حاصل عملکرد اجرایی حسن روحانی و دولت متبوعش از زمان روی کار آمدن دولت دوازدهم تاکنون استیضاح و استعفای چندین وزیر بوده که حتی برخی بحث رای اعتماد مجدد به کابینه را مطرح کنند. واقعیت این است که دولت از عدم انسجام، هماهنگی و هارمونی برخوردار است و همین امر باعث شده که اختلافات هر روز بیش از گذشته نمایانتر شود. نمونه بارز این مساله را میتوان در استعفای افرادی چون حسن قاضی زاده هاشمی وزیر سایق بهداشت، عباس آخوندی وزیر راه و شهرسازی و استعفای پذیرفته نشده محمدجواد ظریف وزیر امور خارجه دید. هر چند دولت روحانی چندان عملکرد انتقاد آمیزی از خود بر جای گذاشته که اکنون موافقین و حامیان دیروز نیز لب به انتقاد و گلایه میگشایند.
رصد عملکرد دولت طی چندماهه گذشته کاملا مشخص میکند که دولت حسن روحانی دچار سرگشتگی شده و بهدنبال راهی برای خروج از این شرایط است. از این جهت است که در مقطعی دل به اروپاییها، اینستکس و ادامه برجام خوش میکند و در مقطعی دیگر رویکردهای دیگری از خود نشان میدهد. هرچه باشد روحانی دو سال دیگر رئیسجمهور است و باید برنامه مدون و دقیقی برای اداره کشور داشته باشد. مشکل کشور مشخصا در شرایط حاضر اقتصاد و معیشت مردم است و روحانی باید بداند که اگر این مساله را حل کند شاید بتواند بازهم بخشی از سرمایه اجتماعی خود را باز گرداند و از سویی جریان حامی خود را نیز از زیر تیغ انتقادات جامعه رها سازد و با عملکرد مناسب رضایت مردم را در جهت حمایت از اصلاحطلبان در انتخابات آتی فراهم آورد. برای بررسی چگونگی عملکرد دولت و چگونگی عمل به وعدهها، کارایی مدیران، اختیارات رؤسای جمهور و گفتوگوی ملی، «آرمان» با امیررضا واعظی آشتیانی معاون وزیر صنعت دولت دهم و فعال سیاسی اصولگرا به گفتوگو پرداخته است که میخوانید.
برخی معتقدند که شرایط فعلی دولت و استعفا و استیضاح ۸ وزیر حاصل عدم انسجام و هماهنگی میان مجموعههای درون دولت است که موجبات ناکارآمدی را فراهم آورده؛ تحلیل شما از این شرایط چیست؟
واقعیت امر آن است که دولت از مدیران توانمند بهره نمیبرد. مشکل امروز ما در بخش اجرایی کشور این است که مدیران حاضر بر مناصب کشوری یا مدیران دسته چندم هستند یا افرادی که امتحانات خود را در گذشته پس دادند، اما نمیدانم چه اصراری است مدیرانی که پیش از این کارآمدی چندانی نداشتهاند بازهم مورد استفاده قرار میگیرند. من فارغ از هر گونه نگاه سیاسی و بهعنوان یک شهروند اظهار نظر میکنم و نمیخواهم تعصبات سیاسی را در این موضوع دخیل بدانم، اما متاسفانه دولتی که در ابتدا شعار شایسته سالاری، اعتدال و امید به جامعه میداد برخلاف شعارها و وعدههای خود عمل کرده است.
یعنی نه تنها اعتدال را ندیدیم بلکه حتی شاهد برخورد نه چندان خوب دولت با منتقدین اصولگرا، اصلاحطلب و... با ادبیاتهای مختلف بودیم. ما در کشور پتانسیل و توانمندهایی داریم که به خوبی از آنها استفاده نمیکنیم و این نشان میدهد که آن تواناییهای مدیریتی وجود ندارد. من واقعا برخی اوقات وقتی میبینم که یک استاد دانشگاهی که میتواند در جایگاه خود منشأ خدمت باشد وزیر میشود، متاسف میشوم، چرا که بحث مدیریت کاملا مجزا از مباحث دیگر است. امروز مدیریت حرفه و تخصص است و دنیا بدان اهتمام نشان میدهد.
از مدیریت است که کارآمدی خود را نشان میدهد، چالشها برطرف میشود و موفقیتها بهدست میآید. این در حالی است که ما این موضوع را جدی نمیگیریم. متاسفانه ما چه در دولتهای گذشته و چه در دولت فعلی شاهدیم که صرفا یا به مدرک تحصیلی طرف نگاه میکنند یا به رفاقت و جناح بندی که هیچکدام به تنهایی نمیتواند فاکتور انتخاب یک فرد شایسته باشد. از این رو همه این معضلات به مدیریت و عدم انتخاب بر مبنای شایسته سالاری باز میگردد. لذا تمام این اختلاف نظرها و انتقاداتی که وجود دارد انتهایش به ضعف مدیریت میرسد. اگر در عرصههای مختلف فرصتها را از دست میدهیم یا نمیتوانیم کارها را به درستی انجام دهیم همه به سوء مدیریت باز میگردد. وقتی در بالای سازمانی سوء مدیریت وجود داشته باشد این مساله تسری پیدا کرده و نیروهایی که خلاق، فعال و متخصص هستند آرام آرام منزوی میشوند و ناکارآمدی شکل خود را نشان میدهد.
امروز اگر میبینیم که در دولت انسجامی وجود ندارد بدین دلیل است که نتوانستند نوعی هماهنگی و هارمونی در مجموعه مدیریتی دولت ایجاد کنند. لذا مجموعه دولت باید تلاش کند انسجام مدیریتی ایجاد کند و اگر قصد خانه تکانی دارد در انتخاب وزرا و مدیرانش خارج از نگاه سیاسی عمل کند. اگر همین رویه ادامه داشته باشد هیچ اتفاق مثبتی را شاهد نخواهیم بود.
به تجربه ثابت شده که همواره دولتهای اول رؤسای جمهور موفقتر از دولتهای دوم هستند که این مساله را خاصه میتوان در دولتهای آقای احمدینژاد و آقای روحانی دید؛ از دید شما چرا رویه بدین صورت است؟
البته من دولت اول آقای احمدینژاد را متفاوت از دولت اول آقای روحانی میبینم، چرا که دولت اول آقای احمدینژاد نیروهای کارآمد با پتانسیل جدید بودند و آقای احمدینژاد نیز در آن دوران سختکوش بود و با کسی در جابهجایی افراد تعارف نداشت.
بدین سبب دولت اول آقای احمدینژاد موفق بود. دولت دوم وی به چالشهای سیاسی و تحلیلی افتاد و این مساله باعث شد که بین مجلس و دولت وقت چالشی جدی روی دهد. از سوی دیگر دولت اول آقای روحانی را نمیتوان دولت موفقی نامید، چرا که دولت اول آقای روحانی بیشتر به نقد و حمله به آقای احمدینژاد گذشت و بهگونهای عمل شد که نشان دهد دولت اول آقای روحانی موفقتر از مجموع دو دولت آقای احمدینژاد است. لذا زمانی که دولت دوم آقای روحانی شکل گرفت تازه دولت نخستش به چالش افتاد و عملکردش نشان داده شد. بسیاری از مسائلی که در دولت آقای روحانی صورت گرفت مسائل زیربنایی نبود و بیشتر بزک کردن یکسری موضوعات بود که در دولت دوم بیرون زد. اگر دولت اول آقای روحانی فارغ از به چالش کشیدن دولت احمدینژاد انرژی میگذاشت تا نقاظ ضعف دولت احمدینژاد را قوت ببخشد و نقاط قوت را قوام دهد دولت اول روحانی میتوانست بستر مناسبی برای دولت دومش باشد. گرچه این رویه معکوس عمل شد. امروز نیز اگر میبینیم که در دولت دوم روحانی مشکلات مختلفی بیرون میزند حاصل عملکرد دولت اول اوست.
بسیاری معتقدند بخش مهمی از عدم کارآمدی مدیران در دولت به خصوص در حوزه اقتصادی بهدلیل وجود نهادهای موازی است که اجازه کار به دولت نمیدهند؛ این مساله را چطور تحلیل میکنید؟
من واقعا تعجب میکنم که برخی چنین سخنانی را مطرح میکنند چرا که حداقلش این است که اگر از دولت مرحوم آقای هاشمی تا دولت اصلاحات، احمدینژاد و روحانی نگاه کنید بهجز احمدینژاد ۳ رئیس جمهور دیگر خودشان در بالاترین هرم اجرایی کشور حضور داشتند. مرحوم آقای هاشمی که از ابتدای انقلاب در پستهای متفاوتی حضور داشته، رئیس دولت اصلاحات نیز وزیر بوده و آقای روحانی نیز در پستهای مختلفی در رأس هرم حضور داشته است.
همه اینها میدانستند که در کشورمان شرایط اجرایی چگونه است؛ ضمن اینکه دست دولت همیشه باز بوده است. تنها دولتی که دست خود را بسته میبیند دولت آقای روحانی است و این بهانه و به تعبیر برخی فرار به جلوست. خب اینها که قانون اساسی را خواندند، با وظایف رئیسجمهور و سایر قوا نیز آشنایی دارند با علم به اینکه همه اینها را میدانستند آمدند.
آقای روحانی روز اول به مردم کلید نشان داد و گفت با این کلید همه مشکلات را باز میکنم، اما حال که به هر نحوی به اینجا رسیدهایم بهانه است که بگوییم دستگاههای موازی در کار دولت دخالت میکنند. آنها که وظایف خود را در چارچوبی مشخص انجام میدهند، دولت چه کرده است؟ موضوع بحث مدیریت است، وقتی توانایی مدیریتی وجود ندارد و راهکارهای تعامل با دستگاههای دیگر را بلد نیستند نباید جر زنی کنند. من نسبت به موضوع نه میخواهم دفاع کنم و نه تکذیب، اما واقعیت این است که رئیسجمهور باید بپذیرد که در انتخاب همکارانش منافع ملت را به تمامی در نظر نگرفته و بیشتر به منافع گروهی و باندی توجه شده است.
تمام روسایجمهور پس از انقلاب از موضوعی به نام کمبود اختیارات گلایهمند و خواهان اختیارات فزونتری بودهاند؛ از دید شما چرا با وجود اینکه رؤسای جمهور بالاترین قدرت اجرایی کشور را در اختیار دارند باز هم از کمبود اختیارات سخن میگویند؟
من معتقدم برخی که رئیسجمهور میشوند و به عالم اجرا پا میگذارند تصورشان بر این است که باید تمام عنان و اختیار کشور در دستشان باشد که اتفاقا هست. کاری ندارد بنشینند اختیارات مقام معظم رهبری و اختیارات رئیسجمهور را احصاء کنند. تصور من این است که امر به عدهای مشتبه شده که باید در مقامی بالاتر از اینکه هست نیز قرار بگیرند و سران قوا و نیروهای نظامی و انتظامی را نیز آنها منصوب کنند. در حالی که وقتی توان مدیریتی برخی تحلیل میرود و اداره امور برایشان مشکل میشود بحث اختیارات را مطرح میکنند. مقام معظم رهبری بارها تاکید کردند که طبق قانون اساسی رهبری حق دخالت در کار اجرایی ندارد مگر اینکه منافع نظام و انقلاب تهدید شود. روسایجمهور وقتی در چارچوب اختیارات مدیریتی خود ضعف مدیریتی دارند و کارشناسان چه اصلاحطلب و چه اصولگرا همه به ضعف مدیریت دولت اذعان میکنند بحث افزایش اختیارات دولت معنایی ندارد.
رئیسجمهور طبق قانون اساسی باید پاسدار اصول این قانون باشد، اما شاهدیم که هرگاه آقای روحانی سخن از استفاده از اصول مترقی قانون اساسی مثل همهپرسی یا بازگشت و اصلاح قانون اساسی میگویند هجمههای تندی بر وی وارد میشود، این تناقض را چطور میبینید؟
اگر قانون اساسی نقصی دارد، نیازمند بازنگری است یا هر عنوان دیگر قانون تعریف کرده که این اتفاق چگونه باید شکل گیرد. کسانی که مدعی این امر هستند طبق قانون عمل کنند. اگر قرار است از مجلس شروع شود از مجلس شروع کنند که آیا باید مصوبهای گذرانده شود و پس از آن فرایندش را به درستی طی کنند. این مسائل که شعار دادن ندارد. من فکر میکنم که برخی خودشان نیز اعتقادی به اصلاح قانون اساسی ندارند، اما شعارش را میدهند که با فرار به جلو از خود رفع مسئولیت کنند. قانون اساسی تعریف دارد که فرایند اصلاح قانون اساسی چگونه باید باشد؛ چرا آن فرایند طی نمیشود؟ در خصوص مسائلی چون همهپرسی نیز همینطور، باید به روال قانونی عمل شود.
چندی است که شخصیتهای اصلاحطلب و اصولگرا از برگزاری جلساتی تحت عنوان گفتوگوی ملی خبر میدهند؛ از دید شما این گفتوگوها چه میزان میتواند منجر به وحدت ملی و ایجاد راهحلی برای خروج از وضعیت فعلی شود؟
بهنظر من نفس گفتوگو امر مطلوبی است و حداقلش این است که تاثیرات آرامش و مثبتی به جامعه تزریق میکند. مردم از این بگومگوها، افشاگریها و ادبیات نامناسبی که احیانا بین برخی از گروهها رد و بدل میشود خستهاند.
امروز مردم نیازمند آرامش هستند میخواهند قبل از هرگونه دعوای سیاسی در کشورشان پیشرفت را در حوزههای مختلف بالاخص در حوزه اقتصاد کلان و خرد بینند. گفتوگو و تضارب افکار خوب است، اما این مساله نباید منجر به یک دعوا و نزاع سیاسی و به تعبیری بد اخلاقیهای سیاسی منجر شود. مشکل امروز کشور بد اخلاقی سیاسی است. اساسا علت اینکه همه دم از گفتوگوی ملی میزنند بدین خاطر است که بد اخلاقی فراوان و صداقت و راستگویی فراموش شده است. اگر بدین سمت و سو برویم که هر گروه و جناحی از موضوعاتی که میتواند به لحاظ فرهنگی و روحی اثرات منفی برای جامعه داشته باشد دوری کنند دیگر نیازی به گفتوگوی ملی نیست.
اکنون از ادبیاتی استفاده میکنیم که برگرفته از خرده فرهنگهای برخی افراد است وگرنه تضارب افکار که بد نیست و اساسا موجب پیشرفت جامعه نیز میشود. اینکه میگوییم دولت یکدست باشد بدین معنی نیست که همه در مقابل رئیسجمهور تعظیم کنند، بلکه دولت باید دولتی باشد که در آن تضارب افکار منجر به اتخاذ بهترین تصمیم شود. در مجلس نیز همینطور است. به هر جهت اصولگرایان و اصلاحطلبان به لحاظ مبنایی باهم مشکل دارند، اما گفتوگوی ملی اگر بخواهد محقق شود پیش از آن باید اخلاق سیاسی و گفتمان سیاسی درست شود. ضمن اینکه اگر گفتوگوی ملی بخواهد بدون این بسترها شکل بگیرد راه به جایی نمیبرد.
برخی فعالان سیاسی معتقدند که برای گفتوگو باید ابتدا بر روی مبانی به اشتراک نظر رسید، مثلا اصلاحطلبان میگویند تا زمانی که بحث فیلترهای نظارتی شورای نگهبان در میان باشد و جریانی رد صلاحیت و جریان دیگر به راحتی حضور داشته باشد اشتراکی نیست؛ تحلیل شما چگونه است؟
من معتقدم که این یک بحث فرعی و مصداقی است که در قالب گفتوگوی سیاسی نمیگنجد، چرا که نظارت استصوابی قانون است و با گفتوگو حل نمیشود. لذا اگر بناست که اصلاحی صورت گیرد قانون باید اصلاح شود. البته این را هم بگویم که نظارت استصوابی با ادبیات مختلف در دنیا و کشورهای پیشرفته نیز وجود دارد. من نمیدانم چرا عدهای همه هم و غم خود را بر این گذاشتهاند که نظارت استصوابی نباشد. در حالی که اگر این قانون نباشد اتفاقاتی رخ خواهد داد که همانهایی که امروز از بودن آن گلایه دارند خواهند گفت که ای کاش باشد. نظارت استصوابی قانون مجلس است و شورای نگهبان از خوش در نیاورده است.
آیا در این مورد خاص میتوان انتظار همراهی داشت، یا پیشاپیش باید صرف نظر کرد؟
قانون صراحت دارد که اگر مصوبهای در مجلس تایید ولی با مخالفت شورای نگهبان مواجه شد به مجمع تشخیص مصلحت نظام میرود و این مجمع نقش بازکننده گرههای کور را بازی میکند. شاید شورای نگهبان بگوید در فلان مساله قانون و شرع اجازه نمیدهد، اما مجمع تشخیص میتواند این موضوع را با نگاهی که در ساختار آن قرار گرفته بررسی، تایید و یا رد کند. به هر صورت باید در اینگونه موارد تنها و تنها به قانون رجوع کرد و به هیچوجه نباید وارد پیشداوری و قضاوت شد. گرچه معتقدم بسیاری از مسائل مطرح شده فرعی محسوب میشود و در گفتوگو باید موضوعات مهمتری را طرح کرد. بد اخلاقیهای سیاسی تنها تهمت زدن، توهین کردن و احیانا انگ زدن نیست، برخی ادبیات بعضا از توهین بدتر است.
اخیرا آقای قالیباف اصولگرایان را به نادانی در الفبای سیاست متهم کرده و کمپین اصولگرایان در انتخابات ۹۶ را نیز اشتباه خوانده و زیر سوال برده، اینگونه رویکردها را چگونه تبیین میکنید؟
من معتقدم که باید به عقاید و افکار افراد احترام بگذاریم. آقای قالیباف نیز نظر خود را داده و اصولگراها یا هر فرد دیگری باید آستانه تحمل خود را برای شنیدن نقطه نظرات متفاوت داشته باشند. آقای قالیباف نظر خود را داده و نظرش این است که اصولگراها عالم به علم سیاست نیستند و خوب نظرشان است و محترم است و حتما دلایلی دارند. البته باید بگویم ضمن نگاه محترمانه به عقاید دیگران ولی اعتقادم بر این است که آقای قالیباف خواسته به مردم بگوید که ما جریان جدیدی هستیم و از این اصولگرایی که تاکنون با آن بوده تبری بجوید.
لذا درصدد است که این نگاه را به جامعه تسری بدهد که من تئوری جدیدی دارم، هرچند که من به مانیفست آنها نگاه کردم چیز جدیدی در آن ندیدم، اما در عین حال تحلیلم بر این است که قالیباف خواسته بگوید که ما جریان جدیدی هستیم و میخواهیم با یک نگاه و نگرش جدی وارد انتخابات شویم. ضمن اینکه این واقعیت کاملا روشن است که همیشه دولت مستقر در مرحله انتخاب دولت دوم میتواند برنده باشد چون همه شرایط و اطلاعات را به راحتی دارد و ضمنا به لحاظ فرهنگ سیاسی در بین مردم ما اینگونه جا افتاده که اگر دولت موفق نیز نبوده، اما باز همین دولت انتخاب میشود که شاید بتواند موفقیتهایی را حاصل کند. این جزو فرهنگ سیاسی مردم شده و از دولت مرحوم آقای هاشمی تا به امروز ندیدیم که دولتی یک مرحلهای باشد.
با وجود فاصله ۹ماهه تا انتخابات مجلس یازدهم هر روز خبرهایی از جدایی احزاب و گروههایی از اردوگاه اصولگرایی به گوش میرسد، با این تفاسیر حضور اصولگرایان در انتخابات پیش رو را چطور ارزیابی میکنید؟
اصولگرایان خانواده بزرگی هستند که تضارب افکار در بین آنها وجود دارد و انسجام و یکپارچگی این مجموعه کار بسیار مشکلی است، اما در مجموع اگر بخواهیم حساب کنیم همین خانوادهای که انسجامش مشکل است میتواند در انتخابات موفق باشد و برداشت من این است که شانس موفقیت آنها به مراتب بیش از اصلاحطلبان است، اما در عین حال اگر مدبرانه بر روی موضوع کار نکنند و اتفاق نظر نسبی ایجاد نکنند شاید به چالش بیفتد. البته من اعتقاد دارم که اگر اصولگرایان حتی بهطور نسبی هم بتوانند انسجام و وحدت خود را حفظ کنند میتوانیم به جرأت بگوییم که پیروز انتخابات هستند.
حمید شجاعی
- 16
- 5