پوتین چهارم در کرملین است، و اولین در روسیه. در سرسرا قدم می زند در حالی که مارش تزار با قوت و قدرت تاریخی اش به صدا در می آید. روسیه از دوران تزاری تا زمان کمونیسم هیچ وقت به حالت «رئیس» به سر نبرده است، به عبارت دیگر مسئولیتی به این اسم در آن جا وجود ندارد. تزار با قدرت عالی ترین فرد حکومت کرد. قدرت و مملکت را به ارث برد و کشور را با تنها یک ذهنیت اداره می کرد.
امپراطوری روسیه مساحت حیرت آور گسترده ای داشت، از یک جنگ به جنگ دیگر می رفت، و از پیمانی به پیمان دیگر منتقل می شد. بعد از انقلاب بلشویکی در همه چیز انقلابی شگرف روی داد؛ در زندگی اجتماعی و سیاسی و شکل حکومت. مرکزیت کامل در امپراطوری گسترده و در امتداد ایدئولوژی و سلطه ای بود که کشورهای مجاور را هم در بر می گرفت.
دوره خونین استالین از اتحاد جماهیر شوروی حکومتی متفاوت از گذشته و حتی بعد از آن به وجود آورد. حزب کمونیست حاکم با ترکیب متعدد روسا رهبری می شد: دفتر سیاسی، کمیته مرکزی، دبیر کل حزب که راس نظام بود. از (رئیس) اسمی نبود و مرکزیتی هم نداشت. در مرحله گورباچف و به ویژه در روزهای آخر حیاتش نظام کمونیستی متزلزل شد. نه رئیسی بود و نه رهبری و نه فرمانده ای.
قدرت در روزهای آخر روزهای سیاسی اش از دستش در رفته بود. یلتسین از اطراف حزب کمونیسم از راه رسید، دست های لرزانش نمی توانست قدرت را قبضه کند، در این کشور گسترده که عادت کرده بود در برابر قصر پر رمز و راز خشن (کرملین) سر تعظیم فرود آورد کاری از دستش بر نمی آمد. لرزه های فروپاشی به همه چیز در کشور ضربه زد، محیط های پیرامون کشور جدا شدند، و درگیری هایی در دور و نزدیک درگرفت، مافیاها رخنه کردند، و کشور نمی دانست به کدام جهان تعلق دارد، سوم یا چهارم یا باید فضای سیاسی جهانی جدیدی را کشف کند تا به سمت آن برود و خودش آن را طبقه بندی کند.
امپراطوری هسته ای، کهکشانی شد که در فلک قدیم می بایست به دنبال آن گشت. از سزاریسم تا لنین انقلابیِ مارکسیستِ اشتراکیِ بلشویکی، تا استالینِ مخوفِ قاتل هر کس که با او بود و علیه او بود، تا خروشچفِ به ظاهر رهبر از دست رفته، تا برژنف رهبر خشن ماجراجو با رهبران پیر و نظام فرسوده همه دوره هایی بودند که بر روسیه گذشت.
تا این که شخصیت جوان گورباچف که اتحاد جماهیر شوروی جدیدی را در ذهنش می پروراند که به روشنی رویایی بود ظهور کرد، او می خواست ساختار سیاسی و اقتصادی فرسوده به دلیل ایدئولوژی بسته تحت عنوان کمونیسم را بازسازی کند، اما دوران و رویای او با ریاست جمهوری کسی در امریکا هم زمان شد که چهره ای شیطانی از اتحاد جماهیر شوروی ترسیم کرده بود.
رئیس جمهور رونالد ریگان این جوان رویاپرداز را به اصلاح وا داشت و از او خواست که با شفافیت رقابت تسلیحاتی را کنار بگذارد و به اقتصاد فرسوده کشورش برسد. دوره های روسی کمونیستی و بعد از آن، با نگرانی و دگرگونی ها و بی ثباتی در چارچوب سیاسیِ تعریف شده و محدودیتش در ابزارهای رهبری عالی گره خورده است. اما پوتین نامی جدید و گذری جدید در روسیه است. دوره ای که روسیه در طول دوران تاریخی خود آن را نمی شناسد.
منصب یا شخصیتی (رئیس جمهور) با این توصیفات تازگی دارد. پوتین امروز کشور را با نقشه های سیاسی و اقتصادی جدید بازسازی کرده است. در عرصه بین المللی با دیدگاه استراتژیک جدید و کاملی حرکت می کند، و مفهوم واقعی نظام ریاستی ویژه ای را برای روسیه پایه گذاری کرده است. سازمان های سیاسی در جهان با یکدیگر متفاوت هستند اگر چه عناوین مشابهی دارند. دموکراسی پارلمانی مبتنی بر احزاب و سازمان های ریاستی در کشورهای مختلف با هم فرق می کنند. هر کشوری به شیوه خود آن را تعریف و ساختاربندی و اجرا می کند.
دموکرسی با مفهوم و مسیر تاریخی خود هیچ گاه در روسیه قدیم و جدید مشاهده نشده است. پوتین می خواهد تجربه سیاسی ای را در روسیه مستقر کند که برگرفته از دوران شوروی است و میراث سیاسی ای را به ارث برده که قائم بر فرد کاریزماتیکی است که در مرکز همه تصمیم گیری ها قرار دارد و همه چیز به او ختم می شود، ثقل سیاسی ر هبری داخلی دارد و نقش فعال در عرصه بین المللی.
پوتین در حالی به دوران چهارم ریاست جمهوری خود قدم می گذارد که روسیه در ثبات اقتصادی و سیاسی مناسبی به سر می برد. و به عرصه سیاسی بین المللی با حالت تدافعی بی سابقه ای بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و پایان جنگ سرد باز گشته است.
او در انتخابات به عنوان یک فرد مستقل و نه یک نامزد از حزب روسیه یکپارچه شرکت می کند. خودش شخصا به کمیته انتخابات رفت تا اسمش را به عنوان یک شهروند عادی روسی برای نامزدی در انتخابات ریاست جمهوری ثبت نام کند. این کار پیام های متعددی در خود دارد که به آن چه پوتین از چارچوب سیاسی دموکراتیک روسیه به هم وصل می کند، مرتبط است. در بریتانیا، دو حزب اصلی ستون ثابت حاکمیت هستند و همیشه حرکت سیاسی پیرامون آنها می گردد؛ حزب محافظه کار و حزب کارگر. در ایالات متحده امریکا، حزب جمهوریخواه و حزب دموکرات احزاب اصلی کشور هستند.
در اروپای غربی احزاب دموکرات مسیحی نهاد سیاسی را در کشورهای مختلف بعد از جنگ جهانی دوم رهبری کرده اند. پوتین فکر می کند که خودش چارچوب سیاسی حکومت ریاستی در روسیه است، خودش و هر آن چه به او مربوط است، رئیس جمهور شهروندی فراحزبی است، رهبری که در قدرت ملی و کشور روسیه مجسم می شود.
ظرفیت محلی و بین المللی روسیه به او کاغذ و قلم را می دهند تا حروف دیدگاهش را روی آن بنویسند. در داخل روسیه هیچ رقیب حقیقی در انتخابات پیش رو وجود ندارد. حزب کمونیسم اسم و شعاری بی خاصیت است که به موزه تاریخ پیوسته است. نسل جدید نیز نام بارزی ندارند تا بتواند با او رقابت کند.
آلکسی ناوالینی، شخصیتی بیشتر مشکل ساز است تا چهره سیاسی ملی جاه افتاده ای که طرحی داشته باشد که می تواند پاسخگوی بسیاری از خواسته های شهروندان روسی باشد تا بتواند تحول اقتصادی و اصلاح اداری و قضایی به وجود آورد و توانایی رویارویی با فساد را داشته باشد، کسی که بتواند کشور را در معرکه های سیاسی بین المللی شبه مسلحانه رهبری کند. به این ترتیب تنها پوتین است که می تواند قبای رهبری بر تن کند، کسی که تجربه و جایگاه و خبرگی نظامی و سیاسی داشته، میراث دار تزار است و دوره کمونیسم را در مشت خود دارد و حضوری گسترده در عرصه جهانی داشته است.
سوریه برای روسیه آرای بسیاری را در انتخابات ریاست جمهوری این کشور جمع می کند. دفاع نظامی روسیه در بازی پرافت و خیز سوریه، پرش ناپلئونی حساب شده ای است. تاریخی گذر کرده از دوره های توانای زمان، اما فعال در وجدان ملی و میهنی. روسیه در گذر از تاریخ در عرصه بین المللی فعال بوده است، بعد از جنگ جهانی دوم از مهندسان فعال در ایجاد دنیای جدید بود، قدرت کوبنده ای داشت که جامعه جهانی گوش به فرمان دستوراتش بود، دنیا را با ایالات متحده و اروپای غربی در رهبری جهان سیاسی و نظامی تقسیم کرد.
بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی احساس شکست به علاوه مشکلات اقتصادی و احساسات سرخورده بلکه ناامیدوار روسیه را در نوردید. امپراطوری ای که خارج از مرزهایش نفوذ نداشته باشد ارزش ندارد. بعد از این که پوتین موفق شد وضعیت داخلی روسیه را بازسازی کند و سلامتی اش را بازیابد، می بایست وجود خود را تا خارج می گسترد، می بایست تا پشت خط ها فرود سیاسی می داشت، با همه اینها تا به حال به جز در سوریه، ورود نظامی نداشته است.
نیروهایش در این سرزمین رویکرد دفاعی دارند، هواپیماهایش فضا را پوشش می دهند، موشک هایش مسافت ها طی می کنند تا مخالفان مسلح سوری را در موقعیت ها و عقاید مختلف هدف قرار دهند. این جنگ سیاسی منطقه ای و بین المللی استثنائی است. سوریه در موقعیت جنگ بین المللی داغ و سرد است. خطوط دنیای جدید در هم تنیده شده اند: اسرائیل، ترکیه، ایران، وجود امریکایی و همچنین عراق به جا مانده از صدام. تصمیم روسیه به ایجاد پایگاه هوایی در حمیمیم و پایگاه دریایی در طرطوس یعنی این که جبهه رویارویی دائمی و بازی برای جنگ آن در اوکراین وجود دارد، همچنین رویاروی گسترش حضور نظامی ناتو در مرزهای روسیه است، و همچنین باید با اروپا و امریکا بر سر پرونده تحریم های اعمال شده علیه روسیه معامله کند.
پوتین مرد نظامی امنیتی است که در جمهوری آلمان شرقی در عصر کمونیسم فعال بوده برای همین رویارویی از نزدیک را درک می کند، و رهبری روسیه بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به او یاد داد که چگونه برای مبارزه از این من بعد مانور دهد. او گفت که این دو پایگاه در سوریه برای دفاع از امنیت روسیه هستند. امروز در دوره چهارم او با قدرت در برابر انتخاب های قدرتمند و هم زمان نرم است، که عناوین و علامت های چارچوب روسیه در هویت میهنی و نظام حکومت مبتکرانه را در خود دارد.
عبدالرحمان شلغم
- 16
- 1