با شکست نهایی داعش این احتمال می رود که جنگ دیگری با ابعاد گسترده تری آغاز خواهد شود. چرا که در همان لحظه که آخرین متر از خاک سوریه از اشغال حکومت اسلامی آزاد شود، تساهل نسبی نیروهای مقاومت با نیروهایی که آمریکا، به پایان خواهد رسید و این دو نیرو در مقابل یکدیگر قرار خواهند گرفت.
در آن سو روسیه نیز برای حفظ اسد، به عنوان متحدی کلیدی اش در منطقه و تنها پایگاه دریایی خارجی اش که در سواحل سوریه قرار دارد مبارزه می کند. هم زمان مشخص نیست که آیا آمریکا در نهایت از اسد حمایت خواهد کرد یا خیر؛ اسدی که با وجود بقا در قدرت تا امروز، هنوز روشن نیست که آینده ای در سوریه خواهد داشت. برخلاف اوباما، ترامپ از این اتوکرات سوری نخواسته تا قدرت را به تیم انتقالی واگذار کند یا اقدامات سیاسی مهمی برای جذب احزاب مختلف به مذاکرات نکرده است.
لذا نگرانی ها درباره گام بعدی هم زمان با آزادسازی بوکمال و نهایتا سوریه از داعش رو به افزایش است، چرا که تقریبا بر همه روشن است که این جنگ با آزادسازی بوکمال و حتی داعش پایان نمی یابد، بلکه زمان آن فرا می رسد که آمریکا تصمیم بگیرد آیا می خواهد به نبرد مسلحانه و حفاظت از نیروهای نیابتی خود ادامه دهد یا خیر. بر خلاف عراق، چالش عمیق آمریکا در حقیقت همین سوریه است که نیروهای آمریکایی از سوی دولت دمشق به آن دعوت نشدند و هیچ پایگاهی در آن ندارند.
با این حال پنتاگون تا کنون حداقل ۵۰۰ تن از نیروهای ویژه خود را برای حمایت از کردهای سوریه و ائتلاف آنها با اعراب در این کشور مستقر کرده است و باید دید که تحولات آتی سوریه آبستن چه سناریوی خواهد بود. دیپلماسی ایرانی برای تحلیل دقیق تر شرایط آتی سوریه پس از اعلام شکست داعش گفت و گویی را با مهدی مطهرنیا، استاد دانشگاه و کارشناس مسائل بین الملل ترتیب داده که در ادامه می خوانید:
شما در مصاحبه ای با دیپلماسی ایرانی سال ۲۰۱۷ را سال مدیریت ناامنی نسبی برای خاورمیانه ارزیابی کردید؛ اما اکنون در هفته های پایانی سال ۲۰۱۷ اعلام پایان جنگ گسترده نظامی در سوریه به عنوان game changer یا نقطه عطف چگونه اثری را بر این مدیریت ناامنی نسبی در خاورمیانه و استراتژی ایالات متحده در خاورمیانه خواهد گذاشت؟
ایالات متحده آمریکا در قرن ۲۱ برای استمرار هژمونی قدرت خود به دنبال برنامه هایی بوده که از سال ۱۹۹۵ میلادی با وارد شدن به یک فاز عملیاتی پیچیده آن را شروع کرده است. سناریوهای چهارگانه ای که در سال ۱۹۹۵ تحت عنوان "دنیای پردردسر گالیور"، "کینگ خان"، "زایباتسو" و "نبردهای اطلاعاتی" شکل گرفت.
این چهار عنوان توسط پنتاگون در دو سناریوی تلفیقی خلاصه شد و منجر به شکل گیری یک روند پیچیده برای استمرار حضور ایالات متحده آمریکا در خاورمیانه شد. در سال۲۰۰۱ میلادی بعد از ضد واقعه ۱۱ سپتامبر این سناریوها کلید خورد و استمرار آمریکا را با حمله به عراق مشاهده کردیم. در این راستا هم چنین افزایش دامنه گسترش نفوذ با حضور درافغانستان بیشتر شد.
در آن دوران آمریکا زمامداری بوش دوم را تجربه می کرد که موسس هژمونی نظامی - امنیتی آمریکا در قرن ۲۱ است که با حضور اوباما، او این هژمونی و حرکت تاسیسی را به سمت تحکیم جایگاه امنیتی و رهبری امنیتی واشنگتن در این هژمونی سوق داد. در این مسیر اکنون ترامپ در فکر تثبیت این هژمونی است که این مساله در چهارچوب سیاست بنگاه داری او در حال انجام است. ترامپ که یک بنگاه داری دارد و تاجری چیره دست است، سعی دارد با شگردهای تجاری در حوزه سیاست به اهداف خود دست یابد. در این چند عرصه بین الملل شاهد اجرای برخی از این شگردها و بهره برداری از آن توسط ترامپ بوده است.
آوارهای بحران سوریه می تواند به سمت لبنان سرازیر شود که ظاهرا رد پای ریزش این آن در این کشور کاملا هویداست که با تسری بحران و تنش از درون سوریه به لبنان، زمینه های برخورد با سر و مغز متفکر مقاومت یعنی تهران را درمرحله بعدی به وجود آمد سوتیتر
به موازات این مسایل ایالات متحده آمریکا سه گام اساسی را در خاورمیانه برداشته است. نخست، مدیریت ناامنی در خاورمیانه، به عبارت دیگر کاخ سفید ناامنی را به خاورمیانه تزریق کرد تا بتواند در چارچوب این تزریق از طریق القاعده در دوران بوش دوم و داعش در دوران اوباما و ترامپ، حضور خود را در منطقه برای افکار عمومی آمریکا و نیز منتقدان توجیه پذیر کند. بعد از آن واشنگتن به توازن ضعف روی آورد تا بتواند در میان ایران و عربستان به عنوان دو پایتخت اصلی جهان اسلام به جای توازن قدرت از طریق توازن ضعف، هژمونی خود را در منطقه شکل دهد.
در گام نهایی واشنگتن مدیریت ناامنی نسبی را به متحدین خود درمنطقه خاورمیانه واگذار کند تا مدیریت امنیت منطقه را با ایجاد فضای مثبت در جهت ورود نیروهای رقیب ایالات متحده آمریکا و حتی متحد او در سطح بین المللی در منطقه خاورمیانه به وجود آورد. در مدیریت امنیت نسبی واشنگتن رهبری این استراتژی را برعهده دارد اما در دوران ترامپ هزینه های مدیریت و اجرای آن را به دیگر کشورهای جهان و حتی رقبای خود سپرده و در عین حالی که هزینه های مدیرت را به دیگران واگذار کرده، اجرای آن را به کشورهای همسو با خود در خاورمیانه سپرده است.
در اینجاست که نقش آلمان، انگلیس، چین و روسیه دارد و تلاشی که آمریکا برای مدیریت ناامنی، سپس توازن ضعف و در گام نهایی مدیریت امنیت نسبی بر می دارد، متوجه می شویم که آمریکا با کشاندن قدرت های منطقه ای در این منازعه و نیز قدرت های فرامنطقه ای در جغرافیای بحران خاورمیانه به خصوص سوریه، زمینه هایی را ایجاد می کند که این کشورها درگیری های خود را دراین منطقه داشته باشند و درعین رقابت های شدید با یکدیگر، هزینه های حضور واشنگتن درمنطقه را پرداخت کنند تا در نهایت آمریکا بتواند اقتصاد خود را از بحران سال ۲۰۰۸ میلادی که تا کنون به آن گرفتار است کاملا خارج کند تا به پوست اندازی در اقتصاد دست یابد.
با این رویه آمریکا تا ۵ سال دیگر به بازار اینترنت اشیاء، هوش مصنوعی و صنعت هایتکی تبدیل خواهد شد که با آمریکای کنونی کاملا متفاوت خواهد بود. فلذا آمریکا برای گذار از این وضعیت و ایجاد فضای مناسب برای خود تلاش کرده این سه گام را به بهترین در خاورمیانه بردارد. بنابراین دوران گذار از گام توازن ضعف به مدیریت امنیت نسبی زایش بزرگ تاریخی است که نه در سال ۲۰۱۷ که باید در سال آتی میلادی شاهد نمود بیشتر آن باشیم.
لذا می توان این گونه گفت که خاورمیانه در وضعیتی قرار دارد که آینده این منطقه می تواند شامل دو جهت گیری در دو سناریوی متفاوت باشد. اول به دلیل فشارها و اقتضائات موجود و به صورت ناگهانی بازیگران اصلی خاورمیانه در جهت ایجاد یک تحول بزرگ برای کاهش تنش ها حرکت کنند که در این صورت خردورزی سیاسی در دوران پساداعش پررنگ تر خواهد شد و در سایه آن ریاض و تهران برای خروج از وضعیت تنش مسایل میان خود از یکسو و مسایل موجود در منطقه و عرصه بین الملل را از سوی دیگر با یکدیگر حل خواهند کرد که قطعا جهشی مثبت برای کاهش تنش ها و گریز آسیب بیشتر خاورمیانه خواهد شد و می تواند تضمین کننده آینده مطلوب و روشنی برای کل منطقه باشد.
اما در مقابل "سناریوی زایش بزرگ خون بار" است که در سایه آن ممکن است حوادث کنونی در دوران پساداعش وارد دوره ای از یک زایش تنشی بزرگ و پرخون شود که در نهایت منطقه را به یک آشوب بی سابقه و جنگ بی بدیلی بکشاند که در این وضعیت دیگر خبری از جنگ نیابتی نیست، بلکه بازیگران بزرگ در نهایت قدرت به مقابله مستقیم با هم خواهند پرداخت. لذا شرایط کنونی پس از اعلام پایان مبارزه و جنگ مسلحانه با داعش فرصت مهم برای تصمیم گیری در خاورمیانه است تا دوران پساداعش به یک آشوب و تنش بزرگ کشیده نشود.
پس شرایط کنونی خاورمیانه اوضاعی است پیچیده که امکان دارد با اقدامات اشتباه و تصمیماتی غلط به جای رشد شتاب کاهش تنش منطقه به یک آشوب و جنگ بزرگ مبتلا شود. به واقع خاورمیانه اکنون در شرایطی به سر می برد که در آن خون دلمه بسته در لایه های گوناگون زیرپوستی خاورمیانه چنان جمع شده است که زیرگونه های این منطقه با وارد شدن یک سوزن در قامت یک جرقه و تنش کوچک می تواند تمام این خون ها را خارج کرده و خاورمیانه جبهه تمام عیار یک جنگ بزرگ شود. لذا در این صورت خاورمیانه به یک جنگ بزرگ تری از جنگ قبلی در بحران سوریه کشیده خواهد شد. در این دوران مراقبت های جدی و هوشمندی در تصمیم گیری و اتخاذ استراتژی درست باید در دستور کار کشورهای خاورمیانه به خصوص دولت های مهم قرار گیرد.
اما در آن سو آمریکا برای عبور از خاورمیانه عربی یا هارتلند نو به نو هارتلند یعنی فلات ایران و خلیج فارس و سپس کنترل آسیای شرقی یا هارتلند علیا حاضر به پرداخت هزینه های بسیار گزافی است، اما فراموش نکنیم که در مقابل این استراتژی واشنگتن باید بپذیرد که نه نظام دوقطبی بلکه حتی نظام تک قطبی پایان یاقته است لذا در اجرای این استراتژی آمریکا ممکن است که مقاومت های جدی در خاورمیانه شکل گیرد که این مقاومت می تواند هزینه های جدی در پی داشته باشد.
شما از دوران پساداعش نام بردید، اکنون با شرایط جدید سوریه و در موازات آن و برگزاری نشست های آنتالیا و سوچی با حضور وزرای امور خارجه و سران سه کشور ایران، روسیه و ترکیه که حضور بشار اسد (در نشست سوچی) در کنار این سه کشور می تواند نمادی بر پایان دوران بحران گسترده سوریه باشد. در این دوران مدیریت امنیت نسبی و نیز ناامنی نسبی سوریه توسط ایالات متحده آمریکا چگونه اجرا خواهد شد؟
نشست آنتالیا و مهم تر از آن نشست سوچی، نشست های پیروزی متحدین دمشق است. البته باید گفت که دوران پسابشار اسد از سال ۲۰۱۳ آغاز شده است چرا که اسد دیگر به عنوان یک رهبر قدرتمند مستقل شناخته نمی شود و در طول این سال ها از سال ۲۰۱۳، اسد مدیریت سوریه در فاصله تهران و مسکو را برعهده دارد. پس این نشست پیروزی بیشتر از آن تهران و مسکو و در گام بعدی ترکیه است تا از آن سوریه و بشار اسد؛ همچنان که اشاره کردم ترکیه هم در این پیروزی سهم کمتری را دارا است، چرا که آنکارا در این تحرک با لبه دوگانه نزدیکی با غرب و در عین حال نزدیکی با جبهه شرق حرکت می کند.
نکته ای که نباید فراموش کنیم این است که تهران و مسکو قدرت های ذی نفوذ در سوریه هستند اما باید بپذیریم که پس ار گذشت نزدیک به ۶ سال جنگ و بحران داخلی در سوریه اکنون روسیه و ایران تنها بازیگران بحران سوریه نیستند، چرا که در کنار این دو کشور بازیگران دیگر منطقه ای و فرامنطقه ای مانند ترکیه، عربستان، آمریکا واسرائیل نقش آفرینی خود را در سوریه داشته و در دوران پساداعش خواهند داشت.
لذا در دوران پساداعش اصطکاک ها ادامه پیدا خواهد کرد. نشست های آنتالیا و سوچی دقیقا نقطه عزیمت جدیدی برای جهت گیری نوینی در این اصطکاکات است. لذا در یک سو اتحاد مسکو و تهران با تاکید بر حفظ جایگاه بشار اسد در قدرت با نشست های آنتالیا و سوچی مانیفست پیروزی خود را سرداده اند و در آن سو نیز در موازات این امر یک پیروزی امنیتی شکل گرفته است. چرا که بازیگران به خصوص آمریکا امنیت منطقه و ایجاد فضای مناسب برای نمایش توسعه پایدار در سایه نظام های دینی را با چالشی جدی روبه رو ساخته است.
به گونه ای که الگوی سنتی دینی عربستان اکنون مجبور شده محمد بن سلمان را بپذیرد تا اصلاحات دیکته شده را در عربستان اعمال کند، سوریه اکنون مجبور است تا چند دهه به فکر بازسازی زیرساخت و در موازات آن اصلاحات سیاسی و اجتماعی نوین در سوریه باشد، در این راستا ترکیه نیز اکنون شاید مجبور به ایجاد اصلاحاتی باشد، علاوه بر آن هر لحظه امکان دارد در منطقه شاهد احتمال تنش میان دو کشور و دو قطب مسلمان منطقه خاورمیانه باشیم.
مجموعه این شرایط نهایتا موجب شده که اکنون الگوی انقلابی تهران در درون کشور با چالش های جدی روبه رو شود و از سوی دیگر الگوی اسلام متعادل و مدرن ترکیه را با تهدید کم رنگ شدن روبه رو کند و الگوی سنتی عربستان را هم به اضمحلالی تدریجی بکشاند که در نهایت سه الگوی اسلام انقلابی تهران، اسلام سنتی ارتودکس عربستان و اسلام متعادل و مدرن ترکیه را در روبه روی هم قرار دهد. این جهت گیری ها توازن ضعف را در راستای استراتژی آمریکا ایجاد کرده است. در حالی که هر یک از این طرفین در شرایط کنونی مدعی پیروزی در منطقه و بحران سوریه هستند می تواند بسترساز تنش جدی تری شود. در این راستا هم تهران و هم آنکارا و هم ریاض خود را فاتحین بحران خاورمیانه می دانند اما این بینش می تواند تهدیداتی جدی را در پی داشته باشد. لذا باید دید این شرایط به نفع مردم و منطقه خاورمیانه تمام خواهد شد یا منجر به درگیری بیشتر و بزرگتر و درعین حال جدی تر و صرف هزینه و انرژی بیشتر خواهد شد.
در این دوران گذار اکنون لبنان هم به کانون تحولات و توجهات در خاورمیانه بدل شده است. اگر در این دوران گذار شاهد پایان پرونده بحران نظامی سوریه هستیم آیا می توان انتظار باز شدن این پرونده را در لبنان داشت؟
من بارها گفته ام که اگر بهمن سوریه سقوط کند دو جهت برای ریزش آوارهای آن وجود دارد، یا به طرف مرزهای ایران کشیده خواهد شد که این خطر و تهدید به واسطه پذیرش برجام و تحرک مثبت ایران در مبارزه با داعش از مرزهای ایران دور شد و جدیت مبارزه در دو جبهه دیپلماسی و نظامی سبب شد داعش در منطقه محدود و از میان برود.
اما در جهت دیگر این آوارها می تواند به سمت لبنان سرازیر شود که ظاهرا رد پای ریزش آن در این کشور کاملا هویداست. این بهمن بحران می تواند جبهه مقاومت را بعد از آن که در قسمت نخاعی آن در سوریه با مشکل و چالش های جدی و پیچیده، اکنون در بازوان آن (جبهه مقاومت) در لبنان، با مشکل روبه رو سازد، البته این سناریو برای هدف مهم تری صوری می گیرد و آن مقابله با ایران است. چرا که با تسری این بحران از درون سوریه به لبنان، زمینه های برخورد با سر و مغز متفکر مقاومت یعنی تهران را در مرحله بعدی به وجود می آورد.
پس با توجه به این مساله سال ۲۰۱۸ را در دوران پسا داعش چگونه ارزیابی می کنید؟
در نهایت اختصار می گویم که سال ۲۰۱۸ سال ناامنی های فشرده و درعین حال بسیار پیچیده در چارچوب گفتمان های امنیتی مدرن برای منطقه خاورمیانه خواهد بود.
عبدالرحمن فتح الهی
- 13
- 4