«سیاستمداری که عصا، پیپ و گل ارکیدهای همرنگ کراوات را مشخصه ظاهریاش ساخته بود، در آخرین روز عمر در ۱۸ فروردین ۱۳۵۸ در زندان قصر تهران، نشانی از تجمل روزگار سپری شده را با خود نداشت. حذف نابهنگام و غافلگیرانه او، ابهامات حل نشده یکی از طولانیترین صدارتها در تاریخ ایران را به معماهایی تبدیل کرده است.»
«من فقط هماهنگکننده بودم. من وقتی دانستم که در محکمه انقلابی اسلامی محاکمه میشوم، خوشحال شدم و دانستم که در این محکمه عدالت هست. بنابراین سعی کردهام با شهامت و صداقت سخنم را بگویم. به همین جهت هم با جسارت میگویم که این گونه که شما صحبت میکنید انگار، من پادشاه بودهام و پادشاه نخستوزیر. پادشاه طبق قانون اساسی، رئیس قوه مجریه بود و ما همه، حتی شاید شما هم، از او اطاعت میکردیم.» اینها آخرین گفتههای امیرعباس هویدا، نخستوزیر ۱۳ ساله و بیرقیبی بود که پس از ترور حسنعلی منصور، دوست دیرینش، به جای او نخستوزیر شد و در دوره درخشش اقتصادی ایران در دوره پهلوی در این سمت بود.
گر چه ایران را حکومتی یک نفره میدانست که در اختیار شاه است اما در طول سالهای صدارت به امید بازتر شدن فضای سیاسی همراه با رسیدن رفاه اجتماعی ناشی از بالا رفتن قیمت نفت، در مقام نخستوزیری عملا «رئیس دفتری اعلیحضرت» را بر عهده داشت و از برنامهها و فکرهای لیبرال مسلکش تا رسیدن روزگاری که هرگز نیامد، چشمپوشی میکرد.
سیاستمداری که عصا، پیپ و گل ارکیدهای همرنگ کراوات را مشخصه ظاهریاش ساخته بود، در آخرین روز عمر در ۱۸ فروردین ۱۳۵۸ در زندان قصر تهران، نشانی از تجمل روزگار سپری شده را با خود نداشت. حذف نابهنگام و غافلگیرانه او، ابهامات حل نشده یکی از طولانیترین صدارتها در تاریخ ایران را به معماهایی تبدیل کرده است.
استعفا در بزنگاه انقلاب
امیرعباس هویدا پس از پایان دوران وزارت ۱۳سالهاش به وزارت دربار منصوب شد و تا یک روز پس از حوادث ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ در میدان ژاله که از سوی مخالفان شاه «جمعه سیاه» نامگذاری شد، این منصب را در اختیار داشت.
عباس میلانی، نویسنده کتاب «معمای هویدا» نوشته است که او بعدها در نامهای که از زندان به خارج فرستاد، ادعا کرد که استعفایش در اعتراض به کشتار میدان ژاله بوده است. در عین حال از قول برخی از دوستان هویدا نقل میکند که کنارهگیریاش از وزارت درباره نتیجه مستقیم تحریکات اردشیر زاهدی، داماد سابق شاه و وزیر امور خارجه سابق بوده است.
عباس میلانی در کتابش از قول یکی از اقوام هویدا نقل میکند که در آخرین ملاقات با او در زندان شنیده است که او معتقد بود زاهدی شاه را متقاعد کرده که تنها راه توافق و تفاهم با روحانیون میانهرو، همانا برکناری هویدا از وزارت دربار است.
اردشیر زاهدی، وزیر امور خارجه در کابینه امیرعباس هویدا گر چه بخشی از تحولات سیاسی منجر به انقلاب اسلامی را ناشی از برخی از سیاستهای هویدا میداند، اما درباره ادعایی که به او نسبت داده و دلایل اختلافات شدیدش با او سکوت پیشه کرده و هنوز حاضر به سخن گفتن نیست.
شاه پس از پذیرش استعفای هویدا از وزارت دربار، پیشنهاد سفارت بلژیک را به او داد اما هویدا این سمت را نپذیرفت و علیرغم هشدارهای پی در پی درباره احتمال بازداشتش، رغبتی به خروج از ایران نشان نداد. نگهداری از مادر و نگرانی از وضعیت کشور که هر روز بیثباتتر میشد، دلایل اصلی مقاومت هویدا برای خروج از ایران بوده است.
شایعه داغ بازداشت نخستوزیر ۱۳ ساله با آغاز صدارت جعفر شریفامامی هر روز داغتر میشد؛ به خصوص که شریفامامی پی در پی از نیاز کشور به یک «تصمیم قاطع» و لزوم برخورد با «منادیان فساد» سخن میگفت.
هوشنگ نهاوندی، رئیس وقت دانشگاه تهران و از مشاوران دربار میگوید که رفتار سیاسی هویدا را نمیپسندید اما او را از نظر اداری و اقتصادی فردی سالم میدانست و کم و بیش همین تلقی هم از او در افکار عمومی وجود داشت اما بر خلاف این برداشت به نظر میرسد که در آن دوره امیرعباس هویدا در چشم افکار عمومی ایران آرامآرام به یکی از نمادهای فساد در کشور تبدیل میشد؛ امری که سرانجام باعث قربانی شدن او شد.
دستگیری هویدا، تصمیم شاه با صحنهسازی رایگیری؟
روایتی که تاکنون از تصمیمگیری برای بازداشت امیرعباس هویدا وجود دارد، مربوط به جلسهای است که شاه با چند نفر از مشاورانش درباره بازداشت نخستوزیر سابق مشورت و تصمیمگیری میکند. «در هفدهم آبان ۱۳۵۷ شاه تنی چند از مشاورانش را به جلسهای احضار کرد. ملکه هم حضور داشت. به علاوه مهدی پیراسته، جواد شهرستانی، هوشنگ نهاوندی، رضا قطبی، حسن پاکروان و علیقلی اردلان که تازه به وزارت درباره منصوب شده بود نیز در جلسه شرکت داشتند.»
به روایت عباس میلانی، جلسه با موضوع نوسازی تشکیلات بنیاد پهلوی آغاز شد. سپس فعالیت اقتصادی خاندان سلطنت مورد بحث قرار گرفت و از ضرورت شفافیت هر چه بیشتر در این زمینه صحبت شد... این مباحث هیچکدام وقت چندانی نگرفت. شاه ناگهان دستور جلسه را تغییر داد. میگفت مدتی است مشاورانش به خصوص فرماندهان ارتش خواستار بازداشت هویدا شدهاند. آنگاه از جمع خواست که این درباره بحث و رایزنی کنند.
بر اساس این روایت، در گرماگرم صحبت، تلفن زنگ میزند و شاه گوشی را برمیدارد و برای چند لحظه سکوت میشود. شاه حرفی نمیزد و فقط گوش میداد. سپس بیمقدمه گفت: «اتفاقا گروهی اینجا جمعاند و درباره همین موضوع صحبت میکنند.»
هوشنگ نهاوندی میگوید که ناصر مقدم، رئیس سازمان امنیت کشور (ساواک) پشت خط تلفن بود. شاه پس از چند لحظه سکوت در حالی که لبخندی تلخ بر گوشه لبانش نشسته بود، دست روی دهانی تلفن گذاشت و گفت: «او هم فکر میکند بازداشت هویدا از شام شب واجبتر است.»
بر اساس روایت میلانی، دقایقی بعد از این گفتوگو شاه از مشاورانش خواست که هر یک در مورد پیشنهاد بازداشت هویدا نظر خود را اعلام کنند. نهاوندی میگوید که دیدگاههای مختلفی در جمع وجود داشت؛ از جمله علینقی اردلان میگفت چطور میشود نخستوزیر ۱۳ ساله اعلیحضرت را به زندان انداخت. با این همه رای اکثریت، بازداشت هویدا بود.
این روایت ظاهرا نشان میدهد که تصمیم بازداشت هویدا در جریان رایگیری مشاوران شاه انجام شد اما سند تازهای که عباس میلانی به آن دست یافته نشان میدهد که شاه از مدتی پیش تصمیم به بازداشت امیرعباس هویدا و نعمتالله نصیری، رئیس پیشین ساواک گرفته بود. این سند، محتوای نامهای که اخیرا از آنتونی پارسونز، سفیر وقت بریتانیا، به دست آمده است.
آقای میلانی میگوید که شاه تصمیم خودش را گرفته بود و جلسهای که برای تصمیمگیری درباره وضعیت هویدا برگزار کرد، تنها یک صحنهسازی بود؛ چرا که مثل خیلی از تصمیمهای دیگر نمیخواست خودش به تنهایی تصمیم بگیرد و کاسه و کوزهها را بر سر هویدا بشکند.
هوشنگ نهاوندی میگوید که شاه از سوی افراد مختلف برای بازداشت هویدا تحت فشار بود. عباس میلانی هم در کتابش مینویسد که از اواخر سال ۵۶ که شاه میخواست نخستوزیری را عملا خودش بر عهده بگیرد، استمزاجی از آمریکاییها کرد که نظر آنها را در این باره بداند اما آمریکاییها مخالفت کردند. ایالات متحده اعتقاد داشت در صورتی که شاه منصب نخستوزیری را هم در اختیار بگیرد، آنگاه عملا سرنوشت او با رژیم یکی میشود و تغییر موقعیت او میتواند دوام سلطنت را هم تهدید کند.
دفاع از حضور جبهه ملی در عرصه سیاسی
شاه سال بعد با همین استدلال کوشید با دستگیری شماری از مقامهای دولتی از عملکرد آنها فاصله بگیرد و از این طریق تداوم سلطنت را تضمین کند. عباس میلانی میگوید که در میان بازداشتشدگان، هویدا شاهکلید بود. عصر روز هفدهم آبان ماه شاه به وسیله تلفن هویدا را از تصمیم خود مطلع کرد و گفت: «برای حفظ سلامت شما، دستور دادیم چند روزی شما را به محل امنی ببرند.»
ساعاتی بعد در زمانی که فرستادگان شاه برای جلب نخستوزیر پیشین حاضر شده بودند، در حضور برخی از مقامهای سیاسی وقت، هویدا اجازه پیدا کرد با اتومبیل پیکان آبی رنگ معروفش، خانه مادری در خیابان دروس را ترک کند. هوشنگ نهاوندی میگوید هویدا در اقامتگاه سازمان امنیت در خیابان فرشته با کیفیت خاصی در بازداشت بود که میتوانست رفت و آمد کند و حتی سفرای خارجی به دیدارش بروند.
عباس میلانی در کتاب تازهاش «شاه» اسنادی به میان آورده که نشان میدهد هویدا پس از نخستین جرقههای مخالفت جدی با حکومت شاه درصدد وارد کردن جبهه ملی به کارزار سیاست و جلب نظر شاه به این منظور بوده و این خود میتوانسته برخی از چهرههای با نفوذ سیاسی را که با این طرح مخالفت بودند، به تحریک علیه هویدا وادارد. هویدا دوستانی در میان اعضای جبهه ملی داشت و در دورهای تلاش میکرد که نوعی حسن رابطه میان شاه و جبهه ملی به وجود آورد.
هوشنگ نهاوندی میگوید: «در آن زمان برخی از ما تلاشهایی برای نزدیک کردن جبهه ملی و شاه انجام دادیم؛ از جمله این که روابط شاه با کریم سنجانی گرمتر شده بود.» این دوره با نخستوزیری جمشید آموزگار مقارن بود و بازداشت هویدا عملا فرصت ادامه این طرح را از او گرفت.
کتابی که نوشته نشد
شعلههای آتش انقلاب در حالی زبانه میکشید که شاه همراه خانوادهاش در ۲۶ دی ماه ۱۳۵۷ ایران را ترک کرد. با پیروزی انقلاب اسلامی در اواخر بهمن این سال وضعیت بازداشت هویدا هم نامعلوم بود. برخی از نزدیکانش از جمله هوشنگ نهاوندی میگویند که او در عصر ۲۲ بهمن عملا آزاد بود و هر اقدامی میخواست میتوانست انجام دهد. این شاید آخرین فرصت هویدا برای جان به در بردن از مهلکه بود اما حاصل گفتوگوی او با داریوش فروهر، از اعضای دولت موقت و همچنین مشورت با مهدی بازرگان، تن دادن به دور تازهای از بازداشت بود.
امیرعباس هویدا با آمبولانس به مدرسه رفاه برده شده که آیتالله خمینی پس از بازگشت از پاریس در آن اقامت کرده بود. پس از ترک مدرسه از سوی آیتالله خمینی، هویدا هم به زندان قصر منتقل شد. نخسین جلسه دادگاه رسیدگی به اتهامات آقای هویدا پیش از نوروز ۱۳۵۸ در همین محل برگزار و دومین جلسه آن به ۱۸ فروردین موکول شد. در آخرین لحظاتی که دادگاه انقلابی برای تعیین سرنوشت امیرعباس هویدا به شور نشسته بود و دقایقی پیش از اعلام رای دادگاه، روزنامه اطلاعات گفتوگویی با او انجام داده که هویدا در آن از این که «به دست دادگاه عدل اسلامی» محاکمه میشود اظهار خوشحالی کرده بود و حدس زده بود که در مورد او «عدل اجرا خواهد شد.»
در پاسخ به آخرین پرسش خبرنگار روزنامه اطلاعات که پرسیده بود: «خواستهای دارید؟» جواب داد: «بله در طول زندگیام شبی نبوده که بدون مطالعه خوابیده باشم. از قول من خواهش کنید یک سری کتاب تازه برایم بفرستند.»
ابراهیم یزدی، وزیر امور خارجه دولت موقت میگوید که وقتی هویدا را از پادگان جمشیدیه به مدرسه رفاه آوردند به من گفت که فلانی، من حرفهای زیادی دارم که باید بزنم. آقای یزدی میگوید این خیلی طبیعی بود که فردی که ۱۴ سال نخستوزیری یک نظام را کرده است، اطلاعات بسیار گستردهای از درون نظام داشته باشد. «پیشفرض من این است که میخواست راجع به نظام گذشته حرف بزند. من با توجه به این که اطرافیان شاه یک عداوت خاصی با هویدا پیدا کرده بودند و به همین دلیل او را به زندان انداخته بودند، نگران بودم که در آن اتاقی که همه فرماندهان نظام قبل در آن بودند او را در آن اتاق خفهاش بکنند. بنابراین من در مدرسه رفاه یک اتاق دیگری را ترتیب دادم که هویدا را آن جا تنها نگهداری کنند. من به آقای خمینی گفتم که هویدا اسرار زیادی دارد. زمانی میشود که ما میگفتیم خاندان پهلوی فاسد بودند و روابط کثیفی داشتند، خب ما مخالف بودیم و میتوانستیم هر حرفی را بزنیم اما نخستوزیری که ۱۴ سال مسئول بوده است میخواهد حرف بزند. باید بگذاریم حرفش را بزند. آقای خمینی پیشنهاد من را پذیرفت. به خلخالی گفت همان جور که فلانی میگوید عمل کنید.»
در یکی از آخرین جملاتی که هویدا در دادگاه میگوید، خواستار یافتن مهلتی برای نوشتن خاطرات دوران نخستوزیریاش شده بود. «من نمیگویم بیتقصیر بودم. کارهای مفیدی هم کردم. سبکسنگین بکنید. میخواهم تاریخ ۲۵ساله ایران را بنویسم.» صادق خلخالی، قاضی دادگاه و حاکم شرع در خاطراتش مینویسد: «گفتم بعد از این تاریخنویس زیاد خواهد بود و سبکسنگین کردیم. جزای شما همان جزای مفسد فیالارض است.»
امیرعباس هویدا که تصور میکرد فرصت گرفتن برای نوشتن خاطرات میتواند جانش را نجات دهد، هرگز چنین فرجهای نگرفت و بخشی از تاریخ معاصر ایران که میتوانست به قلم او روایت شود، از تاریخنگاری کمجان معاصر دریغ شد.
تحقیق مفصلی که حاصل آن کتاب «معمای هویدا» است بخشی از این تکه تاریخ را کامل کرده است. با این همه هنوز اسرار و معماهایی از زندگی هویدا به جا مانده که از مذهب و روابط شخصی او تا صورت جلسات کابینه او و نحوه تصمیمگیری و رابطهاش با شاه را دربرمیگیرد.
آن چه از اسناد و روایتهای منتشر شده برمیآید، ابراهیم یزدی به پشتوانه گفتههای آیتالله خمینی تلاش برای نجات دادن هویدا از خطر اعدام را در آخرین روزها ادامه داد اما حاکم شرع دادگاههای انقلاب نیز در روایت خواندنیاش نشان میدهد که در خنثی کردن این تلاشها چه انگیزهای داشته و چگونه پس از محاکمه هویدا در زندان قصر، درهای زندان را روی خبرنگاران میبندد و سیمهای تلفن را قطع میکند تا مانع به نتیجه رسیدن تلاشها برای نجات جان هویدا شود. «پس از اعدام من داخل زندان آمدم. افراد مسئول از جمله نراقی به من گفتند چه باید بکنیم؟ گفتم درباره چه چیزی و چه کسی صحبت میکنید؟ گفتند درباره هویدا. گفتم کار او تمام است. هویدایی دیگر در عالم وجود ندارد.»
هوشنگ نهاوندی که پس از آخرین خروج شاه از ایران با او چندین ملاقات داشته است، میگوید شاه خبر کشته شدن هویدا را در زمانی که در باهاما اقامت داشت، از رادیو شنیده بود. «وقتی به دیدارش رفتم چیزی نگفت اما آثار عذاب وجدان در چهرهاش نمایان بود.»
- 12
- 2