فوتبالِ ایرانی پدیدهای منحصربهفرد و عجیب است. شبیه یک دستگاه خیالی است که آدمها را درون خودش میکشد تا با تمامِ توان به درِ بسته بزنند. در این دستگاهِ خیالی، آدمها هم ناگزیرند که بعد از کمی این در و آن در زدن، آرام بگیرند و عادات خود را با هرچه هست و نیست، تطبیق دهند. دوست و آشنا ندارد! در اتمسفر فوتبالِ ایران غریبهها خیلی زود قواعد بازی را یاد میگیرند؛ به این روزهای ویلموتس نگاه کنید. ساکت مقابل حجمِ بزرگِ بیبرنامگی.
مدیران، مربیان و بازیکنان فوتبالِ ما اولین اصلی را که در این فوتبال میآموزند، کوچک کردن افق دیدشان است تا راحتتر و کم دردسرتر در بخشی از اقتصادِ ورشکسته فوتبال باقی بمانند. ناگفته پیداست که فعالیت در فوتبال ایران با استانداردهای فوتبال روز دنیا منطبق نیست. در مقامِ تشبیه، فوتبالِ ما اتاقی است با سقفی کوتاه و پر از اسباب و اثاثیههایی کهنه که یادگار گذشتگان است و برای امروزِ ما کمی قدیمی.
تا پیش از حضورِ علی کفاشیان و مهدی تاج، یعنی تا قبل از سال ۸۶ «عدم ثبات مدیریتی» پاشنه آشیلِ فوتبال ما بود و از آن سال به بعد، «حرف حق» هم دُرِ نایابِ مدیریت فوتبال ما شد. از سال ۸۶، دوازده سال گذشته، علی کفاشیان و مهدی تاج حرفهای بزرگی زدند، وعدههای زیادی دادند اما فوتبال ما در کلیتِ خود تکانی نخورده است. بزرگی گفته بود آدمها را باید در وابستگی یا عدم وابستگیشان به «کتمان حقیقت» شناخت. گفته بود داشتن صداقت با خود و با دیگری و شناخت درونی از این مواجهه با صداقت است که میتواند سنگِ محک عملکرد آدمها باشد. کتمان حقیقت هراسآور است چراکه اگر مکرر شد و تداوم یافت، آدم را تنها میکند. و هراسآورتر است وقتی که مدیر و مسئولی به کتمان حقیقت متوسل میشود تا سیاستها و عملکرد خود را توجیه کند؛ در چرخهای از دروغها و ندیدنها و نخواستنها گیر میافتد.
فوتبال ما امروز با آفتِ کتمان حقیقت مواجه است. رئیس فدراسیون فوتبال در تنگنای سختی گرفتار آمده است. ناکامیهای سریالی تیمهای پایه، بیبرنامگی ملموس در لیگ برتر، عدم وجود دورنمای روشن برای آینده، ابهامات بدون پاسخ، اختلافات آشکار با وزیر ورزش، بحران بازنشستگی، بحران در برگزاری مسابقات فوتبال و حسابهای بسته و ناشفاف فدراسیون فوتبال همگی شرایط را برای آقای رئیس سختتر از گذشته کرده است. بسیاری از کارشناسان و تحلیلگران ورزش، فدراسیونی که مهدی تاج آن را «پنج ستاره» خوانده، فدراسیونِ موفقی نمیدانند وقتی که علاوه بر حذف از جام ملتهای آسیا، تیم ملی نوجوانان از مرحله گروهی هم حذف شد و به جام جهانی راه نیافت. وقتی که تیم ملی جوانان در مرحله اول مقدماتی حذف شد و به جام جهانی نرفت. وقتی که تیم ملی امید نتوانست به قهرمانی آسیا برسد و تیم ملی زنان هم با ناکامیهای زیادی مواجه شد.
وضعیت اقتصادی فوتبال هم تعریفی ندارد. نه از پول حق پخش تلویزیونی خبری هست و نه پولی برای تبلیغات دور زمین پرداخت میشود. فوتبال ایران که قرار بود دورانی تازه را پشتسر بگذارد، هنوز درگیرِ اشکالات ساختاری است. هنوز که هنوز است توجه به سه اصل شفافیت مالی، استقلال و درآمدزایی در همه ارکان مدیریتی فوتبال ایران، از فدراسیون گرفته تا باشگاههای دولتی و هیأتهای استانی، مغفول مانده است. نتیجه اینکه فوتبال ایران در یک دهه اخیر، نهتنها پیشرفت قابل ملاحظهای نداشته، بلکه در نگاه افکار عمومی، پسرفتِ قابل توجهی داشته است.
امروز با فوتبالی مواجهیم که نه تنها سامان مدیریتی، شفافیت مالی و ثبات سیاستگذاری اقتصادی در جهت درآمدزایی ندارد بلکه در نتیجه این سیاستگذاریهای پر از اشتباه از تجربهآموزی در محیطهای بینالمللی هم دور مانده است. فوتبالِ ما جزیرهای شده؛ جزیرهای در دلِ جغرافیای بزرگ ایران که نه به افقهای بازتر راه دارد و نه اجازه حضور فکری باز درون خودش را میدهد. فوتبال ایران همقدِ مدیریتهای نابسامان این سالهایش شده و هرچه زمان میگذرد و هرچقدر فوتبالِ ایران بر سالهای عمرش اضافه میشود، حرکتش کندتر و کندتر میشود.
ما امروز شاهد یک فوتبال سنتی هستیم؛ نمایشی با کمعمقی نمایان در همه شئون. فوتبال ما بهدلیل فقدانِ نگاه آیندهنگرانه، تحولی در خود نمیبیند. زمان در فدراسیون فوتبال ایران متوقف شده و فوتبال ما بهرغم پتانسیلی که برای رشد و توسعه در خود داشت، درجا زد، به عقب برگشت و موجبات نارضایتی هوادارانش را فراهم کرد. خواستِ پرش به جلوی هواداران، به درِ بسته کارنابلدی مدیران خورد و این دوگانگی، مدیران را هراسناک از آینده و هواداران را نگرانِ آینده کرد. حالا اوضاع به گونهای رقم خورده که جامعه فوتبال ما، چشماندازی ندارد و نمیتواند آینده را پیشبینی کند. از یک طرف میدانیم که جایی ایستادهایم که پایینتر از ظرفیتها و توانمندیهای فوتبال ماست و از طرف دیگر نه میدانیم آینده چیست و نه میتوانیم خود را در مقام هوادار، رسانه، مدیر و صاحب نفع در فوتبال، برای انطباق با آن آینده آماده کنیم و نه حتی میتوانیم امیدوار باشیم که در شکلگیری آینده فوتبال، میتوانیم مشارکت نسبی داشته باشیم.
وضعیت امروز ما هواداران و رسانهها و کارشناسان فوتبال مانند آدمهایی است که به غاری تاریک و ناشناخته ورود کردهاند و پیشبینی حرکت بعدی را ندارند. مدیران فوتبال به عمد، ما را در این وضعیت قرار دادهاند تا توقعاتمان از فوتبال و از آنها کم و کمتر شود و آنها هم در این سردرگمی، تن به قضا و قدر دهند و منتظرِ برگ برنده مدیریت قضاوقدری خود یعنی شانس بنشینند؛ تلاش و اراده و حرکت به سمتِ هدف هم هیچ. این مدیریت قضاوقدری، همان بود که در دوران مدیریت علی کفاشیان تجربه کردیم و حالا مهدی تاج هم، روی همان صندلی نشسته و با همان میراث مدیریتی سروکله میزند.
یک مقایسه عادی شاید به فهم بهتر حرف کمک کند؛ در حالیکه ژاپن تنها در فوتبال ـ بقیه سیاستگذاریهایش اینجا به کارِ ما نمیآید- به برنامهریزی بلندمدت و چشمانداز صدساله روی آورده است، ایرانِ بعد از انقلاب، تنها یکبار تن به رویکرد آیندهنگرانه داد و اواخر دهه ۱۳۷۰ سند چشماندازِ ۲۵ ساله را با هدف ثبات نسبی در سطح سیاسی، اقتصادی، امنیتی و فرهنگی ترسیم کرد و حالا در سال ۹۸، آگاهانه و بهعمد، نتوانستیم به اهداف تعیین شده در سند چشمانداز برسیم. این شکل از مواجهه با هدفگذاریهای بلندمدتِ سیاستگذاران کلان کشور، گویا چراغ راه مدیران فوتبال ایران هم شده و آنها هم به عمد از «برنامه» و «استراتژی» فاصله گرفتند.
به جای جواب دادن، خندیدند و از برنامهها و آینده فوتبال چیزی نگفتند. یک برگ برنامه روی پرونده فوتبال ایران نگذاشتند. خانواده بزرگ فوتبال را به هیچ گرفتند و مدیریت آسان خود را در دو تکنیک خلاصه کردند؛ اول، کوچک کردن صندلی ریاست و انتخاب نزدیکانی که از آینده خود مطمئن نباشند و دوم، حرکت در مسیری که رئیس فعلی فدراسیون فوتبال مشخص میکند و احدی حق ندارد بپرسد «چرا؟». زیر سایه اتخاذ این تکنیکها وضع فوتبال هم همین شد که حالا داریم میبینیم؛ فوتبالی بدهکار به باشگاهها. زمان زیادی را از دست دادهایم اما همیشه میشود «قدرِ وقت» را دانست. شاید حالا و دقیقاً همین حالا زمان آن باشد که با «برنامهریزی» برای «آینده» فوتبالمان را نجات دهیم. برای نجات فوتبال همه باید دست به کار شویم.
- 14
- 2