خاورمیانه هر روزی را که پشت سر می گذارد با تنش و بحرانی جدید روبروست. دوران پساداعش نیز دوران بدون تنش و آرامی نشان نمی دهد. در حالی که آخرین پایگاههای داعش از هم فرو می ریزد و این گروه از میدان عراق و سوریه به کل پاک می شوند، روند جدیدی در این منطقه و این بار با بازی جدید عربستان در حال شکل گیری است.
عربستان تلاش می کند همچنان که در درون، فضای جدیدی را با تغییر و تحولات ولیعهد جوان شکل میدهد، در فضای خارجی و منطقه ای هم نیز بازی تازهای را شروع کرده است. پشت سر این تحولات چه مسائلی نهفته است؟ آیا عربستان در این راستا تلاش می کند با ضربه به ایران و یا محورهای حامی مقاومت، چهرۀ خاورمیانه را در دوران پساداعش مطابق میل خود آرایش کند؟ در این باره با مهدی مطهرنیا کارشناس مسائل بین المللی در کافه خبر خبرآنلاین گفت و گو کرده ایم که از نظر می گذرانید:
مجموعه تحولات اخیر خاورمیانه با استعفای حریری از عربستان و همچنین متهم کردن ایران از سوی عربستان به خاطر برخورد موشک از یمن به این کشور، فضای جدیدی را در راستای فشار به ایران رقم زده است. به نظرتان باید این روند را روزهایی گذرا و مقطعی فرض کنیم یا باید این فضا را آبستن شکل گیری فضایی جدید در خاورمیانه بدانیم؟
خاورمیانه پل گذار از نظم کهن جهانی به نظم نوین پیشا روی ما است. جغرافیای زایش حوادث بزرگ است و اگر چه این منطقه همواره در طول تاریخ از اهمیتی حیاتی برخوردار بوده است اما امروز پل مرگ و زندگی برای قدرتهای جهانی و ابرقدرتی است که از نسل قبلی نظم جهانی باقی مانده است. در این دوران گذار، به هر تقدیر این موضوع از اهمیت فوق حیاتی برخوردار شده است. فلذا ویژگیهای خاص خود را طلب میکند. چندین گزاره را باید مورد توجه قرار داد:
در مرحله نخست پرسش آن است که استعفای سعد حریری چگونه ازریابی می شود؟ به باور من استعفای سعد حریری یک نقطه عزیمت در تحولات خاورمیانه و آغازی برای دوران پسا داعش در این منطقه است. دوم خاورمیانه را باید بخش مهمی از هارتلند بزرگ دید، هارتلندی که من بارها گفتم باید سه قسمت هارتلند نو، خاورمیانه عربی، نو هارتلند یا هارتلند میانی فلات ایران و خلیج فارس تا تنگه عدن و هارتلند علیا یعنی تبت را مورد نظر قرار داد. خاورمیانه عربی و نو هارتلند یا فلات ایران از آن جهت اهمیت دارند که تونل ورود ژئواستراتژیک و ژئوپولیتیک به شرق آسیا محسوب می شوند و کنترل شرق آسیا در دستور کار ابر قدرت باقی مانده از متن نظم کهن جهانی در نظام دو قطبی یعنی ایالات متحده آمریکاست. فلذا اولویت استراتژیک تسلط بر این منطقه، برای فراهم آوردن زمینه برای اولویت استراتژیک یعنی تسلط بر شرق آسیا و کنترل چین و در نهایت تثبیت هژمونی امنیتی آمریکا بر جهان است که در سه دوره در حال شکل گیری و محتوا بخشی است.
در دوران بوش دوم این هژمونی با ادبیات رادیکالسیتی تأسیس شد و در محور شرارت و جمله «با ما باشید یا بر ما باشید» تجلی پیدا کرد و در دوران اوباما تحکیم پیدا کرد. اوباما توانست با قدرت هوشمندتر آمریکایی هژمونی امنیتی آمریکا را در جهان مورد وثوق بیشتر و تحکیم قرار بدهد به گونه ای که بسیاری از بازیگران و کنشگران مخالف آمریکا نیز در چارچوب قدرت هوشمندتر آمریکایی این هژمونی را پذیرفتند و به آن احترام گذاشتند و اکنون ترامپ آمده است که بار دیگر با چکش رادیکالیسم و با نظریه های پست نئومحافظه کارانه این میخ تحکیم شده هژمونی امنیتی آمریکا را در جهان تثبیت کند. فلذا سیاست های موجود به سمت هژمونی امنیتی آمریکا در سطح بین المللی گرایش دارد و جغرافیای حیاتی عبور به این هژمونی در واقع خاورمیانه عربی هارتلند نو و فلات ایران و خلیج فارس تا تنگه عدن یعنی نو هارتلند است.
شخصیت و رفتار ترامپ و همچنین عملکرد او نشان می دهد که به هیچ توافقی پایبند نیست و ظاهرا به هیچ استراتژی خاصی اعتقاد ندارد. آیا باید همچنان این روند پیش بینی ناپذیری را دنبال کنیم و منتظر تحول سیستماتیکی از سوی آن نباشیم؟
گزاره سوم به این شکل است که سیاست های ایالت متحده آمریکا در حال حاضر از پارادایم آشوب تبعیت می کند. چرا که تثبیت هژمونی امنیتی آمریکا را باید در چهارچوب یک پارادایم مشخص انجام داد. به نظر می رسد آمریکا از پارادیم آشوب از داکترین بازیگر دیوانه که طراح اصلی آن کیسینجر هست تبعیت می کند. مگاپالیسی یا سیاست کلان ایالات متحده آمریکا ابهام و در هم تنیدگی آشفتگی هاست و استراتژی که از آن اتخاذ می شود استراتژی جوجیتسو شامل سه پایه است: تحریک کردن، جا خالی دادن و پرتاب کردن کم هزینه رقیب یا نابود کردن دشمنان. جوجیتسو همان شیوه جودو را به کار می برد در جدو یک آدم کم وزن با تحریک کردن، جا خالی دادن در برابر انرژی تخلیه شده رقیبی که تحریک شده و سپس پرتاب او بر او فائق می شود. تاکتیک ها و تکنیک ها ناشی از این استراتژی است. داکترین های خرد یا ریز یا داکترین های فردی ناشی از این چارچوب بندی موجود در ایالات متحده آمریکا در دوران پست نومحافظه کارها متوجه مناطق جغرافیایی و کنش گران مهم منطقه ای در این جغرافیاهای هدف است.
با این استراتژی روند سیاست خارجی آن در خاورمیانه و در مقابل ایران چگونه تعریف می شود؟
جغرافیای هدف خاورمیانه در درونش یک هدف مرکزی به نام ایران و جمهوری اسلامی ایران را دارد. ایالات متحده آمریکا سالهاست که مقوله ایران را از جمهوری اسلامی ایران جدا کرده است و این شگرد، شگرد بسیار کارآمدی هم هست. امروز ایالات متحده آمریکا پس از روی کار آمدن ترامپ در پی براندازی نظام جمهوری اسلامی ایران و حفظ ایران برای آینده به عنوان شریک استراتژیک خود در منطقه است. از این رو تلاش دارد داکترین مناسب و متناسب با این مسئله برگزیند.
این داکترین عبارت است از: محدود کردن همکاری های بین المللی با ایران در تفسیری محدود و مزین از برجام و محاصره منطقه ای تهران. این داکترین در چهارچوب آن مگا داکترین یا مگا تئوری حاکم بر سیاست های آمریکا در دوران ترامپ شکل می گیرد. قبل از اینکه هیلاری کلینتون و ترامپ با همدیگر به منازعه انتخابی برخیزند من بارها بر این نکته تأکید کرده بودم که در آینده این داکترین در دستور کار ایالات متحده آمریکا قرار خواهد گرفت و به مثابه یک کوژیتو تلاش خواهد کرد بار دیگر اجماع بین المللی بر علیه ایران را فراهم و از طرف دیگر محاصره منطقه ای تهران را تکمیل کند.
اکنون در دوران پسا داعش، استعفای سعد حریری در یک زمان کپسوله شده و فشرده ناشی از سفر دکتر علی اکبر ولایتی به لبنان و نوع برخورد او با سعد حریری که محصول نوع نگاه وی به جهان پیرامون خود در دوران وزارت امور خارجه اش بوده است و از طرفی دیگر استفاده از این دیدار و بلافاصله سفر به عربستان برای عملیاتی کردن محاصره منطقه ای در تهران مورد توجه قرار گرفته است. فلذا بعد از اینکه سعد حریری از نشست با نماینده مرکزی ایران حکومت مرکزی در ایران نه نماینده دولت، چرا که وزیر امور خارجه در این دیدار حضور نداشته است، دیدار کننده مشاور عالی روابط بین الملل مقام معظم رهبری یعنی قدرت مرکزی در ایران و نقطه مرکزی قدرت در ایران هست، به عربستان می رود حال یا به زور یا با اختیار یا چیزی میان زور و اختیار به هر تقدیر استعفای او شکل می گیرد و زمانی که استعفای او شکل می گیرد به موازتش پوتین به تهران می آید، بدون حضور حسن روحانی ساعتی مدید را با رهبری نظام جمهوری اسلامی طی می کند.
بعد از آن نقشه تقسیم منطقه سوریه تا حدود زیادی در لایه ای از حرکت رسانه ای در ارتباط با استعفای سعد حریری شکل میگیرد. فوراً نشست وزرای امور خارجه ایران، ترکیه و روسیه در باب سوریه شکل می گیرد و به احتمال زیاد تقسیم غنائم در سوریه پایان می پذیرد. به موازت این معنا آخرین شهری هم که در دست داعش در عراق و در سوریه است پاکسازی می شود. فلذا دوران پسا داعش با المان و نُماد استعفای نخست وزیر لبنان شکل می گیرد و این استعفا دیگر هدف اولیه و نقطه اولیه عزیمت نهایی اش سوریه، یمن، بحرین یا خود لبنان نیست، بلکه شروع در لبنان و غایت در تهران خواهد بود و این کلید خوردن عملیاتی محاصره منطقه ای تهران است.
این موضوعات را می توان به شکل دقیق به هم مرتبط دانست؟ عربستان می تواند چنین سناریویی را به تنهایی رقم بزند؟
محاصره منطقه ای تهران در چارچوب داکترین محدودسازی ارتباط بین المللی با ایران و محاصره منطقه ای تهران در قالب رهبری واشنگتن دی سی، مدیریت و بازی چرخانی تل آیو و بازی اجرایی و اجرای این بازی توسط ریاض صورت می گیرد. بعد از این استعفا است که فرانسه وارد مقوله شده و به عنوان بازیگر هماهنگ کننده سطح فرا منطقه ای با درون منطقه ای، مکرون وارد بازی می شود؛ به گونه ای اروپای متحد و لبه نظامی سیاسی ناتو در جنوب اروپا وارد عمل می شود. بدین ترتیب محاصره منطقه ای تهران کلید می خورد.
به موازات آن دعوت اتحادیه عرب برای تشکیل جلسه را داریم که اگر چه باید بگوییم اتحادیه عرب، اتحادیه نوشتن بیانیه ها و قرائت آن بوده است اما به هر تقدیر می تواند تأثیر روانی خود را برای آغاز کردن و اعلام این جهت گیری محاصره منطقه ای تشویق کند و می بینیم در بیانیه نهایی همه چیز هم در باب ایران و محاصره کردن ایران در منطقه است. از طرفی دیگر اسرائیل آمادگی خود را برای حمله به ایران علناً و آشکارا اعلام، و نخست وزیر اسرائیل بیان می دارد که در موقعیت مقتضی حتی بدون اجازه ایالات متحده آمریکا در پی ایجاد فضای حمله نظامی به ایران خواهد بود. نشست های چند ساله اخیر سیستم های امنیتی عربستان با کشورهای عربی منطقه از یک سو و از سوی دیگر با اسرائیل برای هماهنگی شکل گرفته است.
در این میان حمله موشکی حوثیها به عربستان یک زاویه معنادار ایجاد میکند به این معنا که قبلاً هم انگشت اتهام به ایران جهت پشتیبانی از حوثی ها در واقع بشار اسد و نیروهای پیوسته به او، همچنین در عراق حشد الشعبی و مسائل دیگر وجود داشته است ولی این بار این حمله موشکی در یک برجسته نُمایی رسانه ای خود را به نمایش میگذارد. و جالب است در تهران نیز یک روزنامه تعریف شده معنادار دارای شناسنامه مشخص تیتری را می زند که برای نخستین بار در تاریخ مطبوعاتی ایران دو روز تعطیلی آن روزنامه به عنوان جریمه عملکردش در باب آن تیتر داده می شود. همه اینها را که در کنار هم می گذاریم در می یابیم که گزاره دوم بسیار صحیح است.
به نظرتان عربستان تلاش می کند یک بازی باخته را در منطقه با برگه حریری به برد تبدیل کند؟
استعفای سعد حریری نقطه عزیمت دوران پسا داعش و گزاره بعدی انتقال جنگهای نیابتی در منطقه با ایران به جنگی مستقیم در آینده و محتمل با تهران در بازه زمانی پیشاروی خواهد بود. لذا سناریوی محتمل در این گزاره خود را نشان می دهد. محدود سازی همکاری بین المللی با ایران و محاصره منطقه ای تهران با هدف تغییر رژیم در ایران و به وسیله انتقال جنگ های نیابتی و بسیج نیروهای موجود منطقه ای و بین المللی بر ضد تهران، برای انتقال جنگ های نیابتی به یک جنگ مستقیم طراحی شده است.
بالتبع ما باید منتظر حوادث دیگری باشیم. در اینجاست که سفر سعد حریری به فرانسه و پایین آمدن کامل و چند قدم جلو آمدن مکرون از پله های کاخ الیزه بسیار معنا پیدا می کند. زمانی رییس جمهور اصلاحات ایران به فرانسه رفت و شیراک بر خلاف تمام قواعد تشریفات در فرانسه، از پله های الیزه برای دیدار او پایین آمد و تا پله آخر با او دست داد نزدیک به کف زمین و در فیلمها و عکسهایی که مکرون به استقبال سعد حریری میرود ما شاهد شتاب او برای پایین آمدن از پله ها و چندین گام به جلو رفتن در استقبال سعد حریری نه به عنوان نخست وزیر مستعفی لبنان، بلکه به عنوان نخست وزیر لبنان هست و این نشان میدهد که نقش فرانسه در این زمینه نقش بسیار والا و بالایی است.
این نکته، نکته اساسی است در این مسئله. فلذا با استعفای سعد حریری در پرتوی این گزاره ها و تحلیل و آمدن مکرون به طور مستقیم در بازی موجود باید منتظر احیای سه قلوهای افسانه ای یعنی پرونده موشکی ایران، پرونده حمایت از تروریسیم و دخالت در پایتخت های کشورهای منطقه و پرونده حقوق بشر در ایران به طور تقریباً همزمان باشیم که میتواند موجب افزایش فشار حال از منظر آینده پژوهی شود. با فعال شدن این سه پرونده و قرار گرفتن حزب الله در لیست گروهای تروریستی و رفتن سپاه پاسداران بدون نام و نشان در همین لیست با تحریمهای کاتسا، دو دیدگاه امنیتی را در یکدیگر تلفیق می کند:
دیدگاه امنیتی که در آمریکا ایران را اختاپوس میداند و بر آن است که بازوهای ایران در مرحله نخست در منطقه قطع کرده و بعدها سر آن را در جهت گسترش خود در نوهارتلند و هارتلند علیا حفظ کند لذا وزن ژئواستراتژیک یا ژنوم ژئواستراتژیک ایران و کد ژئوپولتیک ایران که اکنون بیش از نفت و منابع انرژی ایران برای جهان مهم است و از طرف دیگر ایالات متحده آمریکا بر آن میشود تا با احیای این دیدگاه، دیدگاه دومی را که در کشورهای عربی و اسرائیل وجود دارد و ایران را به مثابه یک اژدها می داند در هم تلفیق شود. یعنی نگرشی که بر این اعتقاد است که میتوان ایران هم یک اژدها و هم یک اختاپوس دانست و با توجه به همین موضوع زمینههای حرکت بر علیه ایران را، از نقطه عزیمت زدن بازوهای ایران آغاز و به نقطه انتهایی یعنی کنترل و بلااثر کردن سر اژدها پیش رفت. اینجاست که باز استعفای سعد حریری از اهمیت جدی برخوردار میشود. فلذا در این چارچوب و در این معنا می توانیم بگوییم که تا حدود زیادی ما شاهد شکل گیری یک وضعیت بسیار بسیار بغرنج و پیچیده در منطقه هستیم.
به نظر شما امریکای ترامپ با همه درهم ریختگی و بی برنامگی که از آن یاد می شود در این پیچیدگی شریک است و هر آن احتمال حرکت جدیدی از آن علیه ایران وجود دارد؟
ایالت متحده آمریکا در آغاز دهه پنجم و چهل سالگی ایران، امروز اطلاعات عمیقی را از ایران دارد:
۱- می داند که ساخت ها و ساختارهای قدرت در ایران چگونه است. در دوران بوش دوم ایالت متحده آمریکا با ساخت و ساختار موجود در ایران آشنا شد. به گونهای که متوجه شد باید به سمت هجمه به الیگارشی نظامی و دینی طرف ایران بیاید. در محور شرارت سه جمله بیشتر وجود ندارد این کشور یعنی ایران هم به دنبال این سلاح است، از تروریسم حمایت میکند و اقلیتی انتسابی بر اکثریت انتخابی حاکم هستند. لذا ساخت و ساختار قدرت در ایران را در این سه جمله ترسیم می کند و با وجود اینکه ایران در آن زمان با آمریکا در برخورد با القاعده و گروههای تروریستی تا حدودی هماهنگ می شود اما بعد از این هماهنگی و همکاری محدود حداقل ما شاهد روی کار آمدن دیدگاهی هستیم که در آن محور شرارت مطرح میشود و ایران، عراق و کره شمالی را در یک خط قرار می دهد.
این آشنایی با ساخت و ساختار قدرت در ایران است. در زمان اوباما این اطلاعات موثق تر می شود. اوباما با بافت و بافتار قدرت با کنشگران اصلی و کنش ورزان اصلی نیز آشنا شده است. چرا اینکه میبینیم علیرغم آن که گفته می شود ایالات متحده آمریکا باید با رییس جمهور ایران به عنوان نفر اول و نفر دوم در نظام بین الملل نامه نگاری کند، و اساساً در قانون اساسی ایران اینگونه است و ساخت و ساختار قدرت این گونه تعریف می کند اما اوباما با رییس جمهور ایران نامه نگاری نمیکند و حتی جواب نامه تبریک او را برای انتخابات ۲۰۱۲ و پیروزی اش در این انتخابات نمیدهد و نامه نگاریهای او با رهبر نظام جمهوری اسلامی شروع میشود.
این نشان میدهد که آمریکایی ها با بافت و بافتار قدرت در ایران و کنشگر اصلی و کنش ورزان و در واقع با دیگران آشنایی کامل پیدا کرده اند. فضای بازی را کامل شناخته اند و به قواعد پیچیده بازی با ایران نسبت به گذشته آگاه تر هستند. در دوره ترامپ ما میبینیم باز این اعتلا پیدا میکند و اکنون در طی برخورد فراهوشمند به تعبیر خودشان الیگارشی نظامی در ایران سپاه پاسداران و الیگارشی دینی حمایت کننده آن در نهادهای حکومتی است. فلذا هر دوی اینها هدف قرار خواهند گرفت و اگر نقطه ضعفی در داخل داشته باشند، این نقطه ضعفها مهمتر از مسائل منطقه ای و بین المللی در برابر دیدگان مردم، در آینده شکل و محتوا خواهد پذیرفت و لذا بحران اعتماد و اعتبار در درون و محاصره منطقه ای و اجماع بین المللی از برون همدیگر را تکمیل خواهد کرد.
محمد اکبری
- 12
- 2