در یک روز بارانی که تهران هوای دلپذیری داشت ، زن وشوهری میانسال پا به شعبه ۲۶۴ دادگاه خانواده گذاشتند. در چهره هیچ یک از این دو نفر نشانی از شوقِ هوای تازه و بهار دیده نمیشد. دادخواست طلاق توافقی داده بودند تا بعد از ۹ سال زندگی مشترک راهشان را از هم جدا کنند.
اسم زن «مارال» بود. ۴۵ ساله، دانش آموخته مدیریت بازرگانی و از خانوادهای ثروتمند. لباس سادهای بر تن داشت و حتی ردی از آرایش روی صورتش دیده نمیشد. در کنار او همسرش؛ «حسام» در راهروی مجتمع قضایی ونک ایستاده بود. مردی حدوداً ۴۰ ساله، با موهای جوگندمی و کت و شلواری بر تن. مهندس عمران بود و شاغل در یک شرکت خصوصی. وقتی که منشی شعبه اسمشان را صدا زد، هر دو بدون آنکه با هم حرفی بزنند وارد شدند و مقابل قاضی «غلامحسین گلآور» نشستند.
آشنایی این زن و شوهر به ۱۰ سال قبل بازمی گشت. به روزی که مارال برای تهیه نقشه ویلای ساحلیاش به یک شرکت معماری رفته و همانجا با حسام آشنا شده بود، هر چند ساخت آن ویلا هرگز به نتیجه نرسید، اما زمینهای برای آشنایی این دو نفر پدید آمد. مارال و حسام هر کدام در ذهن خود تصور کرده بودند که چقدر از نظر سلیقه و فکر به هم نزدیک هستند، اما آنچه بیشتر از هر چیزی آنها را به هم نزدیک میکرد، تجربه مشترک شکست در ازدواج اولشان بود، با این تفاوت که مارال فرزندی نداشت و به خاطر همین موضوع نیز ناچار به طلاق شده بود اما حسام با وجود دو فرزند از همسرش جدا شده بود.در آن لحظات قاضی گل آور سرش را از روی پرونده بلند کرد و به زوج میانسال گفت:«زوج برازندهای به نظر میآیید. حیف نیست که میخواهید طلاق بگیرید؟»
مارال گفت:«بله حیف است اما چارهای نیست. راستش دو سال است که اختلاف پیدا کردهایم و در این مدت هر چه تلاش کردیم فایدهای نداشت و به این نتیجه رسیدیم که...»
حسام از جایش بلند شد، سرش را به نشانه احترام تکان داد و گفت:«به هر حال هر دو تجربه تلخ طلاق را چشیده بودیم و تصور میکردیم همین نکته باعث نزدیکی ما به هم خواهد شد، اما فقط یکی دو سال اول را بخوبی گذراندیم و بعد از آمدن فرزند جدید به جمع خانواده، مشکلات ما هم زیاد شد.»
قاضی پرسید:«یعنی بچه دار شدن باعث به وجود آمدن مشکلات شما شد؟ خب؛ همه بچهدار میشوند، ولی...»
زن به میان حرف قاضی پرید و گفت:«شرایط ما با دیگران فرق دارد. راستش من به خاطر یک نقص مادرزادی نمیتوانستم بچه دار شوم. همسراولم تک پسر خانوادهاش بود و آنها که نگران ماندگاری نسل و نام فامیلشان بودند حاضر به پذیرفتن سرپرستی بچه دیگری هم نشدند بنابراین طلاق گرفتیم. وضع مالیام خوب بود و خودم را با سفر به دور دنیا سرگرم کردم تا اینکه با مهندس حسام آشنا شدم. او هم با وجود دو فرزند طلاق گرفته بود و وقتی احساس کردم دوستم دارد به خواستگاریاش جواب مثبت دادم. تصور میکردم میتوانم مادر خوبی برای بچههایش باشم. اما دخترانش سر ناسازگاری با من داشتند و بعد از مدتی هم ترجیح دادند نزد مادرشان زندگی کنند. وقتی بچهها از پیش ما رفتند دوباره احساس تنهایی کردم و از طرف دیگر آرزوی مادرشدن داشتم و این حسرت عذابم میداد...»
مارال نتوانست بغض گلویش را فرو ببرد و اشکهایش جاری شد. یک برگ دستمال کاغذی از کیفش درآورد و چشمانش را خشک کرد. نفسی گرفت و ادامه داد:«قبل از ازدواج دومم یک عمل جراحی انجام دادم که به کلی امید مرا برای بچه دار شدن از بین برد. حسام هم این موضوع را میدانست اما من نمیتوانستم بدون بچه زندگیام را ادامه دهم. بنابراین همسرم را راضی کردم تا پسربچهای را از بهزیستی تحویل بگیریم. یک سال بعد نوزاد شیرخوارهای را به خانه آوردیم و موفق شدیم اسمش را در شناسنامههایمان ثبت کنیم، اما با بزرگ شدن فرزند خواندهمان اختلافات ما بیشتر شد و دائماً به خاطر تربیت، هزینهها و بیمسئولیتی حسام در برابر این بچه در حال بحث بودیم...»
قاضی مطالبی را در پرونده نوشت و سپس گفت:«متوجه شدم. به نظرم این مشکل با جلسات مشاوره قابل رفع شدن است. از طرف دیگر طلاق گرفتن مشکلاتی برای خودتان و فرزندتان پیش میآورد.»
حسام خواست حرفی بزند که مارال پیشدستی کرد و گفت:«این مرد مسئولیت پذیر نیست. تا چند سال من هزینه زندگی را میدادم و حتی در تسویه بدهیهای حسام کمکش کردم، اما از وقتی که درآمدش خوب شده زیر حرفش زده و مصمم است فرزندمان را به بهزیستی برگردانیم. اما من عقیده دارم وقتی این طفل بیپناه را پذیرفتهایم تحت هر شرایطی نباید از زیر بار مسئولیتش شانه خالی کنیم.»
مرد هم گفت:«من خودم دو دختر دارم که باید مسئولیت آنها را به دوش بکشم. روزهای اول تصور میکردم با هم خوشبخت خواهیم شد، در حالی که خوشبختی برای هر کسی یک معنا دارد.»
براساس مدارک پرونده مارال مهریه ۲۱۴ سکهایاش را در عوض طلاق بخشیده بود و ادعایی بابت اجرت المثل و نفقه هم نداشت. حسام هم سرپرستی دائمی فرزند خوانده را به مارال سپرده بود. قاضی مدارک موجود را بررسی کرد و از زن و شوهر میانسال درخواست کرد پای برگهها را امضا کنند. سپس از آنها خواست نامه مشاوران را در نخستین فرصت به دادگاه ارائه دهند. قبل از رفتن آنها قاضی رو به زن کرد و گفت:«طلاق دوم تجربه تلخی برای شما خواهد بود، اما یقین دارم وجود فرزند خواندهتان به زندگی و آیندهتان رنگ و بوی دلپذیری داده است.» مارال جواب داد:«او فرزند خواندهام نیست. بچه خودم است که احساس میکنم تازه پیدایش کردهام.» سپس راهش را کشید و بیرون رفت.
بهمن عبداللهی
- 17
- 3