جمعه ۰۲ آذر ۱۴۰۳
۱۲:۴۴ - ۰۵ اسفند ۱۳۹۵ کد خبر: ۹۵۱۲۰۰۸۱۹
چهره ها در سینما و تلویزیون

نزديک بود در تايتانيک بازي نکنم

اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران,لئوناردو دي‌کاپريو
لئوناردو دي‌کاپريو: وقتي پير شوم شبيه مادربزرگم مي‌شوم

نزديک بود در تايتانيک بازي نکنم

هنوز هم وقتي قرار است از تايتانيک حرف بزند، هيجان زيادي دارد؛ لئوناردو دي‌کاپريو، ستاره بي‌چون‌وچراي فيلمي است که دقيقا ۲۰ سال پيش، سينما را تحت‌تأثير قرار داد. او که در آن زمان، جوان و جوياي نام بود، با قيافه جذابش، بسياري از تهيه‌کنندگان سينما را تحت‌تأثير قرار داد. جيمز کامرون براي همکاري با دي‌کاپريو، قيد کارکردن با چندين ستاره مشهور ديگر را زد ولي در نهايت، تجربه ثابت کرد حق با کامرون بوده و دي‌کاپريو، بهترين گزينه براي بازي‌کردن در نقش جک داوسون بود. حالا و به مناسبت ۲۰ سالگي اکران تايتانيک، روزنامه بلژيکي «درنير اور» به‌سراغ يکي از سوپراستارهاي دنياي سينما يعني همين دي‌کاپريو رفته و با او گفت‌وگوي بلندي را ترتيب داده است. در اين مصاحبه، دي‌کاپريو از تايتانيک، پيري و البته پول زياد هم حرف مي‌زند.

 

چرا براي بازي در تايتانيک به جيمز کامرون «بله» را گفتي؟ ربطي به اين داشت که مي‌گويند تو هميشه عاشق دريا بوده‌اي؟

براي پاسخ‌دادن به اين سؤال بايد برگرديم به سال‌ها قبل؛ يعني زماني که يکي از معلمان از من پرسيد وقتي بزرگ شدي مي‌خواهي چه کاره شوي؟ بدون اينکه کوچک‌ترين درنگي کنم به او گفتم: قصد دارم کاري کنم تا يکي از دريانوردان مشهور، مرا استخدام کند تا با هم وال‌ها، دلفين‌ها و صدها عروس‌دريايي که نااميد مي‌شوند و خودشان را (براي خودکشي) به ساحل مي‌رسانند، نجات دهیم. براي سال‌هاي زيادي مي‌خواستم اقيانوس‌شناس شوم يا اينکه در زمینه صنعت يا بيولوژي دريايي کار کنم.

 

دريا، جهاني است که هميشه مرا جذب و البته مضطرب کرده؛ زيبايي امواجش براي من اغوا‌کننده بوده ولي راستش را بخواهيد، عميقا از اتفاقاتي که در عمق دريا رخ مي‌دهد، مي‌ترسم. حالا با همين مقدمه برگرديم به سؤال؛ وقتي جيمز کامرون به من نقش جک داوسون، پسر فقير رمانتيکي را که عشق و غرق‌شدن را بعد از سوارشدن بر تايتانيک تجربه مي‌کند، پيشنهاد داد خودم را ديدم که با مشکل جدي مواجه شده‌ام؛ مطمئنا مي‌دانستم که با توجه به سناريوي فيلم، مجبور بودم به آب بزنم و لباسم را خيس کرده و به مقابله با عنصر طبيعي‌اي بروم که بيشترين ترديد را در دنيا نسبت به آن داشتم: آب. چيزي که فراموش کردم بگويم، اين است که زمان بسيار زيادي را براي شناکردن، شيرجه‌زدن و ... صرف کردم.

 

خب، تعريف کن...

بعضي وقت‌ها در روز مجبور مي‌شديم ۱۷ ساعت در استخر دريايي غول‌پيکري که ساخته شده بود، فيلمبرداري کنيم. در آن زمان، آن قدر سرد مي‌شد که فقط دلخوش به استراحت نصف و نيمه برداشت بين دو صحنه بوديم: اينکه خودمان را به جکوزي سوزاني برسانيم که جيمز (کامرون) برايمان تعبيه کرده بود تا کمي دماي بدنمان را به حالت طبيعي برگردانيم؛ البته فيلمبرداري تايتانيک براي من شوک مثبتي هم بود. به لطف کارکردن با همين عناصر و لوازم دريايي، رفته‌رفته از قايق و ناوگان و اين جور چيزها خوشم که آمد هيچ بلکه اين چيزها را دوست هم داشتم. خلاصه مني که سال‌ها دماغم را مي‌گرفتم و با چشمان بسته در استخر شنا مي‌کردم، ديگر به جايي رسيده بودم که حباب‌های ناشي از تنفسم زير آب را به چشم مي‌ديدم و جوري شنا مي‌کردم که انگار پسر الهه دريا هستم.

 

ادامه داستان را هم که ديگر همه مي‌دانند؛ تايتانيک کتاب رکوردها را درنورديد و از تو يک اسطوره ساخت...

بگذاريد برايتان موضوع جالبي را تعريف کنم چون هرجا مي‌رفتم يا هرکاري مي‌کردم، همه با من درباره جکي داوسون (شخصيتي که دي‌کاپريو در تايتانيک نقشش را بازي مي‌کرد) حرف مي‌زدند. يک روز به جنگل‌هاي آمازون رفته بودم تا در يک برنامه از قبل تدارک‌ديده‌شده درباره جيوه‌اي که در رودخانه‌هاي آمازون جاري شده و همه‌جا را سمي کرده بود، به اهالي آنجا هشدار بدهم. اتفاق به گونه‌اي بود که نه‌تنها منابع آبي مسموم شده بودند بلکه ماهي‌هاي موجود در آن فضا را هم سمي کرده بود و براي مردمی که ماهيگيري مي‌کردند، خطر داشت. در آن زمان دو روز در کنار آنها بودم و به خطري که اين اتفاق داشت، کاملا آگاه بودم.

 

خلاصه کلام اينکه وسط جنگل دست‌نخورده آمازون در ميان قبيله‌اي بودم که استخوان‌هاي عجيبي به دماغشان زده بودند و هيچ‌کدام هم هيچ نوع لباسي به تن نداشتند. آنجا هم آنها مرا شناختند و گفتند: «تو را در تايتانيک ديده‌ايم. نبايد ديگر دماغه فلزي و بزرگ کشتي را گرفت. خطرناک است.» (مي‌خندد). منظورم اين است که ببينيد اين فيلم تا چه اندازه جهاني شده است.

 

درست است که مي‌گويند نزديک بود در تايتانيک بازي نکني؟

هنرپيشه‌هاي زيادي رفته بودند تا نقش جک را بازي کنند (متيو مک‌کانهي، استيفن دروف، جرد لتو و تام کروز) ولي جيمز کامرون خواسته بود که فقط من اين نقش را بازي کنم. اولش ترديد زيادي داشتم؛ به خودم گفتم بازي‌کردن در فيلمي که همه پايانش را مي‌دانند، به چه دردي مي‌خورد؟ ماهيت داستان اين بود که اين کشتي بالاخره غرق مي‌شود. منظورم اين است که يک سکانس پاياني داشت که همه مي‌دانستند. بعد جيمز کامرون مرا قانع کرد که صحنه تلخ غرق‌شدن کشتي، موضوع اصلي اين فيلم نيست. داستان تايتانيک فقط بهانه‌اي براي ساختن يک داستان عاشقانه بين دختر جواني از طبقه بالاي بورژوازي و پسري فقير است.

 

فکر مي‌کني اگر تايتانيک نبود، تو الان باز هم همان ستاره‌اي بودي که همه مي‌خواهند او را در فيلمشان داشته باشند؟

بياييد واقع‌بين باشيم؛ اگر من در تايتانيک بازي نکرده بودم، فيلم‌هاي تمام‌عياري مثل «دارودسته نيويورکي»(۱) و «هوانورد»(۲) براي سرمايه‌گذاري به مشکل جدي‌اي برمي‌خوردند. به زبان هاليوودي، تبديل به يک ماشين خودپرداز در اين موارد شده بودم. بزرگ‌ترين نعمت تايتانيک اين بود که باعث شد من نقش کاتاليزور پروژه‌ها را ايفا کنم. وقتي با کيت وينسلت، تايتانيک را بازي مي‌کردم، در عرصه سينما تازه‌کار بوديم ولي مي‌دانستيم که پا در راه يک پروژه بسيار عظيم گذاشته‌ايم ولي همان زمان هم برايمان تصورش سخت بود که روزي تبديل به ستاره يا چيزي شبيه به اسطوره در سينما شويم. چيزي که ما را از اين ديوانگي و جنون نجات داد، اين بود که مغرور نشديم.

 

بيا سري به گذشته بزنيم؛ لئوناردو دي‌کاپريو قبل و بعد از تايتانيک را چطور توصيف مي‌کني؟

اگر به من مي‌گفتند روزي عروسک‌هاي ريشدار من ساخته مي‌شود يا صورت من را روي تيشرت و بشقاب و اين جور چيزها چاپ مي‌کنند، هرگز باور نمي‌کردم (مي‌خندد). هيچ‌وقت در عمرم نمي‌توانستم تصور کنم تبديل به يک کالاي بزرگ مصرفي مي‌شوم. اين موارد همزمان غيرمنتظره و البته خيلي هم بي‌ثبات‌کننده بودند.

 

۲۰ سال پيش زماني که تازه از بازي در تايتانيک فارغ شده بودي، در گفت‌وگو با همين روزنامه ما گفتي «حالت به‌هم مي‌خورد از اينکه مي‌گويند خوش‌قيافه‌بودنت باعث فروش مي‌شود» ولي به‌نظرت اگر نگاهي به کارنامه هنري‌ات انداخته شود، بيشترين چيزي که ديده مي‌شود، چيست؟ اينکه خوش‌تيپي تو هميشه ارجحيت داشته است. حالا با همين موضوع، امکانش هست که مثلا از فردا تصميم بگيري براي بازي در يک نقش، خودت را زشت گريم کني يا اينکه مثلا ۲۰ کيلو اضافه وزن داشته باشي؟

مطمئن باشيد که حاضرم چنين کاري کنم. در فيلم «از گور برگشته» (۳) که ديگر نمي‌شود گفت، من آدم خوش‌قيافه و جذابي هستم! عميقا دوست داشتم تجربه‌اي مثل فيلم «گاو خشمگين» (۴) را تجربه کنم؛ کاري که رابرت دنيرو، چند دهه قبل انجامش داد. ازطرفي، من تقريبا چنين تجربه‌اي را در «جي‌ادگار» (۵) هم داشتم ولي مشکلي که آنجا وجود داشت، اين بود که براي آن فيلم استيوود، فقط يک ماه‌و‌نيم زمان داشت. از آنجا که من جوان و لاغر بودم و بعد بايد در فيلم کمي پير و چاق به تصوير کشيده مي‌شدم، زمان لازم را نداشتم که به‌صورت طبيعي و خيلي سريع چاق شوم. به‌همين‌خاطر بود که آنجا، تهيه‌کننده براي من لباسي در نظر گرفته بود که صورت مصنوعي‌ام را چاق نشان مي‌داد. فکر مي‌کنم در صورتم هم چيزي نزديک به صد عنصر مختلف فرو کرده، ساخته بودند و... .

 

تو با تايتانيک به موفقيت زيادي رسيده‌اي ولي لحظاتي بوده که در کارت ترديد هم داشته باشي؟

بله! هربار که قرار است فيلمي بازي کنم، مضطرب مي‌شوم. از خودم مي‌پرسم آيا در فلان صحنه يا فلان نقش توانستم خوب بازي کنم يا در نقش فرو بروم يا نه. اين ترديد، البته باعث مي‌شود هميشه پيشرفت کنم و هيچ‌وقت در باد گذشته نخوابم. وقتي به مدرسه مي‌رفتم، آدم طراز اولي نبودم و هميشه پسري بودم که با انگشت نشانش مي‌دانند؛ از آن زمان، به بعد هميشه به خودم شک دارم.

 

مثل شخصيت جک داوسون در تايتانيک، تو هم در يک خانواده متوسط بزرگ شده‌اي. حالا مي‌تواني درباره رابطه‌ات با دلارهاي سبزرنگ حرف بزني؟

مي‌دانيد چرا ستاره‌ها قيمتشان اين‌قدر‌ گران است چون بايد تمام خزعبلاتي را که درباره آنها نوشته مي‌شود، تحمل کنند (مي‌خندد). اين موضوع را محض شوخي گفتم. اگر مقابل پول گارد نگيريد، خيلي سريع معتاد مي‌شويد؛ به‌ويژه اينکه اين پول قلمبه باشد. ابتداي پولداري، مي‌گذاريد کمي اين اعتياد به سراغتان بيايد، به‌ويژه اينکه در خانواده‌اي زندگي کرده باشيد که مجبور بوده‌ايد براي خريدن چيزهايي که مي‌خواسته‌ايد، صرفه‌جويي کنيد.

 

«لوکس مطلق» به نظر تو چه‌چيزي است؟ اينکه در کابين «فرست کلس»  بخوابي؟ اينکه براي خودتان هرچيزي را که چهارگوشه دنيا مي‌بينيد، بخريد؟

يعني اينکه وقت کافي داشته باشي تا بتواني پروژه‌هايي که برايت جالب است، انتخاب کني. اين روزها خودم را در جايگاه راحتي مي‌بينم. آزادي در انتخاب کار‌کردن با آدم‌هايي دارم که تحسينشان مي‌کنم. ديگر نيازي به اطاعت‌کردن از ديکتاتورهاي استوديوها ندارم. ديگر نيازي ندارم از سر اين پروژه بپرم سر آن يکي به خاطر اينکه يخچالم را پرکنم يا خرج کرايه خانه‌ام را درآورم؛ البته اين به آن معني نيست که شير آب من به طلا متصل است يا اينکه در هر طبقه از خانه‌ام، وان‌هاي حمامي از جنس مرمر ناب وجود دارد.

 

به نظر شما، آدم خوب چه آدمي است؟ يکي مثل جک داوسون است که حس ازخودگذشتگي و عشق دارد؟

کسي است که هيچ‌وقت نگويد «من» ولي بگويد «ما». کسي است که بقيه نسبت به او حس خوبي داشته باشند. آدم خوب کسي است که خودش را برتر از بقيه نبيند و شرايط آدمي را که در آفريقا به سختي زندگي مي‌کند، درک کند. به نظر من هوش و ذکاوت ارتباط مستقيمي با مهرباني و سخاوت دارد.

 

پیش آمده فيلمي بازي کني و بعد پشيمان شده باشي؟ شده به خودت گفته باشي «کاش اين کار را مي‌کردم و آن کار را نمي‌کردم»؟

راستش را بخواهيد، هيچ پشيماني‌ای ندارم. شايد مي‌توانستم نگاهي به عقب بيندازم و به خودم بگويم کاري که نکردي! چرت زدي همش! از فرصتت استفاده نکردي! لگد زدي به شانست! ولي صادقانه بگويم که هيچ‌وقت چنين کاري را نکردم.

 

در تايتانيک، رز، زني که از حادثه جان سالم به‌ در برده، چند دهه بعد از غرق‌شدن کشتي به تصوير کشيده مي‌شود. هيچ نظري داري که مثلا ۵۰ سال آينده چه شکلي مي‌شوي؟

وقتي شون گرين، گريمور فيلم «جي‌ادگار»، من را گريم و صورتم را پرچين و چروک ‌می‌کرد و موهايم را سفيد، متوجه شدم که چقدر شبيه مادربزرگم شده‌ام. فکر مي‌کنم وقتي پير شوم، شبيه مادربزرگم شوم چون از لحاظ جسمي هم شبيه به او هستم و... .

 

۱-دارودسته‌هاي نيويورکي «Gangs of NewYork»، ساخته ۲۰۰۲ توسط مارتين اسکورسيزي. طي سال‌هاي ۱۸۵۲ - ۱۸۴۰، شهر نيويورک بر اثر جنگ‌هاي بين آمريکايي‌هاي بومي و ايرلندي‌هاي مهاجر به کوره‌اي داغ از آتش تبدیل شده ‌است. بيل کاتينگ قصاب (با بازي دانيل دي‌لوئيس) سردسته آمريکايي‌ها، حريف ايرلندي خود، کشيش والن (با بازي ليام نيسون) را که سردسته گروهي ايرلندي به نام خرگوش‌هاي مرده است، مي‌کشد و آمريکايي‌ها پيروز مي‌شوند.

 

بعد از گذشت ۱۶ سال، پسر کشيش، آمستردام (با بازي لئوناردو دي‌کاپريو) به نيويورک بازمي‌گردد تا از بيل به خاطر مرگ پدرش انتقام بگيرد. آمستردام ابتدا به‌عنوان دوستي وارد محفل او مي‌شود ولي بعد به‌خاطر خيانت دوستش، هويتش آشکار مي‌شود. حالا او و جني (با بازي کامرون دياز)، دوباره با کمک بازماندگاني از جنگ گذشته در حال جمع‌کردن گروه خرگوش‌هاي مرده براي دومين‌بار هستند. در پايان جنگ، ايرلندي‌ها پيروز مي‌شوند و بيل کاتينگ مي‌ميرد. با مرگ او، ساير ‌دارودسته‌هاي نيويورکي در چهار روز تسليم مي‌شوند.

 

۲- هوانورد «The Aviator»، فيلمي زندگينامه‌اي، محصول سال ۲۰۰۴ آمريکا به نويسندگي جان لوگان و کارگرداني مارتين اسکورسيزي است. داستان اين فيلم، بخشي از زندگي هاوارد هيوز، کارگردان و تهيه‌کننده و خلبان پرآوازه آمريکايي از اواخر دهه ۱۹۲۰ تا اواسط دهه ۱۹۴۰ است. او که دچار اختلال وسواسي جبري بود، همواره به‌دنبال شکستن رکوردهاي سرعت و فاصله پرواز بود.

 

۳- «The Revenant»، فيلمي حماسي در گونه وسترن، زندگينامه، درام و مهيج به کارگرداني الخاندرو گونسالس اينياريتو، محصول سال ۲۰۱۵ است. فيلمنامه اين فيلم از رمان «بازگشته» نوشته مايکل پانک اقتباس شده و نويسندگي آن را آلخاندرو اينياريتو و مارک اسميت برعهده داشتند.

 

۴- گاو خشمگين «Raging bull» به کارگرداني مارتين اسکورسيزي. اين فيلم، درامی ورزشي بوده که بر‌اساس زندگي جيک لاموتا، مشت‌زن معروف آمريکايي ساخته شده است. فيلمنامه این فيلم را پل شريدر و مادريک مارتين بر‌اساس کتاب «گاو خشمگين: داستان من» که زندگينامه جيک لاموتا، مشت‌زن ميان‌وزن آمريکايي است، نوشته‌اند. اين فيلم را چهارمين فيلم برتر و همچنين برترين فيلم ورزشي تاريخ سينما مي‌دانند. رابرت دنيرو، سفارش ساخت اين فيلم را به مارتين اسکورسيزي داد که در آن زمان به‌دليل عدم‌موفقيت فيلم قبلي‌اش «نيويورک، نيويورک» مأيوس بود. دنيرو براي بازي بهتر در نقش لاموتا، چند جلسه با او تمرين مشت‌زني کرد و براي بهتر نشان‌دادن وضعيت بدني لاموتا، پس از دوران افول و قرارگرفتن در نقش، وزن خود را در حدود ۳۰ کيلوگرم زياد کرد.

 

۵- جي‌ادگار «J.Edgar»، فيلمي در ژانر زندگينامه‌اي و درام به کارگرداني کلينت ايستوود بر‌اساس نوشته‌اي از داستين لنس بلک است. اين فيلم درمورد زندگي حرفه‌اي اولين رئيس اف‌بي‌آي، جي‌ادگار هوور است. اين فيلم همچنين به زندگي خصوصي او هم مي‌پردازد. لئوناردو دي‌کاپريو، آرمي همر، نائومي واتس، ديمن هريمن، اد وستويک و جفري داناوان از بازيگران اين فيلم هستند.

 

 

beytoote.com
  • 14
  • 5
۵۰%
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش