در مورد مرد بلندبالای دولت موقت روایتها و حرف و حدیثهای فراوانی نقل شده است. اما این روایتها همه امیرانتظام نیست. نهتنها همه او نیست، بلکه سهم بزرگی از فردیت، استعدادها، توانمندیها و باورهای اخلاقی و انسانی امیرانتظام را هم مصادره کرده است. او که با همه همنسلانش در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی تفاوت داشت، هیچوقت به درستی و آنگونه که بود شناخته و معرفی نشد. کسی از علاقهمندیها، تواناییها، اعتقادات و سلوک فردی او آگاهی چندانی ندارد. تصاویری که در این سالهای اخیر هم از او ارائه شده، در بیشتر موارد تصاویری مخدوش، ناقص و حتی غیرواقعی از امیرانتظام است. تصاویری که به نظر میرسد بیشتر با اهدافی غیر از بازنشر بیکم و کاست حقیقت گرفته شدهاند.
بازخوانی زوایای شخصی و فردی امیرانتظام حلقه مفقودهای است که به نظر میرسد ناظران و فعالان رسانهای کمتر علاقهای به تولید آنها دارند. موضوعی که این روزها بیش از هر مسئله دیگری حائز اهمیت است. چه اینکه امیرانتظام در همه این سالها مبتنی بر سلوک فردی و اخلاقیای که به آن باور داشت، رفتار کرد و هزینه پرداخت. نه سیاسیون کهنهکار و نه جوانترهای پرسودا هیچ علاقهای به بازخوانی این وجه از شخصیت امیرانتظام نداشتند. چرا که به رسم همه کشورهای جهان سوم، نیاز بود که «قهرمانی»، «قربانی» شود تا در مسیر جامعه مدنی بتوان امیدوارهایی به دست آورد. با تمام این اوصاف، یوسف مولایی وکیل و دوست ۱۶ سال پایانی عمر امیرانتظام در گفتوگو با ابتکار تصویری جدید و تازه از سخنگوی دولت موقت ترسیم کرده است.
موضوع را از سالهای پایانی و پس از زندان امیرانتظام آغاز میکنیم. آیا مشکلات، مصائب و سختیهای زندگی برای عباس امیرانتظام پس از آزادی از زندان رفع شد؟
پاسخ به این پرسش، از جنس بله یا خیر نیست. هیچ امری در زندگی از این وضعیت کلی و قطعی تبعیت نمیکند. اما باید بگویم که ایشان در همین سالها هم تحت فشار بود. به نظر من ایشان از اسارت خارج نشد. هرچند دستگاه قضایی کاری به ایشان نداشت ولی آن آرامش مورد نیاز را در سالهای پس از زندان نداشت. امیرانتظام دوستان سیاسی فراوانی دارد. برخی از اعضای جبهه ملی و دیگر دوستان سیاسی ایشان ملاحضاتی دارند و نمیخواهند همه چیز همانطور که اتفاق افتاده به اطلاع جامعه برسد.
ولی اگر همه این مسائل را ببینید متوجه میشوند که ایشان در سالهای پایانی عمرشان هم زجر زیادی کشیدهاند. در همین راستا باید اشاره کنم که در مستندات باقیمانده از امیرانتظام صورتجلسهای وجود دارد که بنده و مرحوم شاهحسینی هم در آن جلسه حضور داشتیم. ایشان در این صورتجلسه اعلام کرده است که از وضعیت روزگارشان بسیار ناراحت و دلگیر هستند. این مسئله مربوط به مسائلی جدای از حاکمیت است. در حقیقت گلایههای ایشان از حاکمیت نیست، بلکه از شرایط موجود در زندگیشان ناراحت هستند.
روایتهای مختلفی از سالهای زندان امیر انتظام وجود دارد. برخی از سی و اندی سال زندان میگویند و بعضی دیگر ۲۰ سال را معتبر میدانند. شما اعلام کنید که امیرانتظام چند سال در زندان بود و از چه سالی بیرون آمد؟
تمام تلاش بنده این است که همهچیز آن طور که اتفاق افتاده، گفته شود. نه اینکه افراد به دلایل سیاسی، جناحی یا هر موضوع دیگر، خط و ربط خاص به مسائل تاریخی بدهند و موضوعات را نه به شکل واقعی، بلکه براساس خوشآمد یا علاقه دیگران تغییر دهند. به طور کلی میتوانم بگویم که ایشان از از سال ۵۸ تا سال ۷۵ را به طور کامل در زندان گذراندند. این زمان هم اندک نیست، در حقیقت امیرانتظام به مدت ۱۷ سال مداوم در زندان بود. در سال ۷۵ به دلیل بیماری به مرخصی میآیند و در اسفند همین سال با خانم الهه میزانی (امیرانتظام) ازدواج میکنند. ایشان در مرخصی هستند و تا سال ۷۶ هم مشکلی وجود ندارد. در این مدت امیرانتظام برای رفع مشکلات و بیماری از دارو و درمان استفاده میکند و روزگار میگذراند.
تا اینکه در اول شهریور ماه سال ۱۳۷۷ اسدالله لاجوردی ترور میشود. آقای خاتمی رئیسجمهوری وقت هم در پیامی ایشان از لفظ شهید برای مرحوم لاجوردی استفاده میکند. در همین رابطه امیرانتظام در گفتوگویی با voa (صدای آمریکا) در این باره انجام میدهد. ایشان در این گفتوگوی تلویزیونی میگوید من در زندان شاهد اتفاقاتی بودم و آنها را علنی افشا میکند. پس از این مصاحبه تلویزیونی با صدای آمریکا در مورد لاجوردی پروندهای در شعبه ۵۱۱ دادگاه انقلاب برای ایشان تشکیل میشود. علیرغم اینکه در دادگاه برای امیرانتظام قرار وثیقه صادر میشود، اما باز هم ایشان به زندان منتقل میشود. بلافاصله پس از انتقال به زندان تلاشهایی آغاز میشود تا بتواند برای معالجه از زندان خارج شود. تا اینکه وکلای امیرانتظام موفق میشوند در سال ۱۳۷۹ از زندان خارج میشوند و تا سال ۱۳۸۲ را بیرون از زندان میگذرانند. باید توجه داشت که تمام این زمانها باید از مدت زندان امیرانتظام کاسته شود.
سرنوشت پرونده شکایت وراث مرحوم لاجوردی به کجا انجامید؟
این پرونده نخست در سال ۷۷ در شعبه ۵۱۱ و ابتدا در دادگاه عمومی مطرح شد. مرتب رسیدگی عقب افتاد و در نهایت از دادگاه انقلاب سر درآورد. در دادگاه انقلاب من وکیل ایشان بودم. آنجا به جزای نقدی محکوم شد و این در رابطه با شکایت ورثه لاجوردی نبود بلکه به خاطر تبلیغ علیه نظام بود. در مصاحبه ایشان با voa از شکنجه و بدرفتاری آقای لاجوردی در زندان هم صحبت کرده بود ولی موارد اتهامی ایشان دیگر شکایت وراث آقای لاجوردی نبود بلکه یک شکایت عمومی نیز داشت. وراث مرحوم لاجوردی از شکایت خود صرفنظر کردند وگرنه آن شکایت زندان داشت. ولی شکایت عمومی به ۳۰۰ هزار تومان جزای نقدی ختم شد.
نحوه مواجهه امیرانتظام و خانواده لاجوردی چگونه بود؟
من پسر و دختر لاجوردی را در دادگاه دیدم و از این ملاقات صحنهای اخلاقی به ذهن من میرسد. ولی باید خانواده مرحوم لاجوردی این مساله را تایید کنند. اصل ماجرا این بود که وقتی از آقای امیرانتظام سوال شد که شما این اتهامات را زدید به نشر اکاذیب متهم هستید آیا دفاعی دارید؟ آقای امیرانتظام با آن قیافه جدی در چهره گشاده خود برگشت و نگاهی به دو نفر وراث لاجوردی کرد و گفت با عرض معذرت از شما دو نفر که درباره پدرتان صحبت میکنم، ولی بله تمام حرفهایم در مورد آقای لاجوردی مورد دفاع من است. به لحاظ انسانی و اخلاقی این فضا بسیار خاص بود. او حقوق دو نفر انسان و شهروند را از پدر آنها جدا میدانست و حالت دلجویی خود را داشت.
ماجرای بازگشت دوباره امیرانتظام به زندان چیست؟
امیرانتظام در سال ۸۱ بیانیهای با عنوان «رفراندوم چرا و چگونه» صادر میکند. همین بیانیه موجب میشود تا بار دیگر به زندان منتقل شود. این درست همان زمانی است که بنده وکالت امیرانتظام را برعهده گرفتم. مسئولیتی که تا پایان عمر این دوست عزیز ادامه داشت. از همان زمان بنده مکرر به دادسرا و کمیسیسونهای پزشکی و دادگاه انقلاب رفت و آمد داشتم. در نهایت این تلاشها در آبان ماه همان سال به نتیجه رسید و ایشان برای مرخصی استعلاجی بیرون آمدند و از آن تاریخ به بعد ایشان هرگز به زندان باز نگشتند.
پس چرا این همه اختلاف نظر در مورد سالهای زندان امیرانتظام وجود دارد و هر کس روایتی تازه از این زمان نقل میکند؟
باید توجه شود که وقتی کسی در مرخصی استعلاجی است گویی که در زندان است. چون از آزادیهایی که یک فرد غیرزندانی دارد، برخوردار نیست. البته ایشان با رعایت فضای موجود کارهای سیاسی خود را انجام میداد و بیانیه صادر میکرد و از یک آزادی کنترلشده برخوردار بود. نمیدانیم این دوره را به حساب زندان بگذاریم یا نه؟! چون از لحاظ قانونی و حقوقی زندانی بود. ولی از نظر برخورداری از امکانات، بیرون از زندان بود.
در طول این مدت اگر نیاز به سفر درمانی و ادامه آن در خارج از کشور بود، اجازه خروج داشت؟
به نظر من اگر اقدام میشد، در یک مقطعی میتوانستند موفق شوند. گرچه تا جایی که به خاطر دارم یک بار درخواست شد ولی گفته شد حال ایشان در داخل کشور قابل علاج است و اجازه داده نشد.
گفته میشود که امیرانتظام از زمان زندان، هرگز نتوانست فرزندان خود را ببیند. آیا اینطور بود؟
این موضوع هم یکی از همان مواردی است که جامعه قضاوت درستی در مورد آن ندارد. باید توجه داشته باشیم که حتی اگر ما با برخی از تصمیمگیران و تصمیمسازان زاویه داشته باشیم، باز هم نمیتوانیم و نباید غیرصادقانه داوری کنیم. ایشان در دو سال اخیر حداقل دو بار از ایران خارج شد و فرزندان خود را دید. یکبار در دوبی و بار دیگر در باکو با فرزندان خود دیدار داشت.
اما بعد از فوت امیرانتظام گفته میشد او هرگز نتوانست فرزندان خود را ببیند.
این همان مسالهای است که به آن اشاره کردم. اگر از حاکمیت انتقادی داریم میتوانیم بجا و درست از آن صحبت کنیم ولی نباید صداقت را از دست بدهیم و منکر بخشی از تاریخ باشیم. ایشان در سالهای ۹۵ و ۹۶ حداقل سه یا چهار بار از ایران خارج شدند. حداقل هم در دو مورد فرزندان خود را دید. دو مورد بعدی شاید برای تفریح بود. این مسائل میتواند توسط دستگاه حاکمیتی افشا شود. چون شواهدی وجود دارد. پاسپورت ایشان مهر خروج خورده است و نمیتوان این موارد را کتمان کرد. هر چند کتمان اینها هیچ دلیلی ندارد.
آیا ارائه روایتهایی اینگونه از وضعیت امیرانتظام مطابق میل و خواسته او بود؟ به طور کلی چنین روشهایی را تایید میکرد؟
ایشان فرد بسیار راستگویی بود و هرگز برای مصلحت خود دروغ نمیگفت. در حقیقت امیرانتظام هرگز از چنین روش و شیوهای برای نشان دادن آنچه بر او گذشت استفاده نمیکرد. همواره صداقت و راستی را به عنوان یک رکن اخلاقی جدی مدنظر داشت. تا جایی که یکی از دلایل مقاومت او طی همه این سالها هم ناشی از همین رویکرد و نگاه خاص او بود.
به ماجرای دادگاه اولیه آقای امیرانتظام در این بیست سال برگردیم. براساس شبهه مستنداتی که از سفارت آمریکا بیرون آمد اتهاماتی به ایشان وارد شد. برخی از کسانی که این اسناد را ارائه کردند بعدها اعلام برائت کرده و اعلام کردند که اشتباه کردهاند. آنها صراحت گفتند اتهامی که به عباس امیرانتظام زده شد، اشتباه بود. چرا این پرونده اینچنین دراز دامن شد؟ ما پروندههای سیاسی دیگری در ارتباط با اشخاص دیگری داشتیم که هرگز چنین سرنوشتی پیدا نکردند. چرا در مورد امیرانتظام ماجرا شکل دیگری پیدا کرد؟
برای فهم درست این ماجرا باید اسناد سفارت آمریکا که مبتنی بر آنها امیرانتظام را جاسوس تشخیص دادند، همراه با حاشیهنویسیهای خودش به دقت مطالعه شود. اما به طور کلی باید بگویم که حتی به روایت ترجمهها و آمریکاییها هیچ موردی که دلالت بر جاسوس بودن ایشان داشته باشد، وجود ندارد. او به عنوان کسی که قبل از انقلاب از طرف نهضت آزادی و از طرف مرحوم بازرگان مامور است که جلساتی با آمریکاییها داشته باشد عمده بحث خود را به خصوص در سال ۵۷ به مذاکره از طرف نهضت آزادی و سیاسیون ایران میگذراند.
مبنای گفتوگو هم این است که آمریکا کاری کند تا خونریزی کمتری انجام شود. امیرانتظام اعلام میکند اراده ملت بر این تغییرات است و خودش هم پیوسته کمک میکند تا این گذار به صورت مسالمتآمیزی صورت بگیرد. البته این تنها کار امیرانتظام نبود. این کاری بوده که افراد بسیاری در ارتباط با آن بودند. از جمله مرحوم بهشتی و آقای ناصر میناچی و آقای توسلی و... در شرایطی انقلابی یک طرف ماجرا آمریکاییها هستند و انقلابیون به درستی این فکر را دارند که آمریکا پشت این نظام است و برای اینکه مسیری کمهزینهتر پیش آید، چنین تعاملاتی را با نمایندگان دولت آمریکا به انجام میرسانند. ایشان نقشی را که انقلاب برای او تعریف کرد به درستی انجام داد. به عنوان کسی که بسیار باهوش است و در آمریکا تحصیل کرده و زبان قوی دارد و فرهنگ آنها را میداند، اقدامات او نهتنها خیانت و جاسوسی نبود که حتی شایسته تقدیر هم بود.
پس چرا حکم جاسوسی برای ایشان صادر میشود؟ چه اتفاقی میافتد که این تصمیم از طرف دادگاه گرفته میشود؟
پیشتر هم گفته شده که در اوایل بررسی پرونده آقای امیرانتظام، گشایشهایی حاصل میشود. اما بعد موارد متعددی از دفتر کار ایشان در سوئد به دادگاه فرستاده میشود که شرایط را به طور کلی دگرگون میکند. برای تشریح این مسئله باید توجه کنید که اگر اتهام ایشان فقط جاسوسی یا تحویل اطلاعات سری بود با شهادتی که آقای بازرگان انجام داد و گفت همه کارها با دستور و نظر من بود، شاید ایشان تبرئه میشد. ولی چون اتهام اصلی یا محوری او طرح توطئه و انحلال مجلس خبرگان بود این اتهام با شهادت آقای بازرگان برطرف نمیشد.
ماجرای انحلال مجلس خبرگان چه بود؟ چون در آن زمان بخش قابل توجهی از اعضای کابینه دولت موقت هم با این انحلال موافقت کرده بودند. چرا فقط امیرانتظام قربانی این طرح شد؟
بزرگترین دلیلی که باعث شد در پرونده ایشان انعطافی صورت نگیرد همین بود. امیرانتظام به عنوان کسی معرفی شد که در مقابل جریان انقلاب ایستاده است. به همین دلیل جرم او از دید انقلابیون بسیار سنگین بود. موضوع اصلی این بود که گرچه اقدام امیر انتظام هیچ آسیبی به انقلاب وارد نمی کرد، اما از نظر و رویکرد انقلابی پذیرفتنی نبود . ایشان گفته بود که قانون باید توسط مجلس موسسان تثبیت شود در حقیقت او روش متفاوتی را بیان میکند و این براندازی نیست. این مساله قانونی است. ولی وقتی با منطق انقلاب دیده شود گفته میشود دل او با انقلاب نیست.
نامه درخواست عدم تمدید مهلت قانونی مجلس خبرگان با امضای چهارده وزیر بعدها از سفارت سوئد بیرون آمد؟
این نامه با تمام مدارک و دستخطهای ایشان که وقتی در هواپیما بودند گزارش مینوشتند و ... همه به دادگاه انقلاب میرسد و پرونده به صورتی جدید گشوده میشود و اتهام اول به حاشیه میرود. چون آن زمان مادهای قانونی در آیین مجازات عمومی ایران وجود نداشت که توطئه برای براندازی جرم باشد و ابد داشته باشد و چون جاسوسی میتوانست شدیدترین مجازات را داشته باشد، این اتهام به ایشان چسبانده میشود.
امیرانتظام دو ردیف اتهامی دیگر هم دارد. اینها چه مواردی هستند و چه مستنداتی برای آنها ارائه شده است؟
یکی از این مسائل، اتهام تفریق و تمهید بین مسلمین و جدا کردن برادران مسلمان فلسطینی و لیبیایی است. باید توجه داشته باشیم که آقای امیرانتظام به این مسائل نگاهی ملی داشتند. در آن زمان معاون قذافی قصد سفر به ابران را داشت امیرانتظام و دوستانش مخالفت میکردند و عقیده داشتند این ملاقات موضوعیتی ندارد. برخی از این رفت و آمدها بین مرحوم محمد منتظری و لیبیاییها وجود داشت که این مسئله با راه و روش دولت موقت سازگار نبود و با این مسائل در چارچوب قانون و مقررات مخالفت میشد.
در عنوان اتهامی دیگر، امیرانتظام به فراری دادن وابستگان به رژیم گذشته متهم شده است. اقای امیرانتظام چه کسانی را فراری داد؟
من نمیدانم ایشان چه کسی را فراری داده است! ایشان معاون اجرایی نخستوزیر بود. کسانی که آن زمان قصد رفتن داشتند و ممنوعالخروج بودند به دفتر ایشان مراجعه میکردند و ایشان در حد ملاحظه مدارک و... اجازه خروج را صادر میکردند. پرونده دادگاه انقلاب است که باید خوانده شود و ما آن را نخواندهایم. لذا اطلاعات دقیقی در این خصوص ندارم. من به عنوان وکیل پرونده شکایت خانواده مرحوم لاجوردی را خواندهام و باقی را فقط در حد پیگیری مرخصی و معالجه و... دیدهام.
به ظاهر دو جنبه متفاوت و متناقض در رفتار آقای امیرانتظام وجود داشت، شاید شما بتوانید این دو خصیصه را در کنار هم توضیح بدهید. یکی همین نگاهی که به طور مثال در ملاقات و عیادت از محمدی گیلانی در بیمارستان دارد و از او عیادت میکند و جنبه دیگر استواری و مقاومت در مواضع سیاسی خود است. تا جایی که از مواضعش کوتاه نمیآید و در تمام سالهای پس از انقلاب بهای آن را میپردازد. این دو نگاه چطور در وجود او جمع شده است؟
من نمیخواهم این را به حساب سیاست بگذارم امیرانتظام اهل سیاستبازی نبود و خارج از اعتقاد خود کاری انجام نمیدهد. او خارج از اعتقاد و باورهای اخلاقی خود کاری نکرد. او به معنای ذاتی یک آدم سیاسی نبود و همواره فردی اخلاقی بود. او به خاطر سیاست نه دروغ گفت و نه چیزی را پوشش داد و نه برنامهای سامان داد. او کسی نبود که تلاش کند در سیاست به قدرتی برسد. او عشق بزرگی به کشورش داشت و این را در چارچوب مسائل اخلاقی بروز میداد و هرگز وارد بازیهای سیاسی نمیشد.
او آدمی اخلاقی بود و قلب پاک و زلالی داشت و همواره گفت به من اتهامی زده شده است که این اتهام واقعیت ندارد. من باید تا ابد بایستم و ثابت کنم این اتهام درست نبود. رفاه و سلامتی و ارتقای زندگی دیگران هم به اندازه زندگی خود او برایش اهمیت داشت. این یعنی اخلاق؛ به همین دلیل وقتی به عنوان انسان، به انسانها نگاه کنیم میبینیم او در راستای یک مبارزه سیاسی در جهت تغییر مثل ماندلا از خودش انعطاف نشان نمیدهد. او درک کرده است که اگر فضای کینه و نفرت را برنداریم تا ابد پدرکشتگیها ادامه خواهد داشت. چون او پایهای اخلاقی دارد نه سیاسی. رفتن و مقاومت و انعطاف او اخلاقی است. هیچکدام سیاسی نیستند. چون هر دو اخلاقی است پس کاملا طبیعی و عادی است.
پس در منظومه اخلاقی ایشان، هر دو باور یکی است؟
بله، اصول هر دو رفتار او که به آن اشاره کردید اخلاقی است و پایهای اخلاقی دارد. اگر سیاسی باشید چنین رفتاری نمیکند. چون در سیاست باید بر رقیب خود پیروز شوید. شما نمیتوانید با اخلاق وارد سیاست شوید و شکست بخورید با چنین نگاهی اصلا نباید وارد سیاست بشوید. باید با هر روشی در رقابت سیاسی پیروز بشوید ولی امیرانتظام با کسی رقابت سیاسی ندارد. او رقابتی اخلاقی دارد و میخواهد بگوید من به لحاظ اخلاقی فردی وطنپرست و ملی بودم و من با جان خودم مقاومت میکنم و تا آخر عمرم میایستم تا ثابت کنم فردی که اعتقاد داد این همه درد و رنج را تحمل خواهد کرد. اگر کسی به حقانیت خود اعتقاد نداشته باشد پای معامله میآید و چیزی را امضا میکند و خلاص میشود. چندین بار به ایشان پیشنهاد شد که بدون قید و شرط از زندان بیرون بیاید ولی قبول نکردند.
آیا نشانه دیگری ـ به جز ماجرای عیادت از محمدی گیلانی ـ برای پایان دادن به چرخه نفرت و خشونت در رفتار و کنش امیرانتظام وجود دارد؟
بله. به دلیل عشق او به آینده ایران و بر اساس اصول و موازین اخلاقی، پروژه او ایجاد همبستگی هر چه بیشتر در بین ایرانیان بود. به همین دلیل میگفت کسانی که حق دارند باید گذشت کنند و گر نه کسی که حقی ندارد گذشتی نخواهد کرد. او میگفت سی و چند سال از عمرم را اینطور سپری کردهام و از خانوادهام محروم شدهام و از فرزندانم دور افتادهام، آنها سرگردان شدند و بدون پدر، بزرگ شدند و در زندگی خود بیپدری را تجربه کردهاند. من به پشتوانه این سرمایه به دیگرانی که من را به عنوان خائن معرفی کردند نزدیک میشوم و به عنوان دو ایرانی کشور را پیش خواهیم برد. ما باید در به در به دنبال کسانی برویم که مثل من هستند و زجری کشیدهاند و باید دیگران را ببخشند و این تضمینی برای آینده ایران است. اگر قرار باشد هر نیرویی بیاید و از نیروی قبلی انتقام بگیرد این رفتار و کنش غیرانسانی به نسلهای بعدی منتقل میشود. امروز وقت این حرفها است.
باید به این بحثها دامن بزنیم و از دید افرادی مثل امیرانتظام در این رابطه صحبت کنیم. امیرانتظام در ملاقاتهای بسیار با خانواده زندانیان سیاسی، کشتهشدگان در تجمعات یا زندانها و موارد مشابه دیگر همواره تاکید داشت که باید از عاملان و آمران این مسائل گذشت کرد. او میگفت بهتر است که اینها را ببخشید. او معتقد بود باید در برابر ادامه این روند ایستادگی کرد و زمینه را برای پایان دادن به این چرخه خشونت و انتقام و نفرت مهیا کرد.
چرا روند زندان، محاکمه و مشکلات امیرانتظام این همه طولانی شد؟ آیا این به غیرسیاسی بودن او مربوط بود؟ تقریبا هیچ جریانی حتی جریان نهضت آزادی و جبهه ملی ایران که بعدها زاویهای پیدا کرد و منتقد حاکمیت شد، حمایت صددرصدی و کاملی از ایشان نداشتند.
باید اعلام کنم که آقای بازرگان از ایشان حمایت کردند. چون ایشان هم به اصول اخلاقی معتقد بودند. این دو محکمترین روابط انسانی را با هم داشتند از زمانی که امیرانتظام دانشجو بود و آقای بازرگان استاد و رئیس دانشکده فنی بود، این رفاقت و دوستی شکل گرفته بود. آنها به لحاظ اخلاقی با هم جوش خوردند و این مناسبات اخلاقی، تا پایان بین این دو برقرار بود. آقای بازرگان هم فردی مصلح است و به معنای کامل سیاسی نیست. او میخواهد جامعه خود را شاد و آزاد ببیند. به همین دلیل پیوند این دو، عمیقتر از پیوندی است که با سایر اعضای کابینه و جریانات سیاسی دارند. جریانهای سیاسی هنوز هم نمیخواهند و به نفع خود نمیبینند که جنبههای اخلاقی و انسانی امیرانتظام را برجسته کنند. هر کدام قهرمان را متعلق به خود میداند و این با واقعیت تاریخی سازگار نیست.
با این اوصاف باید بپرسم که آیا امیرانتظام تنها بود؟
به نظر من تنها بود و من در مقالهای به این تنهایی اشاره کردهام. او از خانوادهاش جدا شده بود و به زندان رفته بود. وقتی که امیرانتظام از طریق تلکس آقای خرازی که معاون آقای قطبزاده بود احضار میشود. میگویم تلکس آقای خرازی چون امیرانتظام میگفت که امضای قطبزاده جعلی بود. او میگفت در زندان با آقای قطبزاده ـ که او هم زندانی شده بود ـ برخورد داشته و چون آنها را از پیش از انقلاب میشناخت به او گفته بود صادق آیا آن تلکس و آن امضا متعلق به تو بود؟ قطبزاده گفته بود که اصلا روح من هم خبر نداشت و از این رو آقای امیرانتظام شهادت میدهد که این امضا جعلی بوده است.
کابینه یک طرف بود و همه انقلابی و به ظاهر متشرع و امیرانتظام یک طرف؛ از نظر ظاهری هم باز او در یک سو تنها بود. بعد به زندان میرود در اوایل ماجرا و در سال ۵۷ و ۵۸ هنوز شرایط پرالتهاب سیاسی دهه شصت شروع نشده و افراد خاص در زندان نیستند. هر چند او در انفرادی بود. به گفته ایشان ۵۵۵ روز در انفرادی بودند. وقتی از انفرادی بیرون میآید سالهایی بود که نیروهای چپ و مجاهدین در زندان هستند و همه امیرانتظام را لیبرال میدانند و او را ضدانقلاب میدانند و نمیتوانند او را بپذیرند. او میگفت قصد تمسخر من را داشتند. به طوری که زمان اصلاح موهای من، روی سرم خط میانداختند و برخوردهایی از این جنس که او از ما نیست بین زندانیان سیاسی وجود داشت. در سالهای ۶۱ تعدادی از نیروهای ملی مثل همبند او آقای رضاخانی وارد زندان میشوند و کم کم با او انس میگیرند.
دیگرانی هم به دلیل همین ویژگیهای اخلاقی او با وی انس میگیرند. او نمیتوانست به لحاظ نگاهی که برای آینده ایران دارد کسانی را در زندان دور خود جمع کند. با همه دوستی دارد و آشناست. ولی در فهم و درک تنهاست. وقتی از زندان بیرون میآید جریانهای سیاسی به عنوان یک سرمایه به او نگاه میکنند. دوستان جوان ما در تماس با او نمیتوانند زوایای اخلاقی او را بفهمند. او به جوانها کمک میکرد. کسانی که میخواستند برای ادامه تحصیل بروند یا پناهندگی بگیرند از او نامه میگرفتند. من به طور عمقی به تنهایی او نگاه میکنم و گر نه در ظاهر ماجرا همیشه دور و بر او شلوغ بود.
به نظر شما فردیت امیرانتظام پشت این اتفاقات و رویدادها گم نشد؟
امیرانتظام قربانی امیرانتظام شد. چون امیرانتظامی که من شناختم بسیار باهوش و با پشتکار بود. او شاگرد اول دانشگاهی در فرانسه بود که خود فرانسویها نمیتوانستند این موقعیت را کسب کنند. در برکلی بهترین دانشگاه آمریکا تحصیل کرد و در رشته سازه ممتاز شد. او در چندین پروژه مورد توجه آمریکاییها قرار گرفت. او عاشق خلاقیت بود. اگر تندباد انقلاب مسیر زندگی او را تغییر نمیداد، به طور قطع یکی از بزرگترین کارآفرینهای ایران بود که بناهای متعددی از او به یادگار داشتیم. شخصی اخلاقمدار که حتما در مسیر اقتصادی خود اصول اخلاقی را رعایت میکرد.
ما امیرانتظام را از دست دادیم. مسیر انقلاب امیرانتظام واقعی را از ما گرفت و امیرانتظامی به ما داد که شرایط به آن نیاز داشت. گویی امیرانتظام واقعی مرد و امیرانتظام دیگری به ما دادند.
این انسان به همین صورت درد کشید و تا آخرین روزها و آخرین ملاقات و آخرین مکالمه ما همچنان به من پروژههای اقتصادی پیشنهاد میداد. برای پسرش اردشیر کار اقتصادی پیشنهاد میداد و میگفت با هم کار کنیم. من واقعا انتظار مرگ او را نداشتم. ایدههایی میداد و روی کاغذ میاورد و انتظار داشت کسی اینها را از او بگیرد و اجرا کند. برای سپاه، برای مقابله با مواد مخدر، برای ترافیک، برای سازمان ملل و... طرحهایی مینوشت. در زمان ریاست جمهوری آقای خاتمی چند طرح برای ایشان فرستاد. او دلش میخواست کسی به او بگوید تو تنها کسی نیستی که در زندان مقاومت کرده تو حافظه و تواناییهایی داری. متاسفانه تصویری که ساخته شد و ساختیم و همه جریانها از این منظر او را دیدند و چنین وضعیتی را به او تحمیل کردند.
گویی ما برای ایجاد تغییر به ماندلایی نیاز داشتیم. وجود این ادم چقدر باید صبور باشد که این همه فشار را تحمل کند. چون جامعه به امیرانتظامی نیاز داشت. ما هنوز هم به همه چیز نگاهی چریکی داریم. این نگاه در همه جریانها نفوذ کرده و همه نگاهی چپ دارد. من صادقانه با ایشان دوستی کردم این دوستی خلایی بود که او به آن نیاز داشت و من هم به امیرانتظام نیاز داشتم. من در امیرانتظام به دنبال پروژه سیاسی نبودم. خود او را دوست داشتم. او هم پیشبینی میکرده که بعد از مرگش کسانی میراثخوار او شوند.
شکل تنهایی او بعد از زندان چگونه بود؟
هر کسی به او مراجعه میکرد گویی امیرانتظام ظرفیتی است که باید در خدمت او قرار بگیرد. انگار نه انگار که این مرد انسانی پاک است و دل شریفی دارد و فرزندانی در خارج از کشور دارد و دلش برای آنها پر پر میزند و نگران آینده آنها و آینده کشور است. او دوست داشت صحبتها از زوایایی گشوده شود که برای او اهمیت دارد. هر کسی به امیرانتظام میرسید میپرسید چه خبر؟ نتیجه چیست این کار به کجا میکشد؟ ولی امیرانتظام فقط روایت سیاسی نبود او عشق بزرگی به کشور و به خصوص به جوانان داشت.
علایق شخصی امیرانتظام چه چیزهایی بود؟
اگر انقلاب اتفاق نمیافتاد و مسیر او تغییر نمیکرد، در حوزه سازندگی و اقتصاد موفق میشد. در حوزه تجارت در ده پانزده سال قبل انقلاب و در نمایندگی بزرگترین شرکتهای تولیدی ماشینآلات سنگین ساختمانی نشان داده بود که تواناست. بسیاری از ماشینآلات از جمله دستگاه جدولزنی را ایشان وارد ایران کرده بود. در این حوزه بسیار باهوش بود و با دست خالی بدون سرمایه کار تجاری و اقتصادی را انجام میداد. به شرکتهای ایرانی آگهی میداد و پیشپرداخت میگرفت و با گشایش اعتبار دستگاههای لازم را از بزرگترین شرکتهای آمریکایی وارد میکرد. ایشان حتی میتوانست از بانکهای آمریکایی برای پروژههای ایرانی وام بگیرد. یک بار برای ساخت ۵ هزار واحد مسکونی برای کارخانه فولاد این کار را انجام داده بود که به دلایلی به نتیجه نرسید. علایق او توسعه و سازندگی ایران بود و کاری که در آن استعداد داشت.
بعد از انقلاب کسب و پیشه امیرانتظام چه بود و درآمد او از چه راهی حاصل میشد؟
او ثروتمند بود. وقتی زمینهای او را گرفتند و حسابهایش را بستند و شرکت او منحل شد، هنوز هم به اندازه زندگی چند امیرانتظام باقی مانده بود. در سعادتآباد زمین داشت، در شهرک غرب خانه داشت و در قیطریه ۱۰۰۰ متر زمین داشت که بعدها با مشارکت در ساخت آن زمین را به ساختمان به مسکونی تبدیل کرد و هنوز هم سه آپارتمان در آن مجموعه دارد. در رستوران پارادایس با خواهر مرحوم بازرگان شراکت داشت، در محمودیه آپارتمان داشت. همه اینها را تکهتکه فروخت. البته باید اشاره کرد هزینهای که در زندگی شخصی او شد با او تناسب نداشت. چون مدیریت این اموال در دست خود او نبود بریز و بپاش زیاد شد. او تنها بود وگرنه نمیخواست اینطور زندگی کند و این طور خرج شود. امیرانتظام به فکر راهاندازی بنیادی بود تا بتواند از طریق آن بورسیه تحصیل جوانها را فراهم کند. این طرح به دلیل تنهایی او هیچ وقت تحقق پیدا نکرد.
درباره این بنیاد به ما بگویید.
او علاقه داشت بنیادی بسازد مثل سایر بنیادها؛ مثل بنیاد افشار و مثل بنیادهایی که در آمریکا وجود دارند و از این طریق با کمک مالی خودش به جوانان با استعدادی که امکان مالی ندارند برای تحصیل و توانمندی کمک کند. صحبت این کار شد ولی ما موفق نشدیم.
در خاتمه بگویید مسئولیت میراث معنوی امیرانتظام، آثار و کتابهای او برعهده چه کسی یا کسانی است؟
در صورتجلسهای که امضای ایشان و همسر ایشان هم پای آن آمده است این میراث به عنوان حفظ حقوق معنوی عباس امیرانتظام به من سپرده شده است. در این صورتجلسه آمده است: «حفظ حقوق معنوی و چاپ و انتشار کتب و تجدید چاپ و اجازه چاپ و مقاله و دستنوشتههای مهندس و اظهارنظر نسبت به مطالب استنادی به ایشان به آقای مولایی و نراقی و شخص سوم به انتخاب این دو نفر اقدام خواهد شد.» او پیشبینیهای لازم را کرده بود ولی شرایط سختی بعد از فوت ایشان پیش آمده است و کسانی میخواهند از این مرد بهرهبرداریهای غیراخلاقی و سیاسی بکنند. من امیرانتظام واقعی را ترسیم کردم. و این وظیفهای است که به دوش ما است. این تازه شروع ماجراست و ما کارهای بزرگی در پیش رو داریم.
علیرضا صدقی
- 9
- 4