به گزارش قانون، در طول چهار دهه اخیر،کتب و پژوهشهای بیشماری پیرامون چرایی و چگونگی وقوع انقلاب ۵۷ نگاشته شده است.همواره یکی از مباحث مورد علاقه پژوهشگران و محققانی که حول این موضوع فعالیت میکردهاند،طبقات و در واقع جامعه شناسی اقشار درگیر و تاثیرگذار در این حادثه شگرف تاریخی بوده است. اما بیشک،یکی از غنیترین، عمیقترین و عینیترین این پژوهشها و تحقیقات،کاری است که آصف بیات محقق و استاد علوم سیاسی دانشگاه کلمبیای نیویورک در قالب کتاب ارزشمند«سیاستهای خیابانی» انجام داده است.
او با اتکا بر آمارهای موجود، پرسشگریهای میدانی و شهود شخصیاش از اوضاع اجتماعی سیاسی ایران در آن سالها، روی بخشی از تاثیرگذاران انقلاب ۵۷ تكيه کرده که از دید بيشتر نخبگان این امر مغفول مانده است. همین امر، سیاستهای خیابانی بیات را در زمره قابل اعتنا و نوینترین تحقیقات در زمینه کالبدشکافی انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷،جای داده است. آن بخشی که بیات با تمرکز بر آن پژوهش خود را به پیش برده است، قشری از گروه های اجتماعی است که به هیچ کدام از دستهبندیهای مرسوم اجتماعی متعلق نیست.
آن هم درحالیکه انرژِی حاصل از تحرکات آنان به مثابه پتانسیل اولیه ظهور و بروز میدانی بسیج توده مورد نیاز یک انقلاب،خودنمایی کرده است. بیات این گروه را،گروه های فاقد امتیاز یا مردم عادی مینامد. به نظر بیات نگرانی برای ادامه بقا، دلمشغولی اصلی گروههای فاقد امتیاز شهری است.بیات اهداف این مردم عادی را نیزدر دو دسته عمده تقسیمبندی میکند: نخستین هدف، توزیع مجدد امکانات و فرصتهاست و هدف دیگر نیز کسب استقلال داخلی چه فرهنگی و چه سیاسی از مقررات، نهادها و نظام های اعمال شده از طرف دولت است.
او بر این نکته نیز تاکید میکند که آنان برای پیشرفت و بهبود وضعیت زندگی شان-اگر چه به آرامی و کندی-تلاش میکنند و مناقشه آنان فقط یک مناقشه دفاعی نیست بلکه یک مقاومت هرروزه در مقابل تجاوز تدریجی گروههای فرادست است و برخلاف تصور عامه،کار آنها فقط مخفی،آرام و همیشه فردی نیست. بیات به وضوح اشاره میکند، فعالیت و اقدامات این گروههای فاقد امتیاز شهری،گرچه فردی و بيشتر آرام و به صورت مستقیم جلوهگر میشوداما تبعات آن میتواند فراتر از یکسری تغییرات گذرا و شخصی نمایان شود؛تبعاتی با دامنه تاثیرگذاری بسیار ماندگار و البته وسیع چه از لحاظ جغرافیایی و چه از لحاظ معنایی.
او برای این قبیل کنشها و فعالیتهای گروههای مذکور، ویژگیهایی نیز مانند خودکفابودن،داشتن یک رهبری نامشخص یا فقدان رهبری،داشتن ایدئولوژیهای ناهماهنگ یا حتی فقدان ایدئولوژی خاص،وجود یک سازمان تشکیلاتی ضعیف یا فقدان هرگونه تشکیلات متذكر ميشود.
فقدان شناخت و تحليل
ویژگیهایی که شاید این روزها برای ما آشنا و ملموس باشد! با در نظر گرفتن تمامی تحولات عظیم اجتماعی،اقتصادی،فرهنگی و مهمتر از همه تکنولوژیکی که طی چهار دهه اخیر در ایران شاهد آن بودهایم اما گویا دوباره مسئولان در حال مواجهه با نسلی جدید از گروههای فاقد امتیاز شهری یا همان مردم عادی هستند. البته حوادث ۸ ماه گذشته به روشنی نشان داده است، نه حاکمیت و نه متاسفانه دگرانديشان داخل نظام(یا همان اصلاحطلبان)هیچ تحلیل و شناخت درستی از این قشر تاثیرگذار و جریان ساز تاریخی نداشته و ندارند.
واکنشها و بیانیههایی که از جانب تحلیلگران و بزرگان جناحهای سیاسی داخل کشور در طول این مدت صادر شده است،میتواند بر این ادعا صحه بگذارد! بیات در کتابش به نکته مهم دیگری اشاره میکند که میتواند برای محققان و جامعهشناسان امروز ایران،همچون فانوسی،روشنکننده بسیاری از نقاط تاریک و ابهامبرانگیز تحولات ماههای گذشته نیز باشد! او ادعا میکند«بر خلاف نظریه انقلاب(یون)منفعل گرامشی،گروه های فاقد امتیاز، فعالیتهایشان را بر مبنای یک استراتژی آگاهانه انجام نمیدهند.
بلکه نیروی پیشبرنده آنها، همانگونه که گفته شد،ضرورت بقا و یک زندگی آبرومندانه است.بيشتر جامعهشناسان سیاسی ایران، در برهه سالها و ماههای منتهی به بهمن ۵۷ فاقد توانایی درک و تحلیل درست معترضان به تبع آن مطالباتشان بوده و هستند. نبود یک شناخت صحیح از این قشر، در ارائه یک راهحل مدون و کامل برای برون رفت از بحرانهایی که گریبان اقتصاد و سازه سیاسی حاکمیت و نیروهای سیاسی فعال در آن را گرفته است، معضلاتی بغرنج را پدید میآورد؛ معضلاتی که شاید همین راهحلهای اشتباه را به یک بحران جدید بدل کنند!
اشتباه راهبردي
اشتباه مرسوم دیگر در قبال این قشر، مربوط به تعریف موقعیت و جایگاه آنان است. بیات در این باب میگوید:«حقیقت آن است که این مردان و زنان،نه حاشیهای هستند(یعنی منزوی و سنتی)و نه ادغام شده به حساب ميآيند. تهیدستی و آسیب پذیری،آنان را به جست و جوی استقلال از دولت و نهادهای مدرن آن میکشاند.آنان به این دلیل تمایل ندارند به پلیس و دیگر نماینده های دولت متوسل شوند که بوروکراسی و نهادهای مدرن در پیگیری کار آنها قصور کردهاند». باید اذعان داشت که نامگذاری یا دسته بندی این قشر تاثیرگذار،با واژههایی به مانند پایینشهری،مستضعف فکری، فقرا یا حتی حاشیه نشین(به معنای غیرآکادمیکش)تنها به مثابه توجیهی برای نادیده انگاشتن و طرد کردن بخش بزرگی ازمخاطبان معمول نظامهای سیاسی و گروه های الیت در قدرت است که ناشی از یک نگاه نخبهگرایانه کور و متعصبانه است.
نباید این نکته را از نظر دور کرد که مقوله تهیدستی فقط یک مفهوم اقتصادی نیست و در درجه اول به هویتی فرهنگی و اجتماعی اشاره دارد. البته در طول چهار دهه اخیر همین مفهوم نیز دستخوش تغییرات و تحولات شگرفی شده است که باید آن را در زاویه دید و ویژگیهایی که برای آن قائل میشویم،اعمال کرد. اما درباره اینکه چرا این قشر و بخش مهم اجتماعی برای ابراز ناخرسندی از شرایط موجودش رو به کنشهای خیابانی میآورد، بیات«بسته شدن تمامی کانالهای نهادی ابراز نارضایتیها»را عامل اصلی معرفی میکند. این عامل موجبات بیگانگی بیش از پیش تودههای مردم را با دولت فراهم میآورد.
در همین حال، فساد، ناکارآمدی،نوعی احساس بی عدالتی و احساس تجاوز فرهنگی، نشاندهنده روانشناسی اجتماعی بسیاری از ایرانیان در این وضعیت است.تد رابرت گر نیز که از محققان برجسته در زمینه شورشهاست برای تحلیل این مساله از اصطلاح «محرومیت نسبی» استفاده میکند که مفهومی فراتر از فقر اقتصادی است. به نظر وی عامل «محرومیت نسبی» ریشه نارضایتی اجتماعی و به تبع آن شورش است. محرومیت نسبی به طور خلاصه، نوعی«احساس» یا«تصوری» است که آدمی از شکاف میان وضعیت موجود و واقعی از یک سو و انتظارات ارزشی یا آنچه انسانها خود را لایق آن میدانند از دیگر سو دارد. وضعیتی که در آن ناکامی در دستیابی به سبک و سطح زندگی و رفاه مطلوب، موجب شکلگیری احساس نارضایتی و یا همان محرومیت نسبی میشود.
هزينههاي بيتوجهي
شایان ذکر است، گرچه آنان اقدامات و واکنشهایشان فردی و پراکنده است اما همین اقدامات میتواند با کاتالیزورهایی از جنس بحرانهای اقتصادی به نتایجی جمعی و پر سر و صدا و البته دامنهدار منجر شود كه مستقیم قدرت و نظم حاکم را نشانه گرفته است. نتایجی که تغییرات مهم اجتماعی سیاسی گستردهای را در پهنه سیاستگذاریهای عمومی،قانون، نظم حاکم ساختار و سازههای شهری و ملی به وجود میآورد. ارجاعی که بیات در آخر پژوهشش به فوکو میدهد نیز بسیار قابل تامل است.
بیات میگوید«تاکید فوکو مبنی بر اینکه قدرت در همه جا هست و اینکه قدرت گردش میکند و هرگز در آنجا یا اینجا و در دست هیچ کس مستقر نمیماند» ،بيشك برای آزاد کردن ما از قید افسانه «بیقدرت بودن مردم معمولی و به رسمیت شناختن نمایندگی آنان،مفید واقع میشود. اگر به فهم صحیح از آناتومی این قشر دست پیدا نکنیم نباید به خود شک راه داد که این بخش فراموش شده اجتماعی میتواند هزینههای سنگینی را بر گروههای مسلط تحمیل کند؛هزینههایی که منجر به تغییر توازن قدرت در جامعه و سیاست خواهد شد.
یکی از مخاطبان این زنهار اجتماعی، میتواند بهطور ویژه اصلاحطلبانی باشند که خود را در طول ۲۰ سال اخیر همواره، بلندگوی قشر خاکستری و ناراضی از سیستم و جناح محافظهکار معرفی کردهاند.آنان، ضمن آنکه خود را بخشی از نظام تعریف میکنند، همیشه خود را سخنگوی مطالبات نادیده گرفته شده بدنه اجتماعیشان میپنداشتند. اما آنچه در بیانیهها و واکنشهای رسمی آنان هویداست، گویای همان عدم شناخت از حوادث و اعتراضات اخیر و تکرار راهحلهایی کلی و فانتزی است که گرچه چشمنواز و زیبا هستند اما وقایع اخیر را هدف قرار نداده و دستكم راهحلی برای آن ارائه نمیکنند.بارزترین این واکنشها را میتوان در سخنان و راهکارهای اخیر سید محمد خاتمی(پس از گذشت نزدیک به ۸ماه از اعتراضات دی۹۶)، مشاهده كرد.
در این سخنان ضمن عذرخواهی از مردم به دليل کاستیهای موجود، راهکارهایی ۱۵ گانه برای «برونرفت از وضعیت کنونی» ارائه شده است؛ اما متاسفانه نگاهی به راهکارهای موجود نشان میدهد که نسبت مستقیمی بین آنها و اعتراضات اخیر وجود ندارد. این راهکارها گرچه به ظاهر بسیار مترقی است و میتواند گامی اولیه برای دستیابی به آرمانهای اصلاحطلبانه باشد ولي با این حال به نظر میرسد دستكم در شرایط موجود برای گشایش در وضع موجود بیان نشدهاند!
باید توجه داشت که کشور در بزنگاهی بحرانی به سر میبرد و اگر راهکاری ارائه ميشود باید راهکاری عاجل و مربوط برای حل بحران باشد نه راهکارهایی که ۲۰سال تلاش اصلاحطلبانه نیز نتوانسته آن را محقق كند! البته که باید این راهکارها را نیز پیگیری کرده و برای اقناع هسته سخت قدرت در این زمینه چانهزنی صورت بگیرد اما باید در عین حال پذیرفت که این ۱۵گانه زیبا، بیشتر راهکارهایی کلی هستند که نمیتوانند اثری بر فروکاستن اعتراضات اخیر یا حل مطالبات معترضان داشته باشند.
شاید اگر معترضان آنها را راهکارهایی لوکس بدانند که دردی از آنها دوا نخواهد کرد،نتوان خردهای بر آنان گرفت. ریشه عقیم بودن راهکارهای مدنظر آقایان که بیشتر شبیه یک رفع مسئولیت تاریخی مینمایاند تا نقشه راهی واقعگرایانه،همان ضعف تاریخی است که در بالا به آن اشاره شد؛ یعنی عدم شناخت جنس اعتراضات موجود و گروههای اجتماعی درگیر در آن است. به وضوح پیداست که اصلاحات با وجود بهرهگیری از متخصصان علوم اجتماعی در بدنه خود از شناخت و فهم شکل و ساختار نارضایتیهای موجود عاجز است.
شاید از دل همین عجز هم باشد که سرانجام اقدامات اصلاحی برای ساختار اصلاحات هم سرانجام به سهمخواهی معدودی مقربان هرم قدرت اصلاحطلبان،از غنائمی فرضی،منتهی میشود! باید خاطر نشان کرد، راهحلهای ۱۵گانه مذکور، میتواند سرمنشأ معضلات تازه ای نیز باشد که خود باعث عمیقتر شدن بحران پیش رو میشوند. آن زمان که بدنه اجتماعی اصلاحات با راهحلهای موجود مواجه ميشود و آن را ناکارآمد، فریبنده و کلیشهای ارزیابی میکند، اعتماد و امید خود را به حل مشکلات موجود از طریق کانال تحولخواهان داخل سیستم، از دست میدهد و به صف طولانی ناراضیان رادیکال میپیوندد.
انسداد سياسي و ريزش بدنه حامي
معضل دیگری که تزیینی بودن راهکارهای ارائه شده بر بار کنونی مشکلات فراوان اصلاحطلبان، میافزاید، ریزش بدنه حامی دولت و اصلاحات، به دنبال انسدادی است که مشی چپ سنتی در برابر معترضان و ناراضیان به نمایش گذاشته است. به نظر میرسد، هرم تصمیمگیرنده اصلاحات در این زمینه دچار غفلتی شده که آنان را ناتوان از لمس واقعیتی دهشتناک کرده است! آنان گویی نمیخواهند بپذیرند که با بروز بحرانهای اخیر، بخش قابل توجهی از حامیانشان، امروز به معترضان و ناراضیانی خشمگین و ناامید بدل گشتهاند.
جمعیت ناراضی اي که دیگر فقط در برگیرنده فرودستانی با دغدغههایی از جنس معیشتی نیست و حالا شبه طبقه متوسط را نیز در دامن خود میبیند. نیروی بالقوه رادیکالی که میتواند اعتراضات موجود رااز هرآنچه میپنداریم،گستردهتر و هراسناکتركند. باید در نظر داشت همانگونه که داوریِ کوه یخی سیال، با نگاه به نوکِ نمایان شده آن دشوار است و آدمی را به اشتباه میاندازد؛شاید معترضان موجود نیز فقط بخش قابل رویت و نوک کوه یخی باشند که در آینده هر کشتی بزرگی را متوقف خواهند کرد و در صورت غفلت، تنها، زمانی با واقعیت مواجه خواهیم شد،که دیگر دیر است!
حسام کریمی- محمدمهدی دهدار
- 10
- 3