۱۸ سال دارم، پدر و مادرم در زمان کودکی ام از هم طلاق گرفته اند و مادرم سرپرستی مرا قبول کرده است.ناگفته نماند که مادرم، همسر دوم پدرم بود و در زمان ازدواج، پدرم همسر اولش را هم داشته است و یک فرزند هم از همسر اول دارد.مادرم بعد از تولد من به دلیل نداشتن تفاهم از پدرم جدا شده و من از کودکی با مادر و مادر بزرگم زندگی کرده ام و از همان دوران کودکی شاهد بد رفتاری مادرم با مادرش بوده ام.
این بد رفتاری تا جایی ادامه داشت که دایی هایم تصمیم گرفتند ارث مادر مرا بدهند و به همین دلیل وسط حیاط مادربزرگ را دیوار کشیدند و ما از او جدا شدیم.این جدایی از مادر بزرگ تنهایی مرا بیشتر کرد و من دایم در خانه تنها بودم و خودم را با گوشی سرگرم می کردم تا این که وارد دبیرستان شدم و در راه مدرسه با پسری دوست شدم.همه سرگرمی من تلفن و صحبت کردن با او شده بود و مادرم اغلب در خانه نبود و به خاطر درآمد زندگی کار می کرد.
با آمدن خواستگار برای مادرم متوجه شدم که قصد ازدواج دارد و این فشار روحی زیادی به من وارد کرد و تصمیم گرفتم هرطور که شده قبل از ازدواج مادرم، ازدواج کنم و این باعث شد با پسرهای بیشتری ارتباط برقرار کنم تا این که یکی از آن ها با من ازدواج کند.مسئولان مدرسه متوجه رفتارهای من شدند تا جایی که حتی یکی از پسرها که دیگر نمی خواست با من رابطه داشته باشد و من دست بردار نبودم با مدیر مدرسه تماس گرفت و از من شکایت کرد و من مدتی را در سکوت گذراندم.
تا این که پسری به خواستگاری من آمد و قرار شد که با یکدیگر بیشتر آشنا شویم ولی نمی دانم چرا مدتی از خواستگاری گذشت و هیچ خبری از او نشد و من که اصلا تحمل نداشتم ، با او تماس گرفتم و او گفت که متوجه شده من دوست پسر داشته ام و نمی خواهد با من ازدواج کند.ولی من اصلا این حرف ها به گوشم فرو نرفت و به در خانه آن ها رفتم و گفتم که تو با احساس من بازی کردی و باید با من ازدواج کنی. این رفتارها چندین بار ادامه پیدا کرد و حتی به محل کار آن پسر هم رفتم و سر و صدا کردم تا این که از من شکایت کرد.دایی هایم متوجه شدند و به من گفتند به شهر محل سکونت پدرت برو و بیشتر از این آبروی ما را در روستا نبر و مادرم هم مجبور شد به خاطر من به شهر محل زندگی پدرم بیاید.
یک روز که مادرم خانه نبود مقداری پول برداشتم ، از خانه فرار کردم و به شهر محل کار پسر مورد علاقه ام رفتم ولی از ترس این که دوباره از من شکایت کند و مادرم مرا پیدا کند فقط دورادور او را می دیدم تا این که در همان حوالی در یک فست فود مشغول کار شدم ، شب ها هم همان جا می ماندم تا این که مادرم از طریق پلیس مرا پیدا کرد و مجبور شدم دوباره به منزل بازگردم.
نظر مشاور
فرار دختران از خانه اگر چه در نگاه اول پدیده ای فردی است اما با توجه به پیامدهای سوء آن ، در نظم اجتماعی اخلال و آشفتگی ایجاد می کند، انگیزه اصلی این دختران برای ترک خانه، نادیده گرفته شدن آن ها از سوی خانواده هاست. این فرد به دلیل داشتن خانواده بدسرپرست و ندادن آموزش های لازم از طرف خانواده به ایشان و ناتوانی برای حل بسیاری از مشکلات اقدام به فرار از منزل کرده است.توجه به الگوبرداری های ناصحیح که پیامد ترویج فرهنگ غرب در خصوص ازدواج در رسانه های متعدد است سبب شده تا این فرد دست به دوستی های متعدد برای ازدواج بزند که متاسفانه همگی با شکست روبه رو و به از بین رفتن عفت و پاکدامنی وی منجر شده است.نقش مهم و اساسی خانواده در این زمینه و فرزند طلاق بودن ایشان، نا آگاهی در خصوص آسیب ها، ندیدن آموزش مهارت های زندگی و نداشتن مهارت نه گفتن، ضعف کنترل و نظارت والدین و الگو برداری ناصحیح و دوستی با جنس مخالف برای تامین نیازهای عاطفی به تصمیم گیری غلط او منجر شده است. شخص از اوایل زندگی وضعیت مالی خود را با اقوام که همگی در سطح بالای درآمد بوده اند، مقایسه کرده است.
از همان ابتدا که چشم به دنیا باز کرده شاهد بد رفتاری و بی حرمتی مادر خود با مادرش بوده است و این رفتار در ضمیر ناخودآگاه او نهادینه شده است.والدین باید ارتباط خود با نوجوان و جوانان شان را بهبود بخشند. باید بدانیم که یک نوجوان و جوان چه خواسته های معقولی را به اقتضای شرایط سنی و رشدی خود دارد تا متناسب با شرایط فعلی برای برآورده کردن آن ها اقدام کرد. والدین هرچه می توانند ارتباط خود با فرزندان شان را بهبود بخشند تا از درونیات او آگاه تر شوند.از آن جا که دوره نوجوانی و جوانی با طغیان شدید هیجانات و میل به استقلال طلبی شناخته می شود؛ باید مراقب بود چون فرزندان، بسیاری از تصمیم های خود را بر مبنای شرایط روانی خود می گیرند. اثبات شده بخش عمده ای از انگیزه فرار از خانه مرتبط با شرایط فشار و استرس هایی است که فرد در خانه تحمل میکند و راهی برای آن پیدا نمی کند.
- 16
- 1