«نسترن» چهره زیبایی داشت و با اینکه اتفاقات زیادی را در زندگی پشت سر گذاشته بود اما هنوز شیطنتهای خاص خودش را داشت و این را میشد گاهی در میان صحبتهایش بخوبی فهمید. وقتی روی صندلی نشست با آهی بلند به تشریح داستان زندگیاش پرداخت و گفت: «هفت ساله بودم که پدرم را در سانحهای از دست دادم.شرایط زندگیمان بعد از مرگ پدرم سخت و دشوار شده بود.اما مادرم با زحمت و کار کردن در خانه مردم هر طور بود هزینههای زندگیمان را تأمین کرد و من توانستم در رشته حسابداری دیپلم بگیرم. از کودکی وقتی مادرم را میدیدم آرزو میکردم تا یک روز بتوانم سرکار بروم و پول درآورم تا او دیگر مجبور نباشد این همه سختی بکشد. اما دو سال قبل، او به بیماری سختی مبتلا شد و برای همیشه تنهایم گذاشت. از آن به بعد با اصرار عمویم به خانه آنها رفتم.
عمو و زن عمویم از هیچ محبتی دریغ نمیکردند و نازکتر از گل به من نمیگفتند. اما من این شرایط را دوست نداشتم. نمیخواستم کسی به من ترحم کند به همین دلیل همه فکرم این بود که هر چه زودتر ازدواج کنم تا به تصور خودم، از این منتها و محبتهای اجباری خلاص شوم.
هر روز کارم این بود که به بهانهای از خانه بیرون بروم و آگهیهای استخدام را پیدا کنم و دنبال کار بروم. اما چون تجربه کاری نداشتم هیچ جا قبولم نمیکردند. از همه چیز ناامید شده بودم. تا اینکه با معرفی یکی از دوستانم در شرکت پسرخالهاش مشغول به کار شدم.
هنوز شمع تولد ۲۰ سالگیام را فوت نکرده بودم که منشی و حسابدار شرکت «سروش» شدم. او مردی حدود ۴۰ ساله با ظاهری موجه بود که مهربانی و محبتش به کارمندانش زبانزد همه بود. آن روزها خیلی خوشحال بودم که با حقوقی که از شرکت میگیرم دیگر لازم نیست دستم پیش عمویم دراز باشد.«سروش» توجه زیادی به من داشت و چون وضعیت زندگیام را میدانست از لحاظ مالی بیشتر از دیگران به من میرسید. کم کم این مسائل باعث شد حرفهای زیادی پشتم دربیاید. اما من به این حرفها اهمیتی نمیدادم و از حمایتهای کاری رئیس، لذت میبردم.
چند ماهی از حضورم در شرکت میگذشت که دیگر خودم هم باورم شد که «سروش» با همه چارچوبهای اخلاقی که دارد دلبسته من شده است. حس خیلی خوبی بود. همه «سروش» را دوست داشتند و احساس میکردم به من حسادت میکنند.
تمام لحظههای زندگیام با رؤیای رسیدن به «سروش» میگذشت و خودم را همه جا با او تصور میکردم. اما هرگز جرأت نداشتم احساسم را به هیچکس بگویم. کم کم او نیز متوجه این احساسات شد و به قول خودش جسارت کرد و با وجودی که ۲۰ سال از من بزرگتر بود، به طوررسمی خواستگاریام کرد. نمیتوانم حسی را که آن موقع داشتم توصیف کنم. هر چه سعی کردم نتوانستم خوشحالیام را پنهان کنم اما قدرت اینکه بتوانم اتاق را ترک کنم نداشتم.
تا آن روز فکر میکردم او مجرد است و تنها زندگی میکند اما وقتی از زبان خودش شنیدم همسر و فرزند دارد، احساس کردم دنیا روی سرم خراب شده. تصور اینکه زن دوم مردی باشم که عاشقش شدهام برایم قابل باور نبود.اما نمیتوانستم راحت به او جواب رد بدهم. از آن روز به بعد کمتر به اتاقش میرفتم و سعی میکردم سنگینتر با او برخورد کنم. وقتی متوجه تغییر رفتارم شد با اصرار مرا به اتاقش کشاند و آنقدر چربزبانی کرد تا راضی شدم پنهانی با او ازدواج کنم.
او طبق قرارمان برای من خانهای جدا با همه امکانات خرید و بسیاری از روزها را با هم میگذراندیم. اما حالا از کاری که کردم پشیمانم ولی نمیتوانم به او «نه» بگویم. از سوی دیگر اگر بخواهم ازدواجمان را رسمی کنم عمو و زن عمویم نمیپذیرند که من در ۲۰ سالگی همسر یک مرد ۴۰ ساله متأهل شده باشم. در شرایط بدی قرار دارم. هم عاشق سروش هستم و هم اینکه عذاب وجدان زندگی پنهانی در کنار او، آرامشم را گرفته است. خواهش میکنم کمکم کنید...»
دختران در معرض آسیبهای عاطفی
غیوری- کارشناس ارشد روانشناس بالینی، مرکز مشاوره آرامش پلیس اصفهان- در این باره اظهارداشت: نبود یکی از والدین زیر سن ۱۰ سالگی و مرگ آنها باعث آسیبهای غیر قابل جبران میشود که گاهی نمیتوان آن را از ذهن و فکر افراد پاک کرد. داشتن روابط اجتماعی قوی یا ارتباط نزدیک با شخصی باتجربه همیشه میتواند تحمل شرایط سخت عاطفی، مالی و خانوادگی را برای افراد آسانتر کند. بنابراین افراد باید بدانند داشتن روابط اجتماعی قوی و نزدیک به آنها کمک میکند در مراحل بحرانی از آن شرایط به بهترین شکل رها شوند. همچنین نبود یکی از والدین شرایط سختی برای افراد خانواده به وجود میآورد که کنترل این موقعیت نیازمند تجربه و کمک از دیگران است.
محبت، اصلیترین نیاز افراد خانواده است که اگر به هر دلیلی این نیاز نادیده گرفته شود ضربه جبرانناپذیری به فرد وارد میشود. گذشتن از مسائل اطراف یا نادیده گرفتن مشکلات باعث میشود افراد نسبت به مسائل پیرامونشان بیتفاوت باشند. این بیتفاوتی از فردی به دیگری انتقال یافته و باعث دامنگیر شدن همه افراد میشود. در این میان اگر کسی بهعنوان ناجی وارد زندگی افراد دارای این کمبود شود، باعث دلبستگی یا نادیده گرفتن مسائل و مشکلات او خواهد شد. آگاهی و داشتن اطلاعات درباره روابط افراد زمینه تصمیمگیری بهتر را فراهم آورده و میتواند پیش از بروز هر خطری شرایط تصمیمگیری صحیح را به وجود آورد. در شرایطی نبود آگاهی باعث میشود فرد کورکورانه با آن مسأله برخورد کند و حتی گاهی خود را از آن اشتباه مبرا بداند. در این ماجرا، هم دخترجوان وهم مرد مورد اشاره دچاراشتباه شدهاند که باید برای این معضل چارهای منطقی اندیشید و...
حمید رضا محمدی
- 9
- 4