در سیاست خارجی آمریکا باید میان گفتمان و راهبرد تمایز قائل شد. گفتمان، پارچه ای است که راهبرد در آن پیچیده می شود تا «حق» و «موجه» جلوه نماید. راهبرد جدید ترامپ (البته اگر بتوان اسم راهبرد بر آن گذاشت) در گفتمان سنتی ایران هراسی و اسلام هراسی پیچیده شده است. این گفتمان طی چهار دهه گذشته اشکال مختلفی به خود گرفته است: زمانی خطر انقلاب مذهبی و صدور آن، سپس تروریسم، بعد خطر هسته ای و اکنون فعالیت های بی ثبات ساز منطقه ای با محوریت سپاه به ابزاری برای توجیه سیاست های آمریکا تبدیل شده اند. همه این ها برای توجیه راهبردهای ضد ایرانی مهار انقلاب، مهار دوگانه، مهار برنامه هسته ای و مهار قدرت منطقه ای ایران توسعه یافتند.
نه برجام مسئله ترامپ است و نه ایران مسئله آمریکا. حتی محافظه کار ترین محافل فکری که به ترامپ هم نزدیک هستند در مباحث استراتژیک خود تهدید ایران برای آمریکا را زیاد جدی تلقی نمی کنند (گزارش هریتیج). با این حال خطر ایران در اذهان مردم آمریکا چنان القاء شده که در کنار شوروی، روسیه، چین و کره شمالی قرار می گیرد. برخی فکر می کنند ایران در خلیج مکزیک واقع است و عوامل نفوذی ایران هر آن ممکن است به خانه های آن ها حمله کنند. این نتیجه تصویرسازی رسانه ای است.
در ایران تهدید آمریکا به دلیل سوابق تاریخی و حضور و رفتار آمریکا در مناطق پیرامونی ایران جدی تلقی می شود. اما در آمریکا تهدید ایران توهمی است عمدتا ساخته شده توسط کسانی که در محیط امنیتی ایران زندگی می کنند (کشورهای عربی خلیج فارس و اسراییل)، و نه مبتنی بر تجارب تاریخی و یا عوامل واقعی قدرت. توهم تهدید زمانی که تکرار و پذیرفته شد، تصمیم گیرندگان را فریب می دهد تا واقعیات متعارض با گفتمان شکل گرفته را نادیده انگاشته و به تعقیب اهداف خیالی بپردازند.
محور اصلی گفتمان ایران هراسی طی چهار دهه گذشته تغییر نداشته است. اعراب و یهودیان «بیچاره» قربانی سیاست های «تهاجمی» یک «دیکتاتوری مذهبی متعصب» هستند که درصدد «سلطه» بر خاورمیانه، نابودسازی «تنها دموکراسی» منطقه یعنی اسراییل و «بیرون کردن آمریکا از خاورمیانه» است. این ها توجیهاتی است برای تحمیق افکار عمومی، جلب حمایت مردم علیه دشمن مشترک، تخصیص بودجه برای برنامه های نظامی و امنیتی و دنبال کردن اهداف خاص در قبال کشور هدف (ایران). همین شیوه قبلا در خصوص عراق دنبال شد.
گفتمان اخیر ترامپ ادامه تفکرات وی و مبتنی بر گفتمانی است که طی یکسال و نیم گذشته عمدتا با تلاش شبانه روزی لابی عربستان، امارات و اسراییل در واشنگتن ساخته شد تا هر دولتی که سرکار می آید، آن را دنبال کند. در گفتمان جدید خطر منطقه ای ایران جایگزین برنامه هسته ای شده و «سپاه هراسی» به عنوان محور اصلی و عامل وحدت بخش نیروهای مخالف جمهوری اسلامی در آمریکا، خاورمیانه (اعراب خلیج فارس و اسراییل) و اپوزیسیون ایران تعیین شده است.
دوباره آمریکا به رهبری ترامپ درصدد جلوگیری از یک تهدید درازمدت (موشکی و هسته ای) برای منطقه و جهان و پایان دادن به فعالیت های مخرب ایران و رهاسازی ملت های منطقه است. قرار است کنگره آمریکا که همواره تاثیرپذیری خود از لابی عربی-اسراییلی را به خوبی نشان داده و بیشترین تحریم ها را علیه ایران تصویب نموده، در خصوص سرنوشت برجام که توسط نمایندگان شش قدرت جهانی (از جمله خود آمریکا) سال ها مذاکره شده و از ابتدا نیز با مخالفت عربستان و اسراییل مواجه بوده، تصمیم گیری کند.
واقعیت این است که ما با یک تهدید جدی و پرهزینه درازمدت مواجه بوده و هستیم و برای مقابله با آن باید برنامه ریزی کنیم. اما این تهدید عینی ریشه در ذهن دارد و به منظومه مفاهیم یا گفتمان ساخته شده در خصوص ایران مربوط می شود. مغز انسان بر اساس منظومه مفاهیم (یا گفتمان ها) نسبت به موضوعات مختلف فکر می کند و تصمیم می گیرد. منظومه مفاهیمی که به عمد در اذهان مردم و نخبگان آمریکا نسبت به ایران شکل داده شده (گروگانگیری، انقلاب، افراط گرایی، دیکتاتوری، نقض حقوق بشر، سلاح هسته ای، سلطه طلبی، یهودستیزی و غیره) مفاهیمی نیست که به جز تحریم، تهدید و مهار خروجی دیگری داشته باشد.
تلاش برای گفتمان سازی نادرست و ارائه تصویری هولناک از ایران مبنای نظری دارد. اشتباه در تفکر و تصمیم گیری ریشه در چگونگی کارکردهای مغز دارد. مغز انسان عمدتا بر اساس تصویر تصمیم می گیرد و نه تحلیل. به همین خاطر میلیارد ها دلار توسط دولت ها، احزاب و شرکت های خصوصی برای تصویرسازی از کالای خود (اعم از سیاسی یا تجاری) سرمایه گذاری می شود. هدف تلاش های اخیر آمریکا در سازمان ملل ساختن برندی تهدیدآمیز و منفی از جمهوری اسلامی ایران است تا اقدامات بعدی قابل توجیه باشد.
بیشتر افراد متاسفانه تصاویر ذهنی خود را دائما با واقعیات بیرونی تطبیق نمی دهند و این ریشه بسیاری از خطاهای تصمیم گیری است. از این نظر تفاوتی میان تصمیم گیران سیاسی و مردم عادی وجود ندارد. تصمیم گیران سیاسی بیش از مردم عادی در معرض تصویرسازی قرار دارند. در سیستمی مثل آمریکا، زمانی که افراد در مسند قدرت می نشینند جنگ واقعی بر سر دسترسی به چشم و گوش آن ها شروع می شود. در نتیجه بیشتر مورد تهاجم گزارشات هدفدار شرکت های روابط عمومی و مغازه های سیاست فروشی Policy Shops قرار می گیرند.
لذا انتظار تصمیم گیری عقلایی به مفهوم سنتی از چنین موجودی، غیرواقع بینانه است. آنچه که حرف های «ناآگاهانه» ترامپ تلقی می شود نشانگر موفقیت کسانی است که برای شنیدن چنین حرف هایی از وی تلاش کرده اند. تلاش بولتون، بنیاد دفاع از دموکراسی و موسسه مطالعات علوم و امنیت بین المللی و حمایت مالی امارات از برخی از این ها بی نتیجه نبوده است.
برخی معتقدند که ترامپ به عمد راهبرد «بازیگر دیوانه» را در پیش گرفته است. این روش چه عمد و چه سهو، فرصت هایی نیز به همراه دارد. سال ها آمریکا، ایران را متهم می کرد که بازیگری غیرعقلایی و غیرقابل پیش بینی است.اکنون آقای ترامپ با فضاسازی شدید، خود چنین تصویری از آمریکا ارائه می دهد. رییس جمهور ایران از همان فضا استفاده می کند و چهره ای معقول، متعادل و قابل پیش بینی از ایران ارائه می نماید. هرچه این تصویر ایران برد بین المللی بیشتری داشته باشد، بهتر می تواند تبلیغات گذشته و فعلی آمریکا علیه ایران را در سطح افکار عمومی خنثی کند.
اما مسئله ایران به افکار عمومی ختم نمی شود. مسئله ایران در آمریکا عمدتا در گفتمان امنیتی-ایدئولوژیک بحث شده است. در این قالب تهدید و خصومت همدیگر را تقویت کرده و مفهوم دشمن شکل می گیرد که بار امنیتی و ایدئولوژیک دارد. در گفتمان های سیاسی، اقتصادی و استراتژیک بحث هزینه-فایده مطرح است اما در گفتمان امنیتی-ایدئولوژیک بحث هزینه فایده چندان مطرح نیست؛ مسئله خصومت است.
در این قالب مذاکره، گفتگو و بازی برد-برد معنی و مفهوم خود را از دست می دهد. در گفتمان استراتژیک سیاسی و اقتصادی مفهوم رقابت مطرح می شود. در گفتمان حاکم بر مباحث ایران و آمریکا رقابت باید جایگزین خصومت شود تا مسئله عقلانیت و هزینه-فایده معنی و مفهوم پیدا کند. هدف اصلی عربستان و اسراییل مشروعیت زدایی از هر گونه مذاکره و گفتگو و تعامل با ایران توسط کشورهای مختلف به خصوص آمریکا است. تجربه مذاکرات هسته ای نشان داده که هر گونه گفتگوی جدی میان ایران و آمریکا پیامدهای خطرناکی می تواند برای آن ها به دنبال داشته باشد.
از جمله: ۱- موجب زیر سوال رفتن گفتمان ایران هراسانه ای می شود که سال ها برای ساختن آن سرمایه گذاری کرده اند.
۲- ارزش استراتژیک این کشور ها برای آمریکا را به زیر سوال می برد.
۳- حمایت آمریکا را از سیاست های توسعه طلبانه و بی ثبات ساز عربستان و اسراییل در خاورمیانه علیه جمهوری اسلامی را از دست می دهند.
۴- ممکن است این حکومت ها حمایت آمریکا را در منازعات داخلی از دست بدهند (تجربه مبارک).
۵- مهم ترین توجیه حمایت از تروریسم و افراطگرایی از افغانستان تا سوریه را از دست می دهند.
در فقدان «دشمنی» ایران و حمایت آمریکا، عربستان و اقمار آن باید تن به اصلاحات داخلی دهند که نتیجه نهایی آن مشخص نیست. گروه های افراطی حاکم در اسراییل نیز وضعیتی بهتر از عربستان ندارند. آن ها طی ۶۰ سال گذشته با تولید بحران و جنگ یا در سایه آن زندگی کرده اند. لذا از دید آن ها چرا مسئله هسته ای ایران و دشمنی با ایران که مقوم دوام و بقای آن ها است باید خاتمه پیدا کند؟ متاسفانه امروزه تولید جهل به یک صنعت بزرگ تبدیل شده است. صنعتی که معتقد است «حقیقتی نو» می آفریند.
آنچه در بسیاری از دکان های سیاست فروشی Policy shops در واشنگتن در خصوص مسائل ایران و خاورمیانه تولید و به کنگره، کاخ سفید و رسانه ها عرضه می شود نه علم و دانش بلکه جهل است. سخنرانی ترامپ در سازمان ملل و استراتژی جدید وی، محصول صنایع تولیدکننده «حقیقت نو» (دکان های سیاسی) بود که ماه ها در خصوص آن به «تعمق» و «مشورت» پرداخته بودند.
متاسفانه جمهوری اسلامی نتوانسته تاثیر قابل توجهی بر نظام مفهومی مربوط به خودش در اذهان دیگران داشته باشد. خود ایرانی ها تعاریف متعارضی از خود و کشورشان ارائه می دهند. حتی بخشی از گفتمان خصمانه نسبت به ایران متاثر از تلاش های برخی گروه های ایرانی مخالف جمهوری اسلامی است. تنها تلاشی که برای ارائه تعریفی از ایران به عمل آمد در سند چشم انداز بود که در آن دستیابی به «جایگاه اول اقتصادی، علمی و تکنولوژیک منطقه ای» مطرح شد و بحث ایران به عنوان قدرت اول منطقه ای مورد تاکید قرار گرفت، بدون آنکه به الزامات آن توجه کافی شود. دیگران از این بحث امپراطوری ساسانی و صفوی و تلاش برای سلطه بر منطقه را استخراج و استنباط کردند و توسعه دادند.
سند چشم انداز با چالش تحریم های شدید اقتصادی و علمی مواجه شد و ایران عملا از اهداف خود دور ماند. در سند چشم انداز بحث تعامل سازنده با جهان مطرح شده اما در قوانین مربوطه این مفهوم محوری محدود گردید. آمریکا تقریبا هیچگاه در این مفهوم جایی نداشت، اروپا در دوره تحریم بالاجبار حذف شد و تاثیر تحولات خاورمیانه به خصوص در سوریه و یمن بر «تعامل سازنده» با کشورهای منطقه نیازی به توضیح ندارد.
از نظر سیاسی و امنیتی ایران به عنوان بخشی از «محور مقاومت» معرفی شده که یک راهبرد دفاعی است. خود این مفهوم بیانگر صف بندی و تقابل هست و در نتیجه این تقابل، برخی کشورهای عضو محور مقاومت نیز درگیر منازعات داخلی اند. مقاومت ذاتا امری دفاعی در مقابل توسعه طلبی و تهاجم است اما از نظر برندسازی ملی و منطقه ای، این موضوع باید در محافل استراتژیک تبیین شود تا تفاسیر سلطه جویانه از آن به عمل نیاید.
به طور خلاصه، گفتمان منفی جاافتاده طی چهل سال گذشته در مورد ایران به ضمیر ناخودآگاه افرادی مثل ترامپ رسوخ کرده است. با این توهمات انباشته شده نمی توان انتظار تصمیم گیری عقلایی در خصوص ایران داشت.جمهوری اسلامی به یک دیپلماسی عمومی قوی بین المللی نیاز دارد. هدف این دیپلماسی باید واسازی نظام مفهومی ساخته شده پیرامون تصویر جمهوری اسلامی و ساختن نظام مفهومی جدید باشد. تصویری از یک بازیگر معقول، مردمسالار، توسعه یافته و پیشرو در علوم و تکنولوژی که در پی دفاع از منافع و ارزش های مشروع خود در یک محیط منطقه ای صلح آمیز و توسعه یافته است. اگر خود تصویر خود را نسازیم، دیگران می سازند، همانگونه که تاکنون نیز ساخته اند.
این واسازی و بازسازی نظام مفهومی مستلزم سرمایه گذاری در حوزه دیپلماسی عمومی و تعامل با نهادهای اندیشه ورز است. انزواگرایی نتیجه ای جز تقویت نظام مفهومی متوهمانه ساخته شده در خصوص ایران نخواهد داشت. با توجه به اینکه نظام مفهومی ساخته شده در خصوص جمهوری اسلامی در دیگر کشور ها (به خصوص آمریکا و اروپا) خلاف واقعیات آشکار است، بهترین و سریع ترین راه تصحیح این نظام مفهومی، فرصت سازی برای مشاهده واقعیات ایران برای عامه مردم (توسعه توریسم)، گسترش مبادلات رسانه ای و گفتگو با نخبگان تاثیرگزار (مراکز علمی و اندیشکده های تاثیر گذار) و عقلا است. البته همواره عده ای خواهند بود که «فی قلوبهم مرض...».
- 13
- 6