روبهروی ترمینال غرب پر از شاگرد شوفرهایی است که دنبال مسافر میدوند؛ اردبیل، آستارا، رشت، انزلی، تبریز آنها دنبالت میدوند و دستت را میکشند. این همه اصرار برای چیست؟ از هر راننده و صاحب ماشین و اتحادیهداری بپرسید، یک جواب میشنوید: «مسافر نیست.» در این یکی دو سال اخیر لابد سوار اتوبوسهای خالی شدهاید یا اتوبوسی که تنها مسافرش بودهاید و حتماً با تعجب از خودتان پرسیدهاید چرا اصلاً ماشینی به این خلوتی حرکت میکند؟ به ترمینال غرب و جنوب تهران رفتم تا این سؤال را از رانندهها و صاحب ماشینها پرسیده باشم.
در خیابان منتهی به ساختمان اصلی رفت و آمدی نیست.
هر از گاه رانندهای از کنارت میگذرد و کنار گوشت داد میزند تبریز یا کرمانشاه. نرسیده به ساختمان اصلی به سمت پارکینگ روباز میروم. جایی که اتوبوسها به ردیف پارک شدهاند. رانندهها یا مشغول استراحت در جعبه اتوبوس هستند یا مشغول شستن خودرو. کمی جلوتر رانندههای خط کرمانشاه، گیلانغرب و سرپل ذهاب در جعبه زیر اتوبوس دورهمی دارند. با لباس راحتی نشستهاند و کردی درددل میکنند. یک سؤال کافی است تا باهم شروع کنند به آه و ناله کردن. مردی که بالشی زیر بغلش گذاشته و دراز کشیده میگوید: «اوضاع خراب است به خدا. وقتی مسافر نباشد، همه چی تمام است. بیمهای که ۱۵۰ تومان بود، شده ۴۰۰ تومان. این چه جور وضعی است؟» یکی میگوید این روزها تنها ۷ مسافر تهران آورده و آن یکی میگوید ۵ نفر آورده و یکی برده و بغلدستیاش هم قسم میخورد که ۱۰نفر آورده و ۲ نفر برگردانده.
رانندهای سرش را از تاریکی گوشه جعبه بیرون میآورد و با صدای بلند و عصبانی میگوید: «قطعه گران شده، لاستیک چند برابر شده، هزار کوفت و زهرمار گران شده... ما سرویس ثابتیم، مجبوریم بیاییم و گرنه نمیآمدیم. همین حرفها را هم جرأت نداریم بگوییم چون اگر زیاد حرف بزنیم...»
داخل ترمینال خلوت است و صندلیهای انتظار خالی است. در طبقه دوم وارد دفتر مدیریت یکی از تعاونیها میشوم. مردی تقریباً ۶۰ ساله با موهای سپید و لهجه آذری همان ابتدا میگوید فعلاً با اعتصاب کامیوندارها صلاح نیست ما خیلی حرف بزنیم! اما بازهم دلش طاقت نمیآورد و به حرف میآید: «از سال ۹۰ افت کار ما شروع شد. ماهم مثل همه مردم مشغول جان کندن هستیم. دلیل عمده هم این است که مردم ایران رفاه طلب هستند و الان همه از اتومبیل شخصی برای سفر استفاده میکنند. حق هم دارند هرجا دلشان خواست میایستند و نفسی تازه میکنند. هرجا خواستند زیلو میاندازند و مینشینند. ماهم با هزار بدبختی و مصیبت فعلاً زندهایم. شما وضعیت خلوتی ترمینال به این بزرگی را ببین، میفهمی اوضاع چطور است!» موقع خداحافظی وقتی دست میدهیم با صدای آرامی میگوید: «فقط دعا کنید شبیه کامیوندارها نشویم!»
ترمینال آنقدر خلوت است که میشود بین تعاونیها گل کوچک بازی کرد. وارد دفتر تعاونی میشویم که مسیرش خارج از کشور است. قبل از وارد شدن باید حدس میزدم که آنها بعد از بالا رفتن عوارض خروج از کشور چه اوضاعی دارند. مردی جا افتاده پشت میز ریاست نشسته و چند نفر مشغول حرف زدن هستند. آقای رئیس ابتدا راجع به افت وحشتناک مسافر خارج از کشور بعد از بالا رفتن عوارض میگوید و بعد: «حمل و نقل از ۹۱ به این طرف خیلی خراب شده. یکی از مشکلات هم شناور کردن قیمت هواپیماها بود. الان میبینید یک دفعه استانبول شد ۹۰ تومان. آنوقت خود ما جای مردم؛ معلوم است که حاضر نمیشویم این همه پول بدهیم اتوبوس سوار شویم و ۲۴ ساعت توی راه باشیم. هیچ امتیازی برای ما درنظر نمیگیرند که بتوانیم رقابت کنیم. ما با همین قیمت که زدهایم هم مسافر نداریم آنوقت شهرداری عوارضش را بر اساس قیمت ابلاغی میگیرد. کرایه شده ۲۰۰ تومان ولی مجبوریم خودمان پایین بگیریم که مسافر راضی شود.»
نامداری با لباس فرم همشکل با همکارانش پشت پیشخوان نشسته و مثلاً مشغول فروش بلیت است. هر از گاهی از سر بیکاری دادی از ته دل میکشد تا رونقی به کسادی بازار بدهد. او که تقریباً ۵۰ ساله به نظر میرسد ۲۲سال است در این شغل فعال است. میگوید: «مسأله این است که همه چیز رقابتی شده. یک بار نشد مسافری از ما بپرسد ماشین شما چیست؟ امکانات شما چیست؟ همه میپرسند چند؟» او معتقد است بازار اتوبوسداری از زمانی بهم ریخت که در سوریه جنگ شد. با تعجب نگاهش میکنم و او توضیح میدهد: «کل خیر اتوبوسداری زمانی بود که سوریه آرام بود. هم مسافر زیاد بود هم گازوئیل میبردند و چایی میآوردند یا پسته میبردند و... خیلیها بهخاطر رونق سفر به سوریه اتوبوس خریدند و خوب هم کاسبی کردند اما وقتی جنگ شد همه آن اتوبوسها آمدند داخل کشور.» البته فقط موضوع جنگ در سوریه نیست و گرانی دلار و از رونق افتادن سفرهای ارزان سالهای پیش با اتوبوس به کشورهای دور و برهم مزید علت است.
وارد اتوبوسی میشوم که رانندهها میگویند یکی از مجهزترین اتوبوسهاست. آنقدر نو است که هنوز بوی چسب میدهد. جلوی هر صندلی یک مونیتور دارد و حسابی مجهز و راحت به نظر میرسد. رانندهاش تبریزی است و توی خط تهران تبریز کار میکند. خودش را حدادی معرفی میکند و تعجبی هم ندارد از همه شاکیتر باشد. ماشین به این نویی و گرانی مسافر که نداشته باشد، معلوم است اعصاب آدم را به هم میریزد: «اگر همین ۹۶۰میلیونی را که بالای این ماشین دادهام توی بانک میخواباندم الان بیشتر در میآوردم. اما من آدم بیکاری و دست توی جیب گذاشتن نیستم. ۵۳ تومان کرایه قانونی ماست، ۲۵ تومان میگیرم سوار میکنیم. ۲۵تومان هم ۵تومانش را دلال میگیرد، ۲ تومان تغذیه میشود، میماند ۱۸تومان. از ۱۸تومان هم ۲۰ درصد بیمه و کمیسیون کم میشود و... آخرش همان ۱۰ تومان هم نمیماند. شما خودت ببین اوضاع چطور است!»
او داخل ماشین را نشانم میدهد و مونیتورهایی که مسافران فنرهای پشتش را درآوردهاند و به خودش لعنت میفرستد: «بخدا ماهم مریضیم که توی این شغل ماندهایم. اعتیاد داریم اصلاً!»
ترمینال جنوب خلوتتر از ترمینال غرب است. محوطه خالی است و جمعیت زیر سایهبان سقف ترمینال منتظر زمان حرکت اتوبوسها هستند. در محوطه ترمینال پسری جوان و مردی مسن مشغول چک کردن لاستیکهای اتوبوس هستند. پدر پسر جوان صاحب ماشین است و مرد مسن راننده. جوان میگوید: «ماه پیش این لاستیک ۳میلیون بود الان شده ۶ میلیون، ماشین صفر ماه پیش ۹۰۰میلیون بود، الان شده یک میلیارد و ۱۰۰. مسافر هم که نیست. شیراز ۸۱ تومان کرایه دادهاند ولی مسافر میآید میگوید ۳۰ تومان. مشکل این است که ماشین زیاد است و مردم هم پول ندارند. بیشتر اوقات تا خود شیراز خالی میرویم. باور کنید اگر یک روز ۱۰ تا مسافر داشته باشیم، خوشحال میشویم. این همه راه میرویم آخرش ۲۰۰ هزار تومان هم برای ما نمیماند.»
مرد مسن که با زیر پوش و شلوار کردی ایستاده میگوید: «من ۶۵ سال سن دارم اما نمیخواهم بازنشست شوم. چرا؟ چون حقوق بازنشستگی به زور یک میلیون است. چون دولت قبلی حاضر نشد شغل ما را جزو مشاغل سخت و زیانآور قرار بدهد. میگفت این کار جهانگردی و تفریح است. شما بیا یک شب توی سرما لاستیک عوض کن ببین تفریح است؟ دو شب نخواب ببینم تفریح است؟»
محوطه ترمینال پر از کارتن خوابها و معتادهایی است که معلوم نیست از کجا میآیند و بهکجا میروند. توی محوطه داخلی هم مثل ترمینال غرب خلوت خلوت است. بهسمت یکی از تعاونیها میروم که چند نفری میگویند چند ماهی است حقوق کارمندانش را نداده. مدیرعامل با پیراهنی سفید و ریشی مرتب پیش میآید و از اینکه به قول خودش کسی آمده تا حرف آنان را بشنود ابراز خوشحالی میکند: «ما روزبهروز داریم از بین میرویم. خیلی زحمت بکشیم نهایت تا دو سال دیگر میتوانیم روی پا بمانیم. در ایام نوروز صداوسیما یا از سفر هوایی حرف میزند یا ریلی هیچ کس از اتوبوس حرف نمیزند. دولت هزینه سنگین برای بخش هوایی و ریلی میدهد اما هیچ خدماتی به راننده اتوبوس نمیدهد. من تبریز دیدم طرف داد میزد هوایپما نفری ۵۰ تومان تهران.»
یکی از رانندگان، اتوبوسداری را مثل شغل حمامیهای قدیمی توصیف میکند و میگوید دو راه بیشتر نداریم یا اینکه تبدیلش کنیم به سونا و جکوزی یا دلمان را به دو نفر شلخته و یک دوش سرپایی ۵ تومانی خوش کنیم.
محمد معصومیان
- 10
- 3