دونالد ترامپ، رييسجمهور ايالات متحده اراده سياسي براي عقبنشيني از توافق هستهاي با ايران را عملي كرد و از يك هفته پيش ١+٤ جايگزين ١+٥ شد. تلاشهاي محمدجواد ظريف، وزير خارجه كشورمان براي تعيين تكليف آينده توافق هستهاي با سفر به چين، روسيه و بلژيك آغاز شده است و همزمان مايك پمپئو، وزير خارجه ايالات متحده ميگويد كه واشنگتن همچنان به دنبال مذاكره با كشورهاي اروپايي براي توافقي تازه با تهران است.
رضا زبيب، مدير كل سابق امريكاي شمالي و مركزي وزارت خارجهو كارشناس ارشد امور بينالمللي در گفتوگو با «اعتماد» تاكيد ميكند كه رييسجمهور امريكا به دنبال مذاكره دولت خود با تهران و تصاحب امتياز اين توافق به نفع خود است و همزمان حلقهاي از ايرانستيزها نيز دور او را احاطه كردهاند كه توهم تغيير رژيم در ايران را دنبال ميكنند. متن كامل اين گفتوگو به شرح زير است:
شما يك بار در سخنان خود تاكيد كرده بوديد كه اگر امريكا، كشوري را دشمن معرفي كند او را رها نميكند و ايران را نمونهاي براي استراتژي فشار مستمر خوانده و گفته بوديد كه رويارويي ميان امريكا و ايران اجتنابناپذير است. در حال حاضر سوالي كه با عقبنشيني رييسجمهور امريكا از برجام بسيار مطرح ميشود احتمال رويارويي نظامي ميان ايران و امريكا چه به شكل مستقيم و چه نيابتي است. تا چه اندازه رويارويي نظامي را محتمل ميدانيد؟
ابتدا اجازه بدهيد به سركار و روزنامه اعتماد به خاطر پرداختن تخصصي به امور سياست خارجي تبريك بگويم و به نوبه خودم قدرداني كنم. حقيقتا احساس ميكنم فضاي رسانهاي ايران بهشدت نيازمند چنين رويكردي است چون عرضه محتواي تخصصي، بهترين راه احترام به خواننده است.
اما پاسخ به سوال شما، بله همچنان معتقدم امريكاييها در هدفي كه انتخاب ميكنند، اصل ثبات قدم يا استمرار (Continuity) را تا حد بسيار زيادي حداقل در سطح استراتژي رعايت ميكنند. ادامه فشار به ايران از مصاديق و محورهاي ثابت اين رويكرد است. اما جنگ، مقوله ويژهاي است. جنگ به دليل هزينههاي هنگفت و پيامدهاي غيرقابل پيشبيني آن آخرين راهكار در سياست خارجي است. معروف است كه ميگويند جنگي وقتي آغاز ميشود كه ديپلماسي به پايان برسد. ديپلماسي در اين معني، صرفا به معني مذاكره طرفين نيست بلكه شامل تلاشهاي ديپلماتيك طرفين براي كسب حمايت ساير كشورها از موضع خود هم ميشود، اين وضعيتي است كه هماكنون توسط ايران و امريكا دنبال ميشود.
اما حتي پايان اين تلاشهاي ديپلماتيك هم به دلايلي، لزوما به معني رسيدن به فاز جنگ نيست زيرا افكارعمومي امريكا به خاطر هزينه هنگفت دوجنگ افغانستان و عراق بهشدت مخالف جنگ است. دوم اينكه اقتصاد امريكا با وجود شرايط بهتري كه اخيرا پيدا كرده، همچنان با تحمل هزينههاي يك جنگ گسترده فاصله دارد و سوم اينكه ترامپ شخصا از هزينههاي سنگين امريكا در منطقه كه عمدتا ناشي از دو جنگ افغانستان و عراق بوده، بهشدت انتقاد كرده است. از طرف ديگر حداقل طرف امريكايي فرض ميكند كه ديپلماسي اجبار (Coercive Diplomacy)همچنان ظرفيتهايي براي تحقق هدف فشار به امريكا دارد. اخباري كه از تلاشهاي جريان افراطي امريكا در كنگره ميرسد، ناظر بر همين امر است. بنا بر اين احتمال يك جنگ مستقيم، منتفي است.
جنگ نيابتي اگر به معني استفاده از گروههاي تروريستي مانند داعش باشد كه پروژهاي شكست خورده است. در واقع ميشود گفت براي مثلث امريكا - عربستان - اسراييل، تحميل هزينه كمرشكن جنگ بر ايران يك هدف مطلوب است اما مشكل اين است كه هركدام، موضوع را به ديگري احاله ميكند چون هر يك از اين كشورها به دلايل خاص خود نميتوانند يا نميخواهند وارد اين ريسك بزرگ بشوند. بدون ترديد، ايران هم با وجود آمادگي بالا براي دفاع از خود، به دنبال چنين گزينهاي نبوده و نيست. لذا در مجموع وقوع جنگ در پرتو خروج ترامپ از برجام يا حتي لغو برجام نميتواند يك گزينه جدي باشد. در واقع و به لحاظ نظري، مفهومي كه فضاي تقابل ايران و امريكا را ميتواند به شكل مناسبي توصيف كند، « دشمني همهجانبه بدون توسل به جنگ »، يا All-out hostilities short of war است. طبعا احتمال وقوع جنگ به علت ايجاد يك حادثه ناخواسته و پيشرفت تساعدي تنش، مقوله ديگري است.
در دوره باراك اوباما رفتار امريكا در قبال ايران سياست مهار و تعامل بود. امروز به نظر ميرسد كه ترامپ صرفا سياست مهار را در پيش گرفته است و سياست «تغيير نظام» به راس هرم رفتارهاي اجرايي در امريكا بازگشته است.
فكر ميكنيد رييسجمهور امريكا تا چه اندازه حاضر به هزينه كردن براي تغيير نظام در ايران است و آيا ميتوان گفت كه عقبنشيني از برجام در راستاي همين سياست و با دورنماي تشديد فشار اقتصادي بر مردم و بلند كردن صداي اعتراض داخلي عليه نظام است؟
به نظر ميرسد دولت ترامپ نسخهاي بازنگري شده و عملياتيتر از دكترين مهار و تعامل اوباما را پيگير ميشود. برخي كارشناسان امريكايي در بحث اجراي برجام توسط دولت ترامپ، براي تبيين اين رويكرد جديد از مفهوم Enforcement به معني اجراي سختگيرانه برجام استفاده كردهاند اما برداشت من اين است كه اين موضوع در كل سياست ترامپ در قبال ايران عموميت دارد؛ لذا ترجيح ميدهم از آن به عنوان «به ميدان آوردن همه ظرفيتهاي امريكا» يادكنم.
بر اين اساس ظاهرا استراتژي ترامپ در برابر ايران، استفاده از همه ظرفيتها براي فشار است تا ايران را با محروم كردن از ابزارهاي برجسته قدرت خود، مهار كند و به مقطعي برسد كه ايران حاضر به واگذاري امتيازهاي بزرگ بشود. در تفكر ترامپ و اطرافيان او، كاربرد مفهوم تعامل، در اين مقطع آغاز ميشود. البته براي دقت نظري در بحث، بايد بين خواستههاي ترامپ و مجموعه اطراف او كه در مجموع به سياست فعلي امريكا تبديل شده، اندكي تمايز قائل بشويم.
ترامپ به خاطر روانشناسي خاصي كه دارد، به دنبال كشاندن ايران پاي ميز مذاكره و دستيابي به توافقي است كه به نام خودش ثبت بشود. اهداف چهارگانهاي هم براي اين توافق اعلام كرده كه عبارتند از بازرسي نامحدود در ايران، پايانناپذيري محدوديتهاي هستهاي، سقف محدود برد موشكي و عدم دخالت ايران در امور منطقه.
اما حلقه اطراف او، در پي ايده، يا به تعبير دقيقتر، توهم تغيير رژيم هستند. بحث تغيير نظام سياسي ايران توسط امريكا، بحث گسترده و عميقي است. اجازه بدهيد اندكي در اين زمينه توضيح بدهم. عموما اينگونه مطرح ميشود كه اين سياست پس از انقلاب اسلامي در دستوركار دولتهاي امريكا قرار گرفته است. اما تاريخ معاصر ريشه عميقتري از اين سياست را نشان ميدهد. در واقع كودتاي امريكايي عليه دولت مرحوم دكتر مصدق هم در چارچوب همين سياست اجرا شد و در همين بستر بايد درك بشود.
پس از اين كودتا و تا پيروزي انقلاب، طبعا نيازي به پيگيري اين سياست نبود چون يك رژيم دست نشانده توسط امريكا در ايران حاكم شده بود. اما از زمان پيروزي انقلاب اسلامي، دوباره اين مفهوم به نهادهاي حاكميتي امريكا برگشته و توسط دولتهاي مختلف امريكا به اشكال مختلف و با قوت و ضعيف پيگيري شده است. اكنون هم ترديدي نيست كه هدف دولت ترامپ، پيگيري اين سياست از جمله با كشاندن تقابل به داخل ايران و نهايتا رودررو كردن مردم و نظام است تا مشروعيت نظام را زير سوال ببرد. اين سياست ميتواند دو محور بيروني و دروني داشته باشد.
همانگونه كه شما اشاره كرديد، اقداماتي مانند خروج از برجام ميتواند بخشي از تلاشهاي معطوف به اين امر باشد كه در محور بيروني اين سياست پيگيري ميشود. بخش ديگر هم تلاش براي تاثيرگذاري مستقيم بر فضاي داخلي ايران است كه به بحث تلاش امريكا براي تقابل نظام و مردم ايران اشاره كرديم. اينكه دولت ترامپ چقدر حاضر است براي سياست تغيير نظام هزينه كند، بنده قائل به هزينههاي قابل مديريت و غيرقابل مديريت هستم. دولت ترامپ هيچ سقفي براي هزينههاي مديريت شده و قابل محاسبه ندارد. اين هزينهها عمدتا ناشي از قدرت ديپلماسي اجبار امريكاست و نوعا از جنس هزينه عيني نيستند بلكه هزينههايي است كه از محل اعتبار و هيمنه امريكا يا فشار لابيها تامين ميشود. اما هزينههايي كه در اين فرآيند ممكن است از ناحيه اقدامات ايران _ يا احيانا برخي ديگر از بازيگران بالقوه _ بر امريكا تحميل شود بحث ديگري است چون طبعا اين هزينهها از جنس غيرمديريت شده هستند. بسته به جنس اين هزينهها، تحمل امريكا در برابر اين هزينهها ميتواند متفاوت و در موارد محدود باشد.
روسيه و چين امروز با توجه به موقعيت سياسي در خاورميانه براي روسها و دست بالاي برنده اقتصادي براي چينيها در معادلههاي بينالمللي تا چه اندازه ميتوانند ضربهگير اقدامهاي امريكا در برابر ايران باشند و آيا اصولا ايران، كارتي است كه پكن و مسكو حاضر به هزينه كردن خود براي آن باشند؟
روسيه و چين به دلايل مختلف از جمله مشاركتي كه در مذاكرات هستهاي داشتهاند و تعهداتي كه در برجام پذيرفتهاند، از بازيگران مناقشه كنوني هستند اما اين كشورها به نوبه خود بازيگران بزرگ در عرصه روابط بينالملل محسوب ميشوند؛ لذا نوعي بازيگري آنها پيش از آنكه در پرتو مساله برجام يا ضربه گير اقدامات امريكا در برابر ايران مطرح باشد، در بستر كلان روابط بينالملل و از جمله بعد خاورميانهاي آن بايد تحليل شود. پس از جنگ سرد، روابط بينالملل در يك مقطع كوتاه دوره تك ابرقدرتي را تجربه كرده و سپس وارد دوره انتقالي شد اما به نظر ميرسد در حال حاضر دنيا در حال تجربه كردن شرايط متفاوت و نويني است.
همه شاخصها از برآمدن قدرت اقتصادي چين تا افول اقتصادي امريكا، گرايش تساعدي روسيه به ابزارهاي نوين قدرت سخت، برخي دادهها و نمايش قدرت چين، بازگشت انگليس به خليجفارس و تلاش فرانسه براي بازگشت به خاورميانه، شكلگيري و تشديد بيسابقه ماموريت ساختارهاي وابسته به شوراي امنيت، اقتدار بيسابقه نهادهايي مانند FATF و...، نشاندهنده آن است كه روابط بينالملل در آستانه ورود به يك نظم نوين است. در چنين شرايطي، يك بازيگر بزرگ اگر جايگاهي براي خود در سطح بينالمللي نظم نوين پيدا نكند، به سطوح بعدي قدرت يعني سطوح منطقهاي يا حتي پايينتر از آن منتقل ميشود. همه مدعيان قدرت در سطح بينالمللي در شرايط فعلي به اين مهم توجه دارند و تحركات آنها در واقع ريشه در اين بحث دارد. روسيه و چين همه طبعا مستثني نيستند قرائن هم نشاندهنده تلاش ملموس آنها در اين بستر است. اينكه تا چه اندازه موفق بشوند، بحث ديگري است.
در عين حال، تفاوت روسيه و چين با ديگران مدعي بينالمللي اين است كه هركدام در سطح خود و به صورت ضمني يا آشكار، جريان معارض با نظم غربي روابط بينالملل را نمايندگي ميكنند. به همين دليل، هميشه مورد هدف جريان نظم غربي هستند و خواهند بود لذا ناچارند براي بازيگري در حدي كه براي خود تعريف كردهاند، مقاومت بيشتري داشته باشند. كسي در دنيا ترديد ندارد كه ايران بازيگري موثر در منطقه خاورميانه است لذا اينگونه كشورهاي مدعي نميتوانند نسبت به آن بيتوجه باشند. در چنين فضايي، سياست روسيه و چين تا اندازه مشخصي با منافع ايران همخواني دارد اما اين به معني تضمين حمايت مطلق اين كشورها از همه اهداف و سياست ايران نيست زيرا همكاري در روابط بينالملل عموما نسبي است.
اخيرا شاهد داستانسراييهاي نخستوزير رژيم اسراييل درباره ابعاد و اهداف برنامه هستهاي ايران بودهايم. هرچند اين ادعاها از سوي جامعه جهاني با اما و اگرهايي روبهرو شد اما در شرايطي كه امريكا از توافق عقبنشيني كرده تا چه اندازه ادعاهايي از اين دست درباره انحراف در برنامه اتمي ايران ميتواند دوباره حساسيتها به اين مساله را تحريك كند؟
از نظر افكار عمومي و حتي در سطح سياسي، ارزيابي عمومي اين است كه كسي اين ادعاهاي نتانياهو را جدي نگرفت به ويژه اينكه آژانس بينالمللي انرژي اتمي نيز با واكنش خود، عملا اين ادعاها را زير سوال برد. ليكن در صورت تشديد تقابل بر سر برنامه هستهاي، بعيد نيست كه دولت ترامپ تلاش كند بررسي اين ادعاها را به آژانس تحميل كند. طبعا گزارشهاي متعدد آژانس، مبناي قوي براي عدم ورود آژانس به اين ادعاي ساختگي و استدلال متقابل ايران در برابر اين ادعاهاي بياساس فراهم ميكند ليكن بخشي از ديپلماسي اجبار امريكا ميتواند اينجا شكل بگيرد.
درحالحاضر ما در منطقه شاهد فعاليتهاي مخرب اسراييل و عربستانسعودي و متحدان آنها هستيم. فكر ميكنيد كه ميتوان گفت جبهه ضدايراني در موضع برتر قرار گرفته است؟
تقابل در دو جبهه سياسي و ميداني بايد ارزيابي شود. در جبهه سياسي، طبعا به خاطر همسويي رياض و تلآويوو با نظام غرب محور قدرت در نظام بينالملل، ميشود گفت عربستان و رژيم صهيونيستي موقعيت مناسبي دارند اما وضعيت در صحنه عمل كاملا متفاوت است. عربستان در حالي كه در داخل با ابرچالشهاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي روبهرو است، با وجود هزينههاي ميلياردي، ميدان سياسي و امنيتي را سوريه و لبنان باخته است.
ورشكستگي سياسي و بينظمي حاكم بر اپوزيسيون سوري مورد حمايت رياض و نتايج انتخابات اخير لبنان بهترين قرينه در اين زمينه است. در عراق هم هرچند رياض پس از دو دهه از عدم شناسايي دولت مردمي عراق، با بازگشت به صحنه سياسي و ديپلماسي اين كشور، رسما به اشتباه خود اذعان كرد اما هنوز از اين بازگشت نتيجه ملموسي نگرفته است. در اين شرايط چالشبرانگيز، عربستان در باتلاق خودساخته يمن هم فرورفته بدون اينكه چشمانداز مشخصي براي پايان آن وجود داشته باشد.
اختلاف جاري منصور هادي با امارات به عنوان كشور دوم از ائتلاف دوكشوري متجاوز به يمن، نشاندهنده عمق اين بحران است. رژيم صهيونيستي هم از يكسو در داخل با چالش اتهامات وارده به نتانياهو روبهروست و از سوي ديگر با فشار فزاينده « انتفاضه بازگشت » در داخل و عرصه بينالمللي روبهروست. در حوزه پيراموني هم از دو جبهه لبنان و سوريه به صورت بالقوه تهديد ميشود. سرنگوني هواپيماي اف-۱۶ اين رژيم و تهاجم به اهداف برجسته آن در جولان اشغالي، واقعيات نويني است كه اين رژيم از آخرين تجاوز خود به كشورهاي عربي در سال ۱۹۷۳، كمتر با آن روبهرو بوده يا اصلا آن را تجربه نكرده است.
شما پيش از اين اعتقاد داشتيد كه برجام – صرفنظر از محتواي آن - در هر دو حوزه فني و ديپلماسي عمومي سد بزرگي در برابر غوغاسالاري جنونآميز مثلث ترامپ و متحدانش در منطقه ايجاد كرده است. آيا اكنون با خروج امريكا از توافق هستهاي ميتوان گفت كه اين سد برداشته شده و خطرات جديتري ايران را تهديد ميكند؟
برجام در كنار فرامتن برجام، براي ۱۶ ماه به عنوان مانعي در برابر ترامپ و ائتلاف شرارتي كه عليه برجام با او هم پيمان شده بود، مقاومت كرد. اين مدت را بايد با خروج ترامپ از پيمان پاريس يا ساير پيمانهاي چندجانبه مقايسه كرد. نهايتا هم ترامپ براي خروج از برجام ناچار از توسل به يك انتحار ديپلماتيك شد. اينكه برخي تحليلگران حتي در امريكا ميگويند ترامپ دست به يك قمار پر ريسك در مورد ايران و برجام زده، ترجمان همين انتحار ديپلماتيك است. در عين حال تحليل خروج ترامپ از برجام بر اساس خود اين توافق، اشتباه بزرگي خواهد بود.
ريچارد هاس از سياستمداران تندرو و ضدايراني، به كنايه گفته است دكترين ترامپ را بايد «استراتژي خروج» دانست به اين معني كه ميخواهد امريكا را از همه پيمانهاي چندجانبه و بينالمللي خارج كند. بنا بر اين خروج ترامپ از برجام در اين بستر بايد تحليل شود. براي قضاوت در مورد اينكه با خروج امريكا از برجام، خطرات جديتري ايران را تهديد ميكند، كمي زود است.
اولا بايد صبر كرد و ديد تعامل پنج كشور ديگر عضو برجام با اين وضعيت چگونه خواهد بود اما حتي در صورت عدم امكان دستيابي به توافق با اروپا هم، البته شرايط سختتر ميشود اما خطرات جديتري ايران را تهديد نخواهد كرد. زندگي بينالمللي عرصه چالشها و فرصتهاست. ملت و دولتي كه هدفمند و خردمندانه حركت كند، حتما ميتواند چالشها را مديريت كند و حتي به فرصت هم تبديل كند. مهم اين است كه بدانيم مساله هستهاي يا برجام، يك موضوع انتزاعي نيست بلكه اگر دقيق و درست ديده شود، يك قطعه از پازل مسائل منطقهاي، بينالمللي و مناسبات ايران با دنيا و به ويژه دنياي غرب است لذا دركنار ساير قطعات مرتبط پازل، بايد تحليل و تدبير شود.
برخورد تهاجمي ترامپ با روابط بينالملل و ازجمله روابط با اروپا، به نوعي يادآور رفتار متكبرانه، تهاجمي و ياغيانه هيتلر در دوره پيش از جنگ جهاني دوم است. اروپا تجربه تلخي از انعطاف در برابر چنين برخوردي دارد لذا در فرهنگ اروپايي، از امتيازدادن به چنين سياستمداري به عنوان تلاش براي سير كردن اشتهاي پايان ناپذير كروكوديل ياد ميشود. اروپا به عنوان شريك در برجام، طيف بزرگي از مسائل و مشكلات كليدي با دولت ترامپ دارد كه برجام هم يكي از آنهاست. اين طيف از ابعادي پرستيژي شروع و پس از مقوله تجارت آزاد، به امنيت اروپا و پيامدهاي ناشي از هم مرزي اروپا با خاورميانه ميرسد. هزينههاي هنگفت بحرانهاي اوكراين، ليبي و سوريه براي اروپا نشاندهنده ميزان آسيبپذيري اين بازيگر از ماجراجوييهاي امريكا در مرزهاي اتحاديه است.
در شرايطي كه جريان راست افراطي و اتحاديه ستيز به سرعت در حال گسترش در اروپاست، عقبنشيني ملموس اروپا از مواضع خود ضربهاي مهلك به مفهوم اروپاي متحد خواهد بود. اروپايي كه به گفته خانم موگريني بنا دارد به جاي يك اهداكننده صرف كمكهاي مالي يا به اصطلاح Payer تبديل به يك بازيگر جهاني بشود، به سادگي نميتواند به منطق امريكايي» ما تصميم ميگيريم و آنها هزينه تصميم را پرداخت ميكنند» (We Say and they Pay) برگردد. از طرف ديگر پايبندي ما به برجام و برخورد خردمندانه و غيراحساسي با خروج امريكا، قدرت نرم قابل توجهي در داخل و خارج به ما داده است كه به نوبه خود ظرفيت بزرگي در ديپلماسي و ديپلماسي عمومي براي ما ايجاد ميكند.
اگر دقت كنيم، در ۱۶ ماه گذشته ما در حال نبرد خروج و اخراج از برجام با ترامپ و حلقه افراطي او بوديم. هدف آنها اين بود كه ايران را تحريك يا وادار به خروج از برجام كنند اما موفق نشدند و ايران برنده نبرد ديپلماتيك و حقوقي خروج يا اخراج از برجام شد. خروجي انتحاري ترامپ از برجام بهترين قرينه از شكست ترامپ در اين نبرد است كه نتيجه برخورد درست جمهوري اسلامي بود.
در عرصه داخلي هم مردم شاهد بودند كه نظام و دولت ما هم اهل پيگيري و تحقق اهداف ملي در برنامه هستهاي بودند و هم اهل مذاكره براي حل مشكلي تصنعي كه طرف غربي به رهبري امريكا ايجاد كرده بود. شرايط كنوني برجام، صورت مساله شرايط جاري و چشمانداز حل آن بايد در چنين بستر گستردهاي از مسائل بينالمللي، منطقه، اروپا و ايران تبيين شود. و در اين صورت و با تدابير لازم، باور من اين نيست كه كشور با خطرات جديتر روبهروست بلكه چالشي جدي پيشرو داريم كه ميتواند مديريت شده و فرصتهايي را ايجاد كند.
نظر قريب به اتفاق تحليلگران اين است كه اروپا و امريكا به خاطر برجام با هم دشمن نخواهند شد. در چنين شرايطي به نظر شما انتظارهاي معقول ايران از اروپا براي محافظت از توافق هستهاي چه محدودهاي را ميتواند شامل شود؟
همانگونه كه اشاره كردم، روابط بينالملل از قاعده نسبيت پيروي ميكند نه منطق صفر و يك، لذا بين دوسوي طيف همسويي و دشمني، گزينههاي پرشماري ميتواند وجود داشته باشد. اروپا و امريكا حتما به خاطر برجام دشمن نخواهند شد اما ميتوانند ميزان مشخصي از اختلاف نظر را داشته باشند و بر اساس آن هم عمل كنند. در مذاكرات جاري ايرنا و اروپا، نكته مهم توجه به صورت مساله است كه همان اجراي عيني برجام ذيل تعهدات طرفين است. هر موضوع ديگر ميان طرفين پس از اين دستوركار جاري قرار ميگيرد و طبعا موكول به توافق طرفين است.
البته وقتي بحث انتظارات مطرح ميشود، موضوع ابعاد ديگري هم پيدا ميكند چون برجام توافقي ميان دو شريك است كه شامل ايران و طرف مقابل ميشود لذا صرفا بحث نياز يا به قول شما انتظار معقول ايران مطرح نيست. اروپا هم نيازهاي مشخصي دارد كه در پاسخ به سوال قبلي اشاره شد لذا بايد انتظارات معقولي از ايران داشته باشد تا امكان تامين بخشي از اين نيازها براي آنها فراهم بشود. دستيابي به رويكرد مشترك در مورد مسائلي ازجمله برجام، موكول به آن است كه طرفين ببينند چه سطحي از درك و منافع متقابل را ميتوانند احصا و تعريف كنند.
از طرف ديگر دولت ترامپ از برجام خارج شده لذا به نوعي ميشود گفت اروپا نيازي به اقناع واشنگتن براي محتواي توافق خود به ايران ندارد بنا بر اين تا اندازه زيادي ميتواند با فراغ بال با ايران مذاكره كند. با ارزيابي تحولات منطقه و ظرفيتها و نيازهاي طرفين ميتوان به اين نتيجه رسيد كه ظرفيت بالقوهاي براي دستيابي به يك درك مشترك ميان طرفين وجود دارد كه در صورت تحقق آن، امكان حمايت از برجام هم وجود خواهد داشت.
در بدترين سناريوي ممكن كه عدم تفاهم ميان اروپا و ايران در بازه زماني ٤٥ روز تعيين شده است، آيا ايران با وجود فضاي به وجود آمده در پسابرجام به دليل بازگشت تحريمهاي جامع امريكا دوباره در وضعيتي مانند قبل از شروع مذاكرات هستهاي در دولت دهم قرار خواهد گرفت؟
همانگونه كه اشاره كردم، حتما يك چالش جدي وجود دارد اما شرايط و ظرفيتهاي اقتصادي و ديپلماتيك كنوني ايران قابل مقايسه با زمان آغاز مذاكرات هستهاي نيست و ما به مراتب با آمادگي بهتري وارد اين فضا ميشويم. در عين حال پاسخ به اين پرسش تا اندازهاي بستگي به سرنوشت حقوقي برجام و كيفيت بازگشت به دوره پيش از برجام دارد. اينكه با مكانيزم پيشبيني شده در برجام به دوره پيش از برجام برگرديم يا تحريمها صرفا به دليل عدم توافق با اروپا برقرار شود، تفاوت دارد. با خروج امريكا از برجام، حداقل اين كشور فرصت توسل به مكانيزم برجام را از دست داده است.
در مجموع و صرف نظر از شانتاژ سياسي و رسانهاي دولت ترامپ، شرايط به سادگي به دوره پيش از برجام برنميگردد به ويژه اگر با اروپا به توافق برسيم. البته اگر اين توافق حاصل نشود، طبعا با شرايط پيچيدهاي روبهرو خواهيم بود كه با دوره اجراي برجام قابل مقايسه نخواهد بود.
اينكه با مكانيزم پيشبيني شده در برجام به دوره پيش از برجام برگرديم يا تحريمها صرفا به دليل عدم توافق با اروپا برقرار شود، تفاوت دارد. با خروج امريكا از برجام، حداقل اين كشور فرصت توسل به مكانيزم برجام را از دست داده است. در مجموع و صرف نظر از شانتاژ سياسي و رسانهاي دولت ترامپ، شرايط به سادگي به دوره پيش از برجام برنميگردد به ويژه اگر با اروپا به توافق برسيم. البته اگر اين توافق حاصل نشود، طبعا با شرايط پيچيدهاي روبهرو خواهيم بود كه با دوره اجراي برجام قابل مقايسه نخواهد بود.
در جبهه سياسي، طبعا به خاطر همسويي رياض و تلآويو با نظام غرب محور قدرت در نظام بينالملل، ميشود گفت عربستان و رژيم صهيونيستي موقعيت مناسبي دارند اما وضعيت در صحنه عمل كاملا متفاوت است. عربستان در حالي كه در داخل با ابرچالشهاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي روبهرو است، با وجود هزينههاي ميلياردي، ميدان سياسي و امنيتي را در سوريه و لبنان باخته است. ورشكستگي سياسي و بينظمي حاكم بر اپوزيسيون سوري مورد حمايت رياض و نتايج انتخابات اخير لبنان بهترين قرينه در اين زمينه است .
حتي با لغو برجام، جنگ گزينه جدي نخواهد بود
ترامپ در جستوجوي امتيازهاي بزرگ از ايران است
حلقه اطراف ترامپ توهم تغيير رژيم را دنبال ميكنند
براي مثلث امريكا - عربستان - اسراييل، تحميل هزينه كمرشكن جنگ بر ايران يك هدف مطلوب است اما مشكل اين است كه هركدام، موضوع را به ديگري احاله ميكند
دولت ترامپ نسخهاي بازنگري شده و عملياتيتر از دكترين مهار و تعامل اوباما را پيگير ميشود
استراتژي ترامپ در برابر ايران، استفاده از همه ظرفيتها براي فشار است تا ايران را با محروم كردن از ابزارهاي برجسته قدرت خود، مهار كند و به مقطعي برسد كه ايران حاضر به واگذاري امتيازهاي بزرگ بشود.
هدف دولت ترامپ، كشاندن تقابل به داخل ايران و نهايتا رودررو كردن مردم و نظام است تا مشروعيت نظام را زير سوال ببرد
فرامتن برجام، براي ۱۶ ماه به عنوان مانعي در برابر ترامپ و ائتلاف شرارتي كه عليه برجام با او هم پيمان شده بود، مقاومت كرد. اين مدت را بايد با خروج ترامپ از پيمان پاريس يا ساير پيمانهاي چندجانبه مقايسه كرد
سارا معصومي
- 19
- 4