دکتر علی شریعتی در دوم آذرماه سال ۱۳۱۲ در روستای کاهک در مزینان سبزوار به دنیا آمد. جد وی، ملا قربانعلی که به آخوند حکیم معروف بود، ملایی فیلسوف و فقیه بود که در بخارا، مشهد و سبزوار سالها به مشتاقی و ممارست تلمذ کرده بود و از محصلان ممتاز ملاهادی سبزواری بهحساب میآمد.
محمود، فرزند آخوند حکیم به راه پدر رفت و درس دین آموخت و با مرگ پدر از پی درخواست مردم مزینان، پیشنماز مسجد و مدرسی حوزه علمیه را در آنجا عهدهدار شد و تا پایان عمر بر این عهد پایدار ماند. محمدتقی شریعتی از قرآنشناسان برجسته ایران و مولف کتاب پراهمیت و شاخص«تفسیر نوین» فرزند سوم ملا محمود بود. او با دختری از روستای کاهک در سال ۱۳۱۱ ازدواج کرد و فرزند اول این وصلت پسری با نام علی شریعتی شد.
استاد محمدتقی «کانون نشر حقایق اسلامی» مشهد را بنیان نهاد و از مبتکران و آغازگران جنبش نوین اسلامی کشور در تاریخ معاصر بود. محمدتقی بهشدت مورد احترام دکتر شریعتی بود. او خود در وصف پدر میگوید: «پدرم نخستین سازنده ابعاد روحم بود؛ کسی که برای اولین بار، هم هنر فکرکردن را به من آموخت و هم فن انسان بودن را؛ طعم آزادی را، شرف، پاکدامنی، مناعت، عفت روح، استواری، ایمان و استقلال دل را...»
علی شریعتی در کودکی برای آموختن قرآن به مکتب خانه روستا رفت و در واقع اولین معلم او «ملازهرا»، مکتبدار روستای کاهک بود. تحصیلات مقدماتی علی در دبستان ابن یمین مشهد در سال ۱۳۱۹ به پایان رسید و در سال ۱۳۲۵ به دبیرستان فردوسی مشهد وارد شد. شریعتی در وصف این دوران مینویسد: «مغزم در این زمان با فلسفه رشد میکرد و دلم با عرفان داغ میشد». او از کتابهای معمولی شروع به خواندن کرد و در ادامه کتابهای «موریس مترلینگ» و «آناتول فرانس» را مطالعه کرد.
با پایان یافتن سیکل اول دبیرستان، شریعتی در شانزده سالگی به دانشسرای مقدماتی رفت. اما در سال دوم دانشسرا که همزمان با اوجگیری نهضت ملی و نخستوزیری «دکتر محمد مصدق» بود گویی همه چیز تغییر کرد. او در سال ۱۳۳۱ «انجمن اسلامی دانشآموزان و دانشجویان» را تاسیس کرد و در مدت ۸ سال برگزاری جلسههای هفتگی آن را برعهده داشت. در جریان وقایع ۳۰ تیر سال ۱۳۳۱ اولین بازداشت او اتفاق افتاد، اما در همان سال فارغالتحصیل و استخدام شد و کتاب «مکتب واسطه اسلام» را در این دوران نوشت. شریعتی ضمن تدریس، با شرکت در کلاسهای شبانه دیپلم ادبی گرفت، سپس ضمن شرکت و قبولی در کنکور در مهر ۱۳۳۴ وارد «دانشکده علوم و ادبیات انسانی» شد و سهسال بعد در تیر ۱۳۳۷ با پوران شریعت رضوی ازدواج کرد.
سفر به فرانسه
شریعتی به شاخه مشهد نهضت مقاومت ملی، به رهبری آیتالله سید محمود طالقانی، مهدی بازرگان و یدالله سحابی پیوست. وی یکی از سخنگویان و فعالان این جریان انقلابی بود. اما کیفیت کارکردش سبب دستگیری و انتقال او به زندان قزلقلعه در تهران به مدت هشت ماه در سال ۳۶شد.
در سال ۱۳۳۷ وی که در رشته ادبیات فارسی بهعنوان شاگرد اول در مقطع لیسانس فارغالتحصیل شده بود، با بورس دولتی به فرانسه رفت. او برای مدتی از فعالیتهای سیاسی دور شد، اما اندکی پس از سکونت در پاریس، به گروه فعالان ایرانی در آنجا پیوست و در جریان کنگره جبهه ملی ایران در اروپا در ویسبادن در جمهوری آلمان فدرال در اوت ۱۹۶۲ با توجه به قدرت فکری و قلمیاش، بهعنوان سردبیر روزنامه فارسیزبان «ایران آزاد» انتخاب شد. شریعتی بعدها از افکار و آمال ملیّون فاصله گرفت و ایدئولوگ برجسته نهضت اسلامی ایران به رهبری امام خمینی شد.
بازگشت به ایران
شریعتی در سال ۱۳۴۴ به ایران بازگشت. ۵ سال اقامت در دانشگاه سوربون، این فرصت را به شریعتی داد تا در جوی آکادمیک و مدرن به تحقیقات و مطالعات خود ادامه دهد و با مکاتب فکری و فلسفی مختلف و علوم روز دنیا آشنا شود و آثار فیلسوفان، دانشمندان و نویسندگانی چونهانری برگسن، آلبر کامو و جامعهشناسانی نظیر گورویچ و ژاک برگ و اسلامشناسی چون لویی ماسینیون را از نزدیک و ملموس مورد مداقه قرار دهد. شریعتی با بازگشت به ایران، بعد از گذراندن شش ماه حبس در زندان و محرومیت از تدریس در دانشگاه تهران به خراسان بازگشت.
ابتدا او را در یک مدرسه روستایی مجبور به تدریس کردند، اما بهزودی در دانشگاه فردوسی مشهد به تدریس پرداخت. علی شریعتی به دانشگاه مشهد پیوست و شوق و شوری ناگفتنی در بین دانشجویان بهوجود آورد. وی با تلاش خستگیناپذیر خود شبها تا صبح سرگرم خواندن و نوشتن بود و روزها بعد از مدتی استراحت کار تحقیق و تلاش و فعالیت اجتماعی خود را که سخنرانی و ارتباط کلامی بخش شاخص آن بود پی میگرفت.
کیفیت حضور، تلاش آگاهیبخش و مجدانه و خدامحور او اقبال قشرهای مختلف مردم بهویژه دانشجویان را به او روزبهروز بیشتر کرد، اما بغض و حسد و کینه عملههای زر و زور و تزویر برانگیخته و برانگیختهتر شد، لذا کار استادی و آموزشی او را در دانشگاه مشهد پایان دادند و بهعنوان عنصر نامطلوب مانع از ادامه تدریس وی شدند. او بعد از موفقیت در امتحانات «شورای عالی اداری» بهعنوان کارشناس کتابهای درسی به تهران منتقل شد و با مرحوم برقعی و شهید باهنر همکاری کرد. «سازمان جلب سیاحان» هم از شریعتی درخواست کرد کتابی تاریخی- فرهنگی در معرفی استان خراسان بنویسد و او کتاب «راهنمای خراسان» را نوشت. ترجمه کتاب «سلمان پاک» نوشته «پروفسور لویی ماسینیون» نیز از کارهای وی در این دوره بود.
سخنرانیهای آتشین
شریعتی ضمن عزیمت به تهران در سال ۱۳۴۷ کتاب کویر را منتشر کرد. وی در این سال با دعوت استاد شهید مرتضی مطهری برای سخنرانی به حسینیه ارشاد تهران رفت و او سخنرانیهای آتشین خود را از آن پس در حسینیه ارشاد آغاز کرد. پنج سال پس از آن، پربارترین دوره زندگی شریعتی بود؛ حسینیه ارشاد شاهد سخنرانیهای پیوسته، پرمحتوا و مستمر وی در این مدت بود. خطابههای او در ایجاد آگاهی و علاقه نسل جوان به اسلام محمدی و تشیع علوی بهصورت وسیع در قالب نوار پخش شد و مورد استقبال چشمگیر دانشجویان و نسل نو تحصیلکرده قرار گرفت.
این سخنرانیها روی کاغذ هم پیاده و با سرعت در قالب مجموعهای حجیم و وسیع در حدود پنجاه جزوه و کتاب منتشر شد. در سال ۱۳۴۹ به بخش تحقیقات وزارت علوم در تهران منتقل شد، «تعلیم و تربیت در اسلام» موضوع مورد پژوهش او بود که در اوایل انقلاب در کتابی با نام «مکتب و تعلیم و تربیت» منتشر شد. از سال ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۲ تلاش فراوانی در ایجاد آگاهی و علاقه در نسل جوان به دین مبین اسلام کرد. سال ۱۳۴۹ و ۱۳۵۰ سالهای فوق پرکار شریعتی بود.
درگذشت
اما موج فراوان و فراگیر تاثیرگذاری شریعتی، رژیم را به وحشت انداخت و با دستور دربارهم سخنرانیهای شریعتی و هم حسینیه ارشاد تعطیل شد و از پی آن شریعتی از آبان ماه ۱۳۵۱ تا تیرماه ۱۳۵۲ به زندگی مخفی رو آورد و تحت تعقیب ساواک قرار گرفت، اما متن سخنرانیهایش همچنان به چاپ میرسید، ولی از آن پس با اسم مستعار چاپ میشد. در تیر ماه ۱۳۵۲، علی شریعتی در نیمه شبی به خانهاش مراجعه کرد و
دو روز بعد به شهربانی مراجعه کرد و خودش را معرفی کرد.
بعد از آن روز به مدت ۱۸ ماه تا سال ۵۴ در زندان انفرادی شاه بود. شریعتی پس از آزادی در حبس خانگی بهسر برد، اما در ۲۵ اردیبهشتماه ۱۳۵۶ تهران را با اسم مستعار و هویت جعلی بهسوی اروپا ترک کرد و پس از سه هفته اقامت درلندن در آن حال که انتظار ورود خانوادهاش را میکشید در ۲۹ خرداد ۵۶ به شکل مشکوکی درگذشت. علت مرگ وی را به صورت رسمی انسداد شرائین و نرسیدن خون به قلب اعلام کردند، اما او هیچگونه سابقه بیماری قلبی نداشت.
کالبدشکافی نشد و نتیجه بسیار سریع اعلام شد و سفارت ایران در لندن از مرگ وی قبل از اعلام رسمی خبردار بود. طبق خواست خود دکتر شریعتی میبایست وی را در حسینیه ارشاد دفن میکردند، اما مخالفت رژیم سبب شد تا با مساعی و اهتمام امام موسیصدر و دکتر مصطفی چمران در جوار حرم مطهر حضرت زینب(س) در دمشق به خاک سپرده شود. کتابهای علی شریعتی بیشمار و متنوع هستند. آثار منتشر شده از وی مشتمل بر ۲۰ کتاب و بیش از ۵۰ رساله است. بخش عمده آموزههای او در تقابل و تضاد اساسی با ریشههای حاکمیت و استیلای استبداد، استعمار و استحمار است.
اهمیت، نقشآفرینی و کارکرد اجتماعی دکتر شریعتی
نگاه عاشقانه یا دشمنانه مفرط به شریعتی، یعنی حذف شریعتی، شریعتی نه قدیس است نه اهریمن. او بخشی از زمانه ماست و بیگمان میبایست با خوانشهای مکرر و البته انتقادی از آثار و آرای او، وی را به زمانه و شرایط معاصر خود پیوند بزنیم. زندهبودن یک تفکر و متفکر به نقدهایی است که همواره از آن به عمل میآید. ما شریعتی را غالبا در جایگاه یک «چهره مشهور» مورد نقد قرار دادهایم تا یک متفکر و اندیشمند.
ما اغلب یا با مخالفان صددرصد شریعتی مواجهیم یا با موافقان صددرصدش که البته نوعی حب و بغض هم بر موافقت و مخالفت آنها مترتب است. جنس کارهای شریعتی متنوع است و چنانچه خود او تقسیمبندی کرده است؛ آثار او مشتمل بر اجتماعیات، اسلامیات و کویریات است و بهخاطر همین ابعاد و جنبههای گوناگون و متنوع آثارش، خوانشهای متفاوتی اعم از اجتماعی، اسلامشناسانه و اگزیستانسیالیستی را میتوان از آنها انتظار داشت. شریعتی به اعتبار توان و پشتوانه علمی و مطالعاتی، توشه اعتقادی و ایمانی و اقبال عمومی، زمینه و استعداد پشتسرگذاشتن مارکسیسم را برای جامعه ایرانی فراهم کرد. او تناقضات مارکسیسم را استخراج کرد و به ما مدد رساند تا بتوانیم از آن عبور کنیم. در زمانه زندگی شریعتی، مارکسیسم به شکل بسیار قدرتمندی حاضر است و او با ارجاع آن و دیگر جریانهای فکری که در جامعه ایرانی حضور دارد، همواره با رویکردی سلبی برخورد کرد و در آن موفق بود.
درک درد جامعه
شریعتی روح زمانه و درد جامعه خود را درک میکرد. او برخلاف خیلیها که اصرار دارند تا او را دانشمند، فیلسوف یا مورخ بخوانند هیچگاه داعیه دانشمندبودن نداشت و تنها خود را روشنفکر خطاب میکرد. اما او از توان تحولآفرینی فکری و اجتماعی عجیبی برخوردار بود. این نقشآفرینی در ایران معاصر تا حد قابلتوجهی بیبدیل است. این توان فوقالعاده در شریعتی، تابعی از شناخت چندوجهی او از اندیشه غربی، ادبیات، تاریخ و فرهنگ اسلامی است که او در هریک از آنها متبحر بود.
شریعتی بهدنبال بنیانی بود تا بتواند از قبل آن تحرک اجتماعی لازم را در جامعه ایرانی تامین کند و او آن را در مکتب اسلام، خاصه تشیع علوی جستوجو کرد. او با همه وجود، به تشیع عشق میورزید و آن را با آگاهی معرفت ممتازی میشناخت. بخشی از این ساحت ایمانی وی هنگامی متبلور میشود که از امامان شیعه امام علی (ع)، امام حسین(ع) و امام سجاد(ع) به اقتضای کارکرد تاریخیشان سخن میگوید یا از ابوذر میگوید. البته با این همه مارکسیستهای ایرانی، شریعتی را مرتجع میدانستند و معتقد نبودند که او تسهیلکننده تحول اجتماعی است.
اما شریعتی در برابر ایدئولوژی مسلط و قدرتمند مارکسیسم که در حال ایجاد ویرانی اجتماعی و فرهنگی در جامعه ایران بود، قدرتمند ظاهر شد و با یک بنیان علمی - استدلالی و ایمانی- اعتقادی قوی به مصاف آنها رفت و آن را با چاشنی ادبیات عارفانه و رویکرد جامعهشناسانه تلطیف کرده و عمق بخشید و اقبال بینظیر طبقات و طیفهای مختلف اجتماعی را با خود همراه کرد.
ظرایف زبانی و کلام وی بسیار عجیب و معجزهگونه است. قدرت کلام او در همه حیرت ایجاد میکند. او با در اختیار گرفتن تمام این ظرفیتها، تحول اجتماعی را عینیت بخشید و طبقه متوسط شهری را با خود همراه کرد. بر همین اساس در آغاز انقلاب، برخی شریعتی را معلم آن میدانستند. اگر بخواهم تعبیر معلم انقلاب را به زبان خود ترجمه کنیم، شاید باید گفت که شریعتی ایدئولوگ انقلاب بود. سخن شریعتی، سخن زمانه بود و مردم هم اقبال عجیبی به اندیشههای وی کردند. اگرچه شریعتی فرصت کافی در ساماندهی یک جریان مستقل فکری را نداشت. او در زمان محدودی زندگی کرد؛ زمانی که یک فضای کاملا احساسی، هیجانی و انقلابی هم در جامعه شکل گرفته بود.
سنتگرایی دینی
بهرغم همه علایق معنوی و دغدغههای دینیای که شریعتی داشت، پروژه فکری او مبتنی بر ارائه قرائتی از دین بود که بتوان از آن یک ایدئولوژی مبارز و انقلابی عرضه کرد. به واقع فضای عامی که شریعتی اندیشهها و آرای خود را در آن سامان بخشید، بخشی مربوط به اندیشه غربی، بخش دیگر آن مرتبط با سنتگرایی دینی و بخش دیگر آن هم در ارتباط با جریان روشنفکری بهویژه از نوع دینی آن یا روشنفکری دینی بود. در واقع شریعتی به طور آشکار و پنهان این جریانات را نقد و البته در جاهایی هم آنها را نفی میکرد تا نهایتا امکان شکلگیری جریان مستقلی را فراهم آورد. عمدهترین جریاناتی که در تقابل با شریعتی قرار داشتند و بعضا هنوز هم همان مواضع را در مواجهه با آرای او دارند سه جریان بودند.
یکی مارکسیستهای ایرانی که داعیه نجات ایران را داشتند، یکی جریان سنتی یا مذهبی که شریعتی را برهمزننده وضع و نظم موجود میدانست و در نهایت حاکمیت وقت که او را مخل موجودیت خود و برهم زننده تنظیم روابط میان گروههای اجتماعی و تولیدکننده نیروی اجتماعی جدیدی تلقی میکرد. اسناد ساواک هم گویای همین مولفه است. از نظر آنها شریعتی جریان اجتماعی تازهای را در حوزه خانه، مدرسه و دانشگاه بهوجود آورده بود. او از یک سو در جامعهای با زندهترین جریانهای روشنفکری، ارتباط داشت، از سوی دیگر فرزندی از جهان سوم بود و از جانبی دیگر هم شهروند سرزمینی بود بهنام ایران با انبوهی از میراث تاریخی و مشکلات و تعارضات سیاسی و اقتصادی و از این هر سه سو در تنگنا و محدودیت.
ایدئولوگ انقلاب اسلامی
سیاستمداران، جامعهشناسان و اسلامشناسان بسیاری از نوع ایرانی و غیرایرانی هم در غرب و هم در جهان سوم و دنیای اسلام، دکتر شریعتی را یکی از ایدئولوگهای انقلاب اسلامی در ایران و یکی از برجستهترین متفکران و مبلغان اسلامی در دنیای اسلام قلمداد میکنند و برآنند که شریعتی در پیدایی تحولات اجتماعی منجر به انقلاب اسلامی نقشآفرینی ممتازی داشته است.
شریعتی در کنار برخی دیگر از فعالان فرهنگی ایران، امکان وقوع انقلاب اسلامی را به لحاظ معنا فراهم کرد. مجموعهای از مفاهیم که شریعتی پدید آورد تا به امروز بر ذهن بسیاری از ما حاکم است. شریعتی به این اعتبار یکی از شاخصترین محرکهای ایدئولوژیک انقلاب اسلامی ایران و عامل رشد موج اسلامخواهی و نواندیشی دینی در میان جوانان و روشنفکران در دنیای اسلام است.
کتابهای او به تمام زبانهای مهم جهان اسلام نظیر عربی، ترکی و اردو ترجمه شده و در چهار دهه گذشته جنبش بیداری اسلامی در ایران، مصر، فلسطین، تونس، پاکستان، افغانستان از آن تغذیه کرده و میکند. شریعتی راههای سوسیالیسم، کاپیتالیسم و لیبرالیسم را بیراهه معرفی کرد و ضمن آنکه ارزشها و راه اهلبیت را در همه عصرها و نسلها بهترین مانیفست فکری، عملی و مبارزاتی میدانست، راه سعادت بشری را مکتب اسلام راستین معرفی میکرد و در معرفی و تحلیل گفتمانهای رایج و غالب روزگار خود لیبرالیسم را از باب سیاستهای امپریالیستی و استعماری دولتهای غربی و ابتذال اخلاقی و مارکسیسم را بهخاطر ماهیت ماتریالیستی و تضاد آن با مذهب، مورد نقد و نکوهش قرار میداد.
شریعتی با طرح اسلام راستین بهعنوان یک ایدئولوژی پویا و کارساز در مصاف با مکاتب مادی نوظهور، نقشی ماندگار در نسل جوان ایرانی ایجاد کرد و بهعنوان یکی از بزرگترین متفکران تجدید حیات اسلام در جهان معاصر، برداشتن گامهای موثر و بلندی را در یک دهه پایانی حکومت پهلوی تحقق بخشید. او در سه جبهه فکری مختلف با سلفیسم، غربزدگی و مارکسیسمزدگی الگوهای مبارزاتی ماندگاری را تامین و تبیین کرد و بهعنوان یک تئوریسین قابل در قرائت ایدئولوژیک از دین، توانست علیه تئوریهای موجود مواضع مستدل و قابل دفاعی را تبیین و شرایط موثری را در تحقق انقلاب اسلامی خلق کند. موقعیت ممتاز شریعتی در پیروزی انقلاباسلامی و نقش مکمل وی در کنار مطهری و طالقانی در تغذیه فکری دانشجویان و طلاب فعال و جوان نهضت اسلامی ایران به رهبری امام خمینی حقیقتی غیرقابل انکار است.
قرائتی جدید از مفاهیم مذهبی
شریعتی با متد ابداعی مبتنی بر ایمان، منطق، علم و استدلال قوی خود، نفوذ فوقالعادهای را در نسل دانشجو و فعالان فرهنگی - اجتماعی دهه چهل و پنجاه ایران اعمال کرد و مانع از سقوط و گرایش آنها به سوی ماتریالیسم، غربزدگی و عناد و خصومت با مذهب شد. او مفاهیم مهم و پایه در شریعت اسلامی چون توحید، تقدیر، تقیه، انتظار، امر به معروف و نهی از منکر، ذکر، امت و امامت را تحلیل عصری کرد و ضمن آن، زمینهها و خوراک آگاهی جنبشهای فکری و اجتماعی جدید را تامین کرد.
همه تحلیلهای تاریخی، استنتاجات فلسفی و ارزیابیهای جامعهشناختی او برخوردار از یک جهتگیری مذهبی بود. او در شناخت و شناساندن اسلام، تفکر صحیح را مبنا و اساس شناخت حقیقی میدانست و معتقد بود تنها شناخت حقیقی عقیده است که ایمان را استوار ساخته و از قِبَل آن آگاهی متعهد در انسان نضج مییابد. بر این اساس وی با قرائتی جدید از مفاهیم و آموزههای مذهبی، توانست ضمن بازسازی گسترده میراث مذهبی اسلام، وجهه جدید و بهروزی را از آنها منطبق با نیازهای روز جامعه ایرانی معرفی کند و در تقابل با مکاتب التقاطی، «خودسازی انقلابی» را بهعنوان یک نظریه طرح کرد و در تبیین آن عنوان کرد که سه بُعد اساسی ساختمان وجودی فرد یعنی «عرفان»، «عدالت» و «آزادی» میبایست در قالب «عبادت»، «کار» و «مبارزه اجتماعی» عینیت یافته و پیوسته تقویت شود.
شریعتی در جایگاه یک متفکر مسلمان با رویکردی جامعهشناختی، بسیاری از باورهای سنتی و آرا و عقاید رایج زمانه خود را به دیدی نقادانه بازشناسی کرد و با التفات و ارادتی برآمده از آگاهی به اهل بیت و معرفت و نگاهی عاری از انتفاع و منفعت به دین و دیانت، تشیع راستین را با نقد موارد التقاطی، خرافی، تحمیلی و تخریبی با ادبیاتی فاخر و گیرا ارائه کرد و با طرح قالبها، شاخصها و اصول و اسلوب تشیع علوی، تشیع صفوی را مظهر سنت مسخ شده معرفی کرد و اسارتپذیری، خرافه و جبرگرایی آن را با طرح سیمای راستین امامت و امت، تقبیح کرد. اهتمام جهتدار او در راستای عصری کردن تئوریک مفاهیم اجتماعی اسلام با ادبیات جدید در جهت استقرار جامعه توحیدی مبتنی بر قسط، آزادی و معنویت عینیت پیدا کرده و حرکت و تحول اجتماعی را در پی داشت.
شان ایمانی و اعتقادی دکتر شریعتی
شریعتی، شخصیت صادقی بود و بخشی از محبوبیت خود را مدیون همین ویژگی انسانی و اخلاقی خود بود. وی شخصا فردی فداکار، انقلابی، متدین و مومن بود، اما در متنی قرارداشت که یک ایدئولوژی در آن شکل گرفت. کیفیت رفتار، کیفیت مواجهه و مبارزه با دستگاه حاکم، کیفیت زندگی، دارایی و میزان اندوخته مالی، دغدغههای شغلی و معیشتی و انبوه آثار و آرای استدلالی و اشراقیات و شهود عرفانی و تولید هزاران برگ محتوای پاک و منزه از آلودگیهای معمول زمانه که به تعبیر خود یک کلمه آن را به پای خوکان نریخته بود و نیایشهای ناب که معرف روح بلند و الهی فردی آگاه، سرکش و جستوجوگر حقایقی ناب بود؛ همگی سبب شد تا او در چشم مردم زمانه برخوردار از شانی اعتقادی و ایمانی عاری از آلودگیهای معمول فعالان اجتماعی آن دوران جلوه کند و از این حیث هم مورد اقبال واقع شود.
او در ارائه و اعمال خواست و اهداف خود با نوعی اخلاص و پاکی و پاکدامنی حرکت میکرد؛ اخلاصی که به تعبیر خود او تن پر نیاز و ضعیف و محتاج را مطلق میکند. «اخلاص: و میدانمای خدا، میدانم که برای عشق زیستن و برای زیبایی و خیر، مطلقبودن، چگونه آدمی را به مطلق میبرد، چگونه اخلاص این وجود نسبی را، این موجود حقیری را که مجموعهای از احتیاجهاست و ضعفها و انتظارها، "مطلق" میکند!» شریعتی درصد و درجه پرهیز و احتیاط بالایی داشت و میگفت مواظب باشید که خواستن آدمی را خوار میکند و داشتن او را محافظهکار.
اما خود در عوض از خدا میخواست «خداوندا! به علمای ما مسئولیت و به عوام ما علم و به مومنان ما روشنایی و به روشنفکران ما ایمان و به متعصبین ما فهم و به فهمیدگان ما تعصب و به زنان ما شعور و به مردان ما شرف و به پیروان ما آگاهی و به جوانان ما اصالت و به اساتید ما عقیده و به دانشجویان ما نیز عقیده و به خفتگان ما بیداری و به نویسندگان ما تعهد و به هنرمندان ما درد و به شاعران ما شعور و به محققان ما هدف و به نومیدان ما امید و به ضعیفان ما نیرو و به محافظهکاران ما گستاخی و به نشستگان ما قیام و به راکدین ما تکان و به مردگان ما حیات و به کوران ما نگاه و به خاموشان ما فریاد و به مسلمانان ما قرآن و به شیعیان ما علی و به فرقههای ما وحدت و به حسودان ما شفا و به خودبینان ما انصاف و به فحاشان ما ادب و به مجاهدان ما صبر و به مردم ما خودآگاهی و به همه ملت ما همت، تصمیم و استعداد فداکاری و شایستگی نجات و عزت ببخش!» (شریعتی،کتاب نیایش) «خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بیثمری لحظهای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگیاش سوگوار نباشم.
برای اینکه هر کس آنچنان میمیرد که زندگی میکند. خدایا تو چگونه زیستن را به من بیاموز، چگونه مردن را خود خواهم آموخت. خدایا رحمتی کن تا ایمان، نان و نام برایم نیاورد، قدرتم بخش تا نانم را و حتی نامم را در خطر ایمانم افکنم، تا از آنهایی باشم که پول دنیا را میگیرند و برای دین کار میکنند، نه از آنهایی که پول دین میگیرند و برای دنیا کار میکنند.»
او در راه آرمان خود تعریفش، ایمانش دژی مستحکم و تسخیرناپذیر بود و پیوسته نفرینها و آفرینها را بیاثر میدانست و بر آن بود که اگر تنهاترین تنهاها شوم، باز خدا هست و او جانشین همه نداشتنهاست. وی به ندرت مینالید و میگفت نالیدن کار شبهمردهاست، شجاع از نالیدن شرم دارد و آنان که خود بسیارند از وطن بینیازند.
گفتمان شهادت
شریعتی در تبیین گفتمان شهادت در هنگامه انقلاب و تداوم آن در ایران بعد از انقلاب هم بهعنوان یکی از جلوههای ایمانی انسان، مکتبی بسیار موثر واقع شد. در حقیقت «شهادت» یکی از سه رکن اساسی تفکر اسلام اجتماعی شریعتی یعنی «جهاد»، «شهادت» و «انتظار» بود. او در کتاب شهادت پیوند میان زندگی و مرگ، ارتباط عمیقی میان چگونه زیستن و چگونه مردن طرح میکند و میگوید: «اکنون... ما مردهها زنده هستیم. شهیدان سخنشان را گفتند و ما کرها مخاطبشان هستیم، آنها که گستاخی آن را داشتند که ـ وقتی نمیتوانستند زنده بمانند ـ مرگ را انتخاب کنند، رفتند و ما بیشرمان ماندیم؛ صدها سال است که ماندهایم و جا دارد که دنیا بر ما بخندد که ما بر حسین(ع) و زینب(س) ـ مظاهر حیات و عزت ـ میگرییم و این یک ستم دیگر تاریخ است که ما زبونان، عزادار و سوگوار آن عزیزان باشیم...»
هنر، مذهب، عرفان
شریعتی در یک تعریف اجمالی و استدلالی تعریف خود از زندگی را محدود به چند واژه گزینشی میکند که هریک از آنها معرف یکی از ابعاد مختلف زندگی در ساحتهای مادی و معنویاند. او میگوید زندگی یعنی «ایمان»، «هنر»، «دوست داشتن»، «آزادی» و«نان». شریعتی بخشی از باور اعتقادی و باور ایمانی خود را در تبیین و تشریحی که در بیان اهمیت، تلاقی و ارتباط میان هنر، مذهب و عرفان در ضمیر و زندگی آدمی میبیند.
یکی از معدودترین شخصیتهای تاریخ معاصر
شریعتی چه در روزگار گراماگرم کار و تلاش و مبارزه و بگیر و ببند و زندان و زنجیر و طعنه و تخریب حرامیان و اصحاب و ایادی زر و زور و تزویر یا باورمندان سادهدل اغفال شده و بیخبر و هیچ از شریعتی و روزگارش ناخوانده و نشنیده و چه در روزگار پس از مرگ، همواره به انحا و اشکال و با ذکر مصادیق ابداعی مختلف، از باب بیایمانی و لادینی و بیاعتقادی مورد اشاره و مذمت کسان بسیاری از دو جبهه معاندان و مغرضان و منفعتجویان از یک سو و جامعه ایمانی در طیفهای مختلف از دیگر سو قرارگرفت و به کرات و بعضا خارج از قاعده انصاف تحریف و تخریب شد و توهین و فحش خورد و ناله و نفرین شنید، اما واقع امر آن است که او از معدود شخصیتهای مشهور در تاریخ معاصر ایران است که درجه صداقتش، صدق کلامش، یکرنگی کلام و کردارش، پرهیز از دروغ و دغل و فریبش، صفای دل و دردمندی روحش، داناییاش، حیا و حرمت نگاهش، مردانگی و جوانمردیاش، دنیاگریزی و آخرت نفروشیش، تواضعش، کرم و بخشش و وقار مردانهاش بینظیر است و چه جفای ناجوانمردانه است آنجا که همه داشتنها و قابلیتهای انسانی، اخلاقی، علمی و ادبی او را در یک کفه و منافع گروهی و جناحی و طبقهای و فردی خود را در کفهای مینهیم و از این قیاس خداناروا او را عیاری میزنیم مطابق آنچه خیلیها زدند و میزنند.
«چقدر ایمان خوب است! چه بد میکنند که میکوشند تا انسان را از ایمان محروم کنند چه ستمکار مردمی هستند این به ظاهر دوستان بشر! دروغ میگویند، دروغ، نمیفهمند و نمیخواهند، نمیتوانند بخواهند.
اگر ایمان نباشد زندگی را تکیهگاهش چه باشد؟
اگر عشق نباشد زندگی را چه آتشی گرم کند؟
اگر نیایش نباشد زندگی را به چه کار شایستهای صرف توان کرد؟
اگر انتظار مسیحی، امام قائمی، موعودی در دل نباشد ماندن برای چیست؟
اگر میعادی نباشد رفتن چرا؟
اگر دیداری نباشد دیدن چه سود؟
و اگر بهشت نباشد صبر و تحمل زندگی دوزخ چرا؟ اگر ساحل آن رود مقدس نباشد بردباری در عطش از بهر چه؟
و من در شگفتم که آنها که میخواهند معبود را از هستی برگیرند چگونه از انسان انتظار دارند تا در خلا دم زند؟»
شان علمی و توان فکری دکتر شریعتی روشنفکر مسلمان
بعد از رنسانس، نگاه بسته به جهان، باز میشود و جهانبینیها ساخته میشوند که پایه ایدئولوژیهای جدیدند و اهل رنسانس در عالم اسلام، یعنی سیدجمالالدین اسدآبادی، اقبال لاهوری و شریعتی که در سنت اقبال میاندیشند، در این فضا قرارمیگیرند. شریعتی ذخیره معرفتی ایرانی و اسلامی از یک طرف و قسمتی از زمینه تفکر مدرن غرب را که با آن آشنایی داشت جمع کرد و از آن به یک سنتزی رسید و شهامت آن را داشت که سنتزسازی بکند و چنین کرد.
شریعتی یکی از مهمترین منابع فهم سیاسی از اسلام در بستر منازعات جهان مدرن است. شریعتی جدا از رشته علمی، مدرک تحصیلی، دانشگاه محل تحصیل و درصد و تیراژ مقالات و کتب و تالیفات و تزها و حضور در سمینارها و سمپوزیومها و نشستهای علمی و تدریس در مقطع مختلف که شاخصهای ارزیابی درجه و شان علمی آدمها در دنیا و ایران ما هستند؛ انسانی به واقع عالم و بسیاردان و فرزانه بود. آنچه در ارزیابی کارنامه علمی و فکری شریعتی قابل ارائه و اثبات است آن است که شریعتی علاوه بر علم رایج و معمول و متعارف، بهرههای فراوانی از حکمت دارد و از یک دستگاه فکری عالمانه مبتنی بر دانشهای تخصصی و متاثر از آموزههای اصیل اسلام برخوردار است.
شریعتی در زمره روشنفکران مسلمانی است که از سیدجمالالدین اسدآبادی آغاز میشود و این رویه از حیث جغرافیای روشنفکری دینی به مصر، عراق، الجزایر، ایران، غنا و مراکش میرسد. او یکی از بزرگترین نظریهپردازان انقلاب اسلامی است. در دستگاه فکری شریعتی جهانبینی توحیدی زیر بنای مکتب است و بر پایه آن، نگرش انسانشناسانه، فلسفه تاریخ و بینش جامعهشناختی اسلام قرار گرفته و توحید در این هر سه دیدگاه، تجلی پیدا کرده است. دیدگاههای فوق به مثابه سه بازوی مکتب، روبنای ایدئولوژیک مکتب اسلام را بر خویش حمل میکنند و کلیه این موضوعات از حیث معنا با توجه به جامعه ایدهآل و انسان ایدهآلی است که در افق نهایی این مکتب قرار دارد. (اسلامشناسی، جلداول)
تولید فکر
شریعتی به اعتبار دانش و دریافت و بضاعت خود، ضمن نقد جامعهشناسی پوزیتویستی و کلاسیک، یک جامعهشناسی مبتنی بر یک مکتب فکری را تبیین کرد که ابتنا حداکثری بر مکتب اسلام داشت و رسالت آن نه فقط تبیین وضعیت موجود بلکه ناظر بر نحوه استخدام دانش جامعهشناختی در خدمت آرمانهای متعالی بشری است. شریعتی زیربنای تحولات اجتماعی را دو زیر بنایهابیلی و قابیلی میداند که اولی به مفهوم اصالت جامعه و دومی به معنای اصالت فرد است. در نظر شریعتی همه قطببندیهای مختلف اجتماعی مبتنی بر این دو زیربناست. وی این قطببندیها را در سه عرصه اقتصاد، سیاست و مذهب مورد بررسی قرار میدهد و طرح سوسیالیسم در برابر سرمایهداری، دموکراسی متعهد در برابر سایر اشکال سلطه سیاسی و تشیع علوی در برابر مذهب انحرافی تبیین میکند.
شریعتی در چهار دهه پیش، در جامعه ایران تولید فکری کرده است، اما آنچه او تولید کرده، لزوما به بستر تاریخیاش منحصر نیست. بر مبنای معیارهایی فراتاریخی میتوان صدق و کذب آن را تعیین کرد آنچه دکتر شریعتی و میراث فکری او را ذیل این روایت دوم قرار میدهد، سرشت سیاسی، ایدئولوژیک و عملی اندیشه اوست. دکتر شریعتی اگرچه گزارههای الهیاتی و فلسفی نیز تولید کرده است، اما کمتر میتوان او را در شمار فیلسوفان و متالهان جای داد. او را بیشتر باید معمار یک جهان معنایی به بهشمار آورد که الگویی از هویت و البته مقاومت در میدانی خاص از کنش و واکنشهای خاص در عمل پدید آورده است. شریعتی از جمله متفکران منتقدی است که جایگاه قابل تاملی در جغرافیای فکری ما دارد. او همواره منتقدانه میاندیشید و متفکری اندیشهورز بود و به شکل بنیادین راجع به انسان و هستی نظرات قابل تاملی را ارائه کرد.
جامعهشناس دینپژوه
او بهعنوان جامعهشناسی دینپژوه بر این باور بود که بینش مکتبی در مقابل جامعهشناسی پوزیتیویستی از توان بیشتری در تحلیل تحولات اجتماعی برخوردار است. مقابله علمی و فکورانه با مارکسیسم، از نقاط قوت شریعتی بود. شریعتی هرچند از گفتمان مارکسیسم وام گرفت، اما به خلق معانی و گنجواژه جدیدی پرداخت که تغییرات نمادینی را در نظم گفتاری او نشان میدهد. چنانکه مبارزه مسلحانه را به جهاد، خلق را به ناس، مالکیت جمعی را به بیتالمال، رهبری را به امامت، زندگی بیمعنای بورژوازی را به دنیوی بودن، حکومت مردم را به اجماع تعبیر کرد. او با کاربرد ادبیات آمیخته با آموزههای اسلامی و آیات قرآنی و روششناسی تاویلیـ تطبیقی، به سراغ مذهب رفت و پویایی و خلاقیت فکری خود را در بداعت نظریهپردازی خویش نشان داد.
شریعتی به جریان روشنفکری ایران اعتبار بخشید و وزن اثرگذاری آن را بالا برد. وی رابطه ایدئولوژی و روشنفکری را لازم و ملزوم یکدیگر میدانست، چراکه ایدئولوژی مشخصکننده تیپ فکری یک روشنفکر است و کسی نباید بدون داشتن برچسب ایدئولوژی، کار روشنفکری کند. وی با چنین چینشی بود که بر اساس بینش توحیدی خود، تفسیری انقلابی از اسلام ارائه کرد.
اسطورهسازی وی از شخصیتهایی چون ابوذر، مقداد و حضرت زینب(س) و امام حسین(ع) و گرایش شدید وی به آرمانگرایی هم از مختصات ویژه قرائت ایدئولوژیک وی از دین بود. شریعتی تفسیری انقلابی بر اساس ایدئولوژی اسلام از دین شکل داد و کشنگران سرخورده از نظام شاهنشاهی را در قالب آرای خویش هویتی نو و پویا داده و افق جدیدی را پیشروی آنها گشود. او با تلفیق تعالیم دینی و چپ، لیبرالیسم را هم به چالش کشید. او لیبرالیسم موجود را لیبرالیسم اقتصادی و نه انسانی تعبیر میکرد و اعلامیه جهانی حقوق بشر که همه مواردش حفظ حقوق فردی است را سرزنش میکرد، چراکه روح حقوق اجتماعی در آن انعکاس ندارد.
او با رد دموکراسی لیبرال، مدل موردنظر خود را به صراحت معرفی میکند و حکومت امام علی(ع) را نمونه و اسوه دموکراسی میداند و رفتار امامعلی(ع) با مخالفانش را بهترین حجت مبتنی بر وفاداری و پایبندی او به دموکراسی تلقی میکند.
شریعتی با احاطه علمی چندرشتهای موضوعاتی چون انسان، تاریخ، سرزمین و هویت را که صرفا با یک رشته، قابل تبیین نیستند را به شکل تلفیقی مور مداقه قرار داد. خاصه آنکه مسائل جهان سوم ابعاد بسیار پیچیدهای دارد که فهم آنها از توان یک رشته علمی خاص بیرون است. از یک سوی قدرت امپریالیسم و استعمار در همین کشورها به دستکاریهای سیاسی و اجتماعی پرداخته و از سوی دیگر تفرقه سیاسی فقر ایدئولوژی و تضاد طبقاتی سه فاجعهای بودند که مردم این کشورها را دچار پراکندگی کرده و باعث انحطاط آنها شده بود در چنین شرایطی، ضرورت نخست آنها فهم جایگاه و موقعیت تاریخی است که لزوماً از نگاههای میانرشتهای قابل حصول است و او به آن واقف بود. وی از قِبَل همین رویکرد و با مدد گرفتن از دادههای تاریخی، فهم موقعیتهای تاریخی، زمینههای اجتماعی، فضای اسلامی و انجام بررسیهای مقایسهای و تطبیقی، موفق شد شکلگیری هویت ایرانی اسلامی را در ایران پس از اسلام تبیین کند.
شان ادبی و عرفانی دکتر شریعتی
شان ادبی و عرفانی شریعتی، یکی از ممتازترین ابعاد شخصیتی اوست که در نمایاندن دنیای درون او نقشی نمایان دارد. در این عرصه شریعتی شباهتهای نمایانی با عینالقضات همدانی دارد. آن دو جانهای عاشقی بودهاند که حقایق لطیفی از عالم هستی را درک کرده، پردههایی را کنار زده و جلوههایی را دیدهاند که خاص ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت بوده و راهنشینان کوتهنظر و منفعتجو و حسابگر زمین از فهم و ادراک و انشای آن عاجز بودهاند.
شریعتی اگرچه یک ادیب ممتاز زبان و ادب فارسی در ایران معاصر است، اما او یکی به واسطه کوتاهی عمر و دیگری دغدغههای مهمتر و رسالت سنگینی که در امور اجتماعی بر خود فرض میدانست، بسیار کمتر از حد توان خود به مقوله ادبیات و تولیدات ادبی و این بُعد از توان و استعداد و اشتیاق خود پرداخته است. هر چند تمامی آثار تالیفی وی و حتی کیفیت بیان و و سخن وی بار معناداری از ادبیات فاخر و شناسنامهدار دارد، اما چنانچه او صرفا کار ادبی میکرد و به قیاس بزرگان صاحبنام در تاریخ ادبیات حماسی و غنایی و عرفانی ایران فقط به کار تولید و تالیف متون ادبی و عرفانی میپرداخت بدون هیچ تردیدی، یکی از انگشتشمار ادیبانی میشد که در همه تاریخ ادب فارسی به عرصه وجود پا نهادهاند.
با این همه در کارنامه ادبی شریعتی انواع مشخصی از کار ادبی و عرفانی وجود دارد که خود از آنها به کویریات یاد میکند ضمن آنکه جدا از تالیفات مشخص ادبی نظیر «کویر» همه آثار او جوهره و تم نمادین و نمایانی از کار ادبی دارد در حقیقت باید گفت کویریات آینه بیزنگار روح شریعتی است. کویریات او از ویژگیهای خاص ادبی بسیاری از قبیل تشبیهات متصل و متوالی، استفاده فراوان از نامها و نمادها، فضای رمزآلود، تمایل به اغراق، تضمین اشعار و جملات دیگران، سجع متوازن، آرایههای لفظی و معنوی برخوردار است. او خود در اهمیت مقوله نوشتن و دغدغه نوشتن و چه نوشتنش در مقدمه کتاب کویر که مینویسد «وجودم تنها یک حرف است و زیستنم تنها گفتن همان یک حرف، اما بر سهگونه: سخن گفتن، معلمیکردن و نوشتن. آنچه تنها مردم میپسندند: سخن گفتن، آنچه هم من و هم مردم: معلمیکردن و آنچه خودم را راضی میکند و احساس میکنم که با آن نه کار که زندگی میکنم نوشتن».
نوشتن
نوشتن برای شریعتی رسانهای در انتقال عقاید و نظریات و ایجاد ارتباط نیست. او میگوید «نوشتنهایم بر سه گونهاند: اجتماعیات، اسلامیات و کویریات. آنچه تنها مردم میپسندند: اجتماعیات، آنچه هم من و هم مردم، اسلامیات و آنچه خودم را راضی میکند و احساس میکنم که با آن نه کار... که زندگی میکنم کویریات است». اهمیت کویریات و دغدغه بالای مقوله نوشتن در او را شاید بتوان از همین یک عبارت او در تالیف کتاب کویر فهمید «من این سیصد صفحه را با تردید از میان نزدیک به ده هزار صفحه از نوشتههایم انتخاب کردهام...» او خود اذعان دارد که بهدنبال سبک تازهای از نوشتن نبوده است چنانکه میگوید «در هیچ قالبی نتوانستم محصورش کنم که به قول جلال هرجایی جوری بود و همهجا یک جور» او این نوشتههای متفاوت خود را به قیاس عینالقضات بثالشکوی و نامههایی میداند که به «هیچکس» نوشته است، سخنی سرشار از حقیقت که هیچ مصلحتی گفتن آن را ایجاب نکرده و از قید عنوان و مخاطب آزاد است.
کویریات او که کلام تنهاییها و خلوت سرای دل اوست و متونی سرشار از رمز و راز است و توصیفگرایی و احساسگرایی در آن نمایان است با واژگانی پرکشش و جذاب خواننده را به خود میخوانند. «با کاروان دل من روی جاده تاریخ سرزمین من، بر سینه این کویر بران تا به بوی سخنم به دلالت الفاظم به دل این کویرها راهیابی... و از آنجا به ماوراءالطبیعه این دنیا...راه پیدا کنی.»
نوشتههای شریعتی سرشار از آرایههای ادبی و تضمین ابیات و اشاره به نام و نمادهایی است که هر یک از آنها بخشی از میراث فرهنگی بشر در همه تاریخ است. به علاوه پسند خاطر و لطف سخن خدادادی که شریعتی به کفایت از آن بهرهمند است رنگ کلام و طعم نوشتهها، خاصه دلنوشتههای او را دیگرگونه کرده است. به عنوان نمونه در این فراز ببینید:
«هرکسی دو نفر است. نمیخواهم بگویم خاک و خدا... یا شیطان و الله که دو عنصر متناقض ساختمان آدمیاند... اما این حرف دیگری است. هر اروپایی دو تن است؛ یک پاسکال و یک دکارت، در هر مسلمانی یک بوعلی و یک بوسعید زندگی میکند زندگی و نه جنگ. در هر من چینی کنفسیوس و لائوتزو با هم در کشمکشاند... مگر نه انسان یک عالم صغیر است؟ پس شرق و غرب را در خویشتن خود داراست و انسان عبارت است از: یک تردید و یک نوسان دائمی. هر کسی یک سراسیمگی بلاتکلیف است. یک دانته آواره و بیسامان در هیچستان نامعلوم برزخ تا ناگهان بر سر راه ویرژیلی قرار گیرد تا او را به غرب براند و به راه دکارت، کنفسیوس، ارسطو و... یا بئاتریسی و او را به شرق کشاند و ... اما گاه معجزهای در یک زندگی سرمیزند. کسی که از برزخ بلاتکلیفی از پوچی نوسان یا رنجهای بیثمر تردید، به غرب خویش افتاده است و در آنجا سر و سامانی یافته و کاخی برافراشته و جایگاهی معتبر و رفیع دارد، ناگهان صاعقهای بر سرش فرو میکوبد و در یک حریق، یک انقلاب شگفت، یکباره افقهای پیش نظر، دیگر میشود و آسمان بالای سر دیگر میشود و هوای دم زدن دیگر و نگاه دیگر
و دل دیگر و خیال دیگر و... جهان هستی و تولدی دیگر و عمری دیگر ... شمس چنین صاعقهای بود بر سر مولوی، که در مغرب خویش به مرادی رسیده بود.»
شریعتی در کویریات ضمن «همذاتپنداری» با عین القضات - همان نابغه ناکام که در سی و دو سالگی شمع آجینش کردند و جان بر سر گشودن و هویدایی اسراری گذاشت که شیخان گمراه را توان دیدن و فهم آن نبود - او را برادر خود میخواند و سرشت و سرنوشت مشابه او را برای خود به تلخی واگو میکند«و من که جهان را با چشمهای شکاک و پرتفکر مترلینگ میدیدم از این افیون که ساقی در میافکند دیدنی تازه یافتم که این کار به درس و کتاب و کلاس میسر نمیشود و به گفته عینالقضات همدانی این کار را الم باید نه قلم.» (معبودهای من، صفحه ٣۶٨)
شریعتی در کویریات ضمن اشاره به اریک فروم و هنری که در تعریف و تشریح عشق و هنر عشق ورزیدن خود آورده است نگاه و تجربه ویژه خود را در این عرصه که وجه مشترک همه دلهای انسانی است و هریک تلقی گونهای خاص از آن را دارند بیان میکند که خود بثالشکوایی دیگر از اوست و نیز نمودی از رویکرد عرفانی و ارزش قلمی و سبک نوشتاری او هم هست.
«عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی، دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال. عشق بیشتر از غریزه آب میخورد و هر چه از غریزه سر زند بیارزش است، دوستداشتن از روح طلوع میکند و تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج میگیرد. عشق با شناسنامه بیارتباط نیست و گذر فصلها و عبور سالها بر آن اثر میگذارد. دوستداشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی میکند.
عشق توفانی و متلاطم است، دوست داشتن آرام و استوار و پروقار و سرشار از نجابت. عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی «فهمیدن و اندیشیدن» نیست، دوستداشتن در اوج، از سر حد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن را از زمین میکَند و با خود به قله بلند اشراق میبرد. عشق زیباییهای دلخواه را در معشوق میآفریند، دوست داشتن زیباییهای دلخواه را در دوست میبیند و مییابد. عشق یک فریب بزرگ و قوی است، دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بیانتها و مطلق عشق در دریا غرقشدن است، دوست داشتن در دریا شناکردن. عشق بینایی را میگیرد، دوستداشتن بینایی میدهد. عشق خشن است و شدید و ناپایدار، دوستداشتن لطیف است و نرم و پایدار.
عشق همواره با شک آلوده است، دوست داشتن سرا پا یقین است و شکناپذیر. از عشق هر چه بیشتر نوشتیم سیرابتر میشویم، از دوستداشتن هرچه بیشتر، تشنهتر. عشق نیرویی است در عاشق ،که او را به معشوق میکشاند، دوستداشتن جاذبهای در که دوست را به دوست میبرد. عشق تملک معشوق است، دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست. عشق معشوق را مجهول و گمنام میخواهد تا در انحصار او بماند، دوستداشتن دوست را محبوب و عزیز میخواهد و میخواهد که همه دلها آنچه را او از دوست در خود دارد، داشته باشند. در عشق رقیب منفور است، در دوست داشتن است که «هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند» که حسد شاخصه عشق است. عشق معشوق را طعمه خویش میبیند و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید و اگر ربود با هردو دشمنی میورزد و معشوق نیز منفور میشود. دوست داشتن ایمان است و ایمان یک روح مطلق است، یک ابدیت بیمرز است و از جنس این عالم نیست.» (شریعتی، دوستداشتن از عشق برتر است)
قلم شریعتی
قلم شریعتی، قیمتی بیحساب دارد. نه فقط از آن رو که چه چیزهایی را نوشته، که آن را عیار و قیمت و حساب و حرمت بر اهل انصاف و اهل دل و دانش بیغرض و بیمرض پوشیده نیست. ارزش قلم شریعتی، بیشتر از باب حرفهایی است که ننوشته است و کلماتی که هرگز آنها را آلوده گفتن نکرده است. همانها که اغلب قلمهای نام و نشاندار به تزویر و تفریب گفتند و نوشتند و حیثیت قلمشان را به پای خوکان ریختند و با متاع حقیری که ستاندند، قلم خود را ارزش و عیار زدند.
قلم شریعتی در میان همه روشنفکران، در میان همه ادیبان، در میان همه آنها که در عرصه شریعت و مذهب آثار قلمی دارند، در میان همه مورخان و کاتبان، در میان همه جامعهشناسان و مردمشناسان، در میان همه فلاسفه و منتقدان، یکی از پاکیزهترین قلمهاست و از آلودگیهای ناشی از خواستن و داشتن مبراست. افتخار قلم شریعتی آن است اگرچه هرگز فربه نشد و شکم نیاورد و همیشه لاغر و نحیف ماند و عایدات و آوردههای مادیاش اندک بود و تا روزگار مرگ اندک ماند و هرگز صله سلطان نگرفت، اما پیوسته و همیشه جز به صراط راستی و درستی و دردمندی راه نبرد و جز از انسانیت و عدالت و آزادی و اخلاق و الله سخن نگفت؛ از آغاز چنین بود و تا بود چنین ماند و هرگز کلمهای را از میان آن هزاران صفحه و نوشته و نگارش، قربانی قدم خدایان زمین و شیاطین زرو زور و تزویر نکرد. «قلم، توتم من است، توتم ماست، به قلمم سوگند، به خون سیاهی که از حلقومش میچکد سوگند، به رشحه خونی که از زبانش میتراود سوگند، به ضجههای دردی که از سینهاش برمیآید سوگند.. که توتم مقدسم را نمیفروشم، نمیکشم، گوشت و خونش را نمیخورم، به دست زورش تسلیم نمیکنم، به کیسه زرش نمیبخشم، به سر انگشت تزویرش نمیسپارم. دستم را قلم میکنم و قلمم را از دست نمیگذارم، چشمهایم را کور میکنم، گوشهایم را کر میکنم، پاهایم را میشکنم، انگشتم را بند بند میبرم، سینهام را میشکافم، قلبم را میکشم، حتی زبانم را میبرم و لبم را میدوزم... اما قلمم را به بیگانه نمیدهم. به جان او سوگند که جان را فدیهاش میکنم، اسماعیلم را قربانیاش میکنم، به خون سیاه او سوگند که در غدیر خون سرخم غوطه میخورم، به فرمان او، هر جا مرا بخواند، هر جا مرا براند، در طاعتش درنگ نمیکنم.
قلم توتم من است، امانت روحالقدس من است، ودیعه مریم پاک من است، صلیب مقدس من است، در وفای او ، اسیر قیصر نمیشوم، زرخرید یهود نمیشوم، تسلیم فریسان نمیشوم. بگذار بر قامت بلند و راستین و استوار قلمم به صلیبم کشند، به چهار میخم کوبند، تا او که استوانه حیاتم بوده است، صلیب مرگم شود، شاهد رسالتم گردد، گواه شهادتم باشد تا خدا ببیند که به نامجویی، بر قلمم بالا نرفتهام، تا خلق بداند که به کامجویی بر سفره گوشت حرام توتمم ننشستهام... هر کسی را هر قبیلهای را توتمی است؛ توتم من، توتم قبیله من قلم است. قلم زبان خداست، قلم امانت آدم است، قلم ودیعه عشق است، هر کسی توتمی دارد و قلم، توتم من است و قلم توتم ماست.» ( شریعتی، قلم توتم من است)
«ای نسل بیدار وطنم، تو میدانی و همه میدانند که من هرگز به خود نیندیشیدهام، تو میدانی و همه میدانند که من حیاتم، هوایم و همه خواستههایم به خاطر تو، سرنوشت تو و آزادی تو بوده است، تو میدانی و همه میدانند که هرگز به خاطر سود خود گامی برنداشتهام، از ترس خلافت تشیعم را از یاد نبردهام.
تو میدانی و همه میدانند که نه ترسویم و نه سودجو! تو میدانی و همه میدانند که دلم غرق دوست داشتن تو و ایمان داشتن به توست. تو میدانی و همه میدانند که من خود را فدای تو کردهام و فدای تو میکنم که ایمانم تویی و عشقم تویی و امیدم تویی و معنی حیاتم تویی و جز تو زندگی برایم رنگ و بویی ندارد، طعمی ندارد. تو میدانی و همه میدانند که زندگی از تحمیل لبخندی بر لبان من، از آوردن برق امیدی در نگاه من و از برانگیختن موج شعفی در دل من عاجز است. تو میدانی و همه میدانند که شکنجه دیدن به خاطر تو زندانی کشیدن به خاطر تو و رنج بردن به پای تو تنها لذت زندگی من است. از شادی توست که من در دل میخندم. از امید رهایی توست که برق امید در چشمان خستهام میدرخشد و از خوشبختی توست که هوای پاک سعادت را در ریههایم احساس میکنم. نمیتوانم خوب حرف بزنم نیروی شگرفی را که در زیر این کلمات ساده و جملههای ضعیف و افتاده پنهان کردهام دریاب!دریاب!» (دکتر شریعتی)
- 17
- 1