آیا بدنه اصلاحطلبی برای کادرسازی و گریز از خلأ جایگزینی نیروهای خود، چارهای اندیشیده است؟ این اصلیترین محوری است که حول آن با هادی خانیکی، استاد دانشگاه علامه طباطبایی و عضو شورای مرکزی حزب اتحاد ملت ایران، به گفتوگو نشستهایم و با او درباره امکانهای انتقال تجربه اصلاحات، با تأکید بر اینکه باید در چه بستری و چگونه انجام شود، سخن گفتهایم. مشروح این گفتوگو در ادامه میآید:
برخی معتقدند که در فضای فعلی، یک انسداد گفتمانی بهوجود آمده که به تبع آن، احزاب قادر به گفتوگو با یکدیگر نیستند. گفتوگو بین احزاب در سطح بالای سیاسی از چه اهمیتی برخوردار است و عدم تعامل احزاب و بهطور مشخص اصلاحطلبان که میانهروها را در خود هضم کردهاند با جناح مقابل چه تبعاتی را برای فضای سیاسی-اجتماعی در پی خواهد داشت؟
مسئله ضرورت گفتوگو در جامعه ما ناشی از این است که ناتوانیها یا موانعی در فرایند تحقق گفتوگو بهطور عام وجود دارد؛ یعنی نوعی فروبستگی در حوزه فرهنگ عمومی ما وجود دارد که مسئلهای جدید و خلقالساعه نیست بلکه ریشههای تاریخی و اجتماعی دارد و هزینههای فراوانی را برای کنش سیاسی بهوجود میآورد. این خلأ پیش از هر چیز در حوزه سیاست، خود را بروز میدهد و انتظار این است که کنشگران سیاسی بتوانند برای این مسئله چارهاندیشی کنند. ضرورت این بحث در این است که اگر فهم مشترکی از مسائل جامعه و کشور وجود داشته باشد، از آنجا که سیاستورزی نیز یعنی تلاش برای اهتمام به حل مسائل اساسی جامعه، در نتیجه، نخستین سطح انتظار از گفتوگو این است که با هر اختلافنظر سیاسیای که وجود دارد، توافق بر سر اولویتهای مسائل کشور باید وجود داشته باشد.
جایگاه اصلاحطلبان در درک این ضرورت یا پیشبرد سازوکارهای گفتوگو چیست؟
به وضوح و به وفور از سوی چهرههای شاخص اصلاحطلب بیان شده است که پیچیدگی و تراکم مسائلی که درون کشور یا در مواجهه با مسائل دیگر در سیاست خارجی در سطح منطقهای و روابط بینالمللی، وجود دارد ما را ملزم میکند که از نوعی گفتوگوی ملی، گفتوگویی که هم درون گرایشهای مختلف اصلاحطلب و هم بین اصلاحطلبان و جریانهای دیگر سیاسی، ضرورت دارد، تبعیت کنیم.
ترجمه سیاسی این حرف، شاید تبعیت و تنسپردن به نوعی ائتلاف است؛ ائتلافهایی که در برهه انتخابات شکل میگیرند، خود شکلی از گفتوگو در محدوده و چارچوبهای سیاسی هستند. کارنامه اصلاحطلبان بهویژه از انتخابات ۹۲ به بعد، کارنامه قابل دفاعی است که توانستهاند از یکسو درون خود و از سوی دیگر با جریانهای اعتدالگرا و حتی اصولگرا به نوعی توافق برسند. گفتوگو، پیشنیازها و الزاماتی دارد که تفسیر و زبان کاربردی آن، رسیدن به نوعی ائتلاف است.
اگر یکی از پایههای گفتوگو را اعتماد در نظر بگیریم، در حال حاضر، آیا این اعتماد در سطح احزاب، ظهور و بروز دارد یا خیر؟
اولا وقتی که از اصلاحطلبی صحبت میکنیم باید تا اندازهای برداشت از اصلاحطلبی و جریان اصلاحات را فراتر از سطح رایج سیاسی ببینیم. اصلاحطلبی در ایران همانطور که از سوی شاخصترین نمایندگان فکری آن مثل رئیس دولت اصلاحات بیان شده، بهطور مشخص از بعد از خرداد ۷۶ تا امروز، چه زمانهایی که در قدرت سیاسی توانسته دست بالاتری داشته باشد و چه زمانهایی که از قدرت سیاسی کنار رفته یا حذف شده، جریانی است دارای تبار مشخص تاریخی که برای پیشرفت و پیشبرد آزادی، تحقق عدالت و برقراری رابطهای همگون بین دین و دموکراسی تلاش کرده است. امروز اگر بخواهیم از وضعیت اصلاحات در جامعه خود صحبت کنیم، دو سطح را از هم متمایز میبینیم.
یکی اینکه وجه اجتماعی جنبش اصلاحات چیست و دوم اینکه رویکردهای سیاسی جنبش اصلاحات چگونه است؟ برای ارزیابی وضع اصلاحات میتوانیم بررسیها، انتظارات و حتی انتقادهای خود را بر دو مفهوم متمرکز کنیم؛ یکی، گفتمان اصلاحات و دیگری، ساختار اصلاحطلبی. در سطح اول، جریان و خواستههای اصلاحطلبی در ایران را باید فراتر از جریان اصلاحات دید. برای اینکه واقعیتر صحبت کنیم، وضعیت اجتماعی اصلاحطلبی در ایران را میتوان درون تحقیقات اجتماعی نظیر پیمایشی که درباره ارزشها و نگرشهای ایرانیان به انجام رسید، دید. سه موج از این طرحهای ملی تاکنون در دولت اصلاحات و با یک وقفه که در دولت احمدینژاد داشته دوباره در دولت روحانی اجرا شده است.
در آخرین موجی که از ارزشها و نگرشهای ایرانی در سطح ملی و ۳۱ استان انجام گرفته است، وقتی از پاسخگویان سوال میشود که فکر میکنید اکثریت جامعه ایران خواستار حفظ و اصلاح وضعیت موجود هستند یا تغییرات اساسی و بنیادین، بیش از ۶۰ درصد پاسخها روی اصلاح وضع موجود است؛ یعنی در عین اینکه انتقاداتی به وضع موجود دارند در سطوح مختلف، میخواهند که همین وضعیت بهبود پیدا کند و محل بهبود پیدا کردن نیز همین اصلاحات تدریجی است. در واقع، نمیخواهند که بنیادهای جامعه را بههم بریزند و تازه در آن سطح دوم که چیزی حدود ۲۷-۲۶ درصد خواستار تغییرات اساسی هستند، وقتی آنها را نیز کالبدشکافی میکنیم به این معنا نیست که همه آنها طرفدار بههمریختن وضع موجود، براندازی و... هستند.
از بدبینیهای بسیار عمیق تاریخی مثل این جملات که «این کشور، هیچگاه کشور نمیشود»، «ایرانیها درست نمیشوند» و... وجود دارد تا تندادن به اینکه «وضع ما هرگز بهتر نخواهد شد» و «هر وضعی از وضع موجود بهتر است». این نشان میدهد که تمایل خیلی فراگیری در جامعه ایرانی نسبت به اصلاحات وجود دارد و این، یعنی همان پایگاه و زمینه اجتماعیای که برای اصلاحطلبی وجود دارد. اینجاست که قدرت سرمایههای اصلاحی هم شخصیتها و هم سرمایههای نمادین را با یک «تکرار میکنم» میتوان دید. با دعوت شخص رئیس دولت اصلاحات برای شرکت در انتخابات، میبینیم که هم اعتماد وجود دارد و هم بر همین اساس، کنش انجام میگیرد، اما در این سطح سیاستورزی همانطور که اشاره کردم دو نقش را میتوان از هم تفکیک کرد؛
یکی، نقش گفتمانی بهنام گفتمان اصلاحات که در واقع، روی همین مؤلفهها و سازوکارهای پیگیری خواستهها و طرح مطالبات تأکید دارد و معتقد است اولویتهایی که در کشور ما وجود دارد، اولویت دموکراسی و تقویت جامعه مدنی است و بهدنبال این است که با تأکید بر سازگاری بین دین و دموکراسی هم از نقش دین در پیشبرد دموکراسی و هم از نقش دموکراسی در گسترش و تعمیق ارزشهای دینی استفاده کند و همچنین روی فرهنگ ایرانی، استقلال، گونههای مختلف عدالت بهویژه عدالت اجتماعی، اخلاق و نظایر آنها تأکید میکند.
بخش دوم این است که طرح این مباحث بالاخره یک ظرف و نهادهایی را میطلبد که همان احزاب، شبکهها و ائتلافهایی هستند که شکل میگیرند مثل شورای هماهنگی یا نهادهایی که بروز و ظهور پیدا میکند. در انتخابات ۹۲ نقش شورای مشاوران و رئیس دولت اصلاحات خیلی مؤثر است و از تفرق نامزدها جلوگیری میکند. من معتقد هستم که هنوز در ایران گفتمان اصلاحطلبی، قدرتی بیش از سازمان یا ساختارهای اصلاحطلبی دارد؛ یعنی جامعه فراتر از توانایی احزاب، نهادها و تشکلها، جریان اصلاحات را دنبال میکند.
عدم کادرسازی در احزاب اصــلاحطلب را چگونه ارزیــابی میکنید؟ آیا گفتمان اصلاحطلبی نیاز به نو شدن و طرح مباحث و مسائل جدید دارد؟
باید به این نکته توجه کرد که جامعه ما دستخوش چه تغییراتی شده است. این تغییرات، جریان اصلاحات را نیز متاثر میکند. باید پذیرفت که سمت و سوی این تغییرات، نوعی چالش بر سر آرمانها و منافع کوتاهمدت است و در آن بحث میاننسلی هم مطرح است که در جامعه در حال گذار، از آرمانخواهی و تأکید بر مسئولیت جمعی و اخلاقی به نوعی فردیت و منافع مادی در حرکت هستیم.
این بحث مستقل از اینکه خوشایند است یا ناخوشاید، بسیار جدی است. جامعه ایران در معرض نوعی فردگرایی یا منفعتگرایی و ترجیح ارزشهای مادی قرار دارد. این ارزشهای مادی به شغل، پول و زندگی تفسیر میشود و در برابر آرمانهایی مثل ایثار، فداکاری و شهادت قرار میگیرند. این غلبه گرایش فردیت و مادیت و ضعف و نبود نهادهایی که بتوانند ملات انسجام را تأمین کنند، بحث مهمی است که میتوان بهطور مستقل به آن پرداخت. یکی از مخاطراتی که وجود دارد، کاهش سرمایه اجتماعی است که در میان جوانان و تحصیلکردگان و افراد شهرهای بزرگ و بهطور کلی هر بخش که جامعه به سمت و سوی مدرن شدن میرود، بروز مییابد.
در این بخشهاست که میبینیم سطح امید به آینده، مشارکت و همبستگی اجتماعی در مخاطره بیشتری است تا بخشهای سنتی جامعه. جامعه ما در معرض تغییرات پرشتابی قرار دارد که اصلاحطلبان را نیز در برمیگیرد و از جمله آثارش همین تحولات نسلی است؛البته من قائل به این نیستم که ما درون جریان اصلاحات، با شکاف آرمان- واقعیت مواجه هستیم. اینگونه نیست که در اصلاحات ما با جوانانی مواجه باشیم که بهدنبال آرمان نیستند و کهنسالانی که هنوز آرمانگرا هستند. این چالشها و فهرست مسائل را تدوینکردن از نظر من خوب و ضروری است ولی نباید این مسائل را تقسیمبندی نسلی و فرهنگی و جغرافیایی کرد بلکه باید آنها را احصا کرد و نشان داد.
جریان اصلاحات برای پیشـــبرد اصـــلاحاتچه میکند؟
اگر بخواهیم این جریان را منحصر کنیم باید اصلاحطلبان در دولت و نهادهای دیگر وارد شوند و کارها را از طریق اصلاحات ساختاری یا اداری پیش ببرند. ضمنا باید احزاب و نهادهای مدنی را تقویت کرد و مطالبات اجتماعی را سامان داد. میتوان این دو نوع تفکر را بهصورت یک دوگانه متمایز ندید.
آیا این جریان، یک جریان سنی است که رو به بازنشستگی میرود یا یک جریان اجتماعی است؟
اصلاحات، جریانی اجتماعی است که نیروهای جوان و پیر در آن وجود دارد. پیرانی حضور دارند که هنوز میخواهند از تجارب خود استفاده کنند و مسئولیت بگیرند و جوانانی هم حضور دارند که میگویند در ابتدای انقلاب، جوانان مسئولیتهای بزرگ داشتند ولی ما هنوز رزومه نداریم پس نمیتوانیم در بدنه قدرت حضور پیدا کنیم. من معتقدم ضرورتهایی که شما بهدرستی اشاره کردید وجود دارد؛ یکی همین که باید کادرسازی صورت گرفته باشد تا تجارب گرانبهایی که در ایران خیلی سخت بهدست میآیند به نسل بعد منتقل شود.
این انتقال تجارب چه الزاماتی دارد و باید در کجا صورت گیرد؟
از الزامات این انتقال، گفتوگوی نسلی است و مهمترین جایی که این گفتوگو باید صورت گیرد تشکیلات و نهادهاست. از جمله الزامات دیگری هم که وجود دارد این است که اساسا اصلاحات یعنی جریان اجتماعی و مهمترین وجه تحول در جامعه، بدنه اجتماعی است. اصلاحات یعنی اولویت جامعه مدنی بر قدرت سیاسی. در عین حال به هیچوجه نمیشود قدرت سیاسی را نادیده گرفت. بین دولت آقای روحانی که فعالیتهای نهادهای مدنی را به رسمیت میشناسد با دولت آقای احمدینژاد که اساسا به نهادهای مدنی بدبین بود تفاوتهای زیادی وجود دارد.
جامعه به میزانی که توانمند و نهادمند میشود به ساختار قدرت سیاسی کمک میکند. دولتهایی موفق بودند که پشت سر خود جامعه قوی، رسانههای مستقل و احزاب فعال دارند .اگر اینچنین نباشد هم نهاد دولت نهادی میشود که ضعیف، بوروکراتیک و ناتوان است و گرفتار فساد میشود. تمایز اعتدال و اصلاحات این است که اعتدال، اصلاحات را درون سازمان رسمی پیش میبرد. اعتدال یعنی اصلاحات بوروکراتیک؛ یعنی تغییرات را درون نهادهای رسمی و حاکمیتی پیش میبرد. اصلاحات روی پایگاه و قدرت و بدنه اجتماعی تأکید دارد.
نسبت جنبش اجتماعی اصلاحات و قدرت سیاسی و حتی جریانی که در موضع همراه و مؤتلف با اصلاحات حرکت میکند چیست؟
ویژگی جنبشهای اجتماعی این است که به دلیل تحرک جامعه خواستهها و مطالبات انباشته تاریخی زمینه بروز مییابد و خواستههای جدید شکل میگیرد. رسانهها سطح مطالبات را در انتخابات بالا میبرند. در روزهای انتخابات مباحثی مطرح میشود که در زمانهای دیگر نیست. این خواستهها در ارتباطی که با جامعه پیدا میکند جامعه را حساس و فعال میکند. وقتی انقلاب توقعات فزاینده در مقاطعی مثل انتخابات شکل میگیرد، نخستین ضمیری که این خواستهها مییابند منتخبان هستند. جامعه مدنی میخواهد بهسرعت دستاورد داشته باشد. رضایت یعنی کسری بین خواستههای مطرحشده و دستاوردها؛ اگر دستاوردها کمتر از خواستها باشد نارضایتی ایجاد میشود.
چه میتوان کرد که آن خواستههای فزاینده به سرخوردگی فزاینده منجر نشود؟
پاسخ ارتباطی که به نظر من سیاسی هم هست، این است که رسانهها و نهادهای مدنی و احزاب باید چگونگی رسیدن به خواستهها را مطرح کنند و توضیح دهند که باید فرایندها، ساختارها و سازوکارها اصلاح شود. به میزانی که بتوانند در این مرحله دوم، اثربخش باشند و در انتظامبخشی بین خواستههای مطرحشده و امکانات تحقق آنها، نقشآفرینی کنند، به همان میزان تغییر و رضایت، مبتنی بر دموکراسی میشود. در غیراینصورت قدرت رسمی یا به توجیه وضع موجود، انفعال و بیعملی کشیده میشود یا نوعی رادیکالیسم و آنارشیسم در خود جامعه دامن زده میشود. ما از این مرحله که نخبگان و مردم «چه میخواهند» وارد ضرورت «چگونه بخواهند» نشدهایم. کار جریان اصلاحطلبی اعم از گفتمان و تشکیلات و نهادها این است که به جامعه در پیشبرد چگونه خواستن که همان پیشبرد فرایندهای دموکراتیک است کمک کنند.
- 13
- 1