شيخ مشرفالدين مصلح سعدي متوفي به (۶۹۴ ه.ق) در باب اول كتاب بوستان واژه بسيار نغز و پر مغزي در مورد نظام سياسي به كار برده كه با نگاه زيباشناختي از ملاحت وافري بهره ميبرد. ايشان در كنار واژگاني چون پادشاه و مالك براي مديريت، اعمال قدرت مشروع و فرمانروايي از مفهوم ملكراني استفاده ميكند.
بر همگان آشكار است در دوران معاصر جهت اداره بهتر جوامع لفظ حكمراني را به ادبيات سياسي ورود دادهاند كه ترجمه انگليسي «Governance» است كه در جاي خود بار معنايي ارزشمندي را البته با يك نقيصه حمل ميكند. از نظر مفهومي، ذهن نقاد و تحليلگر آميخته به فريادي است كه يادگار شيخ اجل جامعيت دارد، چراكه در اداره كشور نميشود همواره حكم داد، بلكه ملك را بايسته است شايسته اداره كرد و به همين سبب ملكراني دموكراتيك جلوه ميكند چون رضايت خلق در اين قرارداد عنصر اصلي است و نگاه ارباب و رعيتي و استيلاي روح بردگي در آن ملحوظ و مشهود نيست. منطق هم سعدي را مددكار است. هرچند ايشان از واژه پادشاه و رعيت نيز استفادهها كرده است.
چراغي كه بيوه زني برفروخت / بسي ديده باشي كه شهري بسوخت / از آن بهرهورتر در آفاق كيست / كه در ملكراني به انصاف زيست
شيخ مشرفالدين مصلح سعدي، مولانا جلالالدين بلخي، حكيم ابوالقاسم فردوسي، جمالالدين ابومحمد الياس بن يوسف بن زكي بن مويد متخلص به نظامي و سيد شعراي ايران زمين خواجه شمسالدين محمد بن بهاالدين محمد حافظ شيرازي پنج معمار و مهندس زبان و ادبيات منظوم فارسياند كه مصالح و مواد آثارشان منطبق با فرهنگ اسلام و ايران است.
آثار مذكور حاوي حكمت، كلام، تصوف، فلسفه، عرفان، تفسير، فقه و علم است. در آن ايام مولفههاي تمدن بر بستر و پهنه شعر ريخته ميشد تا هم از قبض و بسط گردش دهر و تحريف اديبان سارق در امان بماند و هم به شكلي روانشناسانه پروسه يادگيري معهود و مقيد به روش و نظم باشد. اين ظرفيت در آثار خيام، عطار، رودكي، جامي، ناصر خسرو و شعراي ديگر هم مشهود است، اما افسوس كه باروري تفكر و انديشه سياسي و فرهنگي و اجتماعي از اين آثار در جامعه ايران هرگز لباس تحقيق، خلاقيت و كاربرد وافي نپوشيده است.
در اين گفتار به خاطر رعايت حال و به ناچار نگاهي مختصر به رساله نصيحه الملوك شيخ شيراز ميپردازيم تا شايد سرآغازي بر سرانجام نيك باشد. مدل انديشه سياسي سعدي در رساله موصوف صد و پنجاه مولفه را صاحب است. در آن ايام كه مراودت ايشان با سلاطين و ملكرانان پرفروغ بوده است، دوستان سعدي از وي درخواست كردهاند درباره رفتار حاكمان به اندازه فهم زمان قلم بچرخاند و لوحي بر سواد آغشته كند. شيخ اجل بعد از حمد و ثناي خداوند عالم ميگويد: پادشاهان را همين بس كه به فرموده رب العالمين عمل كنند كه ميفرمايد: «اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل»
«و انالله يامر بالعدل و الاحسان».
با اين وصف شاهبيت انديشه سياسي و كليدواژه ملكراني و اساس ملك از منظر ايشان عدل و احسان است. عناويني كه هميشه مايه بقا و نيكنامي حاكمان، شهرياران و نظامهاي سياسي بوده و در حال حاضر هم عنصر گمشده ملل و نحل در سراسر عالم است.
تصور بر اين است اگر عدالت با احسان آميخته نشود حكومت به رمز بقا دست نمييابد. چه بسا در مواقعي اسب عدالت در سياست زين شود، اما عدهاي به هر دليل نياز به احسان، بخشش و سخاوت و انصاف بيابند. رها كردن آنها در ميان امواج احتياج، لشكري از متعرضان و معارضان را سامان خواهد بخشيد. حكومت وظيفه دارد اين مهم را در دستور كار قرار دهد. حاكمان موظفند آيندهنگر باشند و فكر زمستان ملك ميهن خود را كنند. شيخ اجل عدالت و انصاف را ضامن پايداري حكومت ميداند و عمران، آبادي و زراعت را گرانيگاه رشد و توسعه ميپندارد. او را باور بر اين است عدالت ضامن ارزاني و رونق تجارت و تسهيل واردات و صادرات هم هست.
«پادشاهاني كه مشفق درويشند، نگهبان ملك دولت خويشند. به حكم آنكه عدل، احسان و انصاف خداوندان مملكت موجب امن و استقامت رعيت است و عمارت و زراعت بيش اتفاق افتد. پس نام نيكو و راحت و امن و ارزاني غله و ديگر متاع به اقصي عالم برود و بازرگانان و مسافران رغبت كنند و قماش و غله و ديگر متاعها بياورند و ملك مملكت آبادان ميشود و خزاين معمور و لشكريان و حواشي فراخدست، نعمت دنيا حاصل و به ثواب عقبي واصل و اگر طريق ظلم رود برخلاف اين».
سعدي روز پادشاهان را متعلق به خلق ميداند و باور دارد، نبايد در ملكراني درخت خست به بار نشاند و همچنين شب را در ارتباط با صاحب حق ميداند تا پادشاه از معيار حقانيت خروجي نداشته باشد. در شرح حال عمر عبدالعزيز نقل ميكند: «چون از خواب برخاستي بعد از فريضه حق ... يا رب! به آبروي مردان درگاهت و به صدق معامله راستان و پاكان كه توفيق عدل و احسان و انصاف ده و از جور و عدوان بپرهيز مرا از شر خلق و خلق را از شر من نگهدار روزي ده و روزي مكن كه دلي از من بيازارد يا دعاي مظلومي در حق من باشد.»
در بند سوم از رساله سعدي به انتقال و جابهجايي قدرت و سيال بودن آن باور قطعي دارد؛ «صاحب دولت و فرمان را واجب باشد در ملك و بقاي خداوند تعالي همه وقتي تامل كردن و از دور زمان برانديشيدن و در انتقال ملك از خلق به خلق نظر كردن» در ادامه انديشه سياسي حفظ عزت علما و ائمه دين را سفارش ميكند و حكومت را از استصواب به راي آنها بينياز نميداند. تاكيد ميكند بايد سلطنت مطيع شريعت باشد و نه شريعت مطيع سلطنت شود. همچنين عمارت مسجد و خانقاه و جسر و آب انبار و چاهها بر سر راه را از امور مهم مملكت ميشمارد.
در قسمتي از رساله مذكور نظر بر اين كرده است كه خدمتكاران قديم را كه قوت خدمت نمانده است، اسباب مهيا دارد وآثار پادشاهان قديم را محو نگرداند تا آثار خير او همچنان باقي بماند. تاكيد ميكند جليس خدمت پادشاهان كساني سزاوار باشند عاقل، خوبروي، پاكدامن، بزرگزاده، نيكنام، نيك سرانجام، جهانديده و كارآزموده تا هر چه از او در وجود آيد، پسنديده كند؛ در بندهاي ۱۸، ۱۹، ۲۰، ۲۹، ۳۰ و ۳۳ ابراز ميدارد.
«۱۸- خشم و صلابت پادشاهان به كار است نه چندان كه از خوي بدش نفرت گيرند، بازي و ظرافت روا باشد نه چندان كه به خفت عقلش منسوب كنند.
۱۹- زهد عبادت شايسته است نه چندان كه زندگاني بر خود و ديگران تلخ كند، عيش و طرب ناگزير است نه چندان كه وظايف طاعت و مصالح رعيت در آن مستغرق شود.
۲۰- عزت و اوقات نماز را نگه دارد و به هيچ از ملاهي و مناهي در آن وقت مشغول نشود.
۲۹- انوشيروان عادل را كه به كفر منسوب بود به خواب ديدند در جايگاهي خوش و خرم، پرسيدندش كه اين مقام به چه يافتي؟ گفت بر مجرمان شفقت نبردم و بيگناهان نيازردم.
۳۰- هر چه در مصالح مملكت در خاطرش آيد به عمل درنياورد. نخست انديشه كند پس مشورت، پس چون غالب ظنش صواب نمايد ابتدا كند به نام خداي و توكل بر وي. فاذا عزمت فتوكل عليالله.
۳۳- كام و مراد پادشاهان، حلال آنگاه باشد كه دفع بدان از رعيت بكنند چنانكه شبان دفع گرگ از گوسفندان، اگر نتواند كه بكند و نكند مزد شباني حرام ميستاند. فكيف چون ميتواند و نكند. ذوالنون مصري پادشاهي را گفت شنيدهام فلان عامل را كه فرستادهاي به فلان ولايت بر رعيت درازدستي ميكند و ظلم روا ميدارد، گفت روزي سزاي او بدهم. گفت بلي روزي سزاي او بدهي كه مال از رعيت تمام برده باشد پس به زجر و مصادره از وي بازستاني و در خزينه نهي. درويش و رعيت را چه سود دارد؟ پادشاه خجل شد و دفع مضرت عامل بفرمود در حال؛
سر گرگ بايد هم اول بريد
نه چون گوسفندان مردم دريد» .
آنچه از وصاياي موصوف و همچنين اندرزهاي ديگر كه به خاطر پرهيز از اطاله، اشارتي به آنها نميشود، ميشود دليل و برهان اقامه كرد: انسانها در همه اعصار و در اغلب موارد دغدغه واحد دارند و غايت يكي است اما صورتها به تلون و رنگ در ميآيد و بهتر آنكه انسان عاقل بيشتر از صورت به سيرت انديشد و فهم را از زندان گذشته و حال و آينده رها سازد تا غايت در صورت گم نشود.
- 16
- 3