چند روز پس از انتشار گسترده فیلم موبایلی دو دختر نوجوان اصفهانی که ساعتی پیش از خودکشی از خود ضبط کردهاند، به هر طرف نگاه میکنیم، حجم انبوه ناکارآمدیهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی بیشتر از قبل، چشم را میزند؛ بهعبارت بهتر، سرخوشی پیش از مرگ آن دو دختر نوجوان، عریانترین تصویر از شکافی را نشانمان میدهد که سالیانی است عدهای با صدای فروخورده، فریادش میزنند؛
هیچکس اما گوشش بدهکار نیست. تصویر و حرفهای آن دو دختر نوجوان، مثل ناقوسی که پیامی تلخ دارد، توی گوشمان پیچیده است؛ تعارف که نداریم، این دو دختر مگر از زندگی چه دیده بودهاند که مرگ را آنچنان سهل در آغوش کشیدند؟ شفاف اگر باشیم، حرفهای آن دختران که نماینده نسل نوپای جامعه ایرانند، صدای کرکنندهای دارد.
دو دختری که متولدین دهه هشتادند و احتمالاً والدینشان متولدین دهه شصت و یا شاید واپسین سالهای دهه پنجاه. شکاف فهم این دو نسل اما بهطرزی شگفتانگیز، از عرش تا فرش است. در عریانترین صورت حقیقت، انگار چارهای نداریم جز آنکه بپذیریم جامعه ایرانی با بحران آموزههای زیستی مواجه شده است.
نسل به نسل این بحران دارد گسترش مییابد و مثل خوره، پایههای اجتماعی ما را میخورد. فکرش را بکنید که این دو دختر با آموزههایی که نتوانست آنها را به جایی جز خودکشی برساند، مادر میشدند. قرار بود کدام آموزهها را به فرزندانشان بیاموزانند؟ این دو دختر نماینده یک نسلاند که جرات خودکشی داشتند و آن بقیهای که خودش را نکشته، احتمالاً در ذهنش دست به ستایش یک خودکشی زده است.
حالا سالهاست فعالان فرهنگی بسیاری فریاد میزنند که اگر میگوییم آمار مطالعه در ایران بهطرز وحشتناکی پایین است، نه بهخاطر اقتصاد نشر و اینجور چیزهاست، بلکه ماجرا از اساس ربط به جایی دیگر دارد. جامعه ما دارد نسلبهنسل کمسوادتر و هیجانیتر میشود.
بچههای دهه هشتاد، ماهها پیش در اینستاگرام قرار گذاشتند یک روز عصر بروند و مجتمع تجاری کوروش تهران را پاتوق کنند؛ سیل نوجوانی بود که به آنجا سرازیر شد و رسانهها وقتی خبردار شدند که چندهزار نوجوان آنجا بودند.
با چه زبانی باید گفت اجتماعیات ما این روزها، مثل یک شوخی بزرگ دارد سیاستگذاری میشود. عدهای که در راس سیاستگذاریها نشستهاند، جامعه را با برداشت و تصویری قدیمی میفهمند. کدامشان نشستهاند پای حرفها و خواستههای نسلهای جدید جامعه؟
چطور باید بگوییم که بچههای ایرانی دارند وارد مسیرهایی عجیبوغریب میشوند. آنها هیچکجای فهمشان از جهان و هستی و طبیعت، شبیه فهم نسلهای قبلی نیست؛ سیاست و فرهنگ و... هیچجایی در منظومه فکری آنها ندارد. آنها با جهانی تازه مواجهند که همهچیز در آن به شکلی دیگر است و آن شکل دیگر، مظاهری دارد که یک سر سوزنش، چالشی به اسم نهنگ آبی است. فقط کافیست سری به صفحات مجازی این بچهها بزنید؛ از نوشتهجاتشان پیداست که چطور فکر میکنند!
شکاف نسلی عریانی که این روزها مثل شلاق میخورد توی صورت ما، حقیقتی است که باید بپذیریمش؛ حقیقتی که مواجهه با آن، نه با مالهکشیدن روی کاستیها و کجفهمیها، بلکه فقط با مواجهه بدون واسطه با حقیقت، قابلفهم و سپس قابلرفع است.
صدای نسل جدید ایرانی را باید شنید و صدای نسلی که نیامده اما وقتی بیاید، با معضلاتی بهمراتب بزرگتر خواهد آمد.
پینوشت:
گزارش امروز «همدلی» با عنوان «مادر آبستن ایران به چه میاندیشد؟»، با در نظر گرفتن ضرورتی که گفته شد، طراحی و نوشته شده است و خواندن آن نشان میدهد که مادران فردا با چه اندیشه و انگیزه و واقعیاتی میخواهند بچههایشان را تربیت کنند. ارباب جمشید هم زرتشتی ثروتمندی بود که هنوز کوچهای به نامش در خیابان منوچهری هست. او هم یک دوره نماینده زرتشتیان در مجلس شورای ملی بود و از بانیان بانک ملی به شمار میرود.
دستش به خیر گشاده بود و در زمانهای کمآبی، آب قناتهای خودش را رایگان به مردم میداد. در مشروطیت هم از فعالان جنبش مشروطه بود. ارباب جمشید هم انگار که نذری داشته باشد؛ زیرا هرسال چندین اسب و برخی وسایل دیگر در اختیار مردم تهران میگذاشت تا تعزیه برپا کنند. ارباب هرمز آرش دیگر فقط از شنیدهها نیست، در یکی از تهرانگردیها بازدیدی از خانه-باغ او داشتم و با پیگیری بسیار، آن میراث ارزشمند از تخریب در امان ماند و ثبت و بازسازی شده و اینک به موزه گرافیک تبدیل شده است.
هرچند پیشنهاد نخست من تبدیل این خانه به موزه ادیان بود. ارباب هرمز همان است که تهرانپارس را ساخته است.او هم سر و سری با امام حسین (ع) داشته و زمینی به مساحت ۱۲۰۰ متر مربع را برای ساخت مسجد در فلکه دوم تهرانپارس اختصاص داده است؛ مسجدی با نام اباعبدالله (ع). کتاب شازده حمام دکتر پاپلی یزدی را بخوانید تا با آش حضرت ابوالفضل آشنا شوید که مردم مسلمان و زرتشتی یزد با مشارکت هم میپختند و توزیع میکردند.
در یکی از تهرانگردیهایم به آرامستان زرتشتیان سری زدم. آنجا میان سروهای نقرهای و درختان انار و بوی خوش کندری که دود میکنند، مزار شهیدان زرتشتی جنگ را خواهید یافت. اینها رفتند و از این کشور دفاع کردند و از جان خودشان گذشتند. آیا فراست و تیزهوشی سرهنگ فریدون ایزدستا در طراحی بزرگترین عملیات هوایی(اچ۳) و در هم کوبیدن مهمترین پایگاه هوایی عراق را می توان فراموش کرد؟
او همان کسی است که در کنار تیمسار بهرام هوشیار این عملیات رشادت آمیز را همراهی و فرماندهی کرد. ما در این شهر و کشور شریعتگریز و دیانتستیز نبودهایم. در اولین انجمن بلدیه تهران عضو زرتشتی هم داشتهایم: بهرام پارسی از محله دولت (یکی از شش محله بزرگ آن روز تهران).
در قانون اساسی جمهوری اسلامی، در مجلس شورای اسلامی شهر و روستا برای آنها جایگاهی پیشبینی شده است تا مانند همیشه حق شهروندی را به زیباترین وجه مراعات کرده باشیم. ما در یزد و کرمان و تهران و شیراز و اصفهان و اهواز با زرتشتیان به آرامی زندگی کردهایم.
آنها نیز همیشه حق متقابل را به زیباترین شکل بهجای آوردهاند. در نهایت من اگر روزی اهورا نیکنام فرزند تازه بهدنیا آمده سپنتا نیکنام را ببینم، برایش از حرفهای این روزها نخواهم گفت. از حرفهای آن روزها خواهم گفت. به او میگویم: ما خوب میدانیم که ایران قدر مشترک همه ماست و عکس مزار شهید گشتاسبی ۲۱ ساله را در آرامستان زرتشتیان تهران نشانش میدهم که بر سنگ مزارش نوشتهاند:
جوانی پر از شور و خوشخوی بود
کمر تنگ بست و شد سوی جنگ
چنان چون بود راه آیین و دین
پدر چشم بر راه و مادر همان
بشد میهن آزاد و نامد خبر
تو گویی به ایران به پیوست اوی
روانش ز دانش سخنگوی بود
به شایستگی از در نام و ننگ
که کوشند در مهر ایران زمین
که چون گشت بر آن ستوده جوان
از آن پور فرخنده نامور
که دیگر سر او ندیدند روی...
مسعود رفیعی طالقانی
- 15
- 1