«یکسال است که بنزش را ندیدهایم. دیگر صبح زود نمیرود بیرون و شب برگردد. یا پیادهروی کند در آن پارکِ بالای خانهاش. خانهاش میخواهد موزه شود، شاید اگر شد ما هم بتوانیم آنجا را ببینیم. یک عمر همسایهاش بودیم و حالا دیگر خیلیها مهمترین همسایهشان را از دست دادهاند. یکسال است که دیگر او را ندیدهایم.»
امروز یکسال است که خیابان جماران و سنگفرهایش، یکی از مهمترین ساکنانش را از دست داده؛ سال گذشته در همین روز بود که ساکنان این محله قدیمی تهران با بهت خبر فوت آیتالله را با یکدیگر رد و بدل و بغض کردند؛ با قدیمیهایشان که حرف میزدی، بغض در گلو روایت میکردند خاطرات یک عمر همنشینی با مردی را که شهریورماه ۱۳۱۳ در بهرمان رفسنجان به دنیا آمد و ٨٤سال بعد صبح زود پایش را از خانه قدیمیاش در خیابان حسنیکیا بیرون گذاشت، به جلسه مجمع تشخیص مصلحت رفت و شب دیگر به خانه برنگشت.
دلمان به او گرم بود...
حالا همسایگان و کسبه یکی از سیاسیترین مناطق تهران راوی روزهای همنشینی با اویند؛ همنشینی با آیتالله هاشمیرفسنجانی در یکی از سیاسیترین مناطق تهران. خیابانی در منطقه شمیران که روزگاری شاهد رفتوآمدهای زیادی بود؛ از روزهای خاطرهساز سکونت امام(ره) در آن تا رفتوآمد سیاسیونی همچون رهبر معظم انقلاب، آیتالله بهشتی، آیتالله مطهری، شهید باهنر، شهید رجایی و آیتالله هاشمیرفسنجانی.
روایتها از چندین سال همسایگی با او شروع شد؛ بعد از یکسال از درگذشت آیتالله هاشمیرفسنجانی، کسبه و همسایگان «آیتالله» از روزهایی میگویند که یک عمر او را از نزدیک میدیدند و «دلشان گرم بود»؛ این را نانوای ٨٢ساله جماران میگوید؛ میگوید بچه جماران است و آیتالله هاشمی برایش «آقای هاشمی» است؛ «بارها آقای هاشمی را از نزدیک دیده بودم. هیچوقت نشد که از نزدیک با هم حرف بزنیم اما در مواقعی که به حسینیه میآمد یا مراسمی بود او را میدیدم که با خوشرویی با همسایگان سلام و احوالپرسی میکرد.»
پیرمرد از ١٩ دیماه ٩٥ میگوید؛ از آن روزی که خیابان جماران غلغله بود و به قول خودش از همه جای ایران اینجا بودند. «آقای هاشمی بیشتر از خیابان یاسر رفتوآمد میکرد و زیاد در محله جماران نمیآمد اما خیلیها در همین محله او را دوست داشتند، خیلیها در همین محله بعد از ارتحال امام(ره) به حضور آقای هاشمی دلشان گرم بود. پارسال در روز فوت ایشان همه ما کسبه و ساکنان اینجا دلمان خالی شده بود. او یار باوفای امام(ره) بود و حالا دیگر نیست. با اینکه زیاد او را نمیدیدیم اما جایش از آن روزی که نیست خیلی بین ما خالی است.»
ماجرای باغی که خانه «آیتالله» شد
«آنجا را میبینی، آنجا خانه آیتالله هاشمی است. زمین این باغ را که به باغ بالاسر معروف بود از یک ارتشی که دکتر هم بود خریداری کردند. امام این را میخواست؛ میخواست آیتالله هاشمی نزدیکش باشد. خود هاشمی هم همینطور، میخواست به امام نزدیک باشد. به خاطر همین با خانوادهاش آمدند ساکن شدند در اینجا.»
این روایتی است از حسین آقای ٧٠ساله؛ روایتی از چگونگی ساکن شدن آیتالله هاشمی به همراه خانوادهاش در خیابان حسنیکیا که محسن هاشمی فرزند بزرگ خانواده هاشمی پارسال اینگونه دربارهاش روایت کره بود: «در زمانی که حضرت امامخمینی(ره) در جماران اسکان پیدا کردند، صاحب منزل که فردی شخصی بود به دلیل مسائل امنیتی و رفتوآمدهای زیادی که در همسایگی منزل امام انجام میگرفت، مورد اذیت قرار میگرفت. به همین جهت امام(ره) دستور فرمودند تا منزل این فرد به قیمت مناسبی خریداری شود تا او بتواند خانه خوبی برای خود مهیا کند و دیگر اذیت نشود. وقتی منزل خریداری شد از امام(ره) پرسیدند از این منزل چه استفادهای کنیم که حضرت امام(ره) فرمودند، بگویید آقای هاشمی بیایند اینجا زندگی کنند.»
حسین آقا هم بعد از روایتی در همینباره، میگوید: «آیتالله هاشمی همیشه برای من و بچههایم الگو بود. او در تمام عمرش هیچوقت از پا ننشست. همیشه مشغول کار بود، تا روز آخر عمرش در ٨٤سالگی سر کار میرفت. من همان روز یعنی ١٩ دیماه پارسال او را سوار بر ماشینش دیدم. همان روز آمدم خانه و به همسرم گفتم آقای هاشمی هنوز هم صبح زود سر کار میرود و شب برمیگردد، خیلی از جوانها باید از او یاد بگیرند. خیلی مواقع به جوانهای محله از آقای هاشمی مثال میزدم، به خاطر همین هم همیشه سالم بود. روز مرگش هم سرحال بوده و خبرهایی که همان زمان منتشر شد نشان میداد که ایشان ناهارش را ظهر بعد از جلسه مجمع تشخیص خورده و بعد به استخر رفته است اما ما هم مانند بسیاری از مردم از مرگ ایشان شوکزده شدیم.»
«او» و ما جمارانیها
عرفاتی، ٦٥ساله است؛ درست روبهروی خانه آیتالله هاشمی ایستاده و از صبحهایی میگوید که او را سوار بر بنزش میدیده که راهی خیابان یاسر انتهای خیابان حسنیکیا بوده؛ «من صبحها زود از خواب بیدار میشوم و برای پیادهروی راهی همین خیابان میشوم. بارها آیتالله هاشمی را دیده بودم که سوار بر ماشینش و به همراه اسکورتهایش به سرکارش میرفت و یکبار هم او را در همین پارکی که نزدیک خانهاش است دیدم. کسبه و محلیهای اینجا همیشه از آیتالله خوب روایت میکنند.
من هم از کودکی ساکن جماران بودم و از زمانی که آیتالله هاشمی همسایه ما شد از اینکه او هم در کنار بیت امام(ره) همسایه ما شده بود خوشحال بودم. من هیچ وقت از او و خانوادهاش در عالم همسایگی بدی ندیدم. خیلیها در این محله اگر میدانستند که آقای هاشمی قرار است در یک مراسمی سخنرانی کند سعی میکردند حتما در آن مراسم حضور داشته باشند اما خیلیها هم از زندگی تجملاتی و اشرافی او میگفتند اما ما که زندگی او را میدیدیم به نظرمان اینطوری نمیآمد.
من عکسهایی از داخل خانهاش دیدهام که به نظر از خیلیها سادهتر بود و تجملگرایانه هم نبود. شاید خیلیها در عالم سیاست با او اختلاف نظر داشتند اما ما جمارانیها که او را خیلی دوست داشتیم.»او ادامه میدهد: «آقای هاشمی چند سالی میشد که از نظر سیاسی تغییر کرده بود و فکر کنم این را همه مردم میدانستند. به اصطلاح اصلاحطلب شده بود و شاید خیلیها که قبلا از او خردههایی میگرفتند بعد از انتخابات سال ٩٢ و زمانی که ردصلاحیت شد به او احساس نزدیکی بیشتری میکردند. او یار واقعی نظام بود. بعد از فوت ایشان خیلیها نگران شدند اما خدا را شکر مشکلی برای کشور به وجود نیامد. من میدانم حتی اگر او الان زنده بود درباره اعتراضات اخیر قطعا عملکرد خوبی داشت.»
خانه پدری
خانه ساکت است؛ دیگر انگار نه کسی میآید نه کسی میرود. از آن روزی که اعلام شد خانه آیتالله هاشمی قرار است با تصویب دولت، تبدیل به خانه - موزه شود، خیلیها میگویند عفت خانم مرعشی هم از این خانه به آپارتمانی در خیابان پاسداران نقلمکان کرده اما پاسداری که نگهبان خانه پدری «هاشمیها» است، میگوید عفت خانم هنوز در همین خانه ساکن است و فرزندانش در همین خانه او را ملاقات میکنند؛ میگوید: «من حدود ٤سالی هست که از این خانه حفاظت میکنم، آقای هاشمی هر وقت به خانه داخل یا خارج میشد شیشه را پایین میکشید و سلام و علیک کرد. او مرد خوشرویی بود. روز فوت ایشان این خیابان خیلی شلوغ بود، بعد از درگذشت ایشان خیلیها در این محله برایش اشک ریختند و حالا جای او در این محله خالی است.»
الهه محمدی
- 15
- 5