در چند دهه اخیر، در نتیجه دگرگونیهای نظری و عملی، مطالعات دولت به استفاده از روشها و رهیافتهای فرا اثباتگرا متمایل شده است، به طوری که دولت در کلیت و در عناصر خود، با در نظر داشتن این اصل که پدیدههای اجتماعی در زمان و مکان، واقعیت یکسانی از خود بروز نمیدهند، در مقابله با گفتمان مدرنیته دچار دگرگونیهای بسیاری شده است و مفهوم دولت مدرن و ظرفیتها و چالشهای رو در روی آن پدید آورده است. احمد موثقی در گفتوگو با همدلی، از ویژگیهای دولت مدرن و نسبت آن با ساخت جامعه و سیاست در ایران سخن میگوید.
به باور شما دولت مدرن چیست و چه وجوه ممیزهای با ساختهای سیاسی پیش از خود دارد؟
به صورت کاملتر باید بگوییم دولت ملی و مدرن، که با مدرنیته و سرمایهداری پیوندهایی دارد و در بستر تاریخی دوره بعد از رنسانس شکل میگیرد. قبل از آن ساختهای امپراتوری و فئودالی همراه با خودکامگی شخصی، نهاد دربار و استبداد وجود داشتند. اساسا مفهومی به نام حاکمیت ملی وجود نداشت و ملتی مطرح نبود. جامعه استقلال و اولویت نداشت، نظم ارباب و رعیتی بود، از جمله در حوزه سیاسی.
همه در خدمت حاکم، دربار و درباریان بودند. بنابراین در چنین شرایطی جامعه در خدمت دولت است نه دولت در خدمت جامعه و این مفاهیم برای مشروعیت دادن به سیستم پردازشهای تئوریک و مذهبی هم شده مثل نظریههای کاتولیکی که از دوره آگوستین شروع میشود. ولی تحول آنها به دوران مدرن و شکلگیری دولتهای ملی در فاز ابتدایی دارای یک ساخت مطلقه هستند نه دموکراتیک. البته دولت مطلقه به معنی دولت خودکامه و استبدادی نیست. دولت مطلقه کارکردی توسعهای داشته و کشورها در آن دوره در چهارچوب سرمایهداری صنعتی میشدند.
شکلگیری دولت مدرن اقتضای تکامل سرمایهداری هم هست. دولت مطلقه به معنی مستقل از نفوذ صاحبان منافع خاص است، مستقل از الیگارشی و به نوعی منافع جامعه یا منافع ملی را نمایندگی میکند. دولت ملی و مدرن در وجه سختافزاری دارای مبنایی Territoria- یا سرزمینی است. یعنی نمایندگی مردمی در درون یک مرزهای جغرافیایی و سرزمینی مشخص و این ساکنین شهروند تلقی میشوند از هر قوم و نژاد و قبیله و فرقه و مذهبی که باشند. در واقع مبنای نرمافزاری یا ذهنی آن ناسیونالیسم است. ناسیونالیسم به عنوان برشی از مدرنیته که با قومیتگرایی متفاوت است و عامل همبستگی و یکپارچگی بین یک دولت و جامعه میشود.
البته دنیای معاصر با گسترش نظامهای منطقهای و جهانی و میزان نفوذ و اثر گذاری آنها بر دولتهای ملی دارد به سمتی میرود که هم از ناسیونالیسم و هم از دولتهای ملی عبور کند. اما همچنان بهترین شکل سامان سیاسی دولتهای ملی و مدرن است که هم فراتر از واحدهای فرو ملی نظیر قوم و قبیله و هم فروتر از واحدهای فرا ملی مثل امپراتوریها در گذشته است که در آنها هیچ پیوندی بین دولت و جامعه وجود نداشته است.
نظریههای دولت مدرن هم طیف گستردهای از نظریههای لیبرالی، هابزی، هگلی و سوسیالیستی را در بر میگیرد که مبانی ارگانیک، قراردادی، طبقاتی و... را برای پیدایش دولت طرح میکنند. ولی اجمالا در دولت ملی و مدرن اصل بر جامعه است و دو واژه دولت و ملت در کنار یکدیگر به کار برده میشوند. اساسا خود دولت نیز مفهومی مدرن است. ما در جوامع سنتی به جای دولت مفهومی به نام دربار داریم. در جوامع جهان سوم هم هنوز دولت به معنی دقیق کلمه شکل نگرفته و عملا شاهد نوعی دربار سنتی هستیم. همه چیز برای دولت است و مردم در خدمت دولتاند، نه اینکه دولت منتخب و برآمده از جامعه باشد و برای تجلی خواستهها و تصمیمات مردم تلاش کند. در این جوامع اصل مردم نیست، اصل دولت است. البته این جوامع نهادهای مدرن را گرفتهاند اما روح و مبنای فلسفی آن را اخذ نکردهاند.
شکلگیری دولت مدرن و ساختار آن در جوامع مرکز (پیشگام در توسعه) و جوامع پیرامون (یا توسعه نیافته) چه تفاوتهایی دارد؟
در این جوامع ما شبه دولت ملی داریم، بدل آن را داریم، اصلش را نداریم. به شکلی اقتباسهایی شده اما نه از نظر بنیانهای فلسفی، و در فرهنگ سیاسی مبانی آن وجود ندارد و ساختارهای اقتصادی، اجتماعی مرتبط با آن ایجاد نشده است.
به عنوان مثال لزوم وجود یک بورژوازی ملی یا کاپیتالیسم و انباشت سرمایهای که باید شکل بگیرد باید در قالبی ملی صورت بگیرد که شکل نگرفته. در این جوامع سرمایهداری وجود ندارد هم چیز یا تیولداری است یا پدرسالارانه، نهایتا در خیلی از کشورهای جهان سوم به شکلی تغییراتی صورت گرفته است اما نوسازیها اصیل نیست، جامع، سیستمی، ساختاری و یک پارچه نیست، به همین دلیل ناکامی این جوامع در نوسازی به عنوان یک فرآیند اجتماعی همه جانبه است که در رسیدن به توسعه هم کامیاب نشدند و غایب کلیدی و اصلی در اینجا دولت است، همین عدم شکلگیری دولت ملی، مطلقه، مدرن و در مراحل بعد دموکراتیک و توسعه خواه.
در اینها شبه دولت وجود دارد، نهادهای سیاسی مدرن را دارند، حتی به شکلی جمهوری هم هستند، حتی انتخابات دارند، پارلمان دارند ولی ماهوی و حتی حقوقی شکل درست آن نهادها را ندارند. مثل مشکلاتی که در قانون اساسی این کشورها وجود دارد. اینها صاحبان شبه دولت ملی، شبه سرمایهداری و شبه مدرنیته یا مدرنیته تحریف شده هستند و حتی بعضا گفتمانها و ایدئولوژیهای ضد مدرنیته همراه با فرهنگ سیاسی سنتی دارند و به نوعی میشود گفت دارای یک فرم عاری از محتوا هستند.
بستر شکلگیری دولت مدرن در ایران چه بود و دولت مدرن در ایران بر روی چه ساخت سیاسی که پیش از آن وجود داشت سوار شد؟
خیلی از نویسندهها میگویند که دولت مدرن در ایران با رضاخان شروع شد، اما من معتقدم که دولت مدرن در ایران با شاه عباس اول آغاز شد. دولت شاه عباس به الگوی دولت مطلقه بسیار نزدیک شد و توانست یک مرکز قوی و مستقل از نفوذ گروههای خاص ایجاد کند که کارکردهای توسعهای پیدا کرد و توانست تغییراتی ایجاد کند. ایجاد یک مرکز مستقل از صاحبان منافع خاص در عین داشتن پایگاه در طبقات اجتماعی که با دولتهای رانتی و پدرسالار بسیار متفاوت بود اما نارساییهایی هم داشت و آن تغییرات نیز ناقص ماند. با رسیدن به دوره قاجار با ورود تخریبی سرمایهداری و تهاجم سیاسی غرب استعماری مشخصا روس و انگلیس مواجه هستیم که نمونه آن جنگهای ایران و روسیه و همچنین ورود مدرنیته ایدئولوژیک و نه مدرنیته اصیل است. از آن زمان تا به امروز روشنفکرهای ما هم خود مسالههای مختلفی داشتند.
در حقیقت، مدرنیته فازهای مختلفی را طی کرده است. در فازی که مدرنیته سازمان یافته هست و ابزار پیشرفته دارد و انحصارات و کمپانیهای بزرگ شکل گرفته و دولتهایی که دارای منافع استعماری در کشورهای جهان سوم هستند، در پیوند با آنها این روشنفکران هم ایدئولوژیک مدرنیته را گرفته و علیه دین و سنت و نفی خود استفاده میکنند. همین باعث میشود که اینها نگاه انتقادی، پروژهای، ابتکاری در نوسازیها پیشنهاد نمیکنند، در واقع بیشتر تقلید سطحی میکنند.
با این حال در دوره قاجار به واسطه ارتباط ایران با غرب، مفاهیم مدرن پای خود را به ایران باز کرد و اینجا البته این روشنفکران بودند که این نقش مثبت را بازی کردند و مفاهیمی مثل قانون، پارلمان و حزب را به ایران انتقال دادند. خود انقلاب مشروطه یک نقطه عطف برای شکلگیری دولت مدرن است، البته انقلابیون در آن زمان بیشتر دنبال خواستههای دموکراتیک بودند، در حالی که در این دوره ساختارهای اقتصادی و اجتماعی هنوز آمادگی ندارند و نیروها و طبقات اجتماعی حامل این پروژه دموکراتیزاسیون نیز وجود نداشتند و این پروژه شکست میخورد.
در مرحله بعد به دوره پهلوی میرسیم و میتوانیم بگوییم هر دو آنها در وجه سختافزاری عملکرد مطلوبی برای شکل دادن به دولت مدرن در ایران داشتند و به ایده دولت ملی و مدرن بسیار نزدیک شدند، ولی در وجه نرمافزاری از جمله از نظر بنیانهای فلسفی و سایر ویژگیها مثل ناسیونالیسمی که جنبه قومیتگرایانه پیدا کرد و مدرنیتهای که ایدئولوژیک شد و علیه دین و سنت سمتگیری پیدا کرد و به شکافهای اجتماعی دامن زد، اصلا عملکردشان قابل دفاع نیست. بارزترین نمونه دولت ملی و مدرن در ایران در دوره پهلوی است و دوره جمهوری اسلامی دوره بازگشت به سنت محسوب میشود.
همانطور که فرمودید اکثرا از دولت پهلوی اول به عنوان اولین دولت ملی و مدرن در ایران یاد میکنند و البته در کنار آن از دوره عباس میرزا به عنوان دوره ورود اندیشه مدرن یاد میشود. آیا در دوره صفویه و شاه عباس که شما از آن به عنوان اولین نمونه نزدیک به دولت مدرن و مطلقه در ایران یاد کردید، ارتباط فکری هم بین ایران و غرب وجود داشت که بگوییم بخشی از اندیشه مدرن هم در این دوره به ایران وارد شد؟
خیر، دوره حکومت صفویه بین سالهای ۱۵۰۰ تا ۱۷۲۲ میلادی است. در این دوره رنسانس تازه شروع شده و هنوز غرب خیز برنداشته، حتی ایران با اروپا در این دوره برابری میکرد. هنوز سرمایهداری شکل نگرفته، دوره مرکانتیلیسم است و همچنان مدرنیته تکامل پیدا نکرده و به سمت بلاد دیگر سر ریز نشده است.
اروپا در این دوره مورد تهدید عثمانی است و این باعث برخی روابط فرهنگی، سیاسی، تجاری و نظامی شد که قصد آن تجهیز ایران برای مقابله با عثمانی بود. ولی به این شکل نیست که روشنفکران و دانشگاههای غرب به طور گسترده شکل گرفته باشند و از ایران برای تحصیل به اروپا بروند، شبیه آن چیزی که در دوره قاجار مشاهده میشود. از دوره قاجار است که تمدن غربی به سمت جوامع دیگر از جمله ایران سرریز میشود، ولی در عصر صفویان نه اندیشه مدرن و نه سرمایهداری هنوز سرریز نشده است و در شروع قرن نوزدهم و دوره قاجار است که ما با ورود سرمایهداری و مدرنیته از راههایی از جمله اعزام دانشجو و ارتباطات اقتصادی و بعد هم جنگ مواجهیم اما این ورود و این مواجهه تخریبی بود.
به نظر من این مواجهه تا امروز هم تخریبی است. او تخریب میکند و آسیب میرساند و این آسیبدیدهها به دین و سنت پناه میبرند و از موضع دین و سنت علیه مدرن و مدرنیته و دنیای غرب و سرمایهداری عکسالعمل و واکنش نشان میدهند. اینها مواجههای واکنشی و عکسالعملی دارند و این وضعیت را بدتر هم میکند. چون هیچ پروژه فلسفی، تمدنی، عقلانی، انتقادی، نوآورانه و علمی در اینجا پا نمیگیرد. البته نمونههای متفاوتی هم وجود دارد، مثل کشورهای آسیای شرقی که ارادههای ملی بر این عکسالعمل غیرعقلانی غلبه پیدا میکند.
برای همین در قالب کشورهای جهان سوم به قول انگلیسیها AlmosImpossible (تقریبا غیرممکن) است که ما میتوانیم از این سیکل باطل خارج شویم. نویسندههای توسعه مثل میردال هم به این دور باطل اشاره میکنند، تا کجا و کی و چه کسی بیاید و این دور باطل را قطع کند، چون همین سیستمی که هست مانع فعالیت نیروهای مترقی میشود و این نیروها سرکوب شده و حاشیهنشین میشوند. همچنان که انور عبدالملک در یکی از کتابهایی که از او ترجمه کردم، میگوید در جوامع عربی و اسلامی جامعه بیشتر تحت محاصره دولتهاست تا کشورهای خارجی. نیروهای حاکم پتانسیل توسعه را گرفتهاند و نیروهای پیشرو و مولد را سرکوب میکنند.
منظورتان مفهوم حکمرانی و حکومت است؟
نه، مفهوم حکمرانی یک عقبه مدیریتی لیبرال و یک عقبه تئوریک متفاوت دارد که اینجا مقصود ما نیست، البته که حالت مطلوبی است، اما به عنوان جامعه در حال گذار ما نیاز به یک دولت داریم که تغییرات ساختاری ایجاد کند و به نیروهای مولد و مترقی مثل فعالان بخش خصوصی، نوآوران و کارآفرینان پر و بال دهد. به نوعی ما هنوز به مرحلهای نرسیدهایم که بخواهیم از چنین مفاهیمی صحبت کنیم. ما از نظر تاریخی عقبیم وگرنه حکمرانی برای یک کشور توسعه یافته مفهوم بسیار مهمی است. حتی لیبرالیسم هم مهم است، ولی ما هنوز آمادگی پذیرش لیبرالیسم را هم نداریم، مثل انقلاب مشروطه که حس میشود پیشاهنگام بود و کشور ما نه از نظر فکری و فرهنگی و نه از نظر ساختارهای اقتصادی و اجتماعی و طبقاتی آمادگی پذیرش آن را نداشت. ساختارهای اقتصادی و اجتماعی بسیار عقب افتاده بود. همین نقدی که من به اصلاحطلبان هم دارم شما در جوامع عقب افتاده که ساختارهای لازم را ندارند مشاهده میکنید. در کوتاهمدت میتوانید دموکراسی ایجاد کنید اما نمیتوانید آن را تثبیت و پایدار کنید.
برای جمعبندی اگر بخواهید چند مورد از مهمترین بحرانهای شکلگیری و تثبیت دولت مدرن در ایران را نام ببرید، به چه مواردی اشاره میکنید؟
در نهایت همه چیز از این گفتمان سیاسی غالب شروع میشود که ضد مدرنیته است که علیرغم اینکه ما نهادهای سیاسی مدرن را در قانون اساسی خود نیز پذیرفتیم و وجود دارند در ایران اما این نهادها نه دارای روح هستند و نه مبنای فلسفی آن حل شده است. خود کسانی که در این نظام سیاسی در بخشهای مختلف فعال هستند فرهنگ سیاسی مدرن را ندارند و ای بسا که ایدئولوژی ضد مدرن دارند. بنابراین نظام دچار اختلال عملکرد میشود و این با منافع و سیاست خارجی بنیادگرا هم آمیخته شده و ضد مدرنیته، ضد غرب و ضد سرمایهداری است.
و حتی بروکراسی که ضلع چهارم این پروژه است «مدرنیته، دولت ملی و مدرن، سرمایهداری، و بوروکراسی، بوروکراسی به معنی مدرن، وبری، عقلانیت نهادینه شده تقسیم کار تخصصی». این بوروکراسی هم تحت تاثیر آن ایدئولوژی سنتی ناکارآمد و ناموفق است و عقلانیت نهادینه شده و تقسیم کار تخصصی هم وجود ندارد. بنابراین ظرفیت و کارآمدی نظام سیاسی هم آسیب دیده و نیروهای سنتی و محافظهکار حاکم میشوند و دوباره الیگارشی، تیولداری و بیقانونی شکل میگیرد. در این شرایط مرکز قدرتمندی هم وجود ندارد. به قول هانتیگتون دولت ملی و مدرن یک مرجعیت سیاسی، دنیوی و ملی واحد دارد. در تاریخ ایران هیچ گاه مرکز شکل نگرفته درست است، ولی در واقع چندین دولت داریم که مانع پیدایش یک مرکز ملی، واحد و یکپارچه میشوند. قدرت در ایران پاره پاره است، جامعه هم پاره پاره است، پس سامان سیاسی هم وجود ندارد. نه مرکز قوی و واحد وجود دارد و نه حکومت قانون. چه برسد به اینکه حالا بیاییم و بگوییم دموکراسی. نقد من هم به اصلاحطلبها همین است. در ایران مرکزی شکل نگرفته و این مرکز برای گذار لازم است. میتوانیم نیروهای گریز از مرکزی که در طول تاریخ ایران همواره خشونت، نا امنی و بی قانونی را رقم میزدند و دوباره سر برآوردند را ببینیم. الان ما مرکز واحدی که سوار کار باشد و یکپارچگی ایجاد کند نداریم و دوباره مثل تاریخ ایران، دولت فرقهای، قبیلهای و ایلی عشیرهای پیدا کرده است و هر قبیله یک گوشهای برای خود حکومت دارد و ملوک الطوایف است.
آیا راهکاری برای رهایی از این وضعیت وجود دارد؟
سه حالت برای شکستن این دور باطل وجود دارد، اول اینکه انقلاب بشود که در این صورت عوامل بیرونی هم فرصت می کنند تا علیه ما عمل کنند. به همین دلیل هم هست که اکثر ما ضد غرب هستیم، چون در پیشینه ذهنی ما غرب هرگاه آمده با تخریب آمده و همواره علیه نیروهای ملی و مترقی ما عمل کرده است. شما از زمان امیرکبیر نگاه کنید، عامل خارجی به کمک درباریان شرایط سرنگونی او را فراهم میکند. تا برسیم به مصدق همیشه همین روند بوده است. سناریوی سوم که مد نظر من است با همه پیچیدگیها و سختیهایی که دارد نباید فکر کنیم که فضا مطلقا بسته است و ما نباید نگاه مطلقا ساختاری داشته باشیم، نه بلکه نقش کارگزار، عاملیت انسانی، اراده انسانها یا بهتر است بگوییم فداکاری انسانها بسیار مهم است. انسانهایی که نگاه ملی داشته باشند و جامعه برای آنها اصل باشد، گلوبال فکر کنند، اما لوکال عمل نمایند. ما در ایران و خارج از ایران چنین افرادی داریم که به شکلهایی مختلف علیرغم همه محدودیتها و مرارتهایی که وجود دارد باید یکدیگر را پیدا بکنند و مسالمتآمیز، قانونی، تدریجی و اصلاحطلبانه از درون برای اصلاح مناسبات و نظم موجود تلاش کنند.
میدانم خیلی سخت است، چون نیروهای مقابل چند برابر وزن و امکانات دارند و محدودیت چندانی هم ندارند، اما باز ممکن است این حالت جواب بدهد. به عنوان مثال میتوان به ترکیه به عنوان نمونه موفق چنین گذاری اشاره کرد، نظامی که به شدت سکولار بود، آن هم از نوع فرانسوی خود که با دین ضدیت داشت، اما ببینید که چگونه به تحزب اجازه داد و در قالب آن، مذهبیها و نیروهای اسلامگرا اجازه یافتند از طریق اقتصاد خصوصی، کارآفرینی در بخش خصوصی و از طریق فرهنگ سیاسی مدرنی که به تدریج به آن رسیدند سازمان پیدا کنند و از طریق حزب، انتخابات و ائتلافها حتی ائتلاف با احزاب مقابل خودشان وارد سیستم شدند و توانستند از دل آن نظام به شدت سکولار، یک اسلامگرایی متعادل که توانست سنت و مدرنیته را با هم جمع بزند ایجاد کنند. بنابراین در ترکیه یک چرخش رادیکال ایجاد شد، بدون اینکه انقلاب بشود. امیدوارم که بشود و میشود در ایران هم چنین چرخشی را ایجاد کرد.
البته نیاز به نیروهای اصلاحطلبی دارد که بار خود را سنگین نکرده باشند و خود در مواردی محافظهکارتر از محافظهکاران نباشند و تلاش کنند برای ایجاد انباشت سرمایه در بخش خصوصی، نه اینکه در پی تامین منافع مادی شخصی خود از بخش دولتی باشند و همه جانبه و در عرصههای مختلف فرهنگی، اجتماعی مثل تشکلهای مدنی و NGOها، اقتصادی، سیاسی و سایر بخشها فعالیت کنند. در صورت شکلگیری چنین فعالیتی میتوان انتظار گذاری آرام، مسالمت آمیز و با حداقل تنش به وضعیتی مطلوب با دموکراسی اصیل و توسعه یافته را داشت.
امیرحسین اکرادی
- 11
- 1