کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ از عمدهترین رخدادهای تاریخ حیات ایران است که بر بسیاری از معادلات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ادوار پس از خود تاثیر گذاشت. این واقعه از جمله بحث برانگیزترین رخدادهای تاریخ معاصر ایران به شمار میرود، به طوری که صفبندیهای سیاسی جدی میان طیفهای مختلف در خصوص آن وجود دارد و موافقان و مخالفان به کرات به تجزیه و تحلیل جزئیات آن پرداختهاند. علی رضا قلی پژوهشگر و مولف کتابهای جامعه شناسی نخبه کشی و جامعه شناسی خودکامگی در گفت و گو با همدلی از کم و کیف سیاستها و اقدامات دکتر محمد مصدق در جریان کودتای ۲۸ مرداد سخن میگوید و در خصوص موارد کمتر گفته شده به بحث مینشیند.
آیا میتوان گفت تاکید نظام در طول دهههای گذشته بر جنبه آمریکایی کودتای ۲۸ مرداد سبب شده دیگر بخشهای حائز اهمیت آن فراموش شده و از نظرگاه سیاسی و تاریخی بدان نگریسته نشود؟
شما باید پیش از هر چیز، به یک تعبیر علت بی توفیقی مصدق را در عدم وجود شرایط لازم برای تحقق اهداف وی به طور عمیق بررسی کنید. به نظر من کودتا یکی از علل ضعیف سقوط مصدق است. مشکلاتی که مصدق با آنها دست و پنجه نرم میکرد مشکلات انباشته شده تاریخی بود، بعد چون بر سر موافقتنامههایی که مورد علاقه انگلیس بود کنار نیامد این کودتا صورت گرفت. اسم آمریکا هم به این خاطر بر سر زبانها افتاده که بعد از جنگ جهانی دوم، آمریکا در سراسر جهان برای بسط نفوذ سیاسی و اقتصادی خود جانشین اروپاییها شد و اگر تاریخ جنگ جهانی دوم را به دقت مطالعه کنید میبینید آمریکا یکی از کشورهایی است که این جنگ را با هدف تضعیف و ویرانی اروپا کش داد تا بعد بتواند جای پا پیدا کند و وارد جاهایی شود که پیش از این نبوده و اجازه نمیدادند قبلا ورود پیدا کند. مثلا انگلیس قبل از این اجازه نمیداد که آمریکا وارد حوزه نفت ایران شود یا انگلستان و همپیمانانش پیش از این اجازه نمیدادند آمریکا وارد مصر و جاهای دیگر شود.
یکی از جاهایی که مورد علاقه آمریکا بود، خلیج فارس بود که الان هم وارد آن شده و با سیاستهای خود، خیلی قویتر از هر کشور دیگری در آن حضور دارد و تقریبا بنا به برخی اطلاعات، در همین ۴۰ سال گذشته، حدود ۱۳ و به روایتی ۱۰ هزار میلیارد دلار از ثروت خاورمیانه راهی آمریکا شده است. لذا آمریکا با برنامه وارد مسائل ایران شد، بعد انگلیسیها هم دیدند بدون توافق آمریکا نمیتوانند کاری از پیش ببرند. به ایران هم چراغ سبز نشان داد که احتمالا از ایران دفاع خواهد کرد و همه نفت ایران را خواهد خرید. ولی در نهایت با انگلیس به این نتیجه رسیدند که نفت را بین خود تقسیم کنند. در نتیجه این برنامه خیلی پیش از مصدق، طرحریزی شده بود و آمریکا میخواست سالها قبل وارد ایران شود، آمریکا به این دلیل بر سر زبانها افتاد. همه میدانند که کودتا هم انگلیسی بود و هم آمریکایی، ولی واقعیت این است که این موضوع خیلی فراتر از اینهاست. مصدق از طبقه نخستوزیران خاص ایران به شمار میآید.
شما در ایران از ابتدای قاجار تا فروپاشی سلطنت پهلوی، ۸۷ دوره نخستوزیری دارید، با این وجود، در این ادوار ۷۵ ساله، نمیتوانید نظم تثبیت یافته سیاسی در ایران مشاهده نمایید، که از جمله آن نظام پارلمانی است. لذا با وجود اغتشاشهای بسیار، نمیتوان یک مدیریت یکپارچه بر کشور اعمال کرد، کما اینکه امروزه هم در تعویض برخی مقامات همین رویه وجود دارد. در این ۸۷ دوره، تنها ۴ نخستوزیر هستند که طور دیگری فکر میکنند و عمل مینمایند، مصدق سومین و میر حسین موسوی چهارمین آنهاست.
در نتیجه تمام موانعی که بر سر راه مصدق بود، سر راه آن ۲ نفر دیگر هم وجود داشت. اگر کسی بخواهد عمیقا بفهمد مصدق که بود، چه کرد و موانع وی غیر از کودتا بر سر راهش چه بود، باید میرزا تقی خان را خوب بخواند، ببیند مشکلات او چه بود، بعد قائم مقام را خوب بشناسد، چون اینها خیلی آگاهانه مسئولیت قبول کردند، خیلی آگاهانه هم میدانستند چه کنند، در نتیجه دشمنان خاص داخلی خود را داشتند، دربار، اشراف، شاهزادههای دوره قاجار، سفارتخانههای انگلیس و روسیه که بعد هم آمریکا به آنها اضافه شد و کسانی که رانتهای غیر مولد دریافت میکردند، همه از جمله موانع و دشمنان سر راه مصدق و نخستوزیران مذکور بودند.
به این موارد، توده مردم ویژه را هم اضافه کنید. این نخستوزیران با برخی مشکلات خاص دست و پنجه نرم میکردند، در نتیجه مصدق را باید در این فضا ارزیابی کرد و شناخت. به نظر من کودتا و مواردی از این دست در قیاس با مشکلاتی که برشمردم، سهم بسیار ناچیزی در سرنگونی دولت مصدق دارد و اگر آن مشکلات را میتوانستند حل کنند مواردی مثل کودتا پدید نمیآمد. نکته دیگر اینکه این ۳ نخستوزیر را با همراهی دربار، سفارتخانهها، اشراف، رانتهای غیر مولد و بخشی از طبقه روحانیت شهید کردند، آن ۲ نفر را که رسما شهید کردند، مصدق را هم رضا شاه اول میخواست بکشد، ولی از چنگ او در رفت و نهایتا در دوره محمدرضا شاه، زندانی و تبعید شد.
در نتیجه، به نظر من پافشاری روی کودتای ۲۸ مرداد فقط به درد مسائل روابط بینالملل میخورد که اگر کسی از آمریکا یا انگلیس طلبکار باشد آنجا جبران کند. به نظر من موارد داخلی مثل اقدامات افرادی چون حسین مکی، بخشی از روشنفکران، آقای کاشانی، شعبان بی مخ و لاتهای تهران که بعضا مستقیم و غیر مستقیم فرمانبر سفارتخانههای خارجی در تهران بودند مهمترین مواردی است که باید بررسی و مطالعه شود.
در فاصله قیام ملی ۳۰ تیر تا کودتای ۲۸ مرداد ۳۲، چه رخ داد که از همان اول صبح، طرفداران شاه به خیابانها ریختند ولی خبری از حامیان دکتر مصدق نبود؟
به نظر من، نکته مهمتر این است که مردم اخلاق لازم را برای جامعه پارلمانی نداشتند. قبل از کودتا باید هماهنگیهایی صورت میگرفت. لازم بود هماهنگیهایی در ارتش، نیروی پلیس، مطبوعات، بعضی از روحانیون چون آیت الله کاشانی و لاتها با طرح کودتا صورت گیرد، آمریکا را هم کاملا وارد این برنامه کردند که از حامیان کودتا حمایت و پولهایی را میان افراد توزیع کند. آن بخشی از جامعه هم که باید فعال میشد غافل بود از اینکه قرار است کودتایی صورت گیرد و باید برای حمایت از مصدق اقدام کند. ولی به نظر من اگر از مصدق هم حمایت میکردند و کودتا هم شکست میخورد، باز مصدق نمیتوانست کاری پیش ببرد، چون مشکلات زیادی از طرف دربار، ارتش، پلیس و بخشی از روشنفکران پیش پای وی بود. به علاوه، اغتشاشاتی که در حوزه اقتصاد ایجاد شده بود، مردم را کم کم خسته کرده بود و طبیعی بود که حکومت مصدق باید یک جایی مینشست و دیگر ادامه نمیداد.
در ادامه، با یک کودتای خیلی ساده و در عین حال با یک نیروی نظامی کم و هجوم بردن به خانه مصدق، کار نهایی سامان یافت و دولت مصدق سقوط کرد. با این وجود باز هم اشاره میکنم که پرداختن به این دست موارد سبب میشود قسمتهای اصلی بیتوفیقی مصدق مغفول باقی بماند. من همچنان اعتقاد دارم نه آن موقع و نه بعد از آن، ایرانیها هنوز آمادگی یک حکومت پارلمانی و مدیریت جامعه را نداشتند و مهیای آن نبودند که با شخصی مثل مصدق کار کنند که بتواند اهداف یک حکومت پارلمانی پاکدست را پیش ببرد. به نظر من باید روی این بخش تاکید شود که چطور امیرکبیر، قائم مقام یا مصدق در نیل به اهداف خود ناکام ماندند. به عبارت دیگر، چطور دیگر نخستوزیران در منصب خود باقی ماندند و کارهایشان را انجام دادند، ولی مصدق و نظایر آن از ادامه کار باز ماندند.
البته این را هم اشاره کنم که برخی از این نخستوزیران مثل رزمآرا، منصور و هژیر در میانه تسویه حسابهای سفارتخانههای انگلیس و آمریکا ترور و کشته شدند.
در کل، من فکر میکنم ایرانیها در همان زمان هم که تلاش خستگیناپذیری صورت میدادند که مشروطه را مستقر کنند از منظر ساختار اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و نیروهای پشتیبانیکننده قانون، طرز تفکر، میزان و معیار وطندوستی و ایراندوستی، برای نظام پارلمانی خیلی ضعیف بودند. بیخود نیست که مشروطه درست شد، ۱۵ سال هرج و مرج بود تا رضا شاه آمد، هر گوشه از ایران یک پادشاه وجود داشت و حالت ملوکالطوایفی در هر گوشهای از کشور پدید آمده بود و رضا شاه یک مدت کارش این بود که اینها را آرام کند.
رضا شاه از دل آن قانون با دیکتاتوری تمام بیرون آمد و دوباره در دل همان قانون رفت، دوباره محمدرضا شاه با دیکتاتوری تمام از دل آن بیرون آمد، حال اینکه وظایف و کارهایی که انجام دادند یا ندادند یا با فلان دولت رفتار مسالمتآمیز داشتند یا نداشتند، بحثهای خیلی ریز و تخصصی است ولی نباید از این زاویه دید غفلت کنیم که بالاخره شواهد موجود نشان میدهد که ایرانیها برای استقرار یک حکومت پارلمانی مشکلات بسیاری دارند.
امروز که نگاه میکنید میبینید نهادهای فعلی حکومت کارآمد نیستند. شاید نطفه اول این نهادهای پارلمانی و انتخاباتی که ایرانیها تاسیس کردند در بستر تاریخ دیگری پدید آمده که امروز در کشور ما کارآمد نیستند. تئوریسینها میگویند که نهادها در بسترهای متفاوت، متفاوت کار میکنند. اینکه نهاد ریاست جمهوری و مجلس انتخابی را از یک کشور دیگر کپی کنید و بیاورید نمیتوانید ضرورتا ادعا کنید که این نظامها به همان شکلی که در کشور اصلی خودش کار میکنند در ایران هم کار میکنند. شما نمیتوانید نظام پارلمانی را در ایران مثل نظام پارلمانی انگلیس یا فرانسه به کار بیندازید، اینها شبیه خودشان کار میکنند.
ولی انتقاداتی هم به مصدق هست. چرا مصدق اینقدر به تودهایها بال و پر داده بود که قدرت بگیرند و در لایههای مختلف حکومت نفوذ کند که حتی احتمال حکومتشان در آینده برود؟
شما چه توقعی دارید از یک آدم که اشتباه نکند، کجا نوشته که مثلا سیاستمداران نباید اشتباه کنند. مصدق ممکن است در آن زمان تصمیمی اتخاذ کرده باشد که اگر ۱۰ سال بعد بررسی شود بگویند خوب بود اگر آن تصمیم را نمیگرفت. بخشی از تودهایها وابسته به شوروی بودند و از آن دستور میگرفتند که از مصدق هم دل خوشی نداشتند. تعدادی هم تودهایهای انگلیسی بودند که به آنها تودهایهای نفتی میگفتند که در واقع از انگلیس فرمان میگرفتند، آنها عنصر اصلی اغتشاشات بودند. شما فکر کنید یک نخستوزیر سر کار میآید، بعد هزار گروه از زیر زمین سبز میشود، هر کدام هم سازی میزنند و نمیتوانند با یک نخستوزیر ملی کنار بیایند، شما ریشه این معضل را پیدا کنید که کجای وطنپرستی این گروهها و طیفها اشکال دارد.
امکان ندارد در انگلیس بتوانید چنین صحنهای را ایجاد کنید که منافع انگلیس در مرکز و اولویت قرار نگیرد و همه به یک نحو سرسپردگی به آن منافع پیدا نکنند. در نتیجه من فکر میکنم مشکل اصلی این نبود که تودهایها باعث سقوط مصدق شدند، یا اینها خیلی زور داشتند، اذیت کردند و آن موقع که باید به کمک مصدق میآمدند نیامدند. شما به مردمی با تمدنی کهن فکر کنید که زندگیشان اقتصاد معیشتی و حیات ایلی است و سطح سوادشان فوقالعاده پایین است، آموزشهای اجتماعیشان کم و درجه وطنپرستیشان خیلی قابل ملاحظه نیست.
اینها میخواهند یک نظام پارلمانی آزاد مثل نظام مصدق داشته باشند؟ شما چرا به نقطه قوتهای مصدق نمیپردازید که باعث شد او را از همه آن ۸۷ نخستوزیر دیگری که اشاره کردم متفاوت کند؟ مدیریت مالی، مدیریت بر هزینههای کشور، به سمت خودکفایی بردن کشور، اقتصاد بدون نفت که مشکل ایران را حل کند، چیزی که تا امروز هم حل نشده و روز به روز بدتر شده، اینها کار مصدق نبود؟ چرا ایراد را به تودهایها نمیگیرید که در آن فضای آزاد چه کردند، بعدا مگر شاه همه آنها را قتل عام نکرد؟ مگر آنها را ریشهکن نکرد؟ چرا نمیگویید شما تودهایها در سقوط یک دولت دموکرات مشارکت کردید، بعد خودتان را قصابی کردند؟
دوره اول محمدرضا شاه، دوره آزادی مطبوعات، احزاب و عقاید بود. آیا میتوان اینطور نتیجه گرفت که اقدامات مصدق و در ادامه، کودتای ۲۸ مرداد، نقطه پایانی بر این دوره طلایی بود؟
شاه آن فضای سیاسی را ایجاد کرده بود؟ شاه ۲۲ سالش بود، بچه بود و امکانات لازم را برای خودکامه شدن نداشت، فضای ایران بعد از رضاشاه و فشارهای او، یکباره متلاطم شده بود و توقع آزادی داشت و در آن فضای آزاد، حضور سیاستمداران کارکشتهای که رضا شاه ساکتشان کرده بودند و یک مرتبه به فضای سیاسی کشور برگشته بودند لازم بود. در واقع شاه آرام آرام اینها را حذف کرد، یک تعدادی را هم با خود همراه کرد، بعد نیروی نظامیاش را منسجمتر کرد، نیروهای امنیتی ایجاد کرد و آرام آرام تلاش نمود اعمال فشار نماید.
وقتی نتوانست به عنوان شاه اعمال فشار کند از کشور فرار کرد، بعد با هماهنگی آن کسانی که طالب این فشار نبودند که الگویشان الگوی کشورهای خاورمیانه و تولید کنندگان نفت شود و فردا همه متقاضی ملی کردن نفت در جهان شوند، مجبور شدند برای اینکه همه جهان را ادب کنند با مصدق با شدت رفتار کنند. شما چرا یقه آقای کاشانی را نمیگیرید؟ چرا یقه لاتهای تهران که با کاشانی هماهنگی کردند و وارد سیاست شدند را نمیگیرید؟ چرا یقه آن پیرمرد از همه جا ستم دیدهای را میگیرید که به احمدآباد رفت و روزی هزار بار آرزوی مرگ میکرد و آخرش هم در غربت مرد؟ چرا این را نمیبینید که زمان او، مصدق تمام هزینههای خود و اطرافیانش را از جیب خود پرداخت میکرد؟ ۸ میلیون تومان به پول آن روز از اموال شخصی خود هزینه کرد و از دولت نگرفت.
وقتی افراد را همراه خود به لاهه برد، برای همهشان از پول شخصی خودش بلیط گرفت. مصدق ملیگرا و آزادیخواه بود، به پلیس نوشت که به هر کس که به من توهین کرد کاری نداشته باشید، مطبوعات و مردم آزاد هستند، چرا این را تحسین نمیکنید؟ تمام پادشاهانی که سر کار میآیند با یک سری افراد همکاری میکنند و منافعشان هم در این است که با آنها همکاری نمایند، مثل رضا شاه، بعد قدرت میگیرند، خودخواه و متکبر میشوند و توقعشان بالا میرود، خواهان سرسپردگی دیگران میشوند و به همه سوء ظن پیدا میکنند و یکی یکی آنها را میکشند، رضا شاه کم آدم نکشت، مثل داور و تیمورتاش و ...، چرا شما این را نمیبینید که شاه شکوفایی اقتصاد آتی خود را مدیون افرادی چون دکتر عالیخانی، حسن ابتهاج، محمد یگانه و خداداد فرمانفرماییان و امثال اینها بود؟
شاه بین سالهای ۴۲ تا ۴۸ همه اینها را از کار برکنار کرد. سازمان برنامه و بودجه را زیر دست هویدا گذاشت که به دستور خودش عمل کند، بعد آن استبداد را به خرج داد و اقتصاد کشور را دچار مشکلات بسیاری نمود و یکی از عوامل سرنگونیاش هم همان اقتصاد، تورم و مشکلاتی بود که بعدا هم دیگر نتوانست اقتصاد را روی آن چرخه پیشرفتی که لازم بود بیندازد. لذا با تورم، مشکلات و هدر دادن منابع روبهرو شد و خودش هم تصمیم گرفته بود بعدا اگر پولدار شود این مشکلات را کنترل نماید. شما چرا خانم آن لمبتون را نمیبینید که جاسوس انگلیس بود و با دانش و آشنایی که با ایران داشت و کتابهای ارزندهای که تالیف کرده بود، به ایران آمد و مطبوعات را در آستانه ۲۸ مرداد با هم هماهنگ کرد؟ چرا مطبوعات جیرهخوار را نمیبینید که علیه مصدق دست به دست هم دادند؟
چرا آیتالله کاشانی که در کارزار ملی شدن صنعت نفت متحد مصدق بود، در جریان کودتا به مخالفت با وی پرداخت؟
چون کاشانی نمیخواست در چارچوب قانون بماند، رئیس مجلس شده بود، در خانهاش مینشست و میگفت می خواهم از همین جا مجلس را اداره کنم، دون شان خود میدانست که روی صندلی مجلس بنشیند. بالاخره هم فتنهگری عوامل و عناصر هست، هم خودخواهیهای افراد، هزار تا مسئله هست. صحبت بر سر این است که شما به خاطر منافع ملی کجا کوتاه میآیید که دست به خرابکاری نزنید؟ آنها هم که نهایتا بهرهای از کارشان نبردند و صدمه خوردند. ولی شما شاه را دموکرات جلوه ندهید، ۲۲ سالش بود، نمیتوانست حریف قوام شود.
قوام دههها تجربه داشت و انسان کارکشتهای در سیاست بود و سالها با رضا شاه کار کرده بود. اینها آدمهای معمولی نبودند، طبیعی بود که محمدرضا شاه قدری با اینها مماشات و همکاری کند، مجلس قوت گرفته بود، از مجلس تبعیت میکرد، ولی یکی یکی همه را حذف کرد، وقتی مصدق را در دادگاه محاکمه میکردند میگفت من میخواستم کاری کنم که کسی نتواند شاه را بگیرد و از مملکت بیرون کند، یعنی پشتوانه مردم باقی بماند. اما همانطور هم که پیش از این اشاره کردم، کمتر به مشکلاتی که مصدق به صورت ساختاری و اخلاق مدنی با آن درگیر بود، اشاره شده است؛ همه چیزهایی که باعث میشد رجال مملکت از او جدا شوند. یک سری رجال فاسد در کشور حضور داشتند ولی مصدق تن به فساد نمیداد، در نتیجه دشمن او شدند، عین اینها، دشمن امیرکبیر و قائم مقام هم بودند.
ولی مصدق اطلاع داشت که زمینههای حکومت دموکراتیک و پارلمانی در بطن جامعه وجود ندارد.
مصدق از بطن جامعه برآمده بود و همه چیز را میدانست. او میخواست همه چیز را اصلاح کند. ولی آنچه که مطرح نشده، بحث از اخلاق مدنی، نظارت بر هزینهها، نظارت بر درآمدها، شایستهسالاری و گماردن افراد سالم بر سر کارهاست، چیزهایی که امروز هم وجود دارد، این کارها را هم باید دید. اصولا صحبت بر سر این چیزها نیست، یک نظام دیکتاتوری دو سه هزار ساله در این کشور وجود دارد که الان میخواهید حقوق مردم را در آن تثبیت کنید، اخلاق مدنی را به مردم بدهید و وطنپرستی تضعیف شده را درست کنید. فساد همه جامعه را فرا گرفته، ببینید مصدق با فساد چه کرد، مصدق حتی باغبانش را که سوار ماشین دولتی شد جریمه و تنبیه کرد، خیلی از حقوقهای بی ربط را قطع یا کم کرد و حسابها را شفافسازی نمود.
شما در حالی از نظام پارلمانتاریسم مصدق صحبت میکنید که او مجلس را منحل کرد.
مجلس را منحل کرد چون ارتش داشت نمایندههایش را در مجلس میچید. اگر آن پارلمان تا انتها پیش میرفت و به کارش ادامه میداد شک نکنید که فاجعه رخ میداد. اینطور نبود که دیکتاتور باشد و به این خاطر مجلس را منحل کرده باشد.
به خاطر این مجلس را منحل کرد که انتخابات آزاد نبود، صندوقهای آرا را دستکاری میکردند، چند بار از مجلس گلایه کرد که عوامل شاه و انگلیس نمیگذارند کارش را بکند. توجه داشته باشید که پارلمان را در مواقع اضطراری در اروپا هم بارها تعطیل کردهاند، نخستوزیران هم این اختیار را داشتند، بعد از پارلمان این اجازه را میگرفتند. یعنی فرد میتواند بخشنامهای صادر کند که حکم قانون را داشته باشد تا مجلس باز شود. مصدق کار عجیبی نکرده بود، گرفتار بود، میخواست سریع تصمیم بگیرد، نمیخواست چندین ماه معطل مجلس بماند. مجلس هم یکدست نبود، یک مشت انگلیسی در مجلس بود، دربار در آن دخالت داشت. در هرحال، شاه مجلس را به سمت خود کشید و همان که انگلیس و شاه میخواستند شد. نهایتا هم شاه عنصر نامطلوب تشخیص داده شد و او را بیرون کردند.
برخی معتقدند مصدق مجلس را منحل کرد تا بتواند دستور انتشار ۳۱۲ میلیون تومان اسکناس را که مجلس مخالف آن بود صادر کند.
فرض کنیم مصدق در آن تنگنایی که انگلیسیها شاهرگ اقتصاد ایران را قطع کرده بود میخواست این میزان پول را چاپ کند و به اقتصاد مملکت تزریق نماید. میخواست در جیبش بگذارد؟ او که ۸ میلیون تومان از جیب خودش را خرج اقتصاد ایران کرده بود. مگر جمهوری اسلامی هر روز پول چاپ نمیکند؟ مگر آنقدر رقمها را بالا نبرده که الان میخواهد صفرهایش را حذف کند؟ اما اصولا من معتقدم مردم ما متعلق به این دوره نیستند. نظام پارلمانتاریسم، نظامی است که افراد، نظام، گروهها و سازمانهای خاص خودش را میخواهد، در حالی که ما زمینهاش را نداریم، ولی مردم به آن قانون اساسی که نمایندگان مجلسش انتصابی هستند رای دادند. چه توقعی از مردم دارید؟ مردم کتاب نمیخوانند، تعداد اندکی هم که کتاب میخوانند سوادشان به درد جامعه نمیخورد. به نظر من هر چه ناکامی هست را باید در یک بستر تاریخی بررسی و تجزیه و تحلیل کرد. ایرانیان استعداد ورود به تمدن جدید را ندارند.
احسان نراقی آورده که مصدق آدم لجبازی بود، همه مدیران نفتی با پیشنهاد انگلیس و آمریکا موافق بودند، ولی مصدق اصرار داشت که هیچ گونه پیشنهادی را نپذیرد.
این چه مشکلی را حل میکند که بخشی از جامعه روشنفکری ایران مثل حسین مکی و بخشی از روحانیت با سفارتخانهها یا طرز تفکری خاص هماهنگ شدند و منافع ملی را زیر پا گذاشتند؟ این بالاخره نظر مصدق بود که نفت را ملی کند. فرض کنید امکاناتش را هم نداشت، ولی محکم ایستاده بود که نفت را ملی کند. این چه کار دارد با دخالت سفارتخانهها در کودتا و بخشی از هماهنگیها با سفارتخانهها. این عدم وطنپرستی را چطور میتوانیم توجیه کنیم؟ این از کجا نشات گرفته؟ من تردیدی ندارم که اگر مصدق با همفکری دوستانش میتوانست تصمیم بهتری بگیرد حتما به آن عمل میکرد، اما آن زمان فکر کرد که این تصمیم بهتر است و بهتر است که اینطور عمل کند.
رضا دستجردی
- 16
- 5