تفاوت های عظیمی طی چند دهه ایجاد شده است. بین اوایل تا اواسط دهه ۱۹۹۰، آمریکا و برخی دیگر به شدت معتقد بودند که دموکراسی لیبرال به شیوه آمریکایی، موج آینده جهان است. در آن زمان، پیمان ورشو لغو شد، دیکتاتوری های آمریکای لاتین به صندوق رای تبدیل شدند، و حقوق بشر گسترش یافت.
به طور پیش بینی شده، سه رئیس جمهور بعدی آمریکا بیل کلینتون، جورج دبلیو بوش، و باراک اوباما این آرمان ها را در آغوش گرفتند. در بیست و چند سال گذشته، آمریکا معتقد بود جهان به سمت رهبریِ آزاد، مسئول، و دموکراتیک پیش می رود.
در نگاهی به جلو به سال ۲۰۱۷ می بینیم که خودکامگی مانند قبل رواج یافته است. روسیه به دیکتاتوری واقعی تبدیل شده است. شی جین پینگ، رئیس جمهور چین، بیش از هر رهبر دیگری در چین از زمان مائو، قدرت را قبضه کرده است. و محمد بن سلمان، ولیعهد عربستان، دست به پاکسازی گسترده ای برای قبضه کردن قدرت زده است. مصر بار دیگر رهبری دیکتاتور، خشن و فاسد دارد و رجب طیب اردوغان در ترکیه، روزنامه نگاران و دانشگاهیان را سرکوب، دولت را پاکسازی، و دولت اسلامی میانه رو را خفه کرده است. احزاب حاکم در مجارستان و لهستان در مسیر استبداد گام بر می دارند.
در این میان دولت ایالات متحده به ریاست جمهوری ترامپ چه می کند؟ بیشتر آنها را ستایش می کند. او با این خودکامگان موافق است و شاید هم کمی به آنها که از او ثروتمندتر و/یا قدرتمندتر هستند و در عین حال محدودیت های قانون، دست و پای آنها را مانند او نبسته است، حسادت می کند. او همان رئیس جمهوری است که سیستم قضایی خود را "خنده دار" نامید، و از اینکه کنترل بیشتری بر آن ندارد ابراز نا امیدی کرد؛ او رئیس اف بی آی را به خاطر گوش به فرمان او نبودن و پایان ندادن به تحقیقات در خصوص روسیه اخراج کرد. او بود که گفت کشور ما به وزارت امور خارجه نیازی ندارد چرا که "من تنها فردی هستم که مهم است." ترامپ فکر می کند سیستم دولتی مطلوب آن است که در آن رئیس جمهور همه کاره باشد.
آمریکا به جای طرفداری از دموکراسی، شی جین پینگ را به خاطر قبضه کردن هرچه بیشتر قدرت تشویق کرد. ترامپ کاری به جز حمایت از ولیعهد جوان عربستان نیز انجام نداد. او در واقع مانند تازه به دوران رسیده ها، نمی تواند میان منافع آمریکا و منافع شخصی خانواده بزرگش تفاوتی قائل شود.
ایالات متحده اغلب در حمایت از دموکراسی ثابت قدم نبوده و زمانی که پای مسائل استراتژیکی با اهمیت در میان بوده، اشتیاق زیادی به متحد شدن با دیکتاتورها داشته است.
دموکراسی های بزرگ جهان، در طول ۲۵ سال گذشته، از اقدامات نادرست خود زحم خورده اند. ایالات متحده به بهانه های دروغین به عراق حمله کرد، در اشغال آن ناشی گری کرد، و سپس با بحران مالی رو به رو شد که می توانست با نظارت بهتر، از آن جلوگیری کند.
در اروپا، ثابت شد که ایجاد یورو، یک اشتباه مرگبار با پیامدهای گسترده سیاسی بوده و تصمیم بریتانیا مبنی بر خروج از اتحادیه اروپا، حماقت نهفته در تلاش برای حکمرانی از طریق همه پرسی را ثابت کرده و بی کفایتی خانواده سلطنتی را نشان داده است.
اما آیا زمان مرگ دموکراسی است؟ هنوز خیر. اگر به تاریخچه طولانی اغلب حکومت های استبدادی نگاه کنیم می بینیم که این دولت ها با گذشت زمان، بیشتر به حاشیه رانده شده و فاسدتر می شوند و کم کم فرصت و بازخوردهای لازم برای ترمیم اشتباهات خود را از دست می دهند.
ایالات متحده و دیگر کشورهای دموکراتیک در طی دو دهه گذشته، دوران بدی را پشت سر گذاشته اند، اما هنوز توانایی اصلاح اشتباهات خود را از دست نداده اند. مثلا ایالات متحده تقریبا سریع تر از دیگر رقبا توانست از بحران ۲۰۰۸ سر بر آورد.
علاوه بر این، برای رفع ناخوشی فعلی آمریکا نیازی به اصلاحات عمده نیست. تنها با اصلاحات مالیاتی قابل قبول، ارائه طرح زیربنایی جدی، ایجاد محدودیت بیشتر در امور سیاست خارجی، و شاید اعمال تغییرات لازم در حق و حقوق های موجود می توان به پیشرفت خوبی دست پیدا کرد.
به طور خلاصه، خبر خوب برای آمریکایی ها آن است که سرنوشت این کشور بیشتر در دست خود آنهاست. شاید آمریکا نتواند به دوران طلایی پس از پایان جنگ سرد باز گردد، اما باید غرور بیش از حد خود را کنار گذاشته، سیاست خود را از فانتزی های ایده آل گرا دور کرده و بر پایه واقعیت های موجود بنا کند.
استفان والت
- 13
- 5