چرا تلاش اصولگرایان برای یک دورهای شدن ریاست جمهوری حسن روحانی شکست خورد؟ دکتر علی کریمی مله، استاد علوم سیاسی دانشگاه مازندران، علت را در ضعفهای استراتژیک و تاکتیکی اصولگرایان میداند؛ ضعف استراتژی همچون ناتوانی در زایش گفتمانی برای کسب اقبال عمومی و ضعف تاکتیک همچون برجسته کردن شکاف فقیر-غنی. کریمی مله تأکید دارد که شکاف فقیر-غنی، شکافی واقعی است، اما اولویت ارزشی ایرانیان آزادیهای سیاسی و مدنی و رهایی از تصمیم گیریهای لحظهای است که اصولگرایان در هر دو عرصه، کارنامه خوبی ندارند. درباره پیامد این شکست نیز او معتقد است احتمالاً طیفهایی از اصولگرایان رادیکالتر خواهند شد؛ زیرا آنان خود را عین حق میدانند و معتقدند که مردم باید دنباله رو آنان باشند. تحلیلهای این استاد دانشگاه درباره فرآیندهای پس و پیش انتخابات را میخوانید.
در انتخابات، از سوی جریان رقیب وعدههای زیادی بویژه افزایش یارانههای نقدی به مردم داده شد. چرا مردم به این وعدهها «نه» گفتند و بار دیگر به ادامه مسیر اعتدال و تدبیر آری گفتند؟
نتیجه انتخابات نشان داد که رقبای اصولگرای روحانی درک درست و عمیقی از نیازهای واقعی و چندلایه جامعه نداشتند. آنان پایگاه رأی خود را بر شکافهایی استوار کردند که شکافهای واقعی جامعه نبودند. جامعه از فقر رنج میبرد، اما نتیجه انتخابات نشان داد که استوار کردن پایگاه رأی بر شکاف فقیر-غنی کارگشا نبوده است. به علاوه آقای رئیسی بعد از ائتلاف با آقای قالیباف، نماینده جریانی ارزیابی شد که افکار عمومی، آینده خود را در گذشته او میدید. گویی ۴ سال زمان برای به فراموشی سپردن همه پیامدهای ۸ سال مدیریت دولتهای نهم و دهم کافی نبود. به نظرم این خطای تحلیلی جریان راست بود که تصور میکرد مردم به زودی دچار فراموشی میشوند و میتوان بار دیگر به عقب بازگشت. نکته ظریف دیگر، بیتوجهی اصولگرایان به متغیرهای روانشناختی در فضای رقابت است. چون نتیجه رقابت نشان داد که عزت نفس برای مردم ایران اهمیت زیادی دارد و مردم، هرچند فقیر باشند، حاضر نیستند عزت نفس خود را با چیز کم بهای دیگری معامله کنند. از همین رو تأکید بیش از اندازه رقبای روحانی بر موضوع چندبرابر کردن یارانه، نتیجه معکوس داد و نشان داد که آنان عزت نفس مردم را بسیار پایین قیمتگذاری کرده بودند و طبیعتاً مردم هم به آن پاسخ منفی دادند.
اشاره کردید که شکاف فقیر – غنی که جناح راست بر آن تأکید کرد، واقعی نیست. پس واقعیت چیست؟
منظور من انکار واقعیت شکاف اقتصادی یا طبقاتی نیست بلکه بدین معنی است این شکاف وجود داشت اما در قیاس با شکافهای دیگر قابلیت ترجمه به حوزه سیاست و رفتار انتخاباتی را نداشت. حساسیتهای اصلی مردم که از انتخابات ۷۶ به بعد به صورت مداوم تکرار شده، نشان میدهد باوجود تقاضای جامعه برای مبارزه با فقر و احساس عواقب سوء تهیدستی، اما گویا اولویتهای ارزشی دیگری از قبیل آزادیهای سیاسی، اجتماعی و مدنی یا رهایی از تصمیم گیریهای لحظهای و فرآیند تک ذهنی بودن تصمیمگیری را برای خود برگزیده است.
در این شرایط، برجسته کردن موضوع فقر و محرومیت، از میان همه کاستیهایی که مردم با آن دست و پنجه نرم میکنند و تعمیم دادن همه کاستیها به فقر، خطای استراتژیک اصولگرایان بود. ضمن اینکه شکاف فقیر-غنی که اصولگرایان سعی کردند با بحث ۹۶ درصد و ۴ درصد آن را به یک شکاف عینی و فراگیر تبدیل کنند، هیچ بنیان واقعی در جامعه ندارد. طبیعی است که در جامعه شکافهای دهکهای بالا و پایین و شکافهای درآمدی قابل توجهی وجود دارد، اما اینکه به صورت عدد و رقم گفته شود که این ۴ درصد چه کسانی و نمایندگان آنان چه کسانی هستند و نمایندگان آن ۹۶ درصد چه کسانی هستند، نامفهوم و غیرمستند ارزیابی شد. به علاوه کسانی میتوانستند مدعی نمایندگی آن ۹۶ درصد باشند که گذشته و حالشان مبرا از هرگونه شبههای از اتصال با ۴ درصد باشد، درحالی که جامعه این تفکیک را برقرار نکرد. بنابراین جامعه این شعارها را غیرصادقانه و بلکه فریبنده تشخیص داد و همراهی نکرد. به طور کلی، تحلیل رفتار مردم از انتخابات سال ۷۶ به بعد، نشان میدهد که درعین جدی بودن نیازهای اقتصادی، اولویتهای مردم نیازهای اجتماعی، سیاسی و بیشتر فرهنگی است. شاید تیم آقای روحانی و خود او تشخیص درستتر و بهنگام تری دادند که مطالبات واقعی مردم کجاست و روی آنها دست گذاشتند تا توانستند حرکت جنبش گونه طبقه متوسط یا طبقه متوسط جدید را رقم بزنند.
شکاف دیگری نیز از سوی جریان رقیب روحانی مطرح شد و آن، شکاف نیروهای انقلابی و غیرانقلابی است. آیا این رویکرد در جامعه پذیرفته شده است؟
شکاف انقلابی / غیرانقلابی را جریان راست در قالب جمنا سعی داشت القا کند، اما جامعه به درستی به این تمایزگذاری هم دست رد زد. زیرا جمنا به عنوان یک تشکل نوپا و موسمی در آستانه انتخابات، نه تنها دربرگیرنده همه نیروهای انقلاب نبود، بلکه جامع همه نیروهای منتسب به اصولگرایان هم نبود. چون برخی از بزرگان جناح راست نه تنها از دایره شمولیت جمنا خارج ماندند، بلکه بدان واکنش نیز نشان دادند و در نهایت جمنا، به عنوان ابزاری در اختیار جریان پایداری قرار گرفت تا بتواند مسیر انتخابات را با شکل جدید و نه حتی با ایده یا نیروی انسانی جدید، طراحی کند. به همین دلیل این امر از سوی اصولگرایان بسیار سرشناستر و باسابقهتر و عاقل و معتدل مورد پذیرش واقع نشد و جامعه نیز آنان را نپذیرفت. به علاوه جامعه هم نشان داد که پناه بردن به ارزشهای انقلابی، آن هم در قالبهایی که شائبه فریبندگی و بیصداقتی و عدم شفافیت در آن وجود دارد، پذیرفتنی نیست. به نظرم این تفکیک غیرواقعی افراد جامعه از سوی تشکلهای پایداری و جمنا حتی میتوانست دلالتهای بسیار مهم سیاسی برای جامعه داشته باشد. زیرا حدود ۲۷ درصد از واجدان شرایط رأی اصلاً رأی ندادند و میانگین ۶۳ درصد هم به آقای رئیسی رأی ندادند، اگر تفکیک جمنا درست باشد، به این معنی خواهد بود که اکثریت مردم ایران از انقلاب و ارزشهای انقلابی رویگردان شدهاند، درحالی که این طور نیست.
ریشههای این آگاهی چیست؟ زیرا اگر انتخابات ریاست جمهوری نهم یا دهم را کنار بگذاریم، از سال ۷۶ تا ۹۶ مردم در انتخابهای خود روند ثابتی داشته و یک جریان خاص را انتخاب کردهاند. این اتفاق چگونه روی داد؟
همانطور که در گفتوگوی قبلی اشاره کردم جریان راست توان زایش گفتمانی ندارد و همواره از ادبیات و رویکرد تکراری و غیرخلاقانه بهره میبرد. حتی راستگراهای اصیل، تنها به خاطر نقد کاستیهای گفتمانی جریان راست، طرد شدهاند. آقای علی مطهری یا امیر محبیان از کسانی هستند که از درون نسبت به توانایی زایش گفتمانی جریان راست نقد دارند که البته، هرکدام با برچسبگذاری خاصی به حاشیه رانده شدهاند. مفهوم این گزاره این است که اگر اصولگرایان میخواهند در ساحت سیاسی و مدنی جامعه به صورت دموکراتیک حضور داشته باشند، باید آسیب شناسی جدی و بهنگام داشته و کاستیهای گفتمانسازی خود را رفع کنند. اما در سوی دیگر ماجرا یادمان نرود که نتیجه هر رقابت را طرفین بازی تعیین میکنند. یعنی در یک سو جریان راست و در سوی دیگر جریان رقیب، به اضافه توده مردم هستند که در تعیین نتیجه انتخابات نقش دارند که اتفاقاً در دو سوی مردم و جناح راست، تحولات مهمی رخ داده است. در ساحت اجتماعی، در دورههایی انحصار هویتسازی و گفتمان سازی، از بالا به پایین در اختیار نهادهای تولید فکر و اندیشه اصولگرایی قرار داشت.
اما امروز تحولات زیرساختی و ژرفی در ساحت اجتماعی اتفاق افتاده است؛ نیروهای جدیدی متولد شدهاند که میتوانند در گفتمانسازی با اصولگرایان رقابت کنند. عرصههای نوپدید اجتماعی، شبکههای اجتماعی و فضای مجازی شبانه روز سیطره بلامنازع جریان راست را به چالش میکشند. دلیل موفقیت شبکههای اجتماعی، به ویژگیهای این فضا همچون سرعت، خصلت تعاملی و گفتوگو و جاذبه تکنیکی آن است. از سوی دیگر، توده مردم به انضمام زعمای اصلاحات و تحولخواهان نیز از فراز تجربههای گذشته درسهای بسیار جدی آموختهاند و شیوههای سیاست ورزی خود را بازبینی کردند. در نتیجه در سال ۹۲ خطاهای تاکتیکی سال ۸۴ را جبران کردند و همین مسیر را در سال ۹۴ و ۹۶ ادامه دادند. به عبارت دیگر، از تجربه تلخ ۸۴ فرصت گرانبهایی ساختند که امروز از خلال آن به نهادینه شدن فرهنگ گفتوگو، سازش و فرهنگ ائتلاف و فرهنگ رفتارهای راهبردی رسیدند. بسیار مهم است که سیاست ورزان کوته بینانه رفتار نکنند، افقهای دورتر را ببینند، از منافع کوتاه مدت عبور کنند و به منافع درازمدت و جمعیتر بیندیشند. این اتفاقات در ساحت سیاست ورزی تحولخواهان و اصلاحطلبان روی داد و منجر به این شد که امروز شاهد پیروزی گفتمان اعتدال در دور دوم فعالیت آن باشیم.
از ۲۵ خرداد ۱۳۹۲، رقبای آقای روحانی او را رئیس جمهوری یک دورهای میخواندند، اما در این انتخابات آرای روحانی افزایش یافت؟ آیا مردم ثمرات سیاستهای روحانی را دیدند، یا رأی آنان سلبی و صرفاً ناشی از بیم از روی کار آمدن طرف مقابل بود؟
رفتار انتخاباتی برآیندی از ارزیابیهای سلبی و ایجابی است. ایجابی دانستن همه رأیهای روحانی کلیشهای ایدلوژیک بیش نیست همانگونه که اگر هم همه آرای او را سلبی بدانیم، به معنی نادیده گرفتن کارنامه مثبت روحانی در ۴ سال اول است. به خاطر میآورم که برخی از راستگرایان باور داشتند که برجام دیگر استفاده انتخاباتی ندارد و از حیزانتفاع ساقط شده است، زیرا ترامپ روی کار آمده، تحریمها تشدید و لحنها تندتر شده و لذا برجام به ضد خودش تبدیل شده است. اما روحانی به طرز هوشمندانهای توانست ذهن جامعه را به استفاده مفید از برجام به عنوان یک منظومه انتخاباتی معطوف کند. این امر، به همراه دوگانه سازیهایی چون قبل برجام- بعد برجام، یا دولت قبل- دولت بعد، جامعه را در موضع مقایسه قرار داد که دریابد در دولت ضد برجامی قبل، ایران در چه وضعی قرار داشت و بعد برجام چه اتفاقی افتاد. خطای راهبردی رقبای روحانی این بود که فکر میکردند با برجسته کردن تقابل فقیر و غنی و حاشیه نشینان و نجومی بگیران، میتوانند مردم را مجاب کنند که به گفتمانشان رأی بدهند، درحالی که خروجی آرای صندوقها نشان داد که مردم دوگانه جنگ و صلح را مقبولتر یافته و با آن همنوایی بیشتری نشان دادهاند.
به نظر میرسد علاوه بر این اشتباه راهبردی، خطاهای تاکتیکی هم داشتهاند، همچون کنار رفتن آقای قالیباف، درحالی که در بهترین حالت، نباید اساساً این اتفاق میافتاد.
یکی از مهمترین خطاهای تاکتیکی اصولگرایان انصراف آقای قالیباف بود. انصراف آقای قالیباف با این فرض در اتاق فکر آنان طراحی شده بود که او به صورت تهاجمی از شخصیت و کارنامه روحانی در دور اول اعتبارزدایی و مشروعیت زدایی بکند، در دور بعد، زمین را هموار کند تا رئیسی بیدغدغه، آرا را تصاحب کند. اما واقعیتها نادرستی این تحلیلها را نشان داد، زیرا بخشی از آرای قالیباف مشخصاً سویهای تکنوکراتیک داشت که به کارنامه اجرایی او رأی میدادند و نه گرایشهای سیاسی اش، ضمن اینکه تذبذب و نوسانات قالیباف از ۸۴ تا ۹۲ و سپس ۹۶ نشان دهنده بیثباتی و انحنا در دیدگاههای وی است و همین موضوع موجب شد آرای قالیباف به صورت حجمی به سبد رئیسی سرریز نشود، بلکه بخشی از آن به سمت آقای روحانی متمایل شد. به انضمام اینکه آقای رئیسی خود را چهرهای کاملاً ارزشگرا، انقلابی و پایبند به اصول از خاستگاه اصولگرایانه مشهد معرفی کرد، که با فضاهای باز فرهنگی و موسیقی و امثال اینها کاملاً تضاد داشت. اما وقتی ناگهان برای گرفتن رأی یک چرخش بسیار بارز از خود نشان داد، این رفتار برای جامعه هوشمند و حتی برای هواخواهان آنان نیز پرسش برانگیز ظاهر شد. بنابراین مجموعه این خطاهای استراتژیک و تاکتیکی نتیجه انتخابات را به سود آقای روحانی رقم زد.
شما اشاره کردید که تحولخواهان یاد گرفتند شیوههای سیاست ورزی خود را تغییر بدهند. این تغییر، ناشی از این است که آنان دنباله رو جامعه شدهاند؟ یعنی تغییر از جامعه آغاز شده است یا از سیاستمداران؟
تفکیک میان جامعه و سیاستمداران معنادار و دقیق نیست. تحولخواهان خود جزیی از جامعه هستند و آنان نیز همراه و همگام با جامعه تجربه میکنند و میآموزند. اما قدرت سازگاری آنان با تحولات ساختاری جامعه از رقبا، سریعتر و زودتر رخ داد. آنچه باعث میشود از ۷۶ به بعد، جریان اصولگرا اغلب با «نه» بزرگ مردم رو به رو شود، این است که در ادراک و سازگاری با تحولات ساختاری جامعه دچار تأخر زمانی است. این دو ساحت به صورت دیالکتیکی همدیگر را تقویت میکند. اما در مقابل، تحولخواهان هم دریافتند که اولویتهای ارزشی جامعه و نیازمندیهای اساسی آنان دچار تغییرات ژرف شده و برای آن برنامه هم میدهند. چنانکه میتوان با نگاه به برنامههای آقای روحانی این نکته را دریافت که این برنامه چند وجهی است و هم ناظر به مطالبات اقتصادی – معیشتی مردم است و هم به آزادیهای مدنی و اجتماعی و حقوق شهروندی توجه میکند. بنابراین میتواند برای طیفهای مختلفی از مردم قانع کننده و پذیرفتنی باشد. هیچ کنشگر سیاسی نمیتواند نسبت به جریان غالب اجتماعی که شکل میگیرد و به گونهای خود را بر ساحت سیاسی تحمیل میکند، بیتفاوت باشد. تفاوت جریان اصولگرا و تحولخواهان در این است که یکی تحولات را ادراک میکند و آن را به برنامههای سیاسی ترجمه کرده و در دیدگاههای سیاسی خود میگنجاند، اما دیگری نه توانایی ادراکی دارد و نه توانایی سازگاری.
شما اشاره کردید که جریان اصولگرا ناتوان از تحول و درک تغییرات اجتماعی است. دلایل این امر و پیامدهای آن برای حوزه سیاسی چیست؟
به نظر میرسد بخش ایدئولوژیک جریان اصولگرا که در جریان پایداری خلاصه میشود، توانایی سازگاری ندارد. این بخش با برداشتهای جزمی خود از مسائل فکری، معرفتی و اعتقادی، موجب میشود که با گذشت زمان هرچه بیشتر از بدنه جامعه فاصله بگیرد و اصلاً ارادهای برای سازگار شدن ندارد. از این رو آنان خواهان آن بودند که نه فقط ایران، بلکه جهان را براساس آموزههای خود مدیریت کنند. اما جریان معتدلتر اصولگرا که به تدریج فاصلهاش با جریان ایدئولوژیک بیشتر شده، توانایی ادراک بیشتری یافتند، اما توانایی سازگاری کمتری دارند و زمانی که خواستند سازگار شوند، ناگزیر شدند با طیف سازگارتر و آگاهتر جامعه یعنی اصلاحطلبان در یک طیف قرار بگیرند.
از این زاویه ائتلاف سیاسی امروزه، طبق منطق اجتماعی، ناشی از همنوایی آن با جریانهای مسلط اجتماعی در درون نیروهای سیاسی است. به عبارت دیگر، جریان راست معتدل، متأخرتر، اصلاحطلبان متقدمتر ظرفیت سازگاری خود را نشان دادهاند، اما جریان اصولگرای ایدئولوژیک همچنان در برابر این موج ایستادگی میکند. تند شدن ادبیات جریان اصولگرا بعد از اعلام نتیجه نیز معلول این است که آنان اساساً نمیخواهند تحولات ساختاری جامعه را ادارک کنند و با آن سازگار شوند، بنابراین زبان به تهدید وسرزنش و نکوهش مردم میگشایند که چرا نسبت به امام رضا(ع) و آموزههای دینی و ارزشهای انقلابی بیاعتنا شدند و همراهی نکردند!. بنابراین بخشی از آنها به لحاظ معرفتی توانایی سازگاری ندارند و خواست و اراده در آنان به وجود نمیآید و همچنان جزم گرایانه به تحلیل میپردازند. از موضع آینده شناسانه، این همان نکتهای است که آینده تعامل بین نیروهای سیاسی و ساحت سیاسی ایران را تاحد زیادی تحت تأثیر قرار میدهد، یعنی متوقع است که جریان نسبتاً رادیکالتری از متن این نیروی سیاسی که امروز در برابر دولت روحانی شکل گرفته است، در ۱۴۰۰ و حتی در دوره دولت دوازدهم رونمایی شود که نه تنها دست نیازی که امروز دولت روحانی به سمت آنان دراز کرده را پس بزند، بلکه به شدت در پی چالش آفرینی در قبال دولت برآید.
تندتر شدن آنان به معنای فاصله بیشتر جامعه از آنان نیز خواهد بود.
تحولات اجتماعی خود به خود نیروهای سیاسی را سورتینگ میکند، یعنی نوعی صافی ایجاد میکند که برخی از نیروهای سیاسی از آن عبور میکنند و برخی دیگر توان عبور ندارند. آنان که رد میشوند، کسانی هستند که توانایی ادراک و قدرت انطباق دارند؛ اما بسته به نوع فیلترینگ برخی زودتر و برخی دیرتر. اما برخی از نیروها به هیچ وجه از این فیلتر عبور نمیکنند، مانند غربالی که حتماً زوایدی روی آن میماند. اساساً نگرش جریان افراطی و جزم اندیش اصولگرا به مسائل جهان و ایران، اجازه عبور از این فیلترها را نمیدهد. یعنی آنان نه میتوانند با اولویتهای ارزشی مردم سازگار شوند، و نه خود را منطبق کنند. خود را حق مطلق و معیار میدانند و معتقدند این مردم و کنشگران رقیب هستند که باید خود را با هنجارها و باورهای آنان تنظیم کنند. از منظر رفتارشناسی سیاسی این بسیار مهم است که سیاستورز چه کسی و چه چیزی را معیار و ترازو قرار دهد.
برای آنان صندوق رأی ترازو نیست؟
برای چنین گروههایی صندوق رأی ترازوی مناسبی نیست. تا قبل انتخابات میگفتند ما به اصلح فکر میکنیم و اصلاً به نتیجه فکر نمیکنیم. البته بعداً در اثر برخی فشارهای سیاسی تن دادند که از گزینهای حمایت کنند. در مجموع کسی که چنین لوگوی فکری دارد، میخواهد غربال را برعکس کند و خودش را مبنای فیلترینگ قرار بدهد، در نتیجه همه باید از فیلتر آنان عبور کنند. به همین دلیل است که اینان هرقدر با دست رد جامعه و موجهای اجتماعی مواجه میشوند، وقتی نمیتوانند با جامعه سازگار شوند یا با واکنش منفی مواجه میشوند، هرچه بیشتر و بیشتر از جامعه فاصله و زاویه میگیرند و به لحاظ روان شناختی و سیاسی متصلبتر میشوند و این چیزی است که در آینده این گروههای سیاسی متصور است.
باتوجه به شرایط اجتماعی که ترسیم کردید، آیا میتوان گفت که ما به حدی از مصونیت در برابر پوپولیسم رسیدیم؟
عرصه سیاست عرصه ممکنات است و قطعیت چندان در آن معنا ندارد. نمیتوان از حالا گفت که جامعه حتماً در برابر هر موجی از پوپولیسم مصونیت یافته است. در انتخابات اخیر فرانسه تکانههای پوپولیستی وجود داشت یا ظهور پوپولیسمهای نو در امریکا که ثبات نهادینه حزبی را تجربه کرده است. بنابراین نمیشود گفت ما در برابر پوپولیسم واکسینه شدیم. اما روند حرکت و نوع واکنشی که مردم نشان دادند و در ۹۲ هم دیده شد، این نوید را میدهد که امکان ایستادگی و مقاومت اجتماعی در برابر امواج پوپولیسم و نیروهای پوپولیست تا حد زیادی ارتقا یافته است. یعنی در انتخاباتهای آینده پوپولیستها باید انرژی و هزینه بسیار سنگین تری را برای همراه کردن مردم با خود بپردازند. اگر دولت دوازدهم بتواند به مراتب موفقتر از دولت یازدهم عمل کند و نشان دهد که دولت اعتدالگرا، دولتی کارآمد است، این امر نقش تعیین کنندهای در تثبیت تحولخواهی اعتدال گرایانه یا اصلاحطلبی واقع بینانه خواهد داشت. بنابراین بار دیگر کلید دست آقای روحانی و نحوه عملکرد اوست که یا روزنههای گرایش به پوپولیسم مسدود میشود یا اینکه با ناکارآمدی خود بسترساز بازگشت آن شود.
حد رادیکال شدن طیف تندروی جریان شکست خورده کجاست و میتواند چه آسیبهایی متوجه جامعه بکند؟
از نظر سیاسی معتقدم رهبری در جایگاهی ایستادهاند که بر بسیاری از این ظرافتها مشرف هستند و تا حد زیادی در تعدیل نگاهها و رفتارها نقش ایفا میکنند. اما فارغ از آن، منطق تحولات اجتماعی حکم میکند آن دسته از نیروهای رادیکال که آمادگی پذیرش و سازگاری با تحولات جدید را ندارند، خود به یک مانع و رادع مهم و بازدارنده در برابر این تحولات تبدیل میشوند. البته اینان برای ایستادگی در برابر این امواج، میتوانند رفتاری مدنی و دموکراتیک پیشه کنند و حزب تشکیل دهند و مخالفت نهادمندی را در قالب یک حزب اپوزیسیون برعهده بگیرند که امر مبارکی است.
اما تجربه گذشته نشان داده است که اهل تحزب نیستند، چنانکه اکنون نیز از دولت در سایه سخن میگویند، به جای اینکه حزب تشکیل بدهند.
تجربه نشان داده که آنان رغبت چندانی به فرآیندهای دموکراتیک، کسب و مخالفت با قدرت نشان نمیدهند. بنابراین، بخشی از مواجهه با این جریان، به هوشمندی و رواداری جامعه بازمی گردد که ظرفیت داشته باشد اسیر تمایلات رادیکال این جریان نشود. به این معنا که اگر خشونتهای کلامی از سوی اینها صادر شود، جامعه باید به جای مقابله از کنار آن عبور کند و در پای صندوق رأی، اراده مقابله خود را نشان بدهد. منظور این است که جامعه ما در شرایط کنونی و در فضای پسا انتخابات نیازمند یک ثبات دموکراتیک است که تحصیل آن هم در گرو عملکرد اپوزیسیون است و هم اپوزیسیون. اپوزیسیون البته قدرتمند نهادمند، اما در چارچوبهای قانونی مخالفت خود را ابراز کند، اپوزیسیون نیز باید درجهای از تحمل و رواداری از خود نشان بدهد. بخش زیادی از اینها به گفتار آقای روحانی و دولت او بازمی گردد که نخواهند وارد گردونه مناقشه کلامی شوند. البته رهبری کلان نظام و رهنمودهای کلامی که بیان میکنند، در تلطیف این فضا مؤثر خواهد بود. اما روال و منطق است که نیروهای رادیکال و مخالف تغییرات که در برابر تحولخواهی اعتدالی ایستادگی میکنند، روز به روز شمارشان اندکتر میشود، اما شدت عملشان بیشتر میشود. لذا به نظر میرسد باید شدت عمل مخالفان تحول را انتظار داشت.
- 15
- 2