هنوز هم خاطرات خطابههای آتشیناش در حسینیه ارشاد، در اذهان نسل انقلابی ایران زنده است. او الگوی بسیاری از دانشجویان انقلابی بود و اکنون نیز چه بسیار دانشجویانی که آثارش را مطالعه میکنند. روح وی همچنان در جامعه جاری است و له یا علیه او موضعگیری میشود و هر ساله، پیرامون شخصیت و افکار او همایشهای مختلفی برگزار میگردد. به راستی راز جذابیت شریعتی در چیست؟ و چرا ما بعد از ۴ دهه کماکان دربارهاش حرف میزنیم؟ این پرسشها را با دکتر بیژن عبدالکریمی، دانشیار گروه فلسفه دانشکده علومانسانی دانشگاه آزاد اسلامی، در میان گذاشتیم. دکتر عبدالکریمی، دانشآموخته فلسفه دانشگاه تهران و فارغالتحصیل دوره دکتری فلسفه از دانشگاه اسلامی علیگر هندوستان و نویسنده کتابهای «شریعتی و تفکر آینده ما»، «شریعتی و سیاستزدگی»، «نگاهی دوباره به مبانی فلسفه سیاسی شریعتی» و «نوشتههای اساسی شریعتی» است که پاسخهای قابل تأمل او به ما، این گفتوگو را خواندنی کرده است.
جناب دکتر عبدالکریمی، به نظر شما راز جذابیت دکتر شریعتی در چیست؟
شما وقتی از «جذابیت» صحبت میکنید پای عنصری روانشناختی را به میان میکشید. در صورتی که وقتی با تفکر متفکران برخورد میکنیم، بیش از آنکه به عناصر روانشناسانه توجه داشته باشیم باید به ضرورتهای تاریخی توجه کنیم. سؤال میتوانست این باشد که اندیشه شریعتی به کدامین ضرورتهای تاریخی ما پاسخ میدهد که محل امعان نظر است.
به هرحال، به اعتقاد من شریعتی فردی یکتا است؛ نه تنها در دوران معاصر ما بلکه در سراسر تاریخ تفکر ما و در سراسر تاریخ اسلام. شریعتی میکوشد به شخصیت نبی در تمامیتش تمثل بجوید. در روزگاری که نیوتن و انیشتین بیش از افلاطون و ارسطو و ارسطو و افلاطون بیش از نبی ارج و قرب دارند، شریعتی سعی میکند که با نبی تجدیدعهد کند و البته این تجدیدعهد را با کلیت شخصیت نبی میخواهد؛ یعنی او نمیخواهد مانند عرفا فقط بر وجه عرفانی نبی یا مثل اسلامگرایان سیاسی بر وجه سیاسی نبی یا همچون بسیاری فقط بر وجه اخلاقی نبی دست بگذارد. به این اعتبار، شخصیت و ایده اصلی شریعتی منحصر بهفرد است.
حتی در قیاس با متفکران جهانی و غربی نیز خودبودگی و اصالت (authenticity) شریعتی به او اصالتی میبخشد که در بسیاری از اندیشمندان، لااقل در بسیاری از اندیشمندان ما در دوره معاصر، دیده نمیشود. اگر یکایک متفکران دوران معاصر ما را مد نظر بگیرید، در اندیشه هر کدام از آنان عنصری مأخوذ از دیگر متفکران حضور دارد مثل حضور هایدگر، حضور اندیشههای نئوکانتی، یا حضور مارکسیسم و خیلی مؤلفههای دیگر. اما شریعتی، بشدت خودش است. نمیخواهم این اصالت را مطلق کنم چون اصالت (authenticity) محض و مطلق معنا ندارد و هر انسانی، حتی هر پیامبری، بهدلیل وجه انسانی و لذا حیث تاریخی و اجتماعیاش، عناصری را از جامعه، فرهنگ و زمانه خود اخذ کرده است. با این وصف، در افراد اصیل چیزی وجود دارد که از آن خودشان است و آنان را از دیگر افراد متمایز میکند.
هر چند ردپای تأثیرپذیری زیادی از عناصر فرهنگی، اجتماعی، تاریخی و محیطی در اندیشه شریعتی دیده میشود، با این وصف، در تفکر وی وجوهی هست که مختص خود او است. به همین دلیل یک خودبودگی فوقالعادهای در وی دیده میشود و همین است که به تعبیر نهچندان درست روانشناسانه «راز جذابیت شریعتی» است.
ادیب و خطیب بودن یا انقلابی بودن شریعتی، ابعاد شخصیتی و کراواتی بودن او، یا فضای غالب انقلابی ملهم از اندیشههای مارکسیستی و سوسیالیستی، تلفیق اسلام و مارکسیسم و ارائه قرائتی روشنفکرانه از دین توسط شریعتی، یا شرایط اجتماعی و وجود تبعیضات و شکافهای طبقاتی در روزگار او، از نظر شما کدامیک از این مؤلفهها، سرّ استقبال از اندیشههای او است؟
پرسش دوم شما نیز در ادامه پرسش نخست است. در این پرسش، مفروضات زیادی وجود دارد که این مفروضات از عقل متعارف و فهم رایج جامعه اخذ شده است. اولاً در این دیدگاه، اصالتی در اندیشه شریعتی دیده نمیشود و سعی شده اندیشه او به پارهای از عناصر روانشناسانه یا پارهای از عناصر جامعهشناختی تقلیل پیدا کند. تو گویی در اندیشه شریعتی چیزی وجود ندارد و فرضاً او تنها ادیب و خطیب است یا راز استقبال از اندیشههای او به کراواتی بودنش باز میگردد.
اینکه ما بر جنبه ادبی و خطیب بودن او دست میگذاریم به جهت نوع معرفتشناسی است که ما تحت تأثیر آن هستیم. مطابق با این معرفتشناسی رایج در روزگار ما، «شعور» در برابر «شور» قرار میگیرد و ما نمیتوانیم از نوعی «خرد شورمندانه» یا از نوعی «شور خردمندانه» صحبت کنیم. در صورتی که ما اگر به حکمت و خرد ایرانی بیندیشیم که خودش را در ادبیات و شعر ما آشکار میکند؛ شاهد نوعی وحدت بین شور و شورمندی، از یکسو و شعور و شعورمندی از سوی دیگر هستیم. بهطور مثال در ادبیات کلاسیک غنی و سرشار ما و در اشعار شاعران یگانه و بیبدیلی چون مولانا و حافظ، صرفاً یک وجه خطابی و ادبی نمیبینیم بلکه با نوعی تفکر روبهروییم که با عقل سرد و فسرده متافیزیکی بسیار متفاوت است.
اینکه راز جذابیت شریعتی را در کراوات زدن او یا در تلفیق میان اسلام و سوسیالیسم توسط وی بدانیم، به مواجهه تقلیلگرایانه (reductionist) دست زدهایم و اینگونه مواجهههای تقلیلگرایانه نمیتواند به هسته مرکزی تفکر و شخصیت شریعتی نزدیک شود.
شخصیت و افکار شریعتی، همواره با جاذبهها و دافعههایی همراه بوده است، بهطوری که درباره دیگر متفکران همعصر او کمتر چنین اتفاقی افتاده است. چه عناصر و مؤلفههایی در شخصیت و اندیشه او وجود دارد که به چنین صفبندیهایی منجر میشود؟
«تفکر اصیل» همواره «خلافآمد» جامعه و نوعی عصیان بر عادتهای فکری رایج و مرسوم است. به تعبیر نیچه، تفکر سخن نابهنگام است. تفکر آنجایی است که با باورهای عمومی و رایج جامعه انطباق ندارد. این وجه، بخصوص در متفکرانی دیده میشود که میکوشند خارج از ثنویتاندیشیها (dichotomy) و خارج از دوگانهسازیهای ایدئولوژیک و اجتماعی حرکت کنند. اندیشه شریعتی نیز از چنین وجهی، یعنی تلاش بهمنظور فرآروی از بسیاری دوگانهها، بخصوص از دوگانه سنت ـ مدرنیته، برخوردار است. او نه میخواهد به تجددگرایی تن دهد و نه میخواهد عالَم تجدد را انکار کند و به یک سنتگرایی بنیادگرایانه سوق یابد. لذا از دو جناح مختلف، هم از جانب تجددگرایان و هم از جانب سنتگرایان و بنیادگرایان مورد تهاجم قرار میگیرد. این وجه هر تفکری است که میکوشد خارج از چارچوبهای اجتماعی و فکری رایج و خارج از عادات بیندیشد.
چرا بعد از گذشت ۴ دهه هنوز از شریعتی سخن میگوییم و نمیتوانیم او را نادیده بگیریم؟
بسیاری از مسائل شریعتی، کماکان مسائل ما نیز هست. اینکه باید مدرنیته را به رسمیت بشناسیم و در همان حال نباید برخوردی منفعلانه با آن داشته باشیم بلکه باید با عقل مدرن برخوردی فعالانه داشته باشیم و بتوانیم با آن دیالوگ برقرار کنیم، مسأله اصلی شریعتی بود و کماکان مسأله ما نیز هست. همچنین نمیتوانیم به نیهیلیسم و بیمعنایی حاصل از عقل مدرن تن دهیم لذا ناچاریم سنت را در افق زمانی خودمان تفسیر کنیم و به سخن گفتن وا داریم. ما باید به احیای سنت بپردازیم و باید خودآگاه باشیم که سنت احیاء نشده، سنت نیست. همه اینها مسائل و بصیرتهای بنیادین شریعتی بود و همه اینها کماکان مسائل امروز ما نیز هست.
باید بپذیریم که از یک سو، هیچ نقطهای بیرون از عقل مدرن و مدرنیته وجود ندارد و ما باید اجتنابناپذیری عقل مدرن را به رسمیت بشناسیم و از سوی دیگر، باید خودآگاه باشیم که عقل مدرن با خود بحرانهایی چون بیمعنایی و نیهیلیسم و مرگ اخلاق را به همراه دارد و به این دلایل نمیتوانیم به عالم سنت و بصیرتهای بنیادینی که در مورد جهان، انسان و زندگی در زیستجهان سنتی و در سنن تاریخی ماقبل مدرن هست، بیتفاوت باشیم. همه اینها مسائل شریعتی بود و مسائل ما نیز هست. لذا نمیتوانیم شریعتی را نادیده بگیریم.
چرا تفسیرهای متناقض و دوگانه از آراء و افکار دکتر شریعتی چنین بلند دامن است؟
شریعتی متفکری است که خلافآمد عادت میاندیشد و میکوشد بر بسیاری از ثنویتاندیشیهای حاکم بر ذهن و اندیشه جامعه غلبه یابد. این ویژگی، یعنی مورد تفسیرهای متفاوت، متعارض و حتی متناقض قرار گرفتن، فقط مختص شریعتی نیست. هر کجا که تفکری جدی و اصیل وجود دارد، ما با تفسیرهای متعارض و متناقض روبهرو میشویم. مثلاً وقتی به افلاطون میاندیشیم، از یک سو، ارسطو را در مقام شاگرد افلاطون داریم و از سوی دیگر فلوطین را. ارسطو واضع منطق و بنیانگذار یک نوع راسیونالیسم خشک منطقی است و از سوی دیگر، فلوطین عارف سینهچاکی است که در عشق خداوند ذوب شده است.
ارسطو و فلوطین هر دو شاگرد افلاطون هستند. اما کدام یک از این دو معرف تفکر افلاطونی است؛ ارسطو یا افلاطون؟ پاسخ این است: هیچ کدام و هر دو. هر کدام از این دو وجهی از تفکر افلاطونی را میگیرند و وجهی را قربانی میکنند. وقتی ما از افلاطون صحبت میکنیم، در واقع همه این وجوه را باید با هم و به نحو توأمان داشته باشیم. وقتی از هگل صحبت میکنیم، شاهد دو گونه تفسیر متعارض هگلیان راست و هگلیان چپ هستیم. هگلیان راست میکوشند تفکر هگل و دیالکتیک او را در جهت تثبیت مسیحیت مورد استفاده قرار دهند و از سوی دیگر، هگلیان چپ، یعنی چهرههایی چون فوئرباخ، مارکس و انگلس که تفسیری ماتریالیستی از ایدهآلیسم هگلی دارند، دیالکتیک و اندیشه او را در جهت نقد بنیادین مسیحیت و دین قرار میدهند. اما کدام یک از این تفسیرها بیانگر اندیشه و فلسفه هگل است؟ هر دو و هیچکدام.
در مورد هایدگر گفته شده است او بزرگترین موحدی است که تاریخ تفکر غرب به خود دیده است و در همان حال برخی معتقدند که هایدگر بزرگترین مشرکی است که تاریخ تفکر غرب تجربه کرده است. چرا تفسیرهایی چنین متعارض و متناقض از فیلسوفان و متفکران غربی وجود دارد؟ چون حرف این متفکران در خارج از چارچوبهای عقل عامه و فهم رایج روزگار خودشان است. به بیان دیگر، بصیرت و حقیقتی فلسفی در آراء آنان وجود دارد که از هر منظر به شیوه خاصی خودش را آشکار میکند. تفکر از میان تناقضها حرکت میکند. آنجایی که ما میکوشیم تناقضها را حل کنیم در واقع، به تفکر ایدئولوژیک و سادهاندیشیهای عوامانه تن دادهایم. هر تفکر اصیلی از امکان تفسیرهای گوناگون و حتی متعارض برخوردار است.
چرا برخی از افراد و گروهها نسبت به اندیشههای شریعتی دچار چرخش شدند؟ به طور مثال، چرا عدهای در دهههای نخستین انقلاب او را «روشنفکری پیشرو» میدانستند اما با گذر زمان، از اندیشههای او گذر کردند؟
راز مطلب این است که اندیشههای شریعتی در دهههای پایانی دوران مدرنیته متقدم شکل گرفت و بعد از یکی دو دهه، ما وارد دوران پسامدرن یا دوران مدرنیته متأخر شدیم. واقعیت این است که تفاسیر و معانیای که ما از متون، اندیشهها و شخصیتها ارائه میدهیم تابعی از چارچوبهای اجتماعی و تاریخی و افقهای معنایی و فرهنگی است؛ و در این چند دهه اخیر فضای تاریخی و فرهنگی و افقهای معنایی، چه در سطح جهانی و، به تبع آن، چه در سطح بومی و محلی شدیداً و عمیقاً دگرگون شده است. لذا طبیعی است که وقتی چارچوبهای تاریخی و افقهای معنایی دگرگون میشوند، تفاسیر و معانی اندیشهها و متون نیز دگرگون شود؛ و این دقیقاً همان اتفاقی است که در خصوص آثار شریعتی روی داده است.
بهنظر من، کسانی که دچار چرخشهای بنیادین و متعارض نسبت به شریعتی شدهاند درکی از تاریخیت و فهمی از رویدادگی فهم و رویدادگی ظهور معنا نداشتهاند و با الفبای هرمنوتیک آشنا نبودهاند. یعنی نتوانستند این حقیقت بزرگ هرمنوتیکی را فهم کنند که مفاهیم و ایدهها تا حدود زیادی، سیاقمند (contextualized) هستند و در چارچوبهای تاریخی معنا و تفسیر میشوند و چارچوبهای تاریخی و معنایی نیز همواره دگرگون میشوند.
در واقع کسانی که دچار چرخشهای شدید و حاد نسبت به شریعتی شدند، یعنی در روزگاری نسبت به وی شیفتگی شدید داشتند و بعد از چند دهه این شیفتگی تبدیل به نوعی احساس کینه یا بیتفاوتی شد، خیلی اهل تفکر نبودند و بیشتر تحت تأثیر فضاهای عمومی و چارچوبهای تاریخی و معنایی روزگار خودشان بودهاند و قدرت امکان برقراری دیالوگ با متن و به سخن واداشتن متن و امکان فهم بهتر آن را نداشتهاند.
بهدلیل نافرهیختگی، این دسته از مخاطبان تحولات معنایی را که حاصل تغییر افقهای معنایی و چارچوبهای فرهنگی و تاریخی است، به منزله قصوری در شریعتی تلقی کردند؛ در حالی که این تغییرات تاریخی وجهی کاملاً انسانی داشته و امری اجتنابناپذیر است.
محمدصادق پورابراهیم اهوازی
- 16
- 6