پوپوليسم اين روزها و در جريان انتخابات رياستجمهوري دوازدهم بيش از گذشته شنيده ميشود و بعضا نسبت به آن از سوي محافل اقتصادي و دانشگاهي هشدار داده ميشود. اين نگراني و هشدار ناشي از آشكار شدن شبح دوباره پوپوليسم در سپهر سياسي و اقتصادي ايران است؛ شبحي كه در زماني نه چندان دور به واقعيت سياسي، اقتصادي و اجتماعي ايران تبديل شد و هزينههاي سنگيني را به كشور تحميل كرد. پوپوليسم فقط محدود به ايران نيست و بسياري از كشورها حتي كشورهاي توسعهيافته در مناطق مختلف درگير آن هستند. مهد پوپوليسم امريكاي لاتين است اما دوره پوپوليستها در اين منطقه روبه پايان است. بزرگترين كانون پوپوليسم در امريكاي لاتين يعني ونزوئلا اين روزها بهشدت در چالش قرار گرفته است. ونزوئلاي ورشكسته امروزه نماد و نتيجه پوپوليسم است و بايد انتظار داشت كه در آينده نزديك پوپوليسم چاوزي از اين كشور رخت بربندد همانطور كه پوپوليسم ميانهرو كمتر از يك سال پيش از بزرگترين كشور امريكاي لاتين يعني برزيل رخ بربست. شومي پوپوليسم دامن دولتهاي امريكاي لاتين را گرفته است. سيلاب پوپوليسمزدايي در امريكاي لاتين راديكال يا ميانهرو نميشناسد و همه را درمينوردد. امروزه براي اكثر صاحبنظران اقتصادي و سياسي، هيچ ترديدي وجود ندارد كه دوران پوپوليسم در امريكاي لاتين به سر آمده و به تدريج دولتهاي پوپوليستي در اين منطقه مهم جهان يكي پس از ديگري و به دلايل مختلف از سرير قدرت كنار ميروند.
پوپوليسم در قامت چپگرايي جديد، از سال ١٩٩٩ با روي كار آمدن چاوز در ونزوئلا در امريكاي لاتين احيا شد و خيلي سريع بخش اعظم كشورهاي اين منطقه را در برگرفت. بوليوي، برزيل، آرژانتين، شيلي، اكوادور، نيكاراگوئه، پاراگوئه، اروگوئه و مكزيك يكي پس از ديگري به دامان پوپوليسم افتادند. جريان راست امريكاي لاتين كه از حمايتهاي غرب و امريكا برخوردار بود به دليل گسترش فقر و نابرابري ناشي از اجراي سياستهاي تعديل اقتصادي در دهه ١٩٩٠ (كه باعث احياي اقتصادي امريكاي لاتين و عبور از بحران بدهيها شد)، در مقابل جريان نوپاي چپ جديد كه از پايگاه اجتماعي تودهاي برخوردار بود، در فرآيندي دموكراتيك مجبور به پذيرش شكست و ترك قدرت شد. حاكميت جريان چپ، در سالهاي ابتدايي قرن بيست و يكم درشرايطي به وقوع پيوست كه امريكاي لاتين گام در روند توسعه اقتصادي و سياسي گذاشته بود و اين مساله نگراني بزرگي را براي نظام سرمايه داري به همراه داشت. در ابتدا اگرچه روندهاي اقتصادي و سياسي ليبراليسم در سطوح ملي، منطقهاي و جهاني، رويكرد تقابلي را با جريان در حال تثبيت چپگرايي امريكاي لاتين در پيش گرفتند اما خيلي زود و با گذشت زمان، نگراني ناشي از حاكميت اين جريان و هزينههاي آن براي اقتصاد و سياست جهاني حداقل براي كشورهاي بزرگي مانند برزيل، مكزيك، آرژانتين و شيلي كاهش يافت. در واقع آموزهها و دستاورهاي ليبراليستي نهادينه شده در ساختار سياسي و اقتصادي اين كشورها در دهه ٩٠، قدرت مانور دولتهاي چپگرا را كاهش داد و موجب شد دولتهاي مزبور به اهميت و ضرورت اصلاحات سياسي و اقتصادي ايجادشده پي برده و درصدد تداوم و حتي تقويت آن با اندكي اصلاح در شيوه و شكل با هدف توجيه تودههاي مردم برآيند. اين رويكرد سبب شد كه چپگرايي آغازين قرن بيست ويكم امريكاي لاتين با پسوند «جديد يا نوين» از چپگرايي سنتي اين منطقه متمايز شود. چپگرايياي كه با آموزههاي ليبراليسم آشتي كرده است. از همان ابتدا، چپگرايي امريكاي لاتيني در دو شكل راديكال و ميانهرو ظاهر شد. كشورهاي ونزوئلا (به عنوان مهد چپگرايي جديد)، بوليوي، اكوادور در گروه راديكالها قرار گرفتند و كشورهاي برزيل، شيلي، مكزيك، اروگوئه، پاراگوئه در جناح ليبرال. كشورهاي آرژانتين و نيكاراگوئه نيز گرايشي متمايل به ميانهروها در پيش گرفتند. به طور طبيعي همراهي با آموزههاي ليبراليسم سياسي و اقتصادي در هر دوگروه از كشورهاي مزبور به تناسب وجود داشت منتها آنچه راه اين دو گروه را از هم جدا كرد ميزان پايبندي به اصول ليبراليسم در ساختارهاي اقتصادي و سياسي و همچنين جهتگيري سياست خارجي آنها به خصوص در قبال ايالات متحده امريكا بود. كشورهاي راديكال به رهبري ونزوئلا خيلي سريع در دام هيجانات سياسي و اقتصادي گرفتار شدند و عملا تمام دستاوردهاي اقتصادي گذشته را در قمار سياسي از دست دادند. در مقابل گروه ميانه رو به رهبري برزيل از افتادن در دام هيجانات سياسي خودداري كرده و از در تعامل با گروههاي سياسي داخلي و قدرتهاي خارجي به خصوص ايالات متحده برآمدند. نتيجه اين رويكرد، تداوم روند قدرتيابي اقتصادي اين كشورها در عرصه جهاني و تداوم اصلاحات توسعهاي بود. در نتيجه كشورهايي مانند برزيل، آرژانتين، مكزيك و شيلي خيلي سريع توانستند در قامت كشورهاي نوظهور اقتصادي ظاهر شوند و از جايگاه و موقعيت تاثيرگذاري در عرصه بينالمللي برخوردار شوند. گروه راديكال اما روزبهروز ضعيفتر و ناكارآمدتر جلوهگر شد.
وجه مشترك دولتهاي چپگرا، تكيه بر حمايت اجتماعي تودههاي مردم و به عبارت ديگر سياستهاي پوپوليستي بود اما عملكرد آنها پس از ١٥ سال حاكميت، دستاوردي جز فقر و نابرابري، فساد و افزايش نارضايتي در ميان تودههاي مردم نداشت؛ اين عملكرد البته خاصيت دولتهاي پوپوليسم است. اين آثار به دو صورت در گروه راديكال و ميانهرو ظاهر شد. گروه راديكال با درگير شدن با هيجانات سياسي و تكيه بر ماجراجوييهاي ملي و منطقهاي، عملا دستاوردهاي گذشته اقتصادي را برباد داد و با وجود بهرهگيري از درآمدهاي رانتي مانند نفت و گاز (ونزوئلا، بوليوي و اكوادور) شرايط اقتصادي در اين كشورهاي روبه وخامت گذاشت به گونهاي كه نرخ تورم در ونزوئلا براي چندين سال بالاترين نرخ در جهان ثبت شد. كاهش قيمت نفت و گاز در سالهاي اخير نيز به بدتر شدن وخامت اوضاع اقتصادي دامن زد. نتيجه اينكه مردم و تودههاي اين كشور در شرايط سخت فقر و بيكاري گرفتار شده و پشت دولتهاي پوپوليستي را خالي كردند. در گروه كشورهاي ميانهرو، روند به گونهاي ديگر رقم خورد. در اين كشورها، با وجود اينكه روند رشد اقتصادي در اين كشورها تداوم يافت و اين كشورها در حوزه اقتصادي قويتر شدند اما آثار و نتايج آن به مانند دهه ١٩٩٠ كمتر تودههاي مردم را دربرگرفت و نارضايتي گذشته همچنان تداوم يافت. بنابراين شرايط اقتصادي و اجتماعي تودههاي مردم در اين كشورها متناسب با رشد اقتصادي آنها بهبود پيدا نكرد و در نتيجه نارضايتي در ميان تودههاي مردم همچنان تداوم يافت. وجه مشترك اين دو دسته دولتهاي چپگرا و پوپوليسم، (راديكال و ميانهرو)، افزايش قابل توجه فساد و رانتخواري در ميان مديران و رهبران كشورها بود كه در نوع خود بيسابقه ارزيابي ميشود. اگر در دهه ٩٠ فقر و نابرابري در نتيجه اجراي اصلاحات اقتصادي و سياسي افزايش يافت، در دوران دولتهاي پوپوليستي چپگرا، فساد بالا نيز اضافه شد و همين مساله دامن دولتها و رهبران چپگرا را گرفت و زمينه سقوط دموكراتيك آنها را فراهم ساخته است. در اين ميان شرايط شيلي متفاوت است. اين كشور با توجه به نهادينه شدن روند توسعه اقتصادي و عدم گرفتاري دولت چپگرا در سياستهاي پوپوليستي، روند توسعه را با رويكرد بهبود وضعيت تودههاي مردم و همچنين دوري از فساد اداري و اقتصادي ادامه داد و در حال حاضر در زمره كشورهاي مترقي قرار گرفته است.
نتيجه اينكه، ميراث پوپوليسم با رنگ چپگرايي جديد دستاوردي جز فقر، نابرابري، فساد و نارضايتي در پي نداشته و دولتهاي پوپوليستي پس از ١٥ سال يكي پس از ديگري البته در فرآيندي دموكراتيك برجاي مانده از اصلاحات سياسي دهه ١٩٩٠ در حال ترك قدرت و جايگزيني با جريانهاي سياسي و اقتصادي راست در امريكاي لاتين هستند. نكته قابل توجه اينكه حتي برگزاري برخي رويدادهاي بينالمللي مانند جام جهاني فوتبال و المپيك با وجود وابستگي شديد ملي و فرهنگي كشورهايي مانند برزيل مانع از برخورد با دولت چپگرايي روسف هم نشد. اين بيانگر افزايش عقلانيت سياسي در ساختار سياسي و اجتماعي اين كشور و ديگر كشورهاي امريكاي لاتين است كه با پوپوليستي و نمادهاي پوپوليستي در حال وداع است.
- 11
- 2