اندیشه پست مدرن به سهم فلسفی ادموند هوسرل توجه خاصی نکرده است. اوج نگرش سخاوتمندانه نسبت به هوسرل در پست مدرنیته این است که برنامه پدیدارشناسی او پروژهای است که ممکن است زمانه خودش را داشته اما اکنون مزیتهایش را از دست داده است. اما جریان چیز دیگری است و چیزی فراتر از این در حال رخ دادن است. میراث هوسرل با رژه جریانهای قارهای قرن بیستم در معرض خطر از دست دادن اهمیت قرار میگیرد یعنی نمایش یک سریال به هم پیوسته از؛ پدیدارشناسی استعلایی (هوسرل) به سمت هستیشناسی پدیدارشناسی (هایدگر)، پدیدارشناسی وجودی (مرلوپونتی)، پدیدارشناسی زبان (آستین)، پدیدارشناسی هرمنوتیک (گادامر و ریکور)، دیکانستراکشن و شالوده شکنی (دریدا) و پستمدرنیسم (فکو و لیوتار). پدیدار شدن این سریال موفق که ابدا نمی توان آن را بی ارزش شدگی روند یا نگرشی دانست، عواقبی دربر داشت که به جا گذاشتن بقایای اندکی از فلسفه هوسرل یکی از نتایج آن است.
پروژه فعلی ما میتواند بررسی امکان بازسازی آثار هوسرل درون متون عریض و طویل اندیشههای قرن بیستم باشد، اینکه ببینیم آیا میتوان بخشی از سهم دیرپای او را احیا کرد؛ به گونهای که با آن ادعاهای اغراق آمیز پست مدرن را ملایمتر کرد. بررسیهای ما میتواند با گذاره «مشکل» شروع بشود؛ موضوعی که با بی رحمی تمام توسط هوسرل طرح شد. هوسرل خود نیز در مقاله فلسفی «بحران علوم اروپایی و پدیدارشناسی استعلایی» از این موضوع با عنوان باورهای تحقیر شده یاد میکند. طبق نظر هوسرل رسوب عقلگرایی غربی به عینیگرایی و علمگرایی دگماتیک، التفاتی بودن درک روانشناختی را به طور موثری محدود کرده است؛ یعنی آنچه در ادراکات پیشا نظری از زندگی روزمره ما مؤثر است. از این رو پروژه بعدی او بازگشت به زیست جهان است تا بتواند معنا در زندگی روزانه ما و باورهایی را که توسط عقل انتزاعی غربی سرکوب شده بود بازیابی کند.
با این حال هوسرل هیچگاه قصد کنار گذاشتن عقلانیت را نداشت. هدف او نجات لوگوس از تحریفات عقلگرایان بود. با ظهور پست مدرنیته زنجیرهای از رویدادهای عجیب و غریبی رخ داده است؛ از نزاع علیه حاکمیت عقل (دریدا) و طراحی رویکردی ضد لوگوس (دلوز) گرفته تا جشنی برای حركتي خلاف شيوههاي مستقر تعقل و استدلال (لیوتار)، آنها در توافقی ناخواسته وضعیتی را ایجاد کردند که در آن دیگر «باورهای تحقیر شدن» موضوعیت نداشت بلکه بحث بر سر لوگوس تحقیر شده بود.
درواقع پستمدرن، دادن فضای مناسب به آثاری بود که لوگوس را بیاعتبار میکردند. با توجه به رویکرد هوسرل طرح فعلی ما میتواند تلاشی در جهت بهبود عقلانیت در پی تحریف پست مدرن از ادعاهای عقل تعریف شود. ما پیشنهاد میکنیم این کار را در مقابل افت میراث هوسرل انجام دهیم و سهم او را در منابعی که ما را برای اندیشیدن فرای لوگوس تحقیر شده در جهان پست مدرن هدایت میکند، مشخص کنیم. ما از مجموعه نوشتههای هوسرل اساسا سه مفهوم «قصدیت یا حیث التفاتی»، (intentionality) «خاطره و حافظه» (recollection) و «زیستجهان» (life-world) را مورد استفاده قرار خواهیم داد، این شیوه استفاده از مفاهیم هوسرل با نگرش انتقادی پیش میرود، در چنین شیوهای گاهی هوسرل عليه خودش نیز به کار میرود.
حیثالتفاتی
گاهی گفته میشود نظریه حیث التفاتی کشف اصلی هوسرل در فلسفه بوده است؛ اما این ادعا تا حدی اغراقآمیز است. برنتانو قبل از هوسرل سرمایهگذاری قابلتوجهی در مبحث «قصدیت» یا «حیث التفاتی» کرده بود و قبل از برنتانو این مفهوم به تناوب در دستور زبان قرون وسطی نیز به کار برده شده بود. با این وجود واقعیت این است که این مفهوم (حیث التفاتی) نقش اساسی در پدیدارشناسی هوسرل بازی میکند. به طور خاص «حیثالتفاتی» ویژگی اساسی آگاهی را تامین میکند. این مفهوم ساختار cogito (میاندیشم) را با همان صراحت خودش به سمت یک cogitatum (اندیشه) معنا میکند. به همین ترتیب قصدیت یا حیث التفاتی به عنوان یک نظریه عملی – التفاتی، شناخته شد، یعنی صدور یک عمل کاملا آگاهانه (ملتفتانه) که همان گونه که قصد کرده به ابژهاش رسیده است. (بعد از غلبه بر وضعیت وجودی خود). برای هوسرل منبع اصلی تمام اظهارات عقلی در شهود یا آگاهی نخستین است که بی واسطه دادهها را به حضور میآورد و «دیدار ذوات» را ممکن می سازد. درواقع پدیدار در عقل «لوگوس» نفوذ دارد و عقل هم به نوبه خود در ضمن پدیدار ظاهر می شود.
از نوشتهها و آثار هوسرل مشهود است که او کارایی نظریه حیث التفاتی را به رسمیت میشناسد. او این معنا و مفهوم را به هایدگر و مرلوپونتی واگذار میکند. با این حال هنوز هم در حال معامله با یک «فلسفه سوبژکتیو» هستیم که با الهام از قصد و میل به دادههای آگاهی باز میگردد. مطمئن باشید این آگاهی چیزی بیشتر از یک «میاندیشم» از نوع فلسفه منزوی کارتیزانی نیست. در این نوع اندیشه آگاهی کاملا قصدی شده و همیشه با ابژههای خاص خودش مرتبط میشود. با این وجود مباحثی چون تقدم آگاهی، مقدمات ذهنی، بینالاذهانی و معنای استعلایی دستنخورده باقی ماندهاند. از این منظر، اندیشه هوسرل همچنان مدرن باقی مانده است. ما آموزههای هوسرل را میپذیریم اما پیشنهاد اصلاح آن را میدهیم به گونهای که سازگاریاش را از اولویتبخشی به آگاهی و سوژه متعالی به سمت فضایی از تجربههای ارتباطی بچرخاند. این تغییر در حیث التفاتی برای یک رویداد ارتباطی لازم است؛ رویدادی که تلفیقی است از گفتمان و عمل. در چارچوب چنین طرحی، حیث التفاتی کمترین ویژگی یک آگاهی ساختگی را دارد و بیشتر نوعی از زندگی به عنوان تعامل تجربی است و سوبژکتیوه کمتر شبیه وضعیت خاصی از امور است بلکه بیشتر شکلی از اعمال اجتماعی است. این کار تشخیص عقلانیت منابع اجتماعی _ تاریخی را تسهیل می کند منابعی که در آن عقل به عنوان ادعایی در برابر پشت صحنه قوانین تاریخی و نهادی قرار میگیرد.
ردیابی چنین منابع و آثاری ما را به یک نظم عقلانی هدایت می کند؛ عقلانیتی که در شیوههای تفسیری و دستاوردهای روایت مدارانه پست مدرن وجود دارد که همیشه با آنچه در گذشته بوده و شده مرتبط است.
خاطره و حافظه
مفهوم دوم در میراث هوسرل که ما میخواهیم برای نوعی تصدیق انتقادی بررسی کنیم مفهوم «خاطره یا حافظه» است. از آنجایی که زمان در عقلانیت یونانی با حافظه همراه است دیدگاه افلاطون درباره خاطره نقطه اوج دیدگاه کلاسیک یونانی را درباره دانش مشخص میکند.
مدرنیته به این نظریه باستانی به وسیله بیان کردن آن با اصطلاحات متعدد در منابع فلسفیاش واکنش نشان میدهد. این اصطلاحات عبارتاند از:«Erinnerung» حافظه در هگل، «gjentagelsen» تکرار در کیيرکگارد، بازگشت جاودان از نیچه، در جستجوی زمان از دست رفته در آثار مارسل پروست، مفهوم تکرار «Wiederholung» نزد هایدگر و معنای دیگر آن «reiteration» نزد دریدا و در نهایت خاطرهای از بودن نزد ریکور. موضع هوسرل در این مورد به خاطر تنشی که در افکارش دارد پیچیده است، تنشی که ناشی از تلاقی دلبستگیهای معرفتشناسی و تاریخی است. دلبستگیهای معرفتشناختی هوسرل در آثار اولیهاش تحت تأثیر تلاشهای او برای پایهگذاری علمی جدید قرار میگیرد، همان علم متقنی که میتواند پایههای غیرقابل پیشبینی دانش را متحول کند. در این دیدگاه معرفت شناختی، خاطره یا حافظه همچون نمایشی از معانی است که حضور خود را از دست دادهاند.
حافظه بهعنوان چیزی که حامل قوانین معرفتی است، تولید معنا میکند و باز تولیدی است از ماهیاتی که قبلا تشکیل شده، درواقع همان ذواتی هستند که از حضور بیواسطه فرار میکنند. مسلما تأثیر برخی از مفاهیم افکار افلاطون در اینجا مشهود است، تأثیرات افلاطونیسم غیر قابل انکار است با این تفاوت که دیدار ذوات یا شهود ذات (Wesenschau) نزد هوسرل یک اصول معرفت شناختی-منطقی است نه متافیزیکی. خاطره نوعی بازنمایی برای هوسرل است؛ نه بازسازی ذاتهای جاودان اما فراری از نوع افلاطونی، برای هوسرل خاطره یا حافظه به کارگیری دستورالعملهایی برای درک کردن نوئما بهعنوان ابژه دانش است. اما در اندیشه هوسرل مفهوم حافظه در قوانین معرفت شناختی او در تضاد است با الزامات تاریخی فلسفهاش. در حال حاضر با توجه به مفهوم مبهم حافظه نزد هوسرل که بین الزامات معرفت شناختی و نیازهای تاریخی معلق است، پاسخ دادن به تحریفهای پست مدرن از عقل کار سادهای نیست. آنچه چالش فعلی نیاز دارد نوزایی «حافظه» است که پدیدارشناسی استعلایی هوسرل ممکن است تمایلی به پذیرش آن نداشته باشد. به نظر میرسد تعهد هوسرل به چارچوب استعلایی بودن این پدیدارشناسی است (تعهدی که در سراسر فلسفهاش باقی میماند) که مانع از تصدیق کامل در تعمیم اجتماعی و تاریخی «حافظه» میشود. حافظه منطقی هوسرل در درک جایگاه اجتماعی و تاریخی به قدرت گرفتن جایگاه عقل کمک میکند و تنها با درک عقلانیت است که میتواند اهمیت جایگاه حافظه را درک کرد.
اصلاح «زیست جهان»
مفهوم سوم بحث «زیست جهان» است. هوسرل در آخرین آثارش به زیست جهان میرسد، جهانی که متعلق تجربه بیواسطه ما است و اشیای آن پیش از هر علمی برای ما آشنا هستند، جهانی که خاستگاه شکلگیری من استعلایی و محتوای تاریخی-اجتماعی آن است.بازگشت به زیست جهان از یک الزام فلسفی مشابه صادر شد یعنی کشف جهان به عنوان تجربهای در مفهوم خاص خودش از ادراکات، ارزیابیها، شیوههای زبانی، روابط بین الاذهانی و رسوبات تاریخی. زیستجهان، جهانی از تجربیات زیسته شده در پیشبرد عینیت علمی خودش است. پیشنهاد میکنم مفهوم زیست جهان را از ماتریکس فلسفه استعلایی بیرون بیاوریم به این معنا که آن را درون فضای ارتباطی و برخوردهای عرفی جای دهیم.
به این ترتیب زیست جهان دوباره واقع میشود و دیگر به عنوان آخرین «نوئما» عمل نمیکند؛ بلکه به عنوان جهانی عرفی آشکار میشود که با به هم بافتن تار و پود گفتار و رفتار شکل گرفته است جایی که ما راه و مسیر خود را میسازیم و از وضعیتی به وضعیتی دیگر حرکت میکنیم. آنچه از طریق اصلاحاتی اینچنینی در زیست جهان قابل مشاهده است فعالیتهای بنیادین نوع انسان در ویژگیهای زبان، کار و جوامع انسانی است. درواقع ساختارهای نظری و معرفتشناختی پدیدارشناسی استعلایی به صورت کارآمدتری ساختارشکنی میشوند تا به طور واضحتری ارجاعات تجربی گفتار و اعمال ما را آشکار کند. این دیدگاه جدید که با اصلاح نظریه هوسرل درباره زیست جهان به دست میآید، درواقع دفاع نهایی ما در مقابل چالش پستمدرنیته است. همانگونه که هوسرل مجبور به نبرد با تجربهگرایی انتزاعی بود چون امکان حیثالتفاتی از تجربیات را مسدود کرده بود ما نیز فراخوانده شدهایم تا وضعیت «تجربه» را در رد پایی که پستمدرنیسم در تجزیه همه چیز به متن، روایت و نشانهشناسی از خود به جای گذاشته است بهبود ببخشیم. درواقع چیزهایی خارج از متن، بازی نشانهها و تأثیرات روایت نیز وجود دارند؛ متن، نشانه شناسی و روایت همیشه درباره چیزی یا معطوف به چیزی هستند. آنها به زیست جهانی اشاره میکنند که تجربه را از شیوههای ارتباطی دارد. لوگوس در بحثهای پست مدرنیستی گم شده است، بحثهایی مملو از متن، روایت، ابتکار و پارالوژی (paralogy). لوگوس میتواند از مباحث پست مدرن بازیافت شود آن هم با اصلاح عقلانیت، اصلاحی که با پذیرش و دعوت از حافظه و حیثالتفاتی همراه است.
طبق نظر هوسرل رسوب عقلگرایی غربی به عینیگرایی و علمگرایی دگماتیک، التفاتی بودن درک روانشناختی را به طور موثری محدود کرده است.
پروژه بعدی او بازگشت به زیست جهان است تا بتواند معنا در زندگی روزانه ما و باورهایی را که توسط عقل انتزاعی غربی سرکوب شده بود بازیابی کند.
کالوین اُ.شراگ
مترجم: زهرا سلیمانی اقدم
- 13
- 6