در آستانه نزدیکشدن به ٢٠ ژانویه، زمانی که «باراک اوباما»، رئیسجمهوری فعلی آمریکا، باید کاخ سفید را ترک کرده و کلید را به جانشین خود «دونالد ترامپ» بسپارد، گمانهزنیها درباره سیاستهای جدید این کشور در مرکز توجه جهانی قرار گرفته است. میراث زشت و زیبای باراک اوباما هم اینک در شرایطی ارزیابی میشود که جانشین او عزم راسخ خود را برای تغییرات بزرگ و نابودی این میراث آغاز کرده است. اما آنچه معمولا به لحاظ تحلیل از موضع لیبرالی درباره فرایندهای سیاسی در ساختار سیاسی آمریکا فراموش میشود، واقعیت وجودی امپریالیستی این کشور است که تحتتأثیر موقعیتهای متفاوت در جابهجایی قدرت نادیده گرفته میشود. این ساختار سیاسی– اجتماعی از پوسته جانسخت قدرت در فاز امپریالیسم برخوردار است که با آمدن و رفتن رؤسای جمهوری (اوباما یا ترامپ) تغییر ماهوی پیدا نمیکند، بلکه براساس دکترینهای نوین در حوزه سیاست داخلی و خارجی اولویتهای آن دچار تغییر میشود.
همین تغییر اولویتها نیز هرچند در همان چارچوب نظام حاکم انجام میشود، اما به واسطه قدرت هژمونیک آمریکا و اینکه هر «عطسه» آن میتواند منجر به «تب» در نظام بینالمللی و کشورهای دیگر شود، در جای خود اهمیت زیادی دارد که بهخصوص در دوران «آنارشی» کنونی در جهان معاصر قادر است مرز ثبات و بیثباتی، صلح و جنگ یا منافع متفاوت طبقات اجتماعی در داخل و خارج را بههم بریزد. در چنین شرایطی هرگونه ظن و گمانی بر تغییر ماهیت نظم آمریکایی یا جایگاه ژئوپلیتیک آن از اساس یک برداشت انحرافی خواهد بود که اساس نتیجهگیری را به بیراهه میکشاند. به همین دلیل با درک فرایندهای عینی و شناخت دیالکتیکی از ماهیت امپریالیستی ساختار سیاسی آمریکا در تحولات جدید و اینکه رهبران سیاسی جدید از کدام پایگاه طبقاتی و با پشتوانه چه نیروهای آلترناتیوی برآمدهاند، تنها میتوان مسیر تحولات را تا حدودی حدس زد. اما به واسطه همین شناخت از واقعیات عینی و وضعیتی که زاینده یک پدیده جدید بهعنوان ترامپ با موقعیت طبقاتی، گرایشات و تمایلات مشخص است، یک امر تقریبا قطعی به نظر میرسد و آن اینکه جهان در دوران او جای بهشدت خطرناکتری است و ریسک هرجومرج در آن بسیار بالا خواهد رفت.
سیاست داخلی دولت ترامپ
ورود ترامپ و تیم «ابرثروتمندان» او به کاخ سفید با چینشی که تا همین جای کار انجام گرفته است، در عرصه سیاسی داخلی آمریکا، دست نئولیبرالیسم افسارگسیخته را بیش از همیشه در هجوم به امتیازات تاریخی و مطالبات حقوقی طبقات کارگری و متوسط باز خواهد گذاشت. آن نگاه و تمایلی هم که ترامپ در دوران رقابتهای انتخاباتی برای وعده اشتغالزایی به طبقه کارگر سفیدپوست آمریکایی داده است، بیش از آنچه ناشی از سویههای عدالت اجتماعی باشد یک مهندسی معکوس در حوزه اقتصادی است که براساس یک نگاه ناسیونالیستی به این حوزه برای بازگرداندن بخشی از سرمایه و صنعت منتقلشده به جوامع با کارگر ارزان، به درون کشور است.
این سیاست که تا حدودی در تضاد با «گلوبالیزاسیون» فعلی در اقتصاد جهانی مد نظر ترامپ قرار گرفته، به نوعی بازگشت به دکترین «مونروئه»، البته در وضعیت مرحله جدید هژمونی سرمایه مالی بر صنعت است که نتیجه آن تنها یک باجخواهی از اقتصاد جهانی است. از آنجا که این سیاست به موازات وعده کاهش مالیات بر ارزش افزوده از ٣٥ درصد فعلی به ١٥ درصد انجام گرفته است، در صورت عملیاتیشدن، هرچند میتواند رشد اشتغال را در کشور به همراه داشته باشد، اما به موازات آن با حذف بسیاری از خدمات تأمین اجتماعی و بیمههای درمانی به استثمار و تضعیف بیشتر طبقات زیرین اجتماعی منجر میشود.
سیاست دونالد ترامپ درباره تغییرات محیط زیستی و اکتشافات منابع فسیلی دقیقا در تقابل با توافق اخیر مهار آلودهکنندههای محیط زیست و گرمایش زمین در کنفرانس پاریس است. او برای تصدی پست وزارت محیط زیست «اسکات پروییت» و برای وزارت انرژی «ریک پری» را تعیین کرده که هر دو از منتقدان جدی نقش تغییرات اقلیمی و گازهای گلخانهای بر وضعیت آب و هوایی هستند. حتی گفته میشود اسکات پروییت تأکید کرده به محض تصدیگری این پست، دست به یک پاکسازی گسترده در این سازمان خواهد زد و از جمله دانشمندانی که در همکاری با «ناسا» اطلاعات علمی در زمینه تغییرات اقلیمی را انتشار دادهاند، از سازمان بیرون خواهد انداخت.
این انتخاب که بعدا نیز اظهارات او و دیگر مقامات انتخابی درباره دروغبودن گزارشات دانشمندان و فعالان دفاع از محیط زیست، بر آن تأکید داشتهاند، میتواند دست شرکتهای فعال در عرصه زغال سنگ و نفت و گاز را برای اکتشافات جدید باز بگذارد که هرچند موجب ایجاد تعداد زیادی شغل جدید میشود، اما خسارات جبرانناپذیری بر وضعیت زیستی جهان و آمریکا خواهد زد. در اینجا نیز گرایش نئولیبرال–ناسیونالیستی ترامپ در مابازای ایجاد اشتغال و رشد اقتصادی یک قربانی بسیار بزرگتر و بااهمیتتر را پشت سر خود به یادگار خواهد گذاشت. حتی انتخاب «رکس تیلرسون»، رئیس ۶۴ساله شرکت نفتی «اکسونموبیل» برای تصدیگری وزارت خارجه در راستای همین تجارت اقتصادی با اخلال در نظام کنترل تغییرات اقلیمی انجام گرفته است. طبق معاهده پاریس قرار بوده آمریکا تا سال ٢٠٣٠ مبادرت به کاهش ٣٠درصدی تولید گازهای گلخانهای خود بهخصوص در عرصه سوزاندن زغالسنگ و نفت گاز کند که ترامپ هماکنون بهصراحت میگوید این توافق را لغو خواهد کرد.
ترامپ برای ریاست سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) نیز گزینهای را برگزیده است که بسیار بحثبرانگیز است. او «مایک پومپئو»، افسر سابق و وکیل دادگستری، عضو جنبش راستگرای «تیپارتی» و طرفدار آزادی حمل سلاح در آمریکا را که حامی سرسخت جمعآوری نامحدود اطلاعات از مردم آمریکاست، تعیین کرده که از هماکنون باید احترام حتی ظاهری به حقوق بشر در قدرتمندترین سازمان اطلاعاتی جهان را در دولت او فراموش کرد.
در حوزه مالی و تجارت، جاییکه رئیسجمهوری تجارتپیشه احتمالا تمرکز زیادی بر آن قرار میدهد، دو میلیاردر پرحاشیه «استیون منوچین»، نامزد وزارت خزانهداری و «ویلبور راس» برای وزارت تجارت معرفی شدهاند که از هماکنون صدای حامیان عدالت اجتماعی و ارتباطات چندسویه تجاری با مکزیک، چین و دیگر کشورهای جهان را در آورده است. این دو وزارتخانه احتمالا در همان ماههای اولیه، تغییرات مهمی را در سیستم تعرفه و سود بانکی از یک طرف و از طرف دیگر قراردادهای اقتصادی این کشور با دیگر کشورهای جهان، انجام خواهند داد که دقیقا در راستای یک نگرش ناسیونالیستی در حوزه اقتصاد در چارچوب ساختار نئولیبرالیسم کنونی است.
انتخاب «بن کارسون» بهعنوان وزیر مسکن و «اندی پازدر» بهعنوان وزیر کار که هر دو از نومحافظهکاران تندرو محسوب میشوند، یک تهدید بزرگ برای طبقات کارگری و زیرین اجتماعی است که بهشدت به خدمات و بیمههای دولتی وابسته هستند. هدف ترامپ برای لغو طرح سلامت و بیمه باراک اوباما، موسوم به «اوباماکر» که روز چهارشنبه چهارم ژانویه در سنای این کشور با رأی منفی ٥١ سناتور جمهوریخواه برای لغو آن مواجهه شد، نشانههای هجوم لجامگسیخته به مطالبات و حتی امتیازات این طبقات آسیبپذیر در دوران حکمرانی دونالد ترامپ خواهد بود.
سیاست خارجی دولت ترامپ
تیم سیاسی– امنیتی ترامپ در ترکیب «استو بنن» بهعنوان مشاور ارشد ریاستجمهوری، «جان کلی» وزیر امنیت داخلی، «جیمز ماتیسن» وزیر دفاع و «مایکل فلین» مشاور امنیت ملی، یک کابینه امنیتی «وحشت» را تداعی میکنند که فقط «رکس تیلرسون»، بهعنوان وزیر خارجه، تاحدودی میتواند از این وحشت بکاهد.
در عرصه جهانی، بیشتر نگاهها به دونالد ترامپ برای پیشبینی تغییرات در این حوزه دوخته شده است و هماکنون پنج موضوع: پرونده هستهای ایران موسوم به (برجام)، مبارزه قاطعتر با تروریسم اسلامی، برخورد با مهاجران غیرقانونی و کشیدن دیوار در مرز با مکزیک، تغییر در روابط پرتنش با روسیه و تمرکز مبارزه با نفوذ چین، در مرکز توجه آن قرار گرفته است.
تمرکز رئیسجمهوری منتخب آمریکا بر لغو یا سختگیری حول مسئله هستهای ایران، یکی از کانونیترین سیاستهای او در عرصه خارجی خواهد بود که به نظر میرسد از همان ابتدا چالشبرانگیز خواهد بود. از آنجا که برجام میراث اصلی سیاست خارجی باراک اوباما تلقی میشود، جانشین او بهشدت درصدد کارشکنی در نحوه اجرای برجام برخواهد آمد؛ هرچند به نظر نمیرسد ترامپ بنا بر شعارهای تبلیغاتی خود در زمان رقابتهای انتخاباتی، این پرونده را پاره کند؛ اما روزهای سخت برای اجرای تعهدات حول آن به عناوین و بهانههای مختلف ازجمله نقش ایران در منطقه خاورمیانه، فرا رسیده است.
در چنین شرایطی که اگر حتی یک اشتباه از سوی طرف ایرانی انجام گیرد، دست ترامپ برای اجرائیکردن سیاست فشار و تهدید او باز خواهد شد، منطقه حساس خلیجفارس و آبهای پرتلاطم آن که همزمان محل تردد کشتیهای جنگی ایالات متحده و نفت کشهای حامل نفت خاورمیانه عربی است، ازاینپس بهشدت زیر ذرهبین نهادهای اطلاعاتی، امنیتی و نظامی این کشور قرار خواهد گرفت و ترامپ برای خودنمایی و پایاندادن به میراث تعاملی اوباما در این خصوص هم که شده، عکسالعملهای تهدیدآمیز و پیشبینینشدهای انجام خواهد داد. درباره چگونگی مبارزه با تروریسم اسلامی، با توجه به اظهارات ضدونقیض ترامپ هنوز مشخص نیست او سیاست خود را درباره کشورهای حامی گروههای تروریستی مانند عربستان، قطر، ترکیه و پاکستان چگونه تنظیم خواهد کرد. ازآنجاکه هماکنون در منطقه خاورمیانه با حضور فعال روسیه منافع آمریکا بهشدت تضعیف شده، به نظر میرسد به عکس دوران تبلیغات ریاستجمهوری، او سعی در ترمیم رابطه با محور عربستان و حتی ترکیه کند.
در جهانبینی تجارتمآبانه ترامپ، تحت هیچ شرایطی موضوع نقض حقوق بشر یا مبادرت در جنایات جنگی در مناطق بحرانی مانند یمن، مطرح نخواهد بود و اگر هم چانهزنی و گروکشی انجام شود، بیشتر حول تعیین بهای بیشتر برای حمایت از چنین کشورهایی خواهد بود. کارت تروریسم بنیادگرای اسلامی یک کارت سوخته نیست که حاکمان جدید آمریکایی بخواهند کارتهای برتر آن را از دور بازی خارج کنند. تمرکز ترامپ مبارزه با تروریسم اسلامی، بیشتر معطوف به مدیریت پدیده موصوف است که در سالهای اخیر تاحدودی از دست آمریکا خارج شده و بعضا دامنه عملیاتی آنان به خیابانهای آمریکا هم رسیده است. در این مقطع از استراتژی سیاست خارجی دولت واشنگتن، فشار بر متحدان عرب و ترک بیشتر برای مهار و مدیریت این نوع از تروریسم قرار خواهد گرفت و اصلا بحث پایاندادن به آن وجود خارجی نخواهد داشت.
بازی ترامپ با مهاجران غیرقانونی و دیوارکشیدن در مرزهای مکزیک، یک بحث موردی و لجبازی صرف نخواهد بود؛ چون مکزیک به نمادی از تغییرات دموگرافی در ترکیب جمعیتی آمریکا به زیان جمهوریخواهان تبدیل شده و از طرف دیگر، انتقال بخش بزرگی از صنایع و سرمایه آمریکایی به این کشور به واسطه وجود نیروی کار ارزان، یک معضل بزرگ برای تیم ترامپ خواهد بود. از هماکنون دولت مکزیک و حتی مهاجران مکزیکی ساکن در آمریکا باید خود را برای روزهای بسیار سخت و فشارهای بزرگ آماده کنند.
رئیسجمهوری تاجرپیشه بهخوبی میداند چرخه مالی و تجاری کنونی در قالب پیمان «نفتا» به همان نسبت که موجب رونق اقتصادی همسایه شده، برای بسیاری از ایالتهایی که اتفاقا این بار از درون «دیوار آبی» مانند میشیگان، ویسکانسن و پنسیلوانیا سنتشکنی کرده و با شکست این دیوار رأی خود را به ترامپ و جمهوریخواهان دادند، به غیر از فقر و فلاکت ارمغان دیگری نداشته است. موضوع مکزیک برای ترامپ و جمهوریخواهان یک بازی دوسویه است و جدا از تأثیر اقتصادی پیمان نفتا شاید بیشتر معطوف به همان تغییرات مهاجرتی باشد که ترکیب جمعیتی کشور و رأیدهندگان را به سود دموکراتها در دورههای اخیر انتخاباتی تغییر داده است.
موردی که شاید بیشترین توجه افکارعمومی و رسانههای بینالمللی را به خود جلب کرده است، چگونگی روابط بین واشنگتن و مسکو در دوران ریاستجمهوری دونالد ترامپ است. اما در این مورد بهشدت بزرگنمایی شده است و تحتتأثیر پروپاگاندای سیاسی–تبلیغاتی دموکراتها طوری وانمود شده است که گویا ترامپ دوست نزدیک «ولادیمیر پوتین» بوده و بهزودی ماهعسل روابط دو کشور آغاز میشود. موضوع اتهامی دموکراتها و اوباما درخصوص هک ایمیلهای حزب دموکرات و تأثیر آن بر پیروزی ترامپ که منجر به اخراج ٣٥ دیپلمات و کارکنان نهاد دیپلماتیک روسیه در آمریکا شد، در همین چارچوب قابل ارزیابی است. درحالیکه واقعیت اینگونه نخواهد بود بلکه تمجیدهای ترامپ از پوتین بیشتر معطوف به چگونگی و نوع حکومتداری قاطع و با مشت آهنین پوتین است که در سالهای اخیر برای رهبران مسکو بسیار بهرهوری داشته است.
شاید در کوتاهمدت روابط دو کشور یک بهبود نسبی را تجربه کند، چون که اصولا تخریب این روابط و تشدید تنشهای بسیار مصنوعی و در راستای یک سیاست معیوب از سوی تیم اوباما انجام شده است که نهتنها دستاوردی برای واشنگتن نداشته بلکه به انزوای این کشور در مناطق حساسی مانند خاورمیانه نیز کمک کرده است. بدون تردید این واقعیت که در تحلیل نهایی بین منافع مسکو و واشنگتن یک «تضاد منافع» بنیادین در عرصه جهانی و منطقهای وجود دارد، یک محاسبه موضوعی است که هم رهبران آمریکا و هم رهبران روسیه بهخوبی به آن آگاه هستند.
اظهارات پوتین درخصوص چگونگی روابط بین دو کشور در دوران ریاستجمهوری دونالد ترامپ به همان اندازه در راستای پراگمای سیاسی است که برعکس رقیب او، برای چالش با دموکراتها و اوباما در بیان، معطوف به اظهارات احساسی است. در بهترین حالت ممکن باید انتظار داشت که تشدید تنشهای کنونی بین دو کشور تا حدی مهار شود و روابط به سطح دوره اول ریاستجمهوری اوباما بازگردد. از طرف دیگر پالسهای ترامپ برای ترمیم روابط با مسکو ناشی از یک همکاری در سطح استراتژیک نبوده و بیشتر معطوف به تغییر اولویتهای سیاست خارجی رهبران جدید واشنگتن برای تمرکز بر چین خواهد بود. متأسفانه اوباما در دو سال گذشته سیاست خارجی خود درخصوص روابط با مسکو را روی «موازنههای ژئوپلیتیک» تنظیم کرد و در همین چارچوب به موقعیت یک جنگ سرد جدید در روابط بین دو کشور رسید. اما ترامپ سیاست خارجی خود را بر اصول «رئالپلیتیک» پایهگذاری میکند که معطوف به تغییر در اولویت برای دستیابی به اهداف کلان و منافع حول مناسبات اقتصاد جهانی است و به همین دلیل نوک پیکان رقابت او، چین را نشانه میگیرد.
به همان اندازه که برنامه هستهای ایران در کانون توجه تیم ترامپ خواهد بود، موضوع تنظیم مناسبات جدید و احتمالا تنشآفرین با چین هم در مرکز عملیاتی سیاست خارجی رئیسجمهوری جدید آمریکا قرار خواهد گرفت. فراموش نباید کرد که ترامپ از متن تجارت گام به عرصه سیاست گذاشته است و به همین دلیل رشد اقتصادی چین که پیشبینی میشود حجم اقتصاد آن در یک دهه آینده از آمریکا سبقت بگیرد، کابوس شبانه رئیسجمهوری ناسیونال–امپریالیسم آمریکا خواهد بود.
برای ترامپ چین بهعنوان بزرگترین رقیب و تهدیدکننده هژمونی آمریکای فردا تلقی میشود و به همین دلیل بیشترین تمرکز او بر مهار رشد این کشور و احتمالا بازگرداندن سرمایههای آمریکایی خفته در چین قرار خواهد گرفت. این را مقامات چینی هم بهخوبی میدانند و از هماکنون خود را برای روزهای سخت و چالشهای بزرگ در عرصه جهانی و در روابط با واشنگتن آماده میکنند. اما برعکس مکزیک که بسیار آسیبپذیر خواهد بود در این خصوص چین لقمه گلوگیری است که ترامپ بهراحتی نمیتواند آن را ببلعد.
حجم حدود ٦٠٠میلیارددلاری تجارت بین دو کشور و همچنین بیش از سه هزار میلیارد دلار اوراق قرضه آمریکایی در خزانهداری چین اهرمهای قدرتمندی است که تا حدودی یک مصونیت نسبی را برای چینیها ایجاد میکند. به همین دلیل به نظر میرسد ترامپ ریسک برخورد مستقیم با پکن به خاطر هزینههای کمرشکن آن را در یک مهندسی معکوس به سمت تحت فشار قراردادن و ایجاد بحران در منطقه پیرامونی قرار خواهد داد که احتمالا کانون آن متشنجکردن منطقه دریای چین و بهخصوص تایوان است.
تماس تلفنی ترامپ و رئیسجمهوری تایوان فردای پیروزی ترامپ که برخلاف سیاست سنتی دهههای اخیر واشنگتن درخصوص پذیرفتن چین واحد بود، یک نشانه روشن از همین سیاست تنشآفرین بوده است. از هماکنون رهبران چین خود را برای رویارویی بزرگ با واشنگتن آماده کردهاند و این را میتوان بهخوبی در واکنش چینیها نسبت به رفتار و عملکرد ترامپ درباره تایوان مشاهده کرد. به همین دلیل درحالیکه چین خطر را بسیار جدی میپندارد و روسیه نیز براساس پراگماتیسم سیاسی میداند که آمریکا هرگز یک دوست و شریک راهبردی برای آنان نخواهد بود، باید انتظار یک مناسبات جدید و اتحاد استراتژیک سیاسی، اقتصادی و نظامی بزرگ را در این منطقه از جهان داشت.
تنها راهی که با آن میتوان در وضعیت آنارشی فعلی و سیاست تهاجمی ترامپ در حوزه سیاست خارجی، آمریکای دوران ترامپ را تا حدودی مهار کرد، بدون هیچ تردیدی همکاری و شراکت راهبردی مسکو–پکن است. در دوران ترامپ با توجه به سیاست خارجی او، مرکز ثقل «قطب سیاسی بدیل» در شاهراه مسکو–پکن تنظیم و به احتمال زیاد عملیاتی خواهد شد. منافع کلان هر دو کشور ایجاب میکند که با تکیه بر قدرت اقتصادی چین و قدرت نظامی روسیه یک سد بازدارنده در مقابل سیل ویرانگری که هر لحظه امکان دارد جهان و هر دوی این کشورها را مورد تهدید قرار دهد، در اولویت آنان قرار گیرد. در این میان هند و اتحادیه اروپایی نیز با توجه به سیاستهای ناسیونال–امپریالیستی دولت جدید آمریکا احتمالا بهنوعی زیر فشار قرار خواهند گرفت و میتوان پیشبینی کرد مناسبات این دو حوزه ژئوپلیتیک مهم نیز تحتتأثیر تحولات جدید وارد نوعی از بازی برای تنظیم مناسبات بازدارنده در مقابل آمریکا شود. هرچند هنوز با قاطعیت نمیتوان درباره آینده روابط و مناسبات واشنگتن با محیط جهانی داوری کرد اما با قاطعیت میتوان گفت که جهان در دوران ترامپ جای خطرناکتری خواهد بود.
اردشیر زارعیقنواتی
- 17
- 4