بهروز بقایی كه به تازگی با سفرنامههای خندوانه به تلویزیون برگشته بخش مهمی از خاطرات دهه شصتیهاست. با مجموعههایی مثل همسران، دنیای شیرین و دنیای شیرین دریا خیلی از ما خاطره ساختیم و وقتمان را پر كردیم. بهروز بقایی بعد از سالها دوری از دلایل دوریاش برای ما گفت و اینكه چه اتفاقاتی در این مدت برایش افتاده است. او شاعر هم هست و شعرهای عجیبی دارد و بخشی از آنها را برایتان خواهیم نوشت. جالب است بدانید بهروز بقایی یك بار تا دم مرگ رفته و حرفهای زیادی برای گفتن دارد.
مجله زندگی ایده آل- بهروز بقایی كه به تازگی با سفرنامههای خندوانه به تلویزیون برگشته بخش مهمی از خاطرات دهه شصتیهاست. با مجموعههایی مثل همسران، دنیای شیرین و دنیای شیرین دریا خیلی از ما خاطره ساختیم و وقتمان را پر كردیم. بهروز بقایی بعد از سالها دوری از دلایل دوریاش برای ما گفت و اینكه چه اتفاقاتی در این مدت برایش افتاده است. او شاعر هم هست و شعرهای عجیبی دارد و بخشی از آنها را برایتان خواهیم نوشت. جالب است بدانید بهروز بقایی یك بار تا دم مرگ رفته و حرفهای زیادی برای گفتن دارد.
از خندوانه جدا شدم؛ از رامبد، نه
به دلایلی ادامه همكاری با برنامه خندوانه برایم میسر نبود. نه اینكه با رامبد مشكلی داشته باشم اما شرایطی وجود داشت كه ادامه همكاری را برای سفرنامهها سخت كرده بود. من رامبد را از خیلی سال قبل میشناسم و بسیار دوستش دارم. ما در یك دایره بسته كار میكنیم و باز به هم میرسیم. همیشه كار كردن با رامبد برایم خیلی خوشحالكننده است.
شش سال دوری از تلویزیون
خیلی جاها نوشتهاند كه دوری من از تلویزیون به خاطر بیماری بوده است. اما واقعیت چیز دیگری است كه بازگو كردن آنها را صلاح نمیدانم. شش سال پیش به خاطر یك سری اتفاقات خیلی تحت فشار بودم و شاید به خاطر همین هم بود كه سكته كردم. یادم میآید شبها از ناراحتی و عصبانیت پنجاه كیلومتر در خانه قدم میزدم. خیلی روزهای بدی بود.
چطور سكته كردم
در همان روزهای سخت و پر استرس بود كه شبها تئاتری را بازی میكردم به نام «هملت با سالاد فصل». كارگردان كار آقای هادی مرزبان بود. شب یكی از اجراها سكته قلبی كردم و در ادامه سكته مغزی. هر دوی این اتفاق با هم افتاد و باعث شد حتی مدتی قدرت تكلم نداشته باشم كه به مرور زمان بهتر شدم.
تجربه شیرین مرگ
بعد از سكته قلبی بود كه مرگ را تجربه كردم. وارد دالانی شدم كه انتهای آن نور بود. بینهایت رنگینكمان اطرافم بود؛ نمیدانم چند میلیون تا و بویی را استشمام كردم كه هیچ وقت تجربه نكرده بودم. آنقدر آن بو خوب بود كه یك جا گفتم همه عطرهای دنیا به پای آن نمیرسند. هر چه از آن اتفاق میگذرد پردهها بین من و آن اتفاق میآیند و من از آن ماجرا دور میشوم. اما بعد از آن اتفاق معانی و جهانبینی من نسبت به زندگی تغییر كرد. ارزش آدمها و جمعها را بیشتر میدانم. از لحظات بهتر استفاده میكنم. بعد از این ماجرا هیچ ترسی برایم از مرگ و آن طرف وجود ندارد.
«همسران» چه شد؟
یكی از عوامل مهم تولید چنین سریالیهایی مثل همسران مسعود رسام بود كه حیف شد و در میان ما نیست. بیژن بیرنگ هم كه از اركان تولید آن سریال بود این روزها به شدت مشغول زندگی شخصی خود است و زمانی برای كار ندارد. تنها كسی هم كه اینجا پا در هواست منم و میتوانم كار كنم.
دنیای شیرین من
قرار بود «دنیای شیرین» در تمام ایران ادامه پیدا كند و همین طور جلو برویم؛ مثلا دنیای شیرین جیران را بسازیم كه برای تركهای عزیز بود یا مثلا دنیای شیرین صحرا که برای تمام قومیتها و شهرها قرار بود بسازیم. اما شبكه كودك و مدیران آن با طرح ما موافقت نكردند و دیگر تیم ما از هم جدا شد و امكان ادامه كار وجود نداشت. الان هم برای كودكان كارهایی در تلویزیون میشود. مثل همین خالهها و عموهایی كه میبینید اما خیلی كارهای بهتر از این میشود كرد. ما با كودكان درست تا نمیكنیم. كودكان غذای فرهنگی مفصلتری میخواهند. كودكان را جدی نمیگیریم. این تجربه در «خانه سبز» هم اتفاق افتاد و «سرزمین سبز» شكل گرفت. البته به آن انسجامی كه باید میرسید نرسید. حرف از خانه سبز شد؛ خدا خسرو شكیبایی را بیامرزد.
مسابقه پول
یك مسابقهای بین ما و دیگر كشورها اتفاق افتاده كه مسابقه پول است. چهار نعل داریم میدویم تا پول بیشتری در بیاوریم. اینها اسبابی شدهاند كه ما از ذات خودمان دور شویم. اگر توجه نكنیم چهار سال دیگر همدیگر را كه هیچ خودمان را هم نمیشناسیم. گاهی میبینم كه آدمها میخواهند از درآمد و فیش حقوقی هم سر در بیاورند تا بیشتر بدوند و از دوست و همسایه بیشتر پول در بیاورند. حالت بدتری هم دارد كه گاهی عدهای دیگران را متوقف میكنند تا اینكه خودشان را بالا بكشند.
بهرنگ بقایی چه میكند؟
بهرنگ پسرم یك سال و خردهای است كه ازدواج كرده و تازه از فرانسه آمده و در عرصه موسیقی فعال است. بهرنگ فرزند دختر آقای مرتضی احمدی هم هست و قرار است كارهای زیادی بكند.
هنوز به قله نرسیدم
ما در نمایش میگوییم هر كس كه وارد صحنه میشود دارای هدفی است و برای رسیدن به هدف، عمل یا مجموعهای از اعمال را انجام میدهد. بازیگری موفق است که هدف و عمل صحنه را به یاد دارد و فراموش نمیكند. بازیگری موفق است كه برای رسیدن به هدف كمترین برخورد فیزیكی را با اشیا و موانع اطراف داشته باشد. در زندگی هم همین است و من بد دنبال این هستم كه كمترین موانع سر راهم قرار گیرد. فكر میكنم هنوز به قله كارهایم نرسیدم و اوج موفقیت من در آینده اتفاق خواهد افتاد.
تفریحات بقایی
شاید فكر كنید كه زیاد فیلم میبینم. من قبلها فیلمهای زیادی دیدهام الان بیشتر میخوانم و مینویسم. شعر میگویم و ترانه میگویم و مدام در حال خواندن و نوشتن هستم. كمتر اتفاق میافتد كه به سینما بروم. حتی مدت زیادی است كه در سینما هم بازی نكردهام. دوست ندارم پول مالك ذهن سینما باشد. از فضای عدم صداقتی هم كه هست رضایت ندارم. خیلی از فیلمها از روی نمایشنامهها و فیلمهای خارجی ساخته میشوند اما هیچكس اول یا آخر فیلم نمیگوید كه این كار نگاهی بوده به آن فیلم یا داستان یا كتاب. آخرین فیلمی كه بازی كردم «سیب و سلما» بود كه كاندیدای سیمرغ بلورین برای نقش مكمل شدم.
ایران برای من
ایران مادر است. مادر هم مفاهیم بسیار زیادی دارد. تمام ما عاشق مادرانمان هستیم و مادرانمان هم عاشق ما هستند. شاید مادران از زندگی بهره خاصی نبرند اما همیشه با عشقی كه دارند پاسخ خود را میگیرند. به خصوص مادران شرقی. ایران خانهای است كه با عشق بنا شده. ایران بوم ماست با تمام خرابیها و آبادیها.
دغدغه مالی ندارم
من راه و ساختمان قبول شدم اما به دانشگاه هنر رفتم. یادم هست زمانی كه دانشگاه قبول شدم پدرم كنار دستم در ماشین نشسته بود و مدام از این میگفت كه سراغ هنر نروم ولی من گوشم بدهكار نبود. خانوادهام همیشه هوای من را به لحاظ مالی داشتهاند و ممنون آنها هستم. هنوز هم هوای من را دارند؛ البته من بیشتر از اینكه دغدغه مالی نداشته باشم حرص پول را نمیزنم و با اینكه خانوادهام همیشه پشت من بودند اما زیادهروی نكردم. البته مادرم یک باغ بزرگ زیتون در رودبار داشت كه مجبور شدم آن را بفروشم و صرف زندگیام كنم. من نه دیگر ماشین میخواهم و نه خانه بزرگتر و به خاطر همین كمتر دغدغه مالی دارم.
كودكی با من است
یك كودك درون همیشه همراه من است كه سفیر و سرگردان است و اوست كه خیلی از رفتارهای من را شكل میدهد. گاهی باید بزنم توی سرش تا آرام شود، گاهی میگذارم روی شانه و به تفریح میبرمش و خیلی هم احساساتی است و زود تحت تاثیر قرار میگیرد. شاید علاقه به كار برای كودكان هم از همین اتفاق میآید. كودكان صافترین مخلوقات و لوح هستند كه آدم دوست دارد بهترین كارها را برایشان بكند. دوست دارم سالی دو سریال برای كودك و نوجوان بسازم اما خب تا حالا كه نشده است.
- 10
- 2