فکری دست پیدا کنند. ایشان حتی بهصورت جدی به موضوع مارکسیسم نیز ورود کردند و به نقد این نظریه پرداختند. بنده معتقدم اگر شهید مطهری به شهادت نمیرسید و امروز زنده بود وضعیت فرهنگی جامعه به این روز نمیافتاد و کیفیت بهتری پیدا میکرد. منظور من از مرگ روشنفکری دینی این است که ما متوجه نشدهایم که گاهی به شکل اغراق شدهای به سمت اخباریگری و ظاهرگرایی گرایش پیدا کردهایم.
چه بسا همین موضوع دلیلی باشد که رویکرد عُقلایی و فکری در برخی مراکز تصمیمگیری و جامعه تضعیف شده است. بهتازگی دکتر داوری بهصراحت عنوان کردند که ما پس از انقلاب اسلامی موفق نشدهایم تحول جدی در علوم انسانی به وجود بیاوریم. در سالهای گذشته ما تنها در شعار و حرف با نظریههای غربی در زمینههای مختلف اعم از جامعه شناسی، روانشناسی، فلسفه و سیاست مبارزه کردیم. با وجود این، هنوز نتوانستهایم جایگزین مناسبی برای آنها پیدا کنیم. به جز آقای داوری که از اساتید برجسته فلسفه کشور هستند آقای غلامی رئیس دبیرخانه تحول علوم انسانی نیز عنوان کردهاند ما نتوانستهایم در طول این سالها تغییر جدی در علوم انسانی به وجود بیاوریم.
دلیل این مساله نیز این است که ما هنوز ابزارهای سختافزاری و نرمافزاری لازم را برای تغییر در علوم انسانی به وجود نیاوردهایم. شاید اگر امثال شهید مطهری و شهید بهشتی به شهادت نمیرسیدند میتوانستند گام بلندی در تئوریزه کردن تحول در علوم انسانی و همچنین فضای فکری و سیاسی جامعه بردارند. در شرایط کنونی بسیاری از اندیشمندان که حرف جدیدی برای جامعه دارند، سکوت اختیار کردهاند و بهدلیل اینکه احساس میکنند سخن آنها شنیده نمیشود، ترجیح میدهند در کناره بمانند. امروز علم، دانش و فلسفه باندی و حزبی شده و برخی از گروهها با نگاه حزبی و باندی به فلسفه نگاه میکنند.
چرا حوزه اندیشه و فلسفه نیز آغشته به باندبازی شده است؟
بنده لازم میدانم در این زمینه مثال بزنم. در روزهای چهارشنبه و پنجشنبه گذشته در تهران و قم همایش حکیم تهران برگزار شد اما با استقبال کمتر از انتظار مواجه شد. شرایط به شکلی بود که در یک سالن۸۰۰ نفره تنها۵۰ نفر حضور داشتند و بسیاری از علاقهمندان و یا حتی صاحب نظران به این همایش نیامده بودند. کسانی که علاقهمند به این مسائل هستند به خوبی به ریشههای این کم رونقی آگاهی دارند و میدانند که دلیل اصلی این مساله رویکردهای باندی و جناحی است که بسیاری از اندیشمندان را از حضور در این گونه همایشها گریزان کرده است.
در حوزه علمیه نیز وضعیت به همین شکل است. یک گروه خاص همه تریبونهای حوزه را در اختیار گرفته و به ترویج افکار خود میپردازند. مساله مهم در این زمینه این است که این گروه از ترس اینکه کسی اندیشه جدیدی را مطرح نکند اجازه نمیدهند تریبون از دستشان خارج شود. به همین دلیل نیز بسیاری از اندیشمندان فرصت بروز اندیشههای جدید خود را پیدا نمیکنند. بدون شک رویکردهای حزبی و جناحی به ساحت تفکر و اندیشه ضربه زده است. تفکر و تعقل با انحصارگری بروز و ظهور نمیکند و کسانی که قصد دارند با انحصارگرایی و باندبازی به تعقل و تفکر دست پیدا کنند، مرتکب اشتباه شدهاند. بنده در این زمینه یک مثال میزنم.
شخصی نظریه جدیدی به نام «اصالت ملکوت» در مقابل «اصالت وجود» ملاصدرا مطرح کرد. با این وجود بهدلیل اینکه شخصی که این نظریه را مطرح کرده بود از جناح تصمیمگیران نبود، هیچ میدانی برای ظهور و رشد این نظریه که دارای اهمیت نیز بود، داده نشد. بدون شک این رویکردها انگیزه را در بین نظریهپردازان و اندیشمندان از بین میبرد و این افراد ترجیح میدهند در چنین شرایطی دیدگاههای جدید خود را مطرح نکنند و یا اینکه کمتر مطرح کنند. مقام معظم رهبری در گذشته پیشنهاد کردند که در مراکز فکری جامعه کرسیهای آزاداندیشی شکل بگیرد تا اندیشمندان بتوانند دیدگاههای خود را مطرح کنند. در پیامی که ایشان به همایش حکیم تهران دادند نیز تاکید زیادی روی نقد اندیشههای دیگر صورت گرفته بود.
رهبر معظم انقلاب در پیام خود به این نکته اشاره کردند که یکی از رموز ماندگاری اندیشه آقاعلی مدرس زنوزی این بود که ایشان اندیشه ملاصدرا را نقد میکردند. نکته قابل تامل این است که همین کسانی که اندیشه مقام معظم رهبری را در زمینه اهمیت نقد و نقدپذیری دریافت میکنند، اجازه ترویج این فرهنگ را نمیدهند و در این زمینه محدودیت ایجاد میکنند. این محدودیتها زمانی شکل جدیتری به خود میگیرد که نقد و نقدپذیری در نهایت به سود جریان فکری مقابل نیز تمام شود. در چنین شرایطی امکان نقد کاهش پیدا میکند و حتی از بین میرود.
مهمترین رسالت یک نسل، انتقال صحیح اندیشه از نسل خود به نسل بعد است. با این وجود این اتفاق در ایران به خوبی رخ نداده و ما مشاهده میکنیم نسل جدید از اندیشههای نسل گذشته فاصله گرفته است؟ چرا این اتفاق رخ داده است؟
ما باید در مرحله نخست این اصل را بپذیریم که جامعه در حال تغییر و تحول است و قرائتهای مختلفی نیز از این تحولات وجود دارد. بدون شک اگر بخواهیم قرائت جدیدی از دین ارائه کنیم باید متناسب با نیازهای نسل جدید باشد. سوالات نسل جدید با سوالات نسل قدیم تفاوتهای معناداری پیدا کرده است. این در حالی است که نسل جدید با مسائل جدیدی در حوزه دینورزی مواجه شده که در گذشته وجود نداشته است. نسل جدید با پدیدههایی مانند اینترنت، فضای مجازی و تجارت الکترونیک مواجه شده که در گذشته وجود نداشته است. به همین دلیل نیز دغدغه و سوالاتی که در این زمینه برای نسل جدید وجود دارد با دغدغههای نسل گذشته تفاوت پیدا کرده است. نکته قابل تامل اینکه برخی از علمای ما هنوز از اطلاعات ۵۰ سال قبل استفاده میکنند و قصد دارند با آن اطلاعات به سوالات نسل جدید پاسخ بدهند. به همین دلیل نیز به مسائل نگاه بدبینانه داشته و برخی موضوعات را انحرافی میدانند. بدون شک علمای دینی باید آموزههای دینی را با دغدغههای جدید جامعه هماهنگ کنند تا بتوانند به دغدغههای نسل جدید پاسخ مناسب بدهند.
احسان انصاری
- 19
- 2