سقوط شاه ایران در بهمن ٥٧ برای دو حکومت مهم منطقه خاورمیانه یک زنگ خطر بزرگ بود؛ یکی مصر و دیگری عربستان سعودی. از آن تاریخ تاکنون یکی از مهمترین دغدغههای حاکمان این دو کشور جلوگیری از تکرار تجربه انقلاب ایران و بهویژه بهقدرترسیدن روحانیان در کشورشان بوده است؛ اما تجربه انقلاب ایران فراتر از قدرتگرفتن یک قشر خاص به نام روحانیان بود و به تعبیری عمیقتر منجر به قدرتگرفتن یک نوع برداشت خاص از اسلام بود که بعدها به «اسلام سیاسی» معروف شد. بههمیندلیل گرچه در چهار دهه گذشته دولتهای مصر و عربستان تلاش وافری کردهاند تا از یک سو قدرت روحانیان را مهار کرده و از دستیابی آنها به قدرت جلوگیری کنند و از سوی دیگر با تمام گروههای مذهبی تندرو از اخوانالمسلمین گرفته تا جماعت اسلامی، القاعده و بهتازگی داعش بهعنوان یک خطر بالقوه مقابله کنند؛
اما به نظر میرسد هنوز این خطر دست از سر این حکومتها برنداشته باشد؛ خطری که مانند یک «اژدهای فسرده» به تعبیر مولانا در مثنوی همواره در کمین بوده و به محض دمیدن یک «آفتاب تموز» بیدار شده و صاحبش را طعمه خویش کرده است. آیا تغییرات کنونی در مصر و اصلاحات پیشنهادی در عربستان سعودی میتواند بیانگر عبور از این خطر باشد؟
مصر و ترسی تاریخی
پیش از وقوع انقلاب ایران، انور سادات، رئيسجمهور اسبق مصر، به این باور رسیده بود که برای مقابله با مارکسیستها بهتر است دست گروههای اسلامگرا ازجمله اخوانالمسلمین را باز بگذارد. همین امر فرصتی به این گروه سرکوبشده داد تا آفتابی شده و به ترویج آموزههای خود بپردازد. در مصر نهاد رسمی روحانیت در قامت الازهر است که خودنمایی میکند و از دیرباز همواره در کنار حکومت بوده و از «نظم موجود» دفاع میکرده است.
بههمیندلیل گروههای اسلام سیاسی ازجمله اخوانیها تلاش میکردند در کنار مردم قرار گرفته و مدافع حقوق آنان باشند. اواخر دوران سادات بود که گروههای اسلامگرای تندرو جان گرفتند و درنهایت نیز یکی از اعضای این گروه به نام خالد الاسلامبولی اقدام به ترور سادات کرد. حسنی مبارک وقتی قدرت را دست گرفت، درست برعکس تجربه سادات تلاش کرد در عین بزرگداشت الازهر گروههای اسلامگرا را تحت فشار بگذارد. بااینحال وقوع انقلاب ایران این درس بزرگ را به حاکمان مصر و عربستان داده بود که باید پیش از آن انفجار بزرگ گروههای مذهبی را در بخشهایی از حکومت خود مشارکت دهند.
همین امر موجب شد تا رفتهرفته اخوانیها در مصر جای پایی برای خود در حاکمیت باز کرده و به عضویت پارلمان درآیند. بهاینترتیب حسنی مبارک کاملا خاطرجمع شده بود که از این ناحیه خطری قدرتش را تهدید نمیکند؛ اما ناگهان خلاف همه تصورات او که داشت برای جانشینی پسرش جمال مبارک زمینهچینی میکرد، انقلابهای عربی موسوم به «بهار عرب» شکل گرفت و در مدت ١٨ روز نظام مبارک را سرنگون كرد. جالب اینکه الازهر یکی از آخرین نهادهایی بود که از سقوط دولت مبارک استقبال کرد و همین امر انتقاد گروههای مذهبی ازجمله اخوانالمسلمین را در پی داشت.
با برگزاری انتخابات پارلمانی و ریاستجمهوری در سال ٢٠١٢ این «اژدهای اخوانیها» بود که از صندوقهای رأی بیرون آمد و محمد مرسی را بهعنوان نخستین رئیسجمهوری انتخابی روانه کاخ الاتحادیه کرد. در واقع همان کابوسی که سالها مصریان از وقوع آن وحشت داشتند، بر سرشان فرود آمده بود. ازاینرو در فاصله یک سال از دوران زمامداری مرسی، گروههای چپ و ملیگرا، روشنفکران و هنرمندان سکولار، تودههای دانشجویی مصر و همه تکنوکراتهای دوران مبارک یکپارچه به مقابله با این کابوس برخاستند و پیش از آنکه اسلام سیاسی درمصر پایههای قدرتش را مستحکم کند، آن را رد کردند. این در حالی بود که اخوانیها سرمست از قدرت رایگان و آسانی که به دست آورده بودند، راه انحصار در پیش گرفته و حتی حاضر به شراکت یاران دیرین خود در دولت نشدند.
مردم مصر به همان شیوهای که در میدان التحریر تجمع کرده و بر کنارهگیری مبارک پافشاری کرده بودند، این بار در مقابل کاخ الاتحادیه تجمع کرده و آنقدر پایداری کردند تا به دخالت ارتش و برکناری مرسی منجر شد. وقتی عبدالفتاح السیسی در یک نیمهشب پیام ارتش مبنی بر حذف مرسی را قرائت میکرد، این شیخ احمد الطیب، رئيس الازهر و محمد البرادعی، از رهبران معترضان، بود که در کنارش ایستاده و به حرکت او مشروعیت دینی و سیاسی میبخشیدند.
محمد مرسی هنوز در زندان خود را رئیسجمهور مصر میداند و هواداران و طرفدارانش نیز بر «مشروعیت» او تأکید میورزند. بسیاری حرکت السیسی را یک کودتای نظامی خونین توصیف کردند و دولت باراک اوباما کمکهای نظامی مرسوم آمریکا به مصر را قطع کرد؛ بااینحال کودتای السیسی در لایههای پنهان خود چیز دیگری را حمل میکرد که از ترس و وحشت تاریخی در جامعه مصر ناشی میشد. بعد از یک دوران سرکوب خونین، عبدالفتاح السیسی توانست با گرفتن وام از صندوق بینالمللی پول برنامههای اقتصادی ضربتی خود را به اجرا گذاشته و کشور را از گرداب ورشکستگی اقتصادی و پیامدهای اجتماعی و سیاسی آن برهاند. هماکنون دوران چهارساله زمامداری عبدالفتاح السیسی در حال اتمام است و انتخابات آینده (می ٢٠١٨) محک تازهای برای او و دولتش خواهد بود.
آیا خطر اخوانیها و سایر گروههای تندرو در این کشور رفع شده است؟ برخی واقعیتها نشان میدهد که امکان بازگشت دوباره گروههايي نظیر اخوانالمسلمین به قدرت در شرایط کنونی بسیار ضعیف است. ازاینرو صداهایی از هر دو سو شنیده میشود که از یک طرف خواستار «تعدیل مواضع» اخوانیها و از طرف دیگر خواستار «مشارکتدادن» آنان در ساختار حکومت است. همچنین دولت السیسی تلاش میکند با کمکگرفتن از دارالافتای مصر نوعی اسلام رحمانی و مداراجویانه را در همهجا ترویج و در زندانها نیز پروژه «توابسازی» را به اجرا درآورد؛ تجربهای که در دوران مبارک پیاده شد و رهبران زندانی گروه جماعت اسلامی نسبت به کارهای گذشته خود توبه کرده و حتی ترور انور سادات را اشتباه و او را «شهید» خواندند.
موجی از اصلاحات
در چهار دهه گذشته عربستانسعودی نیز تقریبا چنین تجربه مشابهی را پشتسر نهاد. با این تفاوت که دولت محافظهکار عربستان در جریان بهار عرب نهتنها دچار انقلاب یا فروپاشی نشد، بلکه به صورت تمامقد با پیشرفت انقلابهای عربی به مقابله پرداخت. بااینحال میدانیم نخستین پادشاهی که از سقوط شاه در ایران بهشدت دچار وحشت شده بود، فهد بن عبدالعزیز بود. او در دوران ٢٣ ساله زمامداری خود باوجود ایدههای جدیدی که داشت و به دنبال مدرنسازی کشور بود، ناگزیر شد به روحانیون بهای تازهای بدهد. در دوران او بود که روحانیون سنتی به رهبری
«ابن باز» قدرت شگرفی گرفتند، هیئتهای امربهمعروف و نهیازمنکر میداندار شدند و نیروهای موسوم به «پلیس دینی» کنترل امور، بهخصوص ظواهر جامعه عربستان را به دست گرفتند.
فهد نیز خود را سرگرم پیشرفتهای اقتصادی کرد و مسائل فرهنگی و اجتماعی را به روحانیون سپرد. مدارس و دانشگاهها در کنترل روحانیون درآمدند و احکام شرعی همهجا ترویج میشد. چاپخانههای عظیم برای چاپ قرآن مجید و ارسال آن به سراسر جهان ازجمله این پروژهها بود. نوسازی مکه و مدینه و اعمال قوانین سختگیرانه برای زنان و در رأس آنها ممنوعیت رانندگی آنها تحت عنوان یک فعل «حرام» بخش دیگری از این رویکرد بود تا درمجموع اقشار سنتی و روحانیون راضی شده و دیگر هوس قدرت نکنند. حتی مشارکت در جنگ افغانستان نیز بخشی از این پروژه را تداعی میکرد و پادشاه عربستان به این وسیله انرژی گروههای مذهبی را به خارج از کشور جهت میداد.
اما در همین سالها آن اژدهای خفته نیز بیکار ننشست. در همان سالهای پیروزی انقلاب ایران بود که فردی به نام «جهیمان» در مکه ادعای «مهدویت» کرد و با انباشتن سلاح و نیرو در زیرزمینهای حرم ناگهان قیام کرد. پادشاهی سعودی با استفاده از فتوای روحانیون این جریان را بهشدت سرکوب کرد و دهها نفر از جوانان طرفدار جهیمان، ازجمله خود او را به دار آویخت. چندسالی نگذشت که دولت عربستان احساس کرد مار دیگری را در آستین خود میپرورد:
اسامه بن لادن! جوانی متمول و كلهشقی که وسوسه نبرد با صلیبیها در خارج و بعدها سرنگونی دولت سعودی در داخل را در سر داشت. القاعده برای سالهایی دولت عربستان را درگیر خود کرد که انفجارهای ریاض و الخبر بخشی از آن بود. موج تازه جوانان خشمگین و متعصب مذهبی روزبهروز قدرت میگرفت و بازگشت «افغانهای عرب» نیز به این روند شتاب بیشتری میداد. این چالش زمانی به اوج خود رسید که تعدادی دانشجوی جوان سعودی در ١١ سپتامبر برجهای دوقلو را هدف قرار دادند و چندین هزار نفر را به کشتن دادند.
با مرگ فهد، عبدالله بن عبدالعزیز روی کار آمد؛ فردی که به شاهزاده اصلاحطلب شهرت داشت و میخواست برنامههای نوگرایانه خود را علاوه بر اقتصاد به حوزه دانشگاه و جامعه نیز بکشاند. ١٠ سال دوران زمامداری او اما دوران امیدها و نومیدیها بود. او از یک طرف میخواست اصلاحات موردنظرش را به پیش برد و از سوی دیگر هراس از قدرت روحانیون سنتی و گروههای تندرو مذهبی مانع کار او میشد.
هرچند حادثه ١١ سپتامبر به او بهانه کافی برای سرکوب هردو اینها را داد، اما به دلیل اختلافاتی که بین عربستان و آمریکا پیدا شده بود او نتوانست حتی از این فرصت طلایی استفاده کند. چالش بین قدرت دینی و قدرت سیاسی همواره یکی از معضلات و درعینحال یکی از امتیازات پیچیده در ساختار سیاسی عربستان از زمان اتحاد بین محمد بن عبدالوهاب و محمد بن عبدالعزیز تاکنون بوده است. شاهزادگان سعودی غالبا رویکردهای سکولار و پراگماتیستی دارند، اما درعینحال تاکنون موفق شدهاند قدرت دینی را در ظل قدرت سیاسی خود قرار دهند.
بهقدرترسیدن سلمان بن عبدالعزیز و بهخصوص بلندپروازی فرزندش، محمد بن سلمان، نوید دوران تازهای را برای انجام اصلاحات در عربستان میدهد. برداشتن ممنوعیت از رانندگی زنان و بعضی فرامین و تصمیمات مشابهی که اخیرا اتخاذ شد، بلافاصله مورد تأیید هيئت عالی علمای عربستان قرار گرفت تا نشان دهد مقامات سعودی برخلاف گذشته از سوی روحانیون سنتی خطری را احساس نمیکنند. بااینحال هنوز نمیدانیم جوانان تندرو طرفدار القاعده یا داعش با این اصلاحات چه برخوردی خواهند داشت.
فراموش نکنیم بخش مهمی از جوانان سعودی طرفدار بالقوه گروه تکفیری داعش هستند. گروهی که در بیانیههای رسمیاش آلسعود را «آل سلول» میخواند تا به این وسیله به «عبدالله بن اٌبی»، همان شخصیت منافق صدر اسلام، اشاره داشته باشد و بگوید این حکومت چهرهای منافقانه داشته و وابسته به بیگانگان است. اصلاحات کنونی پادشاه عربستان بیشباهت به انقلاب سفید شاه در ایران نیست و دایره آن فراتر از یک «حق رانندگیدادن به زنان» خواهد بود. بااینحال باید صبر کرد تا نتایج این اصلاحات خودش را در عرصههای مختلف نشان دهد. آیا دولتهای مصر و عربستان موفق شدهاند تا حدودی خود را از یک کابوس تاریخی برهانند؟
- 18
- 4