«خانه»، تمامِ غصه مردانی است که در خلیج فارس روی سکوی نفتی کار و زندگی میکنند، جایی که به جز چند سازه غولآسای فولادی، دور تا دور دریاست؛ یک وقت آرام و یک وقت طوفانی. برای همین است که مهندس صاحبی این پا و آن پا میکند که ١٤ روز کاریاش تمام شود و دریا آرام بگیرد تا به موقع به پرواز اهواز برسد. او نمیخواهد برای حرف زدن با دختر کوچکش به «اسکایپ» کفایت کند.
نادر هر فروردین، در ساعت «رِست» (استراحت) از پایینترین پله سکو عروسهای دریایی را تماشا میکند. سرگرمی مسعود غذا دادن به مرغان وحشی است؛ فقط باقیمانده ناهار را توی آب میاندازد تا کلکش را بکنند. محمد تعریف میکند که میشود از اردیبهشت تا شهریور بازی دلفینها را دید یا به شوق اینکه آسمان پرستاره خلیج، کم از کویر ندارد، به سکوی نفتی دل بست: خوشیهای تمامشدنی.
نفتیهای «بهرگانسر» فولاد روی فولاد سوار کردند تا در ٥٦کیلومتری ساحل «بهرگان»، یک غول روی پاهایش بایستد و نفت و گاز تُرش را از زیر دریا بیرون بکشد. روی شانههای غول فولادی، ٦٠ مرد زندگی و کار میکنند. آنها حساب روزهای کاری و استراحتشان را دارند و میگویند از زمانی که مشغول کار شدهاند، نصف روزها و شبهایشان روی دریا گذشته.
باید از دریا گذشت
سکوی نفتی بهرگانسر، از دور یک شکل هندسی روی آب است که آتش فِلِرش ردی از سیاهی روی آبی آسمان انداخته، مماس بر خط افق. لولهای ١٦ اینچی کف دریا، غول فولادی را به منطقه عملیاتی بهرگان وصل میکند و رگهای سیاه خلیج فارس گاز و نفت را از چاهها و سکوهای نفتی به ساحل میرساند.
شناورها روی دریا خط میاندازند و کارمندان شرکت نفت فلات قاره ایران را روی شانههای غول فولادی پیاده میکنند. از امواج وحشی که شناور را تکانتکان میدهد، خبری نیست. کارمندانِ بازگشته از خانه، سوار بر شناور یا با بالگرد خودشان را به سکو میرسانند. در پاییز و زمستان که دریا اغلب روزها خشمگین است، این کار آسان نیست.
نادر که تهِ افق، چشم به کشتی غرقشده «رشادت» دوخته، همین چند وقت پیش، میان موجهای دو متری، سوار شناور شده بود. مسافران سکو وقتی در هوای طوفانی روی قایق تلوتلو میخورند، دریازده میشوند. مسعود دیده بود که یکبار همکارش روی دریا خون بالا آورده یا اینکه همکار دیگرش با ٣٠سال سابقه کار هنوز هم سوار بر قایقهای طوفانزده، حالت تهوع میگیرد.
٩مردی که روی شناور کار میکنند عین خیالشان نیست. مردانی کوتاهقد، اهل اندونزی و سنگاپور، با پوست تیره و چشمهای کشیده. کاپیتان عبدالرحمان، پنج روز در هفته قایق را پیش میراند و برای رسیدن به سکو دو ساعت روی آب است. او به جز کارمندان، خورد و خوراک و ملزومات ساکنان غول فولادی را به سکو میرساند.
«کار دریا تمامش سختی است. رفتنش سختی است، برگشتنش سختی است. وقتی دریا خراب باشد، رفتن با کشتی و هلیکوپتر خطر کردن است. سوار و پیاده شدن به کشتی فاجعه است. شده که برای هلیکوپتر هم سانحهای پیش بیاید.» صدای موتور شناور، فریاد ممتدی است روی صدای نادر که مسئول پروژههای مهندسی بهرهبرداری است و ١٤سالی است روی دکل کار میکند.
آن شب که طوفان شد
کار اقماری یعنی ١٤روز کار، ١٤روز استراحت. یکبار که مهندس موسوی شبکار بود، رأس ساعت ١١ با او تماس گرفتند و گفتند پدرت درگذشته. او در یکی از طبقات سکوی نفتی، به تأسیسات سرک میکشد و یاد تلخی آن شب میافتد که وسط دریای طوفانزده درمانده شده بود: «چهکار میتوانستم بکنم در آن تاریکی و طوفان؟ مجبور بودم خودخوری کنم. معلوم نبود کِی وسیله گیر میآید تا برگردم. راه دور بود، دریا بود. اگر وسیله هم میآمد، تا صبح به خانه نمیرسیدم. ساعتها عذاب کشیدم. ١٢ساعت بعد از اینکه خبر را دادند، به خانه رسیدم، اما انگار یکسال طول کشید.» شبیه چنین اتفاقی بارها برای کارمندان سکو پیش آمده. گاهی که دریا خراب میشود، نه قایقی هست و نه بالگردی. پیش آمده که دسترسی بعد از دو روز یا دو هفته میسر بشود.
بعضی وقتها باد چنان موج را به سکوی نفتی میکوباند که بستن و باز کردن لوله «وَلو» زیر موج وحشی آسان نیست. تعمیراتیها نردهها را میچسبند تا باد نبردشان.
مردان شیفت روز، شبها در باغچهای که روی غول فولادی درست شده، دور هم جمع میشوند و از خانه حرف میزنند. خانه دور است، جایی دورتر از دریا و پسران و پدران و پدربزرگها، از این دوری رنج میبرند؛ چه رئیس باشند، چه کارگر.
سکوی نفتی دهکده مردانهای است که دور تا دورش را آب گرفته. بوی گاز میآید و همه جا پر از جیغ مرغان دریایی است. چاهها و ریگهای حفاری، تکوتوک درختهای آهنیِ روی آبند. مصطفی میگوید دنیای عجیبی است: «کل محدوده حرکتمان یک فضای خیلیخیلی کوچک است. خاک زیر پایمان نیست و درخت هم نداریم.»
زندگی روی نفت
کانکسهای سفیدی که دریا از پنجرههای خیلی کوچکش پیداست، اتاقها اغلب دو تخته و بعضی چهارتختهاند و تلویزیونی لامپی هم هست. هر اتاق دو تخته، ٤ کمد دارد؛ برای زندگی چهار نفر که دو نفرشان سر کارند و دو نفر در ١٤ روزِ رِست.
«اینجا اگر اتفاقی بیفتد از سانچی هم بدتر است.» نادر بختیارینیا، مسئول پروژههای مهندسی بهرهبرداری اینطور میگوید. «بهرگان سر منبع زنده نفت و گازِ ترش است. مخازن تحت فشار نفت و گاز است. پتانسیل خطر بالاست. همینجا که ایستادهام، هر آن ممکن است منفجر شود.» کارش روی دکل حفاری هندیجان است که از سکوی بهرگانسر پیداست: «خطرناکترین جای دنیا.» سیگار کشیدن و عکاسی با فلش ممنوع است، مبادا که گاز پخش باشد و یک جرقه سکو را به آتش بکشاند.
تولید نفت روی سکو ٢٤ ساعته است. در این مدت نیروها در دو شیفت ١٢ساعته کار میکنند. گروه شیفت روز، از ٦ صبح تا ٦عصر و گروه شیفت شب، از ٦ عصر تا ٦ صبح. جریان نفت باید بدون توقف برقرار باشد. برای همین همه، در وقت استراحت هم آمادهاند. شده که کسی ٧٢ ساعت یا ٤٨ ساعت مدام سر کار باشد؛ چه در بخش بهرهبرداری، چه تعمیرات.
عمرهای دریایی
هادی، مسئول تعمیرات که از نیروهای پیمانی است، غصه پدر و مادرش را میخورد. مشکل خانواده روی دوش مهندس صاحبی هم سنگینی میکند. خانه درد مشترک همه است. مهندس موسوی میگوید: «اینجا شادی نیست، فقط گرفتاری است.»
مگر سالی یکبار پیش بیاید که نماینده مجلس، مسئول یا خبرنگاری سوار بر شناور راهی بهرگانسر شود. آن وقت مردان روی سکوی نفتی با لباسهای سرهمی قرمز و آبی و کلاههای ایمنی برای میهمان تازهوارد دست تکان میدهند. «یکبار دیدن سکو باید جالب باشد اما برای ما که اینجا زندگی میکنیم، اعصاب خردکن است.» مهندس غلامی، رئیس سکو سر تکان میدهد که «کسی اگر یک هفته اینجا بماند، نظرش عوض میشود.» صاحبی میگوید با احتساب ١٣سال کار برای شرکت فلات قاره، بیشتر از ٦سال عمرش وسط دریا گذشته. مهندسهای دیگر هم عدد میدهند: ١٠ سال، ٥ سال، ٨ سال.
نادر میگوید کارکنان سکو از طیف خاصی هستند؛ اغلب از خانوادههای بین سنتی و مدرن. «یکی بچهاش بیتابی میکند. یکی خانواده همسرش در زندگیشان دخالت میکند، یکی پدرش مریض شده؛ از اینجور مسائل خانوادگی. فشار عذابآوری که از خانواده به ما وارد میشود، بهمراتب بیشتر از فشار کاری است.» تلفن و هزار جور اپلیکیشن ارتباطی خبرها را به گوش پسران و پدران میرساند. «شاید حتی خانوادهها از کارمندان بیشتر تحت فشار باشند که مسألهها را میگویند.»
در منطقه ساحلی بهرگان یک روانشناس مقیم هست که مردان گاهی پیشش میروند. آنجا اگر نروند، باشگاههای کوچک بیلیارد و بدنسازی و دورهمیهای کوتاه شبانه، کمی دلشان را آرام میکند.
«حقوقمان آنقدرها بالا نیست»
«فشار چطور رفع میشود؟» مهندس صاحبی میگوید نمیشود. «دلخوشیمان این است که در عوض این دوری و مشکلات، یک سطح رفاهی برای خانوادهمان فراهم کنیم، اما این هم خیلی مواقع شدنی نیست. زندگی ما هم مثل خیلی از مردم معمولی است. هرچند همه یکطور دیگری درباره درآمد نفتیها فکر میکنند. حتی بیمارستان نفت هم آش دهنسوزی نیست، بعضی از آزمایشها را اصلا انجام نمیدهند.» حقوقهای کارمندان در شرکت نفت تابع پایه حقوق است؛ مثلا پایه حقوق استخدام فوق لیسانس، سال ٩٥، ٨٥٠هزار تومان بود. کارمندان اگر روی سکو کار کنند، حق سکو و اضافه کار و شیف میگیرند. دریافتیها تابع روزهای کارکرد است. حقوق ١٠روز کارکردن روی سکو با ١٤روز فرق میکند.
ابراهیم، مسئول ایمنی سکو از کار کردن میان دریا راضی است اما او از نیروهای پیمانی است که «با این سختی، حقوق کمی دارد». افراد شبیه او کم نیستند.
برای مهندس موسوی چرخ زندگی با «این همه کسورات» سخت میچرخد: «نزدیک چهارمیلیون تومان حقوق دارم. چهار تا پسر دارم دانشجوی دانشگاه آزاد. کلافهام کردهاند. بیکارند. هر چه دارم برای آنها میدهم. اینها به کنار، این دوری عذابآور است. فکرم اصلا آزاد نیست. خانه که هیچ، مشکلات سکو خودش یک دنیاست.»
بدترین اتفاق زمانی است که به سکو قطع تولید بخورد. مردان نفتی به این میگویند «بلاک شات گان». چاهها در بهرگانسر بهطور طبیعی نفت استخراج میکنند و وقتی بلاک شات گان میخورند، کارمندان پراسترسترین لحظات را روی سکو دارند.
مهاجرت از سکو
«ما با ریال کار میکنیم، آنها با دلار» برای همین است که خیلی از کارمندان سکوی نفتی مهاجرت کردند و رفتند. مسعود بیرانوند، که خانوادهاش در لرستاناند، ٢٠سال پیش به استخدام شرکت نفت درآمد. او میگوید از میان کسانی که برای شرکت نفت کار کردند و تخصصهای خوبی هم دارند، بعضی رفتند آن ور آب؛ مثلا استرالیا وکانادا.
«در شرکت نفت بهخصوص در فلات قاره با شرکتهای خارجی سر و کار داریم و این اجتنابناپذیر است. بعضیشان پیمانکار ما هستند و بعضی، شرکتهایی موازی که اختلاف حقوقی محسوسی با ما دارند. آنها با دلار کار میکنند و مهندسان ما اینجا با ریال؛ آن هم در این شرایط سخت و طاقتفرسا. دانشجوهای نفت هم ممکن است اینجا کاری گیرشان نیاید، برای همین مجبورند ترک وطن کنند. آنها هم ما را راحت جذب میکنند.»
مسعود میگوید اینجا سابقه کار مهم نیست، سن مهم است. کارمندان نفت تا ٦٠ سالگی بازنشسته نمیشوند. مثل خودش که در ٢٦سالگی استخدام شده و تا بازنشستگی باید ٣٦سال کار کند. روی سکو هر کس تخصصی دارد؛ دریانوردی، برق، مهندسی ابزار دقیق، نفت، شیمی، مخازن هیدروکربنی، حفاری. سکو خط مقدم تولید است و مسعود میگوید، چون اقتصاد مملکت وابسته به نفت است، نفتیها، «یک احساس غرور خاص» دارند.
زخم ترکشها
از لابهلای شیارهای فلزی سکو، دریا پیداست. زمینِ فلزی، بعضی جاها زیر پا تق و توق میکند. بهرگانسر هفت سکوی متصل به هم است که با پلهای فلزی بلند به هم ارتباط دارد؛ سکوی قدیم با چاه شماره یک، نخستین سکوی دریایی خاورمیانه است و قرار است موزه شود. این سکو با یک پل به سکوی «production platform» وصل میشود. سکوی سفید «accommodation» هم خوابگاه است و آن یکی سکوی جمعآوری گاز است. یک فلر، مثل یک شمع، گوشهای از این تأسیسات میسوزد. همه اینها روی عمق ٨ متری خلیج فارس سوار شدهاند.
روی سکوی قدیم سه چاه نفت است. چاه شماره یک هم آنجاست، با عقربهای که سالهاست از حرکت ایستاده. طبقات سکو با پلههایی به هم وصل میشود که از زیرشان آبی دریا پیداست.
کنار پایههای زیرین سکو، چند ردیف سکوی قطعشده پیداست. جای ترکش موشکهای عراقی روی سکو کم نیست. مرد ریشسفید سوار بر جرثقیل هندِلی که تهلهجه جنوبی دارد، زمان جنگ روی کشتی باری کار میکرد و بعد از انفجار دید که بهرگانسر «گلوله آتش بود». او میگوید«کرِین» (جرثقیل) که قلب سکوست، میتواند بارهایی تا ٤ تن را جابهجا کند؛ مواد غذایی، لولههای جوشکاری و مواد شیمیایی. جانباز جنگ است، از کارمندان پیمانی. «نه حقوق بهموقع دارُم، نه مزایا.» جرثقیل شبانهروز مشغول کار است، بعضی وقتها که ساعت ١٠شب شناور باری میرسد، باید تا ٥ صبح بارها را بالا کشید.
١٣سال است روی چهار جرثقیل سکوی بهرگانسر کار میکند اما تا قبل از این روی کشتی باری «پیرالی» مشغول بود؛ زمانی که کشتیهای باری «اینقدر شاهانه» رفتوآمد نمیکردند. آن سالها از ساحل تا سکو یک روز راه بود.«کشتی لَنگ میرفت. تق و تق و تق. موتورش ضعیف بود. کوچک بود.» همان وقتها سکوی نفتی را در آتش دید. «تلفات زیاد دادیم. همیشه تا آژیر میکشیدند، همه میپریدند توی قایق و دور میشدند، اما شده بود که گیر بیفتند و شهید بدهیم.»
سکوی بهرگانسر در سالهای ٥٩ تا ٦٤ بارها زیر موشک ناوچههای عراقی آتش بود. به جز بهرگانسر تأسیسات دیگر منطقه بهرگان هم زیر آتش بود. نیروی دریایی روی سکوهای نفتی مستقر شده بود تا سکوهای عراق را بزند و از سکوهای خودی حفاظت کند.
در یکی از شبهای فروردین ٦٢ ساعت ١٢ و ربع، به سکوی نوروز حمله شد و سهراب اعلایی، که سرباز نیروی دریایی ارتش بود، پشت مسلسل کالیبر٥٠ ایستاد و سه موشکِ ناوچه عراقی را زد. آن شب سربازها همه از خوشی این پیروزی دور او جمع شده بودند که موشک چهارم به سکو خورد، همه جا آتش گرفت و دو سرباز شهید شدند، چهار سرباز مجروح.
محمود پورغلامی، مسئول سکوی بهرگانسر، شاهد بازسازی سکوی بهرگانسر بوده: «بعد از اینکه چاه شماره یک موشک خورد، تا ١٠سال از کار افتاد، اما دهه هفتاد بازسازیاش شروع شد. تا اینکه در سال ٨٩، پس از ٥٠ سال، به علت فرسودگی دستگاه و پایین آمدن کاراییاش، سکوی جدید را ساختیم. نفت را به سکوی جدید منتقل کردیم و سکوی قدیم از سرویس خارج شد.»
یک سکو و دو تلفن، من سالمم
سالهای پیش طاقتآوردن روی سکوی نفتی سختتر از این بود. آنوقتها خبری از تلفنهای همراه و اینترنت نبود. همین ١٣سال پیش که مجتبی صاحبی به استخدام شرکت درآمد، فقط دو تا تلفن روی سکو بود. «همه باید ده، بیست دقیقه در صفها میایستادند تا بلکه صدای عزیزانشان را بشنوند.» قبلتر از آن هم ارتباط رادیویی بود. کارمندان تماس میگرفتند و این پیامشان بود: «من سالمم.»
مسعود هم وقتی ٢٠سال پیش استخدام شد، هر نفر مجاز بود در روز ٥ دقیقه مکالمه تلفنی با خانوادهاش داشته باشد. «آن زمان موبایل هم نبود و وضع اسفناک بود.» اما «در این دوره و زمانه خوب شده.» او مدام از «بسترسازی آی.تی» میگوید که چقدر به نفع کارمندان سکو شده. «الان ارتباط با تمام سکوها با یک نرمافزار انجام میشود. ٢٤ ساعته تصویر سکوها را در مانیتورهای بزرگ میبینم. اینترنت تا وسط دریا آمده و خیالمان راحت است.»
همه اتاقهای اقامتگاه تلفن و اینترنت دارند. مهندس صاحبی با اسکایپ احوال اهل و عیالش را میپرسد اما چند وقت پیش هر چه تلاش کرد، دختر هشتسالهاش پشت دوربین نیامد. «نه تلفنی و نه تصویری با من صحبت نمیکند، مگر از دور دستی تکان بدهد. میگوید وقتی از دور میبیندم، بغضش میترکد.» نمره دکمههای تلفن عمومی سکو کمرنگ شده و سالهاست گوشیاش بوق نمیزند.
کفترچاهی روی دریا
مردان روی سکوی بهرگانسر میگویند اینجا با سکوهای دیگر فرق میکند؛ آدمهایش فرق میکنند و با هم صمیمیترند. سکو یک تکه فلزی و خشک است روی جریان آب، اما «خشکی جاهای دیگر را ندارد، چون این دیواری است که از اول درست بنا شده.» روی سکو باغچهای درست کردهاند که بعضی شبها دورش جمع میشوند. آنجا اصلا بحث این نیست که مواد شیمیایی تمام شده و فلان لوله نشتی دارد. «فقط شوخی و خنده است. گاهی هم درد دل میکنیم. هیچ سمتی مطرح نیست؛ از کارگرِ پایین سکو تا مسئول اصلی همه میآیند. یکی خاطره یا قصهای تعریف میکند، یکی از مشکلاتش میگوید و یکی بحثهای اقتصادی. بعضی وقتها شامی هم برای خودمان درست میکنیم.»
دستهای کفترچاهی کنار مرغان دریایی. نفتیها اسباب زندگی در خشکی را روی آب آوردهاند. کبوترها یک جفت بودند و کمکم شدند ٢٠ تا. آنها به دریا دل خوش کردهاند. نادر میگوید: «مثلا ابرهای خیلی قشنگ. طلوع و غروبی که هیچکجا نمیشود دید. اردیبهشت تا شهریور دلفینها میآیند و بعضیوقتها بازی آنها را تماشا میکنیم. فروردین عروس دریایی خیلی زیاد میشود و نظیر ندارند. اگر شانس بیاوریم کوسهماهیها هم میآیند. من کوسه و نهنگ هم چندباری دیدهام.» آفتاب که غروب میکند، مردان خسته روی لبه سکو مینشینند و قلابهایشان را توی آب میاندازند. شوریده و هامور و شانَک به قلابها گیر میکند و بوی ماهی کبابشده با گاز قاطی میشود.
مهتاب جودکی
- 24
- 6
ناشناس
۱۴۰۲/۴/۲ - ۱:۵۶
Permalink