این روزها بحث ها بر سر جنگ یا مذاکره به تیتر رسانه های خبری دنیا تبدیل شده است. تنش میان ایران و آمریکا کانون توجه رهبران جهان و منطقه، خصوصا خلیج فارس شده است. بحث خروج برجام و فرمان رهبری مبنی بر نه جنگ نه مذاکره ، تحلیلگران را عاجز از پیش بینی کرده است و نهایتا این سوال که چه می شود؟ سوالی که اذهان عمومی را هم نیز به خود معطوف کرده است. برای بررسی تنش میان دو کشور و نهایتا اینکه چه خواهد شد؟
خبرآنلاین مناظره ای با حضور دکتر حسین واله استاد دانشگاه شهید بهشتی و قاسم محبعلی دیپلمات سابق کشورمان ترتیب داده است که از نظر می گذرانید:
این مسیری که آغاز شده است، سوال های بسیاری در میان دولتمردان، نخبگان و حتی مردم کشورمان به وجود آورده است. سوال ما این است که بفهمیم نظر کارشناسان در نهایت چیست؟ این نزاع به کجا خواهد رسید؟ آیا نزاع هست؟ صلح است؟ یا درگیری نظامی است؟ اینکه چه خواهد شد، کشنده ترین عنصری است که در افکار عمومی شکل گرفته است. از شما دعوت کردیم که این چه خواهد شد را کمی برای ما باز کنید ...
محبعلی: مناسبات کشورها در روابط خارجی، هرکدام تعریفی دارد که اصطلاحا می گویند برند آن کشور.
برند جمهوری اسلامی ایران، پس از انقلاب و خصوصا بعد از اشغال سفارت امریکا برند امنیتی شده است.مناسبات ما با کشورهای دنیا صبغه امنیتی آن مقدم شده است بقیه در سایه آن قرار می گیرند.
این دریافت دیگران از ایران است. هر مناسباتی در روابط بین الملل حداقل دو طرف دارد که باید دید طرف مقابل چه درکی از ما دارد. درکی که دنیا ( ۱۹۲ کشور عضو رسمی سازمان ملل متحد) از ما دارد امنیتی است. و این به چه معناست؟ هرجا پای امنیت باشد طرف اصلی آن امریکاست.
واقعیت روابط بین الملل این است که تصور آمریکا از جمهوری اسلامی ایران امنیتی است. نه تنها آمریکا بلکه، ترکیه، افغانستان، عراق، روسیه، چین، عربستان و کشورهای خلیج فارس هم همین تصور را دارند. آن ها دیدی اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی از ما ندارند. به همین خاطر وقتی دولتی مثل امریکا به دنبال امنیتی کردن دنیا است و کسی که متهم به نا امنی است سبب می شود که این دو کشور مقابل هم قرار بگیرند.
از طرفی امریکا هم الزاما دنبال امن کردن نیست خیلی جاها از نا امنی سود می برد. در دوران جنگ سرد سابق هم ایالات متحده و هم شوروی از ناامنی در کشور های تحت نفوذ رقیب سود می بردند.
پس از اشغال سفارت امریکا در تهران ، مسائل و حوادث بیروت؛ سلمان رشدی و دیگر مسائل روابط ایران و آمریکا همگی حوادثی قابل توجه امنیتی بودند اما در جایی مناسبات ایران و آمریکا کاملا وارد فاز امنیتی شد که برنامه هسته ای ایران در سال ۸۲ برملا شد. آن لحظه ایران از فاز تهدیدات خرد وارد فاز تهدید امنیت بین المللی و منطقه ای شد.
در استراتژی امنیت ملی امریکا که در مرحله اجرایی به دستور العمل ارتش امریکا تبدیل شده است. هر کشوری احتمالا متخاصم یا متخاصم با امریکا باشد و به سمت تولید سلاح کشتار جمعی برود امریکا این اقدام را به منزله حرکت به سمت جنگ با امریکا ارزیابی می کند . درنتیجه میان ایران و آمریکا دو قطبی امنیتی و ضد امنیتی ایجاد می شود.
اروپایی ها آن زمان درباره مساله هسته ای به طرف های ایرانی گفتند که بگذارید مساله هسته ای در سطح پایین همین جا حل شود، نگذارید به شورای امنیت برسد. چرا که از پس مدیریت آن از دست ما خارج و به دست آمریکا می افتد . بین ایران و سه کشور اروپایی توافقی حاصل شد آن که قرار داد در سال ۱۳۸۴ شکست خورد و متعاقبا پرونده ایران به شورای امنیت رفت.
آن زمان اکثرا همه به ما هشدار داده بودند، چینی ها، روس ها و اروپایی ها درباره اینکه نگذارید پرونده به شورای امنیت برود، چون در آنجا فقط آمریکا تصمیم میگیرد. باقی کشورها قدرت تصمیم گیری ندارند.
فکر می کردیم اگر بیشتر به سمت شدت بخشیدن به برنامه هسته ای برویم پاسخ بهتری دریافت می کنیم در حالی که آنها فشار را شدیدتر کردن تا نتیجه آن قطعنامه ۲۶۱۶ شد.قبل از تصویب این قطعنامه ، در سال پایانی دوره ریاست جمهوری احمدی نژاد، نامه ای از سوی شش وزیر ۵ بعلاوه یک به اقای متکی وزیر خارجه وقت، ارسال شد، نامه نسبتا مفصلی بود، پیوست محترمانه ای داشت با تمجید از فرهنگ کشورمان و اینکه ایران یک کشور موثر در تمدن تاریخ و امنیت دنیا است. با این تفاصیل ما تنها یک مساله با ایران داریم آنهم این است که تکلیف هسته ای را مشخص کنید ، پیشنهاد ما این است که در ازای این مشوق ها، غنی سازی را متوقف کنید.
در اختیار گذاشتن تکنولوژی جدید کشاورزی، ابرسانی و صنعتی و اهم اینها یا مثلا نیروگاه های آب سبک، همکاری در امنیت منطقه ای، اینها موارد تشویقی بودند.
از طرف ایران پاسخی به این نامه داده نشد و اینگونه شد که ایران رفت زیر قطعنامه ۱۹۲۶ که مبنای اساسی تحریم های بین المللی است. که یکی از سخت ترین تحریم ها علیه یک کشور خاص است. که مبنای همه تحریم ها به حساب می آید.
باز هم توجهی نشد تا اینکه رئیس جمهور بعدی باراک اوباما آمد. دو پلن در امریکا وجود داشت یکی شورای امنیت و اعمال تحریم ها که ایران مجبور به توقف غنی سازی شود و اینکه برود زیر نظر آژانس بین المللی انرژی اتمی، اگر این راه پاسخ نداد، با حمله نظامی ایران را متوقف کنند.در اوایل دولت اوباما، ارتش امریکا "پلن بی" (حمله نظامی) را اماده کرده بود و باید انتخاب می شد.
ابتکار عملی که اوباما انجام داد این بود که نامه ای به مقامات عالیه ایران نوشت. که منجر به مذاکرات مسقط شد. البته خارج از دولت احمدی نژاد، انها علاقه به مذاکره با دولت احمدی نژاد نداشتند.
تا اینکه دولت احمدی نژاد رفت و در دولت جدید آنها تحولی را دیدند به این امید که این مساله حل شود.
روحانی هوشیاری به خرج داد و ظریف را که از نظر حرفه ای با مذاکره و سازمان ملل و زبان مذاکره کنندگان اشنا بود، مسئول مذاکرات کرد که پیشرفت و دستاورد آن برجام بود.
برداشت درست از برجام چه بود؟
محبعلی: دولت اشتباهی که کرد این بود که تصور اشتباهی به مردم از برجام ارائه داد. برجام درواقع یک توافق برای اجرای مصالحه امیز قطعنامه های شش گانه شورای امنیت در ظرف هشت سال بود. آن قطعنامه ها الزام آور بودند به این معنا که ایران باید هزینه آن را یا با جنگ یا با مقاومت می داد.
این دو راه برای آنها هم هزینه داشت برای همین یک راه میانه انتخاب شد تا هم وجهه ایران حفظ شود هم به نحوی خیلی آسیب نبیند و تحریم ها در پروسه هشت ساله به برنامه صلح آمیز هسته ای ایران منجر شود.
بنابراین مفهوم این مذاکره این نبود که ما دری از جواهر به طرف مقابل دادیم و آنها یک سینی طلا به ایران بدهند. این تصور اشتباه بود ما موظف به اجرای قطعنامه بودیم فارغ از بد بودن آن چرا که چاره ای نداشتیم. مانند حکم دادگاه است که شما نمی توانید از آن خلاص شوید.
قبلا اینها مشوق بود، قطعنامه از مشوق به مجازات تغییر کرد ، در قبال اینکه ایران تکالیف رو انجام بدهد مجازات هم برداشته می شود.
برخوردی که در ایران با ان صورت گرفت تصور غیر واقعی به مردم دادند که اوضاع کشور گل و بلبل خواهد شدکه اصلا در برجام قابل پیش بینی نبود، در واقع اگر برجام نبود جنگ اتفاق می افتاد.
از طرفی برخی در داخل تصور کردند که برجام یک خیالات ملی است شروع به تخریب آن کردند. توجه نکردند که اگر قرار است بر اثر برجام منافعی ایجاد شود انکسی که طرف قضیه است باید صاحب منافع باشد. توجه نکردند که امریکا باید صاحب منافع باشد، در نظر بگیرید امریکا بیاد امتیاز بده و کشورهای دیگر از امتیاز ها استفاده کند، طبیعی است که زیر بازی می زند! اروپا، چین و روسیه در ایران سرمایه گذاری کنند تو نفت و اقتصاد ایران سرمایه گذاری کنند اما امریکا حق ورود به ایران را نداشته باشد چون آمریکایی است ما اجازه ندادیم حتی شورلت وارد ایران شود. خب طبیعی است که زیر توافق می زند چون سودی نبرده است!
از اول جمهوریخواهان با این توافق مخالف بودند اولا این منافع آمریکا را براورده نمی کند ثانیا انچیزی که ما می خواستیم نبود، چراکه مساله ما با ایران تنها به هسته ای ختم نمی شود.هسته ای اولویت اول بود، اولویت های بعدی هم وجود داشت؛ امنیت در خاورمیانه، امنیت اسرائیل، امنیت متحدین امریکا در منطقه، مساله تروریسم و روابط دو جانبه با آمریکا. یکی از مسائل عدیده رئیس جمهورهای آمریکا در چهل سال اخیر روابط دو جانبه دو کشور است که بالاخره باید حل شود. این یک مناقشه چهل ساله است ، از زمان ریگان تا امروز، مساله آنها این است که مناقشه با ایران حل شود که فقط ایران نیست کوبا، کره شمالی، ونزوئلا که قبلا سوریه و عراق هم بود.
برداشتی که از برجام در جناح های داخل کشور صورت گرفت این بود که هیچ پیشرفتی در باقی قضایا حاصل نشد، در آمریکا هم همین طور جمهوریخواهان مخالف بودند و در کنگره هم توافق تایید نشد.
از نظر انها توافق شخصی اوباما با ایران است و این توافق امریکا با ایران نیست.
توافق هسته ای تکلیفی بر ایران بود نه تکلیف بر انها، انها تکلیفی نداشتن قطعنامه شورای امنیت برای ما بود. ما توجه نداشتیم که اگر جمهوریخوهان قدرت را به دست بگیرند ممکن است زیر توافق بزنند. برخی در داخل کشور حتی تند تر از ترامپ بودند و برای آمدن او خوشحالی کردند.
همان موقع هم توجه نداشتیم که از یک سال و نیم فرصتی که داشتیم بر اساس اجرایی شدن برجام و انتخابات امریکا، عملا هیچ رفتاری نشان ندادیم که ایران خواهان بهتر شدن روابط با آمریکا است و این یک شکلات شیرینی برای جمهوریخواهان بود که در انتخابات پیروز شوند.
ما باید توجه می کردیم که که نفع ما این است که یک دموکرات سر کار بیاید چون انها تصورشان این است که که توافق از سوی دموکرات ها بوده است.اما عملکرد ما در ایران با این روند تطابق نداشت ما در واقع کمک کردیم ترامپ سرکار بیاید، شاید تصور روسیه را داشتیم که ترامپ بهتر از کلینتون است. اینکه کلینتون بد بود یا خوب بود یا بانوی جنگ بود مطرح نیست، منافع ما مهم بود.
یعنی شما مساله امنیتی شدن ایران و امریکا را افق این وضعیت می دانید.
محبعلی: وقتی ترامپ موضع خود را اعلام کرد صبر کرد تا واکنش ما را ببیند. ما باز هم از این فرصت استفاده نکردیم ،واکنش ما در آن جهتی نبود که ترامپ از برجام خارج نشود.در نهایت ترامپ خارج شد، دوباره فرصتی بود که ما می توانستیم کاری کنیم که تحریم ها را اجرایی نکند ، اما نکردیم و تحریم ها اجرایی شد.
طبق لیست خودشان ، سپاه تحریم شد در لیست تروریستی قرار گرفت همه اینها تبعاتی بود که ما به وقتش به آن توجهی نکردیم.درواقع اینده نگری نکردیم که از وقوع آن پیشگیری کنیم فقط به درمان توجه کردیم .
ما هیچ پیگیری برای اقدامات ترامپ نکردیم و این چک لیست اضافه می شود. ممکن است فردا روز کنگره یک مساله دیگر را علیه ایران تصویب کند مانند این طرح که همه افرادی که از اول انقلاب حقوق بشر را نقض کرده اند تحریم می شوند.
بنابراین در این مناقشه امنیتی بین ما و امریکا ، ممکن است کشورهای دیگر سود ببرند و برخی دیگر ضرر کنند. به این معنا که تهران و واشنگتن باید خودشان این مناقشه را حل کنند. کشور دیگر یا دنبال سود خود است یا اینکه حداقل میانجیگری کند. این مناقشه نهایتا یک معادله دو قطبی در منطقه درست کرده است بین ما و امریکا و عربستان ، اسرائیل و خلیج فارس که زیر مجموعه آمریکا قرار می گیرد. یا مثلا بازیگران غیر دولتی روسیه و اروپا، اینکه انتظار داشته باشیم روسیه و اروپا جای امریکا را بگیرند خب معلوم است به جای خوبی ختم نخواهد شد چرا که ما با آمریکا مشکل داریم!
پس اینکه ما می گوییم اروپا چرا این کار را کرد بحث فرعی این قضیه است، بحث اصلی این است که اروپا میگوید شما با آمریکا دعوا دارید قرار نیست ما هزینه این مناقشه را بپردازیم.
به چه دلیل، روسیه، چین و اروپا یا کشورهای دیگر به خاطر ما هزینه بدهند ؟ چه منافعی ایران برای اروپا ، چین و روسیه دارد که انقدر ارزشمند باشد که آنها به خاطر ما رو در روی آمریکا بایستند؟ پاسخ این است که انتظار را باید به اندازه آن تعریف کرد.
واله: به نظرم برای پاسخ به این سوال باید سه پرسش را به این ترتیب جواب داد: یک، اهداف ترامپ از این فشار ها چیست؟ دو، تا چه اندازه قدرت برای تحقق آنها دارد و سه: چقدر موانع بر سر راه او است؟
اول از اهداف شروع می کنم. ترامپ به دلیل خاصی با بقیه رؤسای جمهور آمریکا تفاوت مهمی دارد: ترامپ محصول بازگشت راست در آمریکا است. یک روند بازگشت راست در جهان قابل مشاهده است هم در امریکا هم اروپا هم اطراف خودمان.
در امریکا نماینده ان ترامپ است، لذا رفتار و تصمیم گیری او و نحوه مواجه اش با مسائل با یک کاخ سفید استاندارد فرق دارد. بطور متعارف، کاخ سفید نماینده راست نبوده، بلکه نماینده یک توازن موقت بین نیروهای رقیب داخل امریکا بوده. اما ترامپ این طور نیست. با این نگاه من معتقدم برای این اقدامات ترامپ باید انگیزه های سه لایه ای را در نظر گرفت؛
یک انگیزۀ رفتار سیاسی غیر متعارف ترامپ چه در مناقشه با ایران و چه در برخورد با خیلی مسائل جهانی دیگر، دنبال قهرمان بازی است. دعوایی که با بقیه دنیا براه انداخته از مساله مهاجران گرفته تا تعرفه فولاد و بودجه ناتو و خروج از یونسکو و پیمانهای دیگر و... به این هدف است که بگوید قدرت برتر آمریکا ست و من می توانم آمریکا را به شکوه گذشته خود بازگردانم.
در مورد ایران هم همین است: می خواهد این تصور را القا کند که او تنها کسی است که می تواند به مناقشه چهل ساله ایران و امریکا پایان دهد.
انگیزه دوم همراستا با انگیزه اول ولی متفاوت است: دفاع بی حد و مرز از اسرائیل. منافع و خط مشی ترامپ با اسرائیل تطابق پیدا کرده است. دراسرائیل هم راست ها در قدرت هستند و دقیقا همان منطق را دنبال میکنند: تکیه بر قدرت عریان، زیر پا گذاشتن هرگونه ملاحظه حقوق بشری و روابط بین المللی و عرف جهانی و توسل به زور و ارعاب و توان نظامی برای حل و فصل کردن قضایا.در اسرائیل فعلا راست افراطی در قدرت است. ریاست جمهوری ترامپ فرصت بسیار مغتنمی برای راست افراطی در اسرائیل است تا با تکیه بر توان امریکا و به دست ترامپ پاره ای از مسائل لاینحل خود در منطقه را حل کند.
سومین انگیزه: در سالهای گذشته ما بیخود و بی جهت با برخی عرب های پولدار منطقه سرشاخ شدیم و رقابت را به مرز خصومت رساندیم. آنها از ترس ما نفس نمی کشیدند و حتی برای دفاع از خود به دشمن مشترکمان پناه بردند. این نیروی عرب هم از فرصت ظهور این جریان در امریکا استفاده می کند برای اینکه با تکیه بر توان فوق العاده زیاد فراقاره ای امریکا مساله خود با ایران را سریع حل کند.
انگیزه ترامپ از این مواجهه خصومت امیز پلکانی رو به تشدید با ایران، برامده از این سه عنصر مختلف است. حالا باید بینیم که امریکا چقدر زور دارد تا این اهداف را پیش ببرد و با چه موانعی رو برو ست.
می توانیم اهداف امریکا را هم مرحله بندی کنیم. مرحلۀ اول تضعیف ایران است به عنوان یک واحد سیاسی با یک موقعیت استراتژیک. این خواسته عرب ها و اسرائیل هم هست. به این دلیل که با عرب ها خصومت بی جهت داریم. انها زورشان به تنهایی به ایران نمی رسد، در شرایطی که دیگران با انگیزه های دیگر با ایران سرشاخ بشوند انها به هدف خود می رسند؛ اگر از توان ایران ۵۰ درصد کاسته شود انها آسوده خاطر می شوند. هدف اسرائیل هم هست چون ایران تنها کشوری بوده که در ۴۰ سال اخیر از مقاومت پشتیبانی مؤثر کرده و این پشتیبانی به دو شکست سنگین برای اسرائیل منجر شده است.
هدف بعدی تضعیف منطقه است؛ یعنی هم ایران، هم عرب ها هم ترکیه. این هدف اسرائیل و بخشی از نیروی راست افراطی در امریکا مشخصا نئوکان های مذهبی تندرو ست. ایران، عربستان و کشورهای کوچک خلیج فارس، همه اینها به جان هم بیفتند تا ایران و عرب ها ۵۰ سال به عقب بر گردند و منطقه به یک ویرانه تبدیل شود. در آن صورت اسرائیل جشن خواهد گرفت.
اگر فرض کنیم که ترامپ و «گروه بی» با آن سه انگیزه که توضیح آن رفت؛ این عملیات را در منطقه انجام می دهند، آنگاه روشن است که تضعیف ایران مقدم بر تضعیف منطقه است. اگر بتوانند بدون آسیب عمده به منطقه ایران را خلع سلاح کنند، این کار را ترجیح می دهند. علتش این است که در این پروژه همه شان اتفاق نظر دارند. سرش این است که بعد از اینکه با سقوط صدام عراق از باشگاه قدرت خارج شد، داعش و طالبان تا حد زیادی ضربه خوردند، وقتی این ها ضعیف شدند، دو نیرو در منطقه قدرت می گیرد؛ ایران و ترکیه. این دو کشور می توانند خلاء قدرتی را که به وجود آمده پر کنند، چراکه ثبات بیشتری در منطقه دارند.
اگر این دو کشور به حالت طبیعی رها شوند، می توانند یواش یواش خورده قدرت های باقی مانده از پیمان ساکس پیکو بعد از جنگ جهانی را شکار کنند. یکی دیگر از اهداف این است که جلوی شکار این کشورهای کوچک به خصوص توسط ایران را بگیرند. ترکیه هم خطرناک است اما نه به اندازه ایران، چون ترکیه در هم تنیدگی قوی با ناتو دارد لذا می توانند از آن راه تاحدی جلویش را بگیرند. ضمن اینکه ترکیه در اثر سقوط اخوان پس از تبدیل بهار عربی به زمستان عربی، دچار بحران است.
در کنار این اهداف؛ یک هدف از سنخی دیگر نیز قابل توجه است؛ این هدف عام را امریکایی ها اعم از ترامپ و غیر ترامپ دنبال می کنند: دشمن سازی از ایران بعد از سقوط شوروی. بعد از دوران جنگ سرد دوران مناقشه بر پایه ایدئولوژی تمام شد؛ موتور همه مناقشه ها تضاد منافع سیاسی، نظامی و اقتصادی ست. آمریکا برای پیشبرد اهدافی که از آن دوران داشته و هنوز ادامه می دهد، در داخل کشور احتیاج به یک دشمن دارد. این دشمن است که هزینه های گزاف مداخلات همه جانبه در اقصی نقاط عالم را توجیه می کند.
اروپا هم اهداف استعماری را رها نکرده اما امکان پرداخت این هزینه را ندارد. آنقدر پولی که آمریکا خرج می کند برای رهبری جهانی خود، اروپایی ها ندارند. این رهبری جهانی پر هزینه احتیاج به انگیزه داخلی دارد. آن هم به دشمن نیاز دارد. در چهل سال گذشته ما متاسفانه با بی توجهی به این خط مشی راهبردی امریکا، خیلی به انها کمک کردیم که این دشمن سازی از ایران را انجام دهند. این روند کماکان ادامه دارد ، روزی ختم خواهد شد که اتفاقات خیلی رادیکالی بیفتد که فعلا بعید است.
اخرین هدفی که می شود در فهرست اهداف مرحله ای ذکر کرد بهم ریختن اوضاع داخلی ایران است. از بهم ریختن ایران اول اسرائیل سود می برد و بعد عرب ها. سود زیادی برای امریکا ندارد.آمریکا با استراتژی راهبردی رهبری جهانی که دارد، از بهم ریختن ایران منتفع نمی شود. اما فعلا این هدف به عنوان یک سیاست اتخاذ شده به دلایل تکنیکی تصادفی مثلا رفاقت بولتون با مجاهدین خلق، نزدیکی سعودی با مجاهدین و پولهایی که آنها خرج می کنند. با رفتن بولتون به کاخ سفید، مجاهدین دوباره وارد ماجرا شدند. ارزوی آنها این است که داخل ایران آشوب شود تا انها بتوانند انتقام خود را بگیرند.
اینکه چقدر می توانند به نتیجه برسند بستگی به زور آنها و مقاومت ایران دارد.، اگر اینطور نگاه کنیم بهتر می توانیم به این سوال پاسخ بدهیم که این مناقشه، در نهایت چه خروجی خواهد داشت.
دغدغه افکار عمومی در حقیقت مشوش است چرا که ما نه دنبال جنگیم نه دنبال صلحیم ، افکار عمومی می خواهد بداند که کاخ سفید چه سناریویی را دنبال می کند؟ الان مثلا یک سه گانه ای ساختن در آمریکا بولتون و تیم تندرو ها که این ها خواستار جنگ هستند، یک تیمی در آمریکا به دنبال جنگ است یک تیم دیگر مانند خود ترامپ به دنبال جنگ نیست و حتی شماره تلفن می دهد! برخی دیگر که متوسط تندرو هستند در آمریکا می گویند جنگ نخواهد شد، من فکر می کنم در امریکا هم مشکل تصمیم گیری داریم؟ این جریان در نهایت چه خواهد شد؟
محبعلی: هیچ کدام از این ها همه آمریکا نیستند، نه ترامپ نه بولتون، آمریکا یک ساختار و یک سیستم هوشمند دارد و نهاد هایی دارد که کاملا حرفه ای و دارای تجربه طولانی دارد.
ما درامریکا سه دسته بازیگر بزرگ داریم، یک صاحبان قدرت؛ شامل ثروتمندان، کمپانی ها ی بزرگ که با هم رقابت دارند.
دوم بازیگران سیاسی که مشخصا دو حزب بزرگ دموکرات و جمهوری خواه هستند. که رای گیرندکان در نهادهای انتخابی هستند و در واقع واسطه بین دسته اول وسوم هستند .
سوم رای دهندگان و یا ذینفعان که شهروندان ، کارکنان ، کارگران ، سندیکا ها ، طبقه متوسط و غیره هستند.
پیشتر صنایع سنگین و کمپانی های نسل دوم انقلاب صنعتی نقش مسلط را در بین بازیگران دسته اول داشتند. اما دیگر موقعیت تضعیف شده و الان کمپانی های نسل سوم مثل اپل و میکروسافت و امازون قدرت مالی آن ها خیلی بیشتر از کمپانی نسل های دوم در امریکا است. این امر در حالی است که به تدریج اقتصاد آمریکا وارد نسل چهارم انقلاب صنعتی می شود.
در نتیجه این تحولات در امریکا سلسله منازعاتی بین صاحبان ثروت و منافع شکل گرفته است راجع به اینکه این آینده چگونه شکل بگیرد؟ تیم حاکم فعلی اقتصاد نسل دوم و یا اقتصاد سخت افزاری نمایندگی می کند . البته دولت ترامپ یک شرکت سهامی از کسانی است که این دسته از بازیگران قدرت را در داخل قوه مجریه نمایندگی می کنند. بایستی توجه داشته باشیم که تحولات داخلی امریکا تنها در حوزه سیاست داخلی نیست؛ به علت گستردگی و درهم تنیدگی سیاست ، اقتصاد و امنیت آمریکا با دیگر کشورها ، اموری فراملی و جهانی بوده و اثرات آن به تناسب سایر کشور ها نیز تحت تاثیرخود قرار می دهد.
با توجه به این امور برخی در دولت ترامپ از جنگ استقبال می کنند . برخی از تنش های سیاسی و نظامی و برخی از جنگ های اقتصادی و تعرفه ای.
کسانی که از جنگ سود می برند؛ تولید کنند گان وفروشندگان سلاح می باشند. جنگ یمن و ایران هراسی سبب شد بزرگترین قرار داد های فروش سلاح را با عربستان سعودی در قرن اخیر به امضا برسانند.
آن عده ای هم که از تشنج سود می برند؛ کمپانی های نفتی بزرگی هستند که درحال کشف و استخراج منابع نفتی در آمریکای شمالی هستند.
آمریکا دیگر بزرگترین وارد کننده نفت وگاز نیست بلکه تبدیل به بزرگترین تولید کننده شده و به سمت یک صادر کننده عمده نیز درحال حرکت می باشد سیاست خود کفایی آمریکا باعث شده است که دیگر آمریکا به نفت اوپک و خلیج فارس وابسته نباشد.
خریداران عمده نفت خلیج فارس عمدتا اقتصادهای آسیایی و خصوصا اقتصادی نوظهوری مانند چین و هند می باشند.
تحولات تکنولوژیکی و سیاست خود کفایی آمریکا زمینه ساز تغییرات پارادیمی در مسئله انرژی های فسیلی شده است . درگذشته کشور های صنعتی غربی به شدت وابسته به نفت کشور های تولید کننده نفت و بویژه اوپک بودند . اما الان این وضعیت بر عکس شده است. نفت در دهه های ۷۰ و ۸۰ میلادی اسلحه تولید کنندگان بود. اما ا کنون تبدیل به اسلحه دول صنعتی غربی و از جمله آمریکا شده است . کشور های دارای نفت می خواهند هر چه بیشتر و سریع تر نفت وگاز خود را بفروشند . اما این طرف های مقابل هستند که از قدرت تحریم و امکان نخریدن برخوردار شده اند .
استخراج از منابع جدید در قاره امریکای شمالی نیازمند بالابودن نسبی قیمت ها در حد فاصله پنجاه تا صد دلار می باشد. اگر این تشنجات درونزوئلا و خاورمیانه آرام بگیرد، قیمت نفت ممکن است مانند چند سال قبل به زیر بیست دلار برسد ، در نتیجه تشنجکنترل شده برای این دسته از کمپانی ها و سیاستمداران حامی آنها مفید تلقی می گردد.
اما رقبای امریکا و دشمنان آمریکا به غیر روسیه از این تشنجات ضرر می کنند. چین ، هند ، اتحادیه اروپا و کشور های در حال توسعه از این وضعیت خسارت دیده و سرعت رشد اقتصادی آنها کند شده و رو به کاهش می باشد.
عرصه نفت در بازار اگر محدود و یا متوقف شود، امریکا ضرر چندانی نمی کند، در درجه اول چین ضرر می کند. هر چه قیمت نفت بالاتر رود به ضرر چینی ها تمام می شود. چون بزرگترین وارد کننده نفت دنیا در حال حاضر چین است. بعد از آن هند، این دو کشور اقتصاد های بزرگ دنیا در آینده خواهند بود.
پس اینکه می گوییم در امریکا اختلاف وجود دارد این ها اختلاف های شخصی نیست جریان های بزرگی پشت این اختلافات قرار دارند که سعی می کنند رییس جمهور امریکا را به سمت منافع خود متمایل کنند.
دولت آمریکا الزاما از تشنج در دنیا در حوزه هایی که منجر به افزایش هزینه رقبا می شود سود می برد. در واقع این ذات سیاست بین الملل ویا real politic می باشد.
با این حال علیرغم این دعوا ها در آمریکا یک اجماع کلی در پاره ای موارد بین تمامی جناح ها وجود دارد نمونه بارز آن در موضوع ایران است که بر سر آن اختلافی تاثیر گذار دیده نمی شود . قانون کاستا رو ببینید که با بیشترین رای تصویب شد قانون کاتسا یک مصوبه دوحزبی است که تقربیا با اکثریت قریب به اتفاق اعضای دو حزب دموکرات وجمهوری خواه در کنگره آمریکا به تصویب رسیده است.
متاسفانه به نظر می رسد در قضیه ایران یک اجماع در جامعه سیاسی آمریکا شکل گرفته است . اما در همان حال در نحوه برخورد اختلافاتی بین انان وجود دارد.، این اجماع حتی در بین عرب ها نیز علیه ایران واقع شده است . این مثلث سعودی، اسراییل و امریکا را ما به درستی مدیریت نکردیم و از بد حادثه به تهدید مشترک آنان تبدیل شده ایم . در حالی که باید تلاش می شد چنین اتفاقی رخ ندهد .
آمریکا که خود را یک قدرت جهانی تصور می کند به نظر نمی رسد از فروپاشی و تجزیه ایران منافعی داشته باشد بلکه آمریکا درتلاش است تا ایران را مجددا به چارچوب منافع خود برگردانده و ساز مخالف آن را به ساز موافق تبدیل نماید .در امریکا هیچ سند رسمی تا کنون دیده نشده که دنبال تجزیه و فروپاشی ایران ، سوریه ، عراق یا افغانستان باشند فقط می خواهند کنترل کنند.
اما چنین تصوری در کشور های منطقه نیست و آن ها ایران را یک تهدید بزرگ می بینند. اما آمریکا چین و روسیه را تهدید بزرگ می بیند. برخی از دول همسایه ایران طالب کوچکتر شدن ایران و آمریکا را بر این امر تشویق می کنند .
در مورد ایران سه رویکرد در آمریکا وجود دارد؛
یک رویکردی که اروپایی ها می گفتند یعنی برخورد فعال توامان با فشار، با هدف گفتگو وهمکاری برای رسیدن به مقصود، یا برخورد فشار حد اکثری با هدف مذاکره برای حل وفصل همه جانبه ؛ و سرانجام رویکردی که معتقد است ایران با مذاکره و فشار جواب نمی دهد و باید سیاست شبیه عراق را در مورد ان در دستور کار قرار داد .
اوباما و بخش بزرگی از دموکرات ها با رویکرد همکاری و فشار و حل وفصل مورد به مورد باور داشتند و فکر می کردند به صورت گام به گام به روابط نرمال وعادی با ایران دست خواهند یافت .، اما با امدن ترامپ سیاست فشار حداکثری و انجام مذاکره برای حل وفصل یکباره و همه جانبه در دستور کار وی قرار گرفت.اما همان طوریکه پیشتر اشاره شده ترکیب کابینه ترامپ یک دست نیست و برخی از اعضای آن از رویکرد سوم حمایت می کنند . از جمله، مایکل پنس که یکی ازخطرناک ترین افراد در دولت ترامپ می باشد . او با یک نگاه تند مذهبی اولین کسی بود که حرف از تغییر رژیم ایران زد.
الان این سه رویکرد در آمریکا با هم در چالش هستند.
نقش ما در وضعیت فعلی این است که نگذاریم به سمت رویکرد سوم بروند چراکه با شکست رویکرد ترامپ، امکان بازگشت رویکرد نرم اوباما کمتر محتمل به نظرمی رسد . در صورت شکست این رویکرد و یا استیضاح و برکناری ترامپ عملا رویکرد آقای مایکل پنس سر کار خواهد امدو ما اگر این هشدار را جدی نگیریم و برای پیشگیری آن فکری نکنیم ممکن است دچار آن شویم. توجه داشته باشید ممکن است خیلی ها فکر می کنند اگر ترامپ استیضاح شود این خوب است! ممکن است برای مردم آمریکاو بقیه جهان خوب باشد اما برای کشور ما ممکن قضیه عکس باشد . چون اگر آقای ترامپ برود مایکل پنس جای او خواهد آمد و این برای ایران و خاومیانه و از جمله قضیه فلسطین بسیار خطرناک است.
واله: من فکر می کنم اگر مناقشه فعلی بخواهد منجر به یک جنگ فراگیرو نسبتا طولانی درمنطقه شود،به افزایش فوق العاده قیمت نفت و به خطر افتادن امنیت انرژی منجر می شود و توازن استراتژیک اقتصاد جهانی به هم می خورد. پس اروپایی ها و چینی ها با تمام وجود تلاش می کنند این اتفاق نیافتد. گرچه این اتفاق به ضرر روسیه و آمریکا نیست. چین و اروپا بسیار ضرر می کنند، لذا تا حدی که بتوانند از این سناریو جلوگیری می کنند.
اما در سناریو بعدی که تضعیف ایران باشد فرض کنید با یک درگیری محدود در حدی که توان نظامی ایران را آسیب بزند یا بکلی نابود کند، طوری که ایران را هفتاد سال عقب بیاندازد، در این حد موانع کمتری وجود دارد، ممکن است بسیار مورد استقبال هم قرار بگیرد چون به ضرر روس ها نیست عرب ها هم خوشحال می شوند. ولی باز هم در همین حد به اروپا ضرر وارد خواهد شد چون توازن امنیتی منطقه را بهم خواهد زد.
لکن سناریوی جنگ کنترل شده که فقط یک کشور یعنی ایران اسیب ببیند احتمال خیلی کمی دارد. ایران آنقدر قدرت دارد که این جنگ را به یک جنگ گسترده تبدیل کند. در نتیجه اگر برخورد نظامی با ایران رخ دهد، معلوم نیست که دامنه اش به کجا ختم شود. این خود یکی از موانع حمله نظامی است. اعراب را به دو بار فکر کردن وادار می کند.
در سناریوی سوم که هدف تعضیف ایران بدون برخورد نظامی باشد یعنی فشار همه جانبه تا حدی که ایران به زانو درآید، در این حد، خیلی مانع قابل توجهی در برابر ان وجود ندارد. از این اتفاق هیچ یک از قدرت های بزرگ جهان ضرر نمی کنند. هیچ کدام از کشورهای منطقه هم متضرر نمی شوند. یک خطر کوچک وجود داشت که اگر صادارت نفت و گاز ایران مختل شود، قیمت انرژی ناگهان افزایش شدیدی داشته باشد. اما این خطر را هم منتفی کردند. بنابراین فشار آوردن به ایران در حدی که هیچ درگیری رخ ندهد با هیچ مانعی مواجه نیست.
در این سناریو متاسفانه توان نظامی ایران هم کفایت نمی کند که جلوی آنها را بگیرد؛ اولا توان نظامی ایران در حد درگیری های منطقه ای توان قابل توجهی است، به این معنا که هیچیک از کشورهای منطقه به تنهایی در جنگی با ایران، پیروز نخواهد شد. قدرت نظامی ایران برای دفاع و پیش گیری از جنگ منطقه ای طراحی شده است، برای یک مداخلات گسترده مثلا روی زمین در آفریقا بجنگد، طراحی نشده. دکترین دفاعی ایران در زمان شاه در جهت ممانعت از تعرض به ایران از سمت شرق طراحی شده است. حوزه نظامی و دکترین دفاعی ما فقط در حوزه منطقه و در ابعاد خاص طراحی شده. لذا نیروهای ماوراء بحار از هیچگونه اقدام خصومت آمیز علیه ایران پروای واکنش نظامی ندارند.
اگر اروپایی ها در همین حد هم به خویشتن داری همه اطراف خصومت دعوت می کنند، بخاطر نگرانی از این است که این فشار ها از کنترل خارج شود و بیش از به زانو در آوردن ایران پیش برود. یعنی تبعاتی چون تهدید امنیت اروپا و انرژی به دنبال بیاورد. اما در این ممانعت زیاد جدی نیستند به دو دلیل یکی اینکه خطر ضعیف است و دوم اینکه زورشان به امریکا نمی رسد.
آن هایی که موافق منازعه نیستند چقدر ممکن است بر تصمیم آمریکا تاثیر بگذارند؟
محبعلی: ببینید دیگران وابسته به امریکا هستند، امریکا خیلی به دیگران وابسته نیست.امریکا به تنهایی به اندازه تمام کشور های های دنیا بودجه و قدرت نظامی دارد. آمریکا در حوزه نظامی و اقتصادی تنها قدرت جهان است. روابط بین الملل بر اساس نظام قدرت استوار است که بزرگترین مقوله آن اقتصاد است.
امریکا ۲۱ تریلیون، تولید ناخالص داخلی دارد. ۷۰ درصد کالاهای دنیا با دلار ارزیابی می شوند. وابستگی مشترک وجود دارد مثلا بازار چین بدون امریکا فرو می پاشد، مناسبات بین الملل بر اساس جنگ و صلح طراحی شده است. جنگ در تاریخ روابط بین الملل پارادایم اصلی صلح در مواقعی که موازنه بر قرار می شود شکل گرفته است.وقتی خلاء قدرت به وجود می آید، جنگ اتفاق می افتد.آن چیزی که در آن لحظه ما کمک می کند پارادایم همکاری است که هم شرکای محلی زیادی پیدا می کنیم هم رقبای زیادی برای رقابت پیدا می کنیم .
ما و امریکا همسایه که نیستیم و جنگ در منطقه ما رخ خواهد داد نه ایالت کالیفرنیا!
ممکن است ما یک ناو امریکایی را در خلیج فارس هم بزنیم اما مقابل آن خاک ایران مورد حمله قرار می گیرد. کسی که جنگ می کند باید به این توجه داشته باشد. لذا از بین بردن احتمال وقع جنگ به نفع کشور ما وهمه کشور های همسایه ما و منطقه خلیج فارس و همین طور کشور های آسیایی و اتحادیه اروپا می باشد. دیپلماسی راه کار اصلی ممانعت از جنگ و گزینه جایگزین جنگ می باشد. ادامه وضعیت مبهم و مخاطره آمیز فعلی به نفع هیچ طرفی و خصوصا منافع ملی ایران نیست . عبور از این وضعیت با استفاده از روش های دیپلماتیک علاوه بر این شبح وقوع جنگ را از سر منطقه و جنگ دور کرده و امنیت ملی ایران را تامین می کند . به بهبود وضع اقتصادی ، رفاه و معیشت کمک شایان توجهی خواهد نمود .
به نظر شما کدام فرجام برای این مناقشه محتمل تر است؟ آیا برای اجتناب از چنان چشم انداز تاریک راه حلی متصور است؟
واله: اگر رهبری سیاسی هم در ایران، هم در منطقه و هم در امریکا کاملا بر قلمرو حاکمیتی و نیروهای نظامی خود مسلط باشند، این سه وضعیت به ترتیب احتمال بیشتری دارند: یکم، ادامه وضعیت موجود و استمرار فشار دوم، جنگ و سوم، مذاکره.
رهبری سیاسی در ایران در وضعیتی قرار دارد که خودش را از تغییر رادیکال سیاست چهل ساله ناتوان می بیند و سخت است که به سمت یک روابط تازه ای با آمریکا برود. تصور این ناتوانی خیلی فراتر از واقعیت آن است.
حتی زمانی که فشارها بر سر پروژه اتمی ایران منجر به برجام شد ، حکومت ما با همه توانش جلوی مذاکره بر سر روابط دو جانبه و هر موضوعی غیر از مسألۀ هسته ای را گرفت. برای اینکه بتوانید از یک سیاست رسوب کرده به سمت یک سیاست جدید بروید باید توانایی مانور داشته باشید که حکومت فعلی ما تصور می کند که ندارد .
مذاکره با امریکا سریع رخ نخواهد داد، و وضعیت موجود ادامه پیدا خواهد کرد. در نتیجه به احتمال بیشتر توان چانه زنی بسیار کاهش پیدا خواهد کرد.ما به وضعیتی خواهیم رسید که دوتا گزینه باقی خواهد ماند؛ برای ممانعت از جنگ تن به مذاکره بدهیم یا در ادامۀ مقاومت دست به جنگ بزنیم. این وقتی است که ادامه وضع جاری نا ممکن شود. در شرایطی که هیچی قرار نیست در مذاکره بدست آوریم، شاید به نظر رسد که جنگ گزینه بهتری ست!
در واقع وضعیت طوری می شود که جنگ یک راه نجات و یک موهبت خواهد بود. در جنگ جهانی اول، همه ی کسانی که وارد جنگ شدند ان را یک موهبت می دانستند، در حالی که جنگ یک مصیبت بیش نبود! چرا این طور شد؟ چون همه راه ها را خودشان بسته بودند، مانند ایران و آمریکا!
بر اساس تحلیلی که از پروژه ترامپ در اول بحث داشتیم، راه حل ممکن این است که دقیقا آن وضعیتی را تغییر دهیم که سبب شد اسرائیل و عرب ها و ترامپ احساس کنند که می توانند ایران را تحت فشار بگذارند تا امتیاز بگیرند یا بپاشانند. راهبرد ما در مواجهه با وضعیت موجود تنها زمانی عقلانی است که آن عامل را تغییر دهد.
ترامپ، اسرائیل و عرب ها تصور می کنند که ایران در یک وضعیتی قرار دارد که می توان با فشار او را تسلیم کرد. اگر این ذهنیت وجود نداشت که در ایران وضعیت شکننده است، این کار را نمی کردند.
راه حل مشتمل بر این عناصر است:اول، ممانعت از شکل گیری اجماع جهانی حول این مسئله به نفع ترامپ و گروه بی.
دوم، باید ممانعت کنیم از اینکه ادامه حیات و مقاومت ما در برابر این وضعیت، متکی به یک نیروی خارجی باشد. چون خیلی روشن است که هر نیروی خارجی که به آن تکیه کنیم ، می تواند بر سر ما معامله کند.ممکن است ما را با یک امتیاز بزرگ تر بفروشد.
سوم و از همه مهم تر، ما چاره ای جز تقویت داخل نداریم . یکپارچگی ملی و گسترش پایگاه حکومت، یعنی همه مردم احساس کنند که ترامپ دارد به ناموس ان ها تعرض می کند. باید یک تغییر استراتژی بسیار بنیادین بدهیم، مردم درک کنند و به این بینش برسند که تنها یک بخش از حکومت یا یک نهاد موسوم به سپاه نیست که مورد تعرض قرار گرفته است. بلکه خانۀ ما در معرض نهب و غارت و تخریب قرار دارد.
ما احتیاح داریم که سیاست داخلی را به صورت رادیکال تغییر دهیم. این تغییر باید در جهت افزایش مشارکت عمومی در حکومت، تحکیم حاکمیت قانون، حفظ مرزهای تقسیم کار قانونی بین نهاد ها و جلب نظر اکثریت قاطع ملت باشد.اگر در این کار موفق شویم این تنش در هر فرجامی به زیان ایران تمام نخواهد شد. به احتمال بیشتر، زیاد ادامه هم پیدا نخواهد کرد. در اتحادیۀ دشمنان ایران بزودی ترک هایی بروز خواهد کرد و همسایگان ما در ادامه سیاستهای خصمانه خود تجدید نظر خواهند کرد. حتی اگر وارد مذاکره با ترامپ شدیم قدرت ملی ایران مانع از زیاده خواهی امریکا خواهد شد.اما اگر از این راه نرفتیم، فرجام این مناقشه بیشتر به اراده دیگران تا اراده ما و ارادۀ ملت بستگی خواهد یافت.
زهره نوروزپور
- 15
- 1