محسن آرمين در دهه ٦٠ بازجو بوده يا نبوده است؟ اين سؤال يا شايد اتهامي است که خبرگزاري تسنيم در سلسله گزارشها و مصاحبههايي که با محوريت واکاوي رابطه سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي و آيتالله راستی کاشاني منتشر کرده، مطرح ميکند. در تازهترين اين گفتوگوها، سردار حسين نجات جانشين سازمان اطلاعات سپاه در پاسخ به اين پرسش که «...براي مثال آقاي آرمين حضورش در بازجويي از گروهک فرقان و بند ٢٠٩ اوين را نيز منکر ميشود؟»
گفته است: «اولا اينکه کسي که در بند ٢٠٩ بوده افتخار است چراکه با گروهکيها و تروريستها برخورد کرده است.اگر کسي امروز آن را انکار ميکند، ميخواهد بگويد من مخالف برخورد با منافقين بودم! البته ما خوشحال ميشويم که امثال ايشان که کمکي به انقلاب نکردند، صف خود را از انقلابيون جدا کنند؛ ليکن برخلاف ادعاي ايشان اتفاقا ايشان جزء بازجوهاي بند ٢٠٩ بودند؛ حالا اگر پشيمان شدهاند مربوط به خودشان است».
حقيقت چيست؟ محسن آرمين بازجو هست يا نيست. آرمين از اعضاي سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي در دهه ٦٠ (پيش از انحلال) و نيز از اعضاي سازمان مجاهدين در دهه ٧٠ است که به روايت خودش در همان سالهاي نخست انقلاب عضو پيماني سپاه بوده، اما در اين مدت هيچگاه بازجو نبوده است. او بهتازگي در همين پيوند به سايت امتداد گفته بود: «...هرچند قبلا هم يکي، دو بار توضيح دادهام و نيازي به توضيح نميبينم، عرض ميکنم که بنده هيچگاه عضو وزارت اطلاعات، نهادهاي اطلاعاتي و امنيتي يا دادستاني نبودهام.
در سال ۶۰ همزمان با اعلام جنگ مسلحانه از سوي مجاهدين خلق بنده به همراه جمعي ديگر از اعضاي سازمان براي کمک به سپاه براي مبارزه با مجاهدين خلق به سپاه رفتيم. کمتر از يک سال عضو پيماني سپاه بودم. اما از آنجا که اولا امام دستور داده بودند که اعضاي گروههاي سياسي ميان سپاه و عضويت حزب و گروه خود يکي را انتخاب کنند و ثانيا گرايش و علاقه من به کارهاي فکري و سياسي بود و نه نظامي و اطلاعات و ثالثا در طول اين مدت شاهد مسائلي بودم که ترجيح ميدهم درباره آن سخني نگويم، به همکاري خود با سپاه پايان دادم و به فعاليتهاي فکري و سياسي خود ادامه دادم».
ماجرا از کجا شروع شد؟
کليد اين بحث را چه کسي زد. خبرگزاري تسنيم در گفتوگو با اکبر براتي از اعضاي سابق سازمان مجاهدين اولين بار بحث بازجوبودن فيضالله عربسرخي و محسن آرمين در ابتداي دهه ٦٠ را مطرح کرد. براتي از اعضاي اوليه سازمان و گويا از اعضاي گروه توحيدي صف بوده است.
او در اين مصاحبه درباره آرمين و عربسرخي گفته بود: «...امثال آرمين بعدها جذب بهزاد نبوي شدند و آن پيشينه بدشان باعث شد تا وقتي به طور مثال بازجو انتخاب شوند، فکر کنند که اصول بازجويي همان اصولي است که ساواک در رژيم سابق پياده کرده و بايد با شديدترين رفتار با متهمان برخورد کنند و بيمحابا از قدرت استفاده کردند... صادق نوروزي، عربسرخي، قدياني و امثالهم بودند که در اوايل انقلاب بازجو شدند و تخلفات زيادي کردند؛ چون برخي بازجوييها از سوي بچههاي مجاهدين انقلاب انجام ميشد».
فيضالله عربسرخي همان موقع اين اتهام را تکذيب کرده و به «شرق» گفته بود که هيچگاه بازجو نبوده است. او بعدا در مصاحبه تفصيلي خود با «شرق»، به طور مبسوط به اتهامات اکبر براتي پاسخ داد. عربسرخي درباره بازجوبودن خودش، آرمين و نوروزي و قدياني گفته بود: «(آرمين) از فعالان سازمان و [جزء] ارگان ايدئولوژيک سازمان بود و موردعلاقه من!
ما با هم رفيق بوديم و رفتوآمد داشتيم... بعد از ماجراي ۳۰ خرداد، سازمان تصميم گرفت تعدادي از نيروها را براي کمک به کار سپاه در مبارزه با مجاهدين خلق مأمور کند. تعدادي از نيروها معرفي شدند، از جمله آقاي آرمين که البته او براي کارهاي فکري به آنجا رفته بود.
در بخش مجاهدين خلق... در بخش بازجويي است، منتها بايد توجه کنيد به روندها، دستهاي از زندانياني هستند که اطلاعات دارند و قرار است از آنها اطلاعات گرفته شود، زندانياني هم هستند که بهلحاظ فکري جدي هستند و قرار است با اينها بحثهاي ايدئولوژيک شود تا آنها اقناع شوند. آقاي آرمين از اين دسته بود. هيچوقت آنجا نبودم که بدانم آقاي آرمين چه ميکرد، اما ميدانم که آقاي آرمين نه تخصص و نه تجربهاي براي بازجويي نداشت.
آقاي آرمين فردي بود که بيشتر بهلحاظ فکري با آنها مواجه ميشد و توضيحي هم که بعدا کامل ارائه کرد، همين بود. البته اينها را بايد از خود آقاي آرمين بپرسيد، اما تا جايي که من ميدانم، قبل از پايان سال ۶۰ از سپاه بيرون آمدند؛ يعني هشت ماه در سپاه بودند. آنجا هم اختلافنظر بود؛ يک عده موافق برخوردهاي حاد، تند و سخت بودند... آقاي آرمين موافق نبودند. من که هيچوقت بازجو نبودم، همچنين اينکه برخي نقل ميکنند آقاي نوروزي و قدياني هم در سپاه بودند، کاملا غلط است. هيچکدام اصلا در سپاه نبودند!
تنها من در سپاه بودم که نيروي ستادي محسوب ميشدم. آقاي آرمين هم که جنس کارش فکري بود و بعدا بهخاطر برخوردهايي که ديد، بدون اينکه بخواهد چيزي بگويد، استعفا داد و بيرون آمد، چون موافق آن برخوردها نبود. بنابراين، اين حرف که آقاي آرمين طرفدار بازجويي مثل ساواک بود، خيلي حرفهاي بيپايه و بيمبنايي بود.
ضمن اينکه بايد توجه کنيم امروز که اين حرفها زده ميشود، معاني خاص خودش را هم دارد!».عربسرخي در همان مصاحبه توضيح ميدهد که سپاه در آستانه و بعد از تشکيل از اعضاي سازمان مجاهدين انقلاب براي برخي از عملياتها نظير برخورد با مجاهدين خلق يا برخورد در ماجراي کردستان و فرقان کمک گرفته بود. به همين دليل برخي از اعضاي سازمان همزمان با تکميل کادر سپاه به عضويت اين نهاد درآمدند.
عربسرخی در همان مصاحبه درباره کمکخواستن سپاه از سازمان گفته بود: «از طرف شورای فرماندهی سپاه دو نفر به سازمان آمدند و تقاضا کردند تعدادی از اعضای سازمان برای کمک به سپاه ملحق شوند. من، آقای بروجردی و آقای شاپورزاده معرفی شدیم. ما سه نفر ابتدا وارد پادگان ولیعصر شدیم. بیش از هزار نفر در پادگان ولیعصر حاضر بودند و آنجا از نوعی بیسازمانی رنج میبرد.
قرار شد اولین کاری که انجام میدهیم سازماندهی این پادگان باشد. یادم هست که با شهید بروجردی و آقای شاپورزاده فرم اطلاعات پرسنلی را در قالب ٢٤ برگ تنظیم، تایپ و تکثیر کردیم. همه افرادی که در پادگان ولیعصر بودند، فرم را پر کردند. تقریبا هزار فرم را بررسی کردیم... من و شهید بروجردی از صد نفر مصاحبه گرفتیم. ٢٠ نفر از آنها را که هم بهواسطه شرایط فیزیکی و فن بیان شرایط خوبی داشتند، مسئول بخشهای مختلف پادگان کردیم...».
سازمان و راستی
همین حضور مشترک در سپاه و سازمان بود که در نهایت به بیانیه معروف امام انجامید؛ بیانیهای كه در آن از اعضا خواسته شده بود بین حضور در سپاه یا عضویت در سازمان، یكی را انتخاب كنند. بهاینترتیب برخی از اعضای سازمان که البته در رسته جریان راست سازمان محسوب میشدند در سپاه ماندند و برخی هم در سازمان. این واقعه بعد از استعفای دستهجمعی جریان چپ سازمان بود.
ماجرای استعفا هم اختلاف درباره نقش نماینده امام در سازمان بوده است؛ موضوعی که در نهایت به انحلال سازمان میانجامد. گروههای تشکیلدهنده سازمان که از گروههای مبارز قبل از انقلاب بودند، به سبک دوره مبارزاتی قبل از انقلاب که احساس میکردند باید با امام در ارتباط باشند، خواستار انتخاب نمایندهای از جانب امام میشوند؛ اما طیف مقابل این گروه، معتقد بودند اگر بنا بر ارتباط باشد، میتوان به وقت ضرورت با امام تماس گرفت.
با پیشنهاد ذوالقدر و گروه منصورون، آیتالله راستیکاشانی معرفی شده و در شورای مرکزی تصویب و با موافقت امام همراه میشود. این در حالی بود که جریان چپ، موافق این موضوع نبود و معتقد بودند در مسائل سیاسی، نیازی به تقلید ندارند. علاوه بر این، ایفای نقش آقای راستی در سازمان و حدود و ثغور فعالیتهای او، محل اختلاف بود که در نهایت اعضای چپ سازمان با اینکه مشورتهایی را انجام میدهند؛ اما در تاریخ ٣٠ دی ٦١، به صورت دستهجمعی از عضویت در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی استعفا میدهند.
در عموم اسناد، این تعداد ٣٧ نفر ذکر شده اما سردار نجات در گفتوگوی خود با تسنیم این عدد را ١٨ نفر اعلام میکند. او در این گفتوگو بر اختلافات بین راستی و اعضای چپ سازمان صحه میگذارد و البته روایت دیگری را از دهههای ٨٠ و ٩٠ زندگی راستی مطرح میکند؛ روایتی که با آنچه بهزاد نبوی بهتازگی درباره آن سخن گفته، متفاوت است.
روایت نجات
نجات گفته است: «... آیتالله راستی در انتخابات سال ٨٤ (بهخصوص در مرحله دوم) از آنجا که احمدینژاد را فردی ارزشی میدانست او را تأیید میکرد و به او رأی داد. پس از آن اتفاقاتی باعث شد که نظر آقای راستی نسبت به آقای احمدینژاد تغییر کند و در سال ٨٨ به آقای محسن رضایی رأی داد».
نجات رأیدادن راستی به مهندس موسوی در سال ٨٨ را هم تکذیب کرده و گفته: «ایشان همان زمان هم اعلام کردند که به آقای محسن رضایی رأی میدهد. ایشان بهشدت به ولایت فقیه و رهبری اعتقاد داشتند. در همین مقطع (انتخابات ٨٨) ایشان همه اطرافیان را دور خود جمع کرد و گفتند که کسی از اطرافیان من حق صحبت علیه آقای احمدینژاد را از جانب من ندارد و درباره او از جانب من چیزی نگویید و صرفا بگویید رأی بنده آقای محسن رضایی است».
روایت بهزاد نبوی
اما بهزاد نبوی بهتازگی در اظهاراتی کاملا متفاوت به «امتداد» گفته: «مرحوم راستی در سال ۸۴ به اتفاق برخی از مدرسان از نامزدی آقای هاشمی برای ریاستجمهوری حمایت کرده بودند. این موضوع برای ما مهم بود؛ چون تا آنجا که میفهمیدیم مرحوم راستی با مرحوم هاشمی نه فقط در مسائل فقهی، بلکه در مسائل سیاسی هم اختلافنظر و زاویه دید داشتند، بههمیندلیل حمایت ایشان برای ما قابلتوجه بود. بعد از سال ۸۸، وقتی زندان بودم، در روزنامهها خواندم که پس از ردصلاحیت آقای هاشمی، ایشان بیانیه شدیداللحنی نوشته بودند.
پس از این نامه بود که من احساس کردم در مسائل سیاسی دیگر زاویه و اختلافی با هم نداریم...من موضعگیری آقای راستی درباره آقای هاشمی در سال ۸۴ را ناشی از حریت و آزادگی ایشان میدانم که با وجود اختلافات فقهی و فکری با آقای هاشمی، صلاح ملک و ملت را در حمایت از ایشان دانستند.
بعید میدانم تغییر ویژهای در نظرات فقهی آقای راستی بهوجود آمده بود. ایشان در آن سنوسال به درجهای از اجتهاد رسیده بودند و تغییر چندانی در افکارشان بهوجود نمیآمد، اما وضعیت کشور، ایشان را به حمایت از آقای هاشمی در برابر رقبا در سال ۸۴ وادار میکرد. یا در سال ۹۲ که بهدلیل ردصلاحیت آقای هاشمی بیانیه دادند، با این اقدام علاوه بر آزادگی، نشان دادند که نمیخواهند هیچ حقی از کسی تضییع شود...».
به نظر میرسد که ماجرای اختلافات بین اعضای راست و چپ سازمان همچنان ادامه دارد و جریان راست آن هنوز بدنه چپ خط امامی را متهم میکند. اگرچه برخی از اعضای جریان چپ سازمان به این اتهامات پاسخ دادهاند، اما هربار که پرونده سازمان مجاهدین باز میشود، بار دیگر غبار از سر این اتهامات زدوده و مسائل نو میشود.
بخشهاي ديگر مصاحبه سردار نجات با تسنيم
از يک مقطعي آقاي راستي احساس کردند که اعضاي سازمان در موضعگيريها و بيانيههاي سياسي کمي تندروي دارند... اعضاي چپ سازمان در حدود وظايف آقاي راستي در سازمان تشکيک کردند و گفتند ايشان نماينده است و نماينده بايد تنها نظارت کند و حق دخالت در امور سازمان را ندارد.
آقاي راستي ولي نظرش اين بود که وظيفه من اين است که اگر جايي ديدم انحرافي ايجاد شد، جلو آن را بگيرم و مثلا چنين کاري را انجام بدهيد و چنان کاري را انجام ندهيد. اين موضوع باعث شد بهزاد نبوي در يکي از جلساتي که هيئت دولت خدمت امام ميرسيد، روي نحوه حضور آيتالله راستي مطالبي خدمت امام ارائه کند.
پس از آن، در جلسهاي که آقاي راستي با حضرت امام داشتند، به ايشان درباره دخالتهايي که در امور سازمان انجام ميداد، صحبت کرده و گفته بود که عدهاي از اين دخالتها ناراضي هستند و معتقدند نماينده امام بايد نظارت کند نه دخالت. امام در جواب ايشان گفته بودند که اگر نظرات ناظر نافذ نباشد که نظارت معني نميدهد. ايشان همچنين در ادامه به آقاي راستي فرمودند که شما همين رويه را ادامه بدهيد و با قوت بيشتر نظارت کنيد. پس از مدتي که اختلافات علنيتر شد، اعضاي مخالف با حضور آقاي راستي که ١٨ نفر بودند، در دي ٦١ از سازمان استعفا دادند.
بهزاد نبوي جزء کساني بود که مارکسيستها را نجس ميدانست؛ حالا ممکن است شخص بهزاد يک رگههايي از گرايش به گروههاي مارکسيستي قبل از انقلاب داشته باشد ولي افرادي چون صادق نوروزي و پرويز قدياني که در زندان بودند، اينگونه نبودند.
محمد سلامتي شخصيت خاصي داشت و خود را مرجع علمي ميدانست و اصلا اعتقادي به ولايت فقيه و تقليدکردن نداشت. حتي کتابي به نام پنج اصل نوشته بود و به طور کلي نه حوزه و نه بحث اجتهاد را قبول نداشت.
خط مشي و وضعيت ايشان (راستي) همواره مشخص بود. خب الان که دير نشده است. آقاي آرمين و بهزاد نبوي نظرشان را راجع به خطوطي که امام گفتند، مشخص کنند. براي مثال نظرشان را راجع به ١٠ سرفصل صحبتهاي امام از جمله بحث ولايت فقيه، نشريات و آزادي مطبوعات، تبعيت از رهبري، مسئله فلسطين، رابطه با آمريکا و... بگويند.
شما که مدعي هستيد ما روي ذهن آقاي راستي رفتيم، بياييد نظرتان را با خط امام مقايسه کنيد. وقتي از خط امام صحبت ميکنند بهخاطر فريب مخاطب است وگرنه اينها تبعيتي از خط امام نداشتند.
- 10
- 3